درست یک روز پیش از هفتادمین سالگرد تأسیس اسرائیل در ۱۹۴۸، که به آوارگی ۷۵۰ هزار فلسطینی منجر شد و نزد فلسطینیها به «روز نکبت» مشهور است، آمریکا در اقدامی نمادین سفارت خود را در بیتالمقدس (اورشلیم) افتتاح کرد تا روز خونبار دیگری به تاریخ فلسطین افزوده شود: ۶۰ فلسطینی به دست سربازان اسرائیلی کشته شدند. ایلان پاپه، مورخ اسرائیلی، در یادداشتی به همین مناسبت مینویسد: ۷۰ سال پس از تأسیس دولت اسرائیل، دیگر نمیتوان از جنگ اسرائیل و فلسطین حرف زد؛ آنچه امروز با آن مواجهایم استعمار ادامهدار سرزمین تاریخی فلسطین به دست اسرائیل، یا آن طور که خود فلسطینیها میگویند: «نکبته المستمره» (نکبت مدام)، است.
بنیانگذاران دولت اسرائیل، عمدتاً آنهایی بودند که در ابتدای قرن بیستم در فلسطین ساکن شدند؛ همانهایی که اغلب از اروپای شرقی آمدند؛ آنها تحت تأثیر ایدئولوژیهای ملی رمانتیک در کشورهایشان بودند، ناامید و ناخرسند از این که نمیتوانستند در این جنبشهای جدید ملیگرا ادغام شوند، و البته هیجانزده نسبت به چشماندازهای استعمار روزگار جدید.
برخی از آنها سوسیالیستهای کهنهکاری بودند که امید داشتند ملیگرایی رمانتیکشان را با تجربههای سوسیالیستی در مستعمرههای جدید ترکیب کنند. تنها گزینه آنها فلسطین نبود، اما قلسطین به گزینه مرجح بدل شد، پس از آن که معلوم شد طرح آنها با راهبردهای امپراطوری بریتانیا و نگاه جهانی صهیونیستهای مسیحی در دو سوی اقیانوس اطلس جور و هماهنگ است.
از زمان اعلامیه بالفور (۱۹۱۷) و سپس در طول دوران قیمومیت بریتانیا (۱۹۱۸-۱۹۴۸)، صهیونیستهای اروپایی زیرساختهای لازم را برای تأسیس دولتی در آینده با همکاری امپراطوری بریتانیا ایجاد کردند. امروز میدانیم که بنیانگذاران دولت یهودی جدید از حضور مردم محلی، یعنی فلسطینیها و آرزوها و برنامههایشان برای سرزمین خود آگاه بودند.
راهحل این «مشکل»، به گمان پدران بنیانگذار صهیونیسم، عربیزدایی از فلسطین برای باز کردن مسیر تأسیس یک دولت یهودی بود. از دهه سی میلادی، رهبران صهیونیست، چه سوسیالیست و چه ملیگرا، چه مذهبی و چه سکولار، در یک مورد توافق داشتند و آن، کاهش جمعیت فلسطینیها و در واقع، فلسطینیزدایی از سرزمین بود.
در سالهای پایانی دوران قیمومیت بریتانیا، رهبران صهیونیست دیگر شکی نداشتند که تنها بر پایه حضور یک جمعیت یکپارچه یهودی در این سرزمین، میتوانند دولت دموکراتیکی را بنا کنند که در سر میپروراندند.
هفتاد سال پاکسازی قومی پایدار
اگرچه رهبران صهیونیست به طور رسمی قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل (۲۹ نوامبر ۱۹۴۷) مبنی بر تقسیم فلسطین به دو کشور مجزا برای یهودیان و اعراب را پذیرفتند (با علم به این که فلسطینیها و جهان عرب به آن تن نمیدهند)، اما این قطعنامه را فاجعهبار میدانستند، چرا که چشمانداز آن وجود جمعیت برابر فلسطینیها و یهودیها در دولت یهودی بود. این واقعیت نیز که در این قطعنامه تنها ۵۴ درصد فلسطین به دولت یهودی داده شده بود، برای آنها ناخوشایند و نامطلوب بود.
واکنش صهیونیستها به این چالشها آغاز عملیاتی برای پاکسازی قومی بود که به موجب آن نیمی از جمعیت فلسطینی به بیرون رانده و نیمی از شهرها و روستاها تخریب شدند. پاسخ دیرهنگام و ناکافی ملیگرایان عرب نتوانست مانع این شود که صهیونیستها ۷۸ درصد قلمرو فلسطین را در اختیار بگیرند.
هرچند این «دستاوردها» نتوانست «مسأله فلسطین» را برای دولت تازه تأسیس اسرائیل حل کند. در ابتدا البته مشکل قابل مدیریت به نظر میرسید: اقلیت فلسطینیای که در سرزمین تحت تصرف اسرائیل قرار داشت، تحت حکومت سخت نظامی قرار گرفت. جهان نیز تنها به نظاره نشست و ادعای متظاهرانه اسرائیل را به این که تنها دموکراسی خاورمیانه است، هرگز به چالش نکشید. وانگهی، سازمان آزادیبخش فلسطین نیز دیر و در سال ۱۹۶۴ تأسیس شد، و تأثیری دیرهنگام و کند بر واقعیت داشت.
پس از آن، رهبران جهان عرب، همچون جمال عبدالناصر، نشان دادند که برای نجات فلسطین پا به صحنه خواهند گذاشت. این لحظه تاریخی امید اما زودگذر بود. شکست ارتش مصر در جنگ ژوئن ۱۹۶۷، و موفقیت بسیار جزئی آن در جنگ اکتبر ۱۹۷۳، در نهایت منجر به کم شدن تعهد رسمی مصر به فلسطین شد. از آن زمان تا کنون، هیچ حکومت عربی حقیقتاً علاقهای به دخالت در سرنوشت فلسطین نداشته است، اگرچه بسیاری از شهروندان کشورهای عرب حامی مداخله به نفع فلسطین هستند.
جنگ ژوئن ۱۹۶۷ به اسرائیل اجازه داد کل سرزمین فلسطین را به نوعی در اختیار بگیرد، اما این تنها باعث عمیقتر شدن معضلی شد که از پیش مهاجران استعمارگر با آن روبرو بودند: فضای بیشتر یعنی جمعیت بومی بیشتر.
جنگ همچنین باعث تغییر شکل هسته رهبری دولت یهودی شد: حزب کار اسرائیل (که حزبی عملگرا بود) جای خود را به ملیگرایان و تجدیدنظرطلبان دست-راستی داد، کسانی که کمتر نگران تصویر خارجی اسرائیل بودند. در مقابل، آنها مصمم بودند سرزمینهای اشغالشده را به عنوان بخشی از دولت اسرائیل حفظ کنند، و برای این منظور، پاکسازی قومی ۱۹۴۸را با روشها و تمهیدات دیگری ادامه دادند: با انتقال و تحت محاصره قراردادن جمعیت بومی، و باسلب حقوق اولیه انسانی و مدنی از آن.
در عین حال، رهبران اسرائیل شروع به نهادینهسازی یک چارچوب حقوقی جدید برای اقلیت فلسطینی درون اسرائیل کردند که در واقع موقعیت و جایگاه آنها را به عنوان شهروند درجه دوم تثبیت میکرد و تداوم میبخشید.
مقاومت فلسطینیها با دو انتفاضه و تظاهرات مدنی درون اسرائیل نتوانست جلوی آن را بگیرد که دولت یهودی خود را در ابتدای قرن حاضر به عنوان یک دولت آپارتاید در سرتاسر سرزمین تاریخی فلسطین تثبیت کند. مقاومت فلسطینیها—که کشورهای عرب و باقی جهان بر آن چشم بستند— اقدامات شدید و وحشیانه اسرائیل را برانگیخت، اقدامات و رفتاری که باعث فرو ریختن جایگاه اخلاقی اسرائیل در جهان شدهاند.
«جنگ علیه ترور»، پس از ۱۱ سپتامبر و نتایج تلخ آن، یعنی حمله آمریکاییها و اسرائیلیها به عراق و بهار عربی به اسرائیل اجازه داد اتحاد استراتژیک خود را با صاحبان قدرت و ثروت در غرب و فراسوی آن (در چین و هند و حتی عربستان سعودی) حفظ کند.
این جایگاه مبهم بینالمللی تاکنون اما واقعیتهای اقتصادی اسرائیل را دچار چالش نکرده است. اسرائیل کشوری است صاحب تکنولوژیهای پیشرفته، با یک اقتصاد نئولیبرال که به خوبی بحران سال ۲۰۰۸ را پشت سر گذاشت. با این حال، شکاف ثروت در این کشور در میان اعضای «سازمان توسعه و همکاری اقتصادی» بسیار بالا است. این واقعیت اقتصادی-اجتماعی در سال ۲۰۱۱ جنبشی مردمی اما کماثر را در پی داشت. هنوز البته احتمال این که یک موج اعتراضی گسترده شکل بگیرد وجود دارد. آنچه میتواند محرک این موج اعتراضی باشد، وقوع یک شورش فلسطینی تازه یا بروز جنگ به خاطر سیاستهای غیرمسئولانه دونالد ترامپ و بنیامین نتانیاهو است. رئیس جمهور آمریکا و نخست وزیر اسرائیل، هر دو هماکنون دارند تمام تلاششان را میکنند تا اسرائیل را وارد گرداب جنگ با ایران و حزبالله کنند.
از استعمارزدایی تا صلح
اسرائیل، هفتاد سال پس از تأسیس، اکنون یک دولت نژادپرست آپارتاید است که ستم ساختاری و نظاممند آن به فلسطینیها مانع اصلی صلح و آشتی است.
اسرائیل با گرد هم آوردن جوامع یهودی از سرتاسر جهان و ترکیب آنها درون یک فرهنگ عبری تازه دستاوردهای زیادی داشته است. این کشور امروز صاحب بزرگترین ارتش منطقه است. با این حال، هیچ یک از این دستاوردها اسرائیل را در چشم بسیاری از جهانیان به یک کشور مشروع بدل نکرده است.
به شکلی پارادوکسیکال، این تنها فلسطینیها هستند که میتوانند با پیشبرد راهحل یک کشوری، به چنین دولتی مشروعیت ببخشند و حضور میلیونها یهودی مهاجر را در این سرزمین به امری قابل پذیرش و مشروع بدل کنند.
فرایند صلحی که از ۱۹۶۷ آمریکا سازمانده آن بوده است، مسأله مشروعیت اسرائیلی و چشمانداز فلسطینی از درگیری را نادیده میگیرد. این بیتوجهی و البته چشمپوشی بر ایدئولوژی صهیونیسم دلایل اصلی شکست این فرایند صلح بودهاند.
در سال ۲۰۱۸، دیگر نمیتوان از جنگ اعراب و اسرائیل صحبت کرد. رژیمهای عرب مشتاق به ایجاد روابط استراتژیک با اسرائیلاند، آن هم علیرغم اعتراض شهروندانشان و در شرایطی که خطر جنگ میان اسرائیل و ایران وجود دارد؛ جنگی که البته بعید است هیچ حکومت عربی خودش را درگیر آن کند.
از همین نقطه نظر، به نظر حتی دیگر حرف زدن از جنگ اسرائیلیها و فلسطینیها هم بیفایده است. عبارت درست برای توصیف وضعیت کنونی استعمار ادامهدار سرزمین تاریخی فلسطین به دست اسرائیل، یا آن طور که فلسطینیها میگویند: «نکبته المستمرة» (نکبت مدام)، است.
بنابراین، پس از هفتاد سال، برای توصیف آنچه حقیقتاً میتواند موجب صلح و آشتی میان اسرائیل و فلسطین شود، باید به واژهای بازگشت که به نظر این روزها منسوخ شده است، یعنی «استعمارزدایی».
هنوز معلوم نیست این استعمارزدایی در عمل چگونه میتواند رخ دهد، اما مشخص است که نیازمند موضع یکپارچهتر و دقیقتر فلسطینیها در مورد چشمانداز سیاسی نهایی و بهروزشده آنها از پروژه آزادیبخشی است.
اسرائیلیهای مترقی و جامعه بینالمللی از این چشمانداز حمایت خواهند کرد. آنها باید برای ایجاد یک دموکراسی واحد همگانی از نهر [اردن] تا دریا [مدیترانه] حمایت کنند، دموکراسیای بر پایه احیای حقوق انکارشده فلسطینیها در ۷۰ سال گذشته، و پیش از هر چیز، حق بازگشت آوارگان فلسطینی به خانهشان.
این طرحی برای بازهای کوتاه مدت نیست و نیازمند فشار مدام و پایدار بر جامعه اسرائیلی است تا از مزایا و امتیازات انحصاریاش کوتاه بیاید و با این حقیقت روبرو شود که این طرح تنها راه صلح و آشتی در کشوری است که از درون دوپاره شده است.
منبع: الجزیره