بسیاری از ما از مشکل عجیب و غریبی رنج می‌کشیم:‌ ناتوانی از زیستن در محدوده زمان حال.

مثلا در یک روز آفتابی، در یک ساحل زیبا، وقتی آسمان صاف است، زیر درختان بلند نخل، بیشتر ما اصلا در آن لحظه حضور نداریم. در محل کارمان در حال بحث با رقیب کاری‌مان هستیم یا برای یک طرح جدید نقشه می‌کشیم.

16208226939_693854372f_z

یا مثلا در یک مهمانی تولد یک کودک، که برای خود او بسیار مهم است و ما هم او را خیلی دوست داریم، در واقع در جای دیگری حضور داریم، ذهن‌مان در حال حرکت بین گذشته و آینده است.

چه چیزی در زمان حال وجود دارد به ویژه در بهترین لحظات زمان حال، که آن را تبدیل به یک تجربه دشوار می‌کند؟ چرا اتفاق‌ها وقتی تمام می‌شوند، ارزشمندتر و لذت‌بخش‌تر به نظر می‌رسند؟

یکی از مزایای گذشته این است که به شکل دراماتیکی، ورژن ویرایش شده و کوتاه شده زمان حال است، حتی بهترین روزهای زندگی‌ما پر از لحظه‌های ناراحت و آزاردهنده است، اما حافظه، مثل یک ویراشگر حرفه‌ای، ساعت‌های بد و راش‌های اضافه را حذف می‌کند و بهترین لحظات و معنادارترین آنها را نگه می‌دارد. ساعت‌های معمولی زندگی به شش تصویر عالی کاهش پیدا می‌کند. نوستالژی، همان زمان حال ویرایش شده است.

آنچه بیش از هرچیز زمان حال را ویران می‌کند، اضطراب است. زمان حال بی‌شمار امکان در خود دارد که برخی بسیار نگران‌کننده‌اند و ما درباره آنها پیش‌زمینه داریم. همه چیز به شکل تئوریک امکان وقوع دارد، زلزله، اخراج، بیماری و همه اینها به اضطراب ما را مدام بالا می‌برد: ندانستن اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد.

17179931695_1ae3ae0f50_z

اما در واقع، تعداد کمی از اتفاقات بد می‌افتند. ما اضطراب آن زمان خود را فراموش می‌کنیم یا اینکه آن را به زمان حال منتقل می‌کنیم. بنابراین، وقتی رویدادی را به یاد می‌آوریم، آنچه که اغلب فراموش می‌کنیم، این است که چقدر از آن رویداد را صرف پیش‌بینی آینده‌ای ناخوشایند کرده‌ایم که هرگز اتفاق نیفتاده است.

دوستان ما هم در پریشان کردن حواس ما از زمان حال، نقش دارند. آنها هم حال و نگرانی‌های خود را دارند، ممکن است احساس خستگی کنند. ممکن است وقتی کنار ما هستند و ما به وجودشان و اعتماد به نفسی که به ما می‌دهند، نیاز داریم، بی‌حوصله باشند. اما این حالت‌های آنها هم در ذهن ما ویرایش می‌شود. ما چشم انداز اقیانوس را بیشتر از چیزی که در آن زمان ما را به خودمان مشغول می‌کرد، به یاد می آوریم.

ذهن ما مثل یک غار پر صدا و انعکاس صداست. این ذهن در طول زندگی آموخته که کاری به آنچه که در لحظه اتفاق می‌افتد نداشته باشد. یکی برای ما چیزی تعریف می‌کند و ما بدون نیت بد و تنها از روی دشواری مدیریت «من»، باعث می‌شویم که از تعریف کردن پشیمان شود. در یک مکان زیبا هستیم اما نمی‌توانیم مناظر زیبا را ببینیم چون ذهن‌مان مشغول اتفاقاتی است که ممکن است شش ماه دیگر بیفتند.

باید تلاش کنیم با جهان هماهنگ شویم و خود را به طور غیرمستقیم برای مشکلاتی که قرار است در آینده اتفاق بیفتند سرزنش نکنیم. باید برای عدم حضور و بی‌توجهی دیگران هم آماده باشیم- آنها هم ممکن است در مهمانی‌ای که ما ترتیب داده‌ایم، ناگهان به طرز غریبی نگران شوند یا وقتی با آنها حرف می‌زنیم به نظر نرسد که به داستان ما گوش می‌دهند. یادمان باشد آنها هم ممکن است دچار مشکل ناتوانی از بودن در حال حاضر باشند. آنها هم مثل ما، احتمالا بعدها، وقتی زمان حال تبدیل به خاطره شد،  از بودن کنار ما بیشتر لذت می‌برند.

از مجموعه «کتاب زندگی»