ونداد زمانی – آنچه میخوانید دیدگاه استاد زیستشناسی تکاملی و سردبیر دائرهالمعارف “تکامل” دانشگاه آکسفورد، مارک پیگل است که در مقاله “حماقت بی نهایت بشر معاصر” ارائه شده است. این استاد زیستشناسی و عضو آکادمی علمی انگلیس، ضمن ارائه تصویری کوتاه از تاریخ حیات روی زمین و پیدایش انسان، به مسیر تحولیای اشاره میکند که بشر را احتمالاً بینهایت احمق کرده است.
مارک پیگل: من یک زیستشناس تکاملگرا هستم و کارهایم بیشتر روی اتفاقهای بزرگی که در تاریخ زمین به وقوع پیوسته متمرکز شده است؛ ماجراهایی که زندگی ما را رقم میزنند و در جلوی چشمان ما قرار دارند. تخصص من بررسی پدیدههای بدیهی هستند که توجه چندانی به آنها نمیشود. یکی از همین بدیهیات، قابلیت فرهنگی بشر است. اتفاقی که به راحتی میتوان از آن به عنوان مهمترین واقعه روی کره زمین یاد کرد. حالا که با این ادعا میخواهم نظرم را عنوان کنم و بد نخواهد بود اگر نگاهی فشرده و گذرا به اصل پیدایش زمین و حیات آن در طول حدود این چهار و نیم میلیارد سال بیاندازیم.
نشانههای حیات، آن هم در شکل بسیار ساده تک سلولیهایی که به خودتکثیری دست یافته بودند، به نزدیک به ٣.٦میلیارد سال پیش برمیگردد. این موجودات نزدیک به دو میلیارد سال تنها شکل حیات روی زمین بودند. آنها بیشتر شبیه اجداد قدیمی باکتریهایی هستند که هنوز روی زمین ما جولان میدهند. از ١.٥ میلیارد سال پیش نوع جدیدی از تکسلولی به نام ایکاریوتیک پا به عرصه وجود گذاشت که بدن ما هم از آنها ساخته شده است.
تکسلولیهای جدید نیممیلیارد سال طول کشید تا به سلولهای ترکیبی تبدیل شوند و دوباره نیممیلیارد سال دیگر گذشت و فقط از نیم میلیارد سال اخیر بود که اتفاقهای جالب و پیچیدهای در سازمان چند سلولیها رخ داد. از پانصد میلیون سال گذشته گیاهان شکل گرفتند، ماهیها تحول پیدا کردند و خزندگان و پرندهها به وجود آمدند. در ادامه، از هفتمیلیون سال پیش، شاهد حضور پستانداران و بشرسانان روی زمین شدیم.
بشر به شکلی که میشناسیم از ٢٠٠ هزارسال پیش تا به امروز روی زمین قدم زده است. درحقیقت در طول میلیاردها سال عمر زمین، تولد بشر در یکهزارم آخر عمر کهنسال زمین به وقوع پیوسته است. با این وجود، طبیعت زمین به شکل فاحشی در طول همین مدت کوتاه دستخوش تغییرات وسیعی شده که مسبب آن بشر است. شیوه قدیم زندگی ژنتیک که حدود چهارمیلیون سال بر زمین تسلط داشت جای خود را به تحول جدیدی داده است که من با عنوان “تحولِ ایده” از آن یاد میکنم.
با تولد انسان، یک تکامل واقعی به وقوع پیوست که قادر بود انرژی تحولیاش را از ظهور و انتقال ایده از ذهنی به ذهن دیگر فراهم آورد، بدون آن که حیات سلولیاش مجبور باشد تغییرات ژنتیک خود را عوض کند. به همین خاطر جمعیت بشر اولیه به خاطر تحولِ ایدههایش توانست تطبیق بیشتری با طبیعت پیدا کند و تحولی گستردهتر و سریعتر از تکامل ژنتیک را سامان دهد.
تجمع ایدههای به سرعت ایجاد شده توسط انسان به یک “فرهنگ تطبیق” بدل شد. اتفاقی شگرف و فرخنده که البته یکی دیگر از حقایق بدیهی است که بدون بهای لازم به عظمت آن، هر روز به کار میبریم. همه جانوران دیگر لاجرم زندانی محیطی هستند که تحول ژنتیک برایشان مقدور ساخته است ولی بشر هر نوع محیطی را از طریق “فرهنگ تطبیق” متناسب با وضعیت خود میسازد. بشر به عنوان یکی از انواع جانوران، با بهکارگیری تکاملِ “ایده” که جدا از قابلیتهای ژنتیک برای خود فراهم کرده است توانست اشرف مخلوقات شود.
فقط بشر است که میتواند از طریق دیدن و تقلید رفتار جدید و حتی پیچیده آن را بیاموزد. مهمتر از آن اینکه بشر میتواند دلیل اعمالی را که تقلید میکند درک کند.
از دو میلیون سال پیش، بخشی از اجداد اولیه ما به نام “هومو اراکتس” در صحرای آفریقا، نشانههایی از خود به جای گذاشته که حکایت از موجودی ابزارساز میکند که روی دوپا ایستاده است؛ ابزاری که از او به جای مانده است این واقعیت را برملا میکند که نزدیک به ١.٥ میلیون سال تغییر و تحولی در ابزار این موجود صورت نگرفته است. همین عدم تحول نیز باعث نابودی این نوع میشود.
هنوز معلوم نیست نئاندرتالها که ابزار پیچیدهتری ساخته بودند شانس به کارگیری تکاملِِ ایدهها را نصیب خود کرده باشند. به هرحال این نوع از اجداد بسیار قدیمی ما پس از ٣٠٠ هزارسال زندگی در اروپا، جعبه ابزارشان وسعت چندانی نیافته بود. در همان دوران، بشر فقط با کمی تفاوت ژنتیک با نئاندارتالها توانست باقی بماند. تفاوتی که باستانشناسان و مردمشناسان از آن تحت عنوان “یادگیری اجتماعی” یاد میکنند. این توانمندی، همزمان برایش فرهنگ و تطبیق را نیز مهیا کرد.
تعریف پدیده “یادگیری اجتماعی” کمی مشکل است ولی ما انسانها آن را درک میکنیم. به نظر میرسد فقط بشر قادر است ازاین توانمندی برخوردار باشد. فقط بشر است که میتواند از طریق دیدن و تقلید رفتار جدید و حتی پیچیده آن را بیاموزد. مهمتر از آن اینکه بشر میتواند دلیل اعمالی را که تقلید میکند درک کند.
منتقدینی هم هستند که به قابلیت یادگیری حیواناتی نظیر خانواده میمونها، دلفینها و سایر جانوران اشاره میکنند، اما نکته اساسی این است که سایر جانوران دلیل تقلیدشان بر اساس پاداشی است که دریافت میکنند. میمونی که به ازای یاد گرفتن شستن ظرف کثیف یک موز میگیرد برای گرفتن پاداش به شستن ظرف تمیز هم میپردازد. همین تفاوت کوتاه بین نوع تقلید بشر و سایر حیوانات آموزشپذیر، دره عظیمی بین بشر و دیگران ایجاد کرده است.
بشر بدون توجه و تمرکز بر انگیزه اولیه پاداش، امکان دست یافتن به انتخاب بهتر را دارد و میتواند انتخابش را برای خود قابل فهم کند. در همین مسیر انباشت دانش و انتقال آن به دیگری و از دیگری به خود است که انتخاب قبلیاش را باز هم بر اساس نیاز جدید تحول میبخشد، اما حیوانات یک عمل ژنتیک و حتی تقلیدی را به گونهای مداوم فقط تکرار میکنند.
تاکید و علاقهام به موضوع قدرت تکاملی “یادگیری اجتماعی” به این جهت است که باور دارم این قابلیت بهطرز شگرفی باعث شکلدهی موجودیت انسانی و باور نکردنی ما شده است. من معتقدم این اتفاق به دو دلیل امکانپذیر شده است. به باور من، دو وسیلهای که قابلیت یادگیری را به ما ارزانی داشته “خلاقیت” و “اجتماعی بودن” ما است.
حقیقت وجودی “یادگیری اجتماعی” در این نهفته است که نقش آموزش و نحوه تبادل و ترکیب و در همپیچی آن شبیه و مترادف همان سیستمی است که در حین انتخاب طبیعی و در درون ژن سلولها به وقوع میپیوندد. انتخاب اصلح در طبیعت شیوهای است که در بین احتمالهای ممکن و موجود ژن را وامیدارد تا برای تنازع بقا، بهترین آنها را انتخاب کند تا بتواند در خود تغییر جدید را نیز فراهم بیاورد.
از این زاویه، شیوه رفتاری که منجر به “تحول بیولوژیک” میشود میتواند قابل مقایسه باشد با یادگیری اجتماعی بشر که منجر به “تحول ایده” بشر میشود. تحولی که با جستوجو و انتخاب جدید در بین ایدههای محتمل و ممکن در بین فرصتها و شرایط مختلف توسط ذهن بشر صورت میگیرد. ما با انتخاب بهترین ایده و با تقلید از آن و در نهایت با بهتر ساختن همان ایده با سرعتی سرسامآور همان مسیری را میرویم که تحول ژنتیک آن را به کندی دنبال میکند.
ما خیال میکنیم موجودات باهوش و مستعدی هستیم ولی قابلیت یادگیری از دیگران عمومیترین خصیصه ما شده است و لازم نیست که خودمان انگیزه و انرژی لازم برای مبتکر بودن را داشته باشیم. اصلاً این سئوال هم ممکن است مطرح شود که چراخودمان نمیخواهیم مبتکر باشیم؟ پاسخ آن روشن است: برای اینکه اختراع و ابتکار کار سختی است و زمان زیادی میگیرد.
من فکر میکنم باید با این شکل قیاس با جدیت بیشتری روبهرو شد. همانطوری که انتخاب طبیعی در میان جمعیت ژنها از گزینش نمونه بهتر تبعیت میکند و قابلیت جدید را موجودیت میبخشد یادگیری اجتماعی نیز روی جمعیت بشری و تحول انتخاب شده آن تاثیر میگذارد و نحوه بهتری از تطبیق را عرضه میکند.
منظورم از شکلگیری یک موجودیت جدید این است که دستخوش تغییری میشویم که از ما انسان جدیدتر میسازد. به همین دلیل که یادگیری اجتماعی از ما شخصیت جدیدی میسازد میخواهم نتیجه بگیرم که ما آنقدر که فکر میکنیم هوشمند نیستیم و در اصل، قابلیت یادگیری کمکم ما را کمهوشتر میسازد. من به عنوان انسان در میان جامعهای زندگی میکنم که در آن شاهد اعمال دیگران هستم و اختراعاتشان را تقلید میکنم. به این ترتیب بدون آن که خودم شخصاً به فکر حل مشکلات و کمبودهایم باشم با دردسر کمتر یاد میگیرم و صدالبته به نفع من است که تقلید کنم.
اگر قرار است نیزهای درست کنم و ایدهای ندارم که چگونه نوع بهتری بسازم، با مشاهده افراد دیگر که به پاسخ تکنیکی بهتر رسیدهاند مشکلم را برطرف میکنم. این بدان مفهوم است که “یادگیری از اجتماع” شرایطی را فراهم کرده است که در طی 200هزارسال گذشته، همواره چشم به عده قلیلی دوختهایم که توانایی و پیگیری و از خودگذشتگی لازم برای اختراع و خلاقیت را ایجاد کردهاند.
ما خیال میکنیم موجودات باهوش و مستعدی هستیم ولی قابلیت یادگیری از دیگران عمومیترین خصیصه ما شده است و لازم نیست که خودمان انگیزه و انرژی لازم برای مبتکر بودن را داشته باشیم. اصلاً این سئوال هم ممکن است مطرح شود که چراخودمان نمیخواهیم مبتکر باشیم؟ پاسخ آن روشن است: برای اینکه اختراع و ابتکار کار سختی است و زمان زیادی میگیرد. برای همین در جستوجوی افرادی هستیم که مصیبتهای ابتکار و خلاقیت را به جان میخرند. ما دیگر لازم نیست اشتباه کنیم و وقت وانرژی ما تلف شود. بسیاری از ما همراهی و دنبالهروی را ترجیح میدهیم. این رفتاری است که بخش عمده ما انسانها، از بدو پیدایش با وجود داشتن قدرت ابتکار برگزیدهایم.
این نوع قضاوت، تصویر دیگری از ما انسانها خلق میکند. اگر نقب صمیمانهای به درون انسانی خود بزنیم پی میبریم که این نوع داوری با ما سازگاری بیشتری دارد. همه ما میتوانیم به موارد و ابتکارهای مختلف بشری در طول تاریخ بنگریم و مثلاً ببینیم که اولین نیزه و سپر و تیرکمان را چه کسی ساخته است؟ طرح این سئوال هم ضروری است: چه تعداد از ما ایدههایی ارائه داده که زندگی بشر را دستخوش تغییر کرده است؟
البته همه اعلام خواهیم کرد که این توقع از تمامی بشر غیر واقعی و زیاد است. خب! بیایید از خودمان بپرسیم چه تعداد از ما ایده محدودتری را عرضه کرده که دیگران را متاثر و علاقهمند به تقلید از کار ما کرده است؟ نتیجه مشابهی را همه ما احساس خواهیم کرد. همه میدانیم که تعداد انسانهای خلاق و مبتکر نادر کم است. یادگیری از اجتماع که در ذات پیچیده انسان تعبیه شده است ضرورتاً ما را به سمت آموختن، تقلید و دنبالهروی سوق میدهد.
این ادعا به نظر سختگیرانه میآید که ما در طول 200 هزار سال گذشته بیشتر از هرچیز رمههای شبانان بودهایم. ما اگر همین تئوری را در ادامه منطق خود جستوجو کنیم بر نگرانیهای ما به ذات تقلیدکننده بشری افزوده میشود. آن هم وقتی که جوامع بشری مرتبط به هم، بیشتر و بزرگتر و به همان نسبت راههای تقلید از دستاوردهای مبتکرانه دیگران، آسان تر میشود.
منبع:
گاهی اوقات شرایط برای رسیدن به یک راه حل جدید مشترک است مانند خوابیدن . انسان با نگاه به تجربه دیگران نیست که روی زمین میخوابد در صورتی که میتواند روی دریا بخوابد و غرق شود یا تا ابد شنا کند میتواند با کمی تجزیه تحلیل جای امنی را برای خوابیدن انتخاب کند . همه چیز تقلید نیست – بلکه یک نگاه قایل درک است که اگر توسط یک نفر به اشتراک گذاشته شود دیگران هم می پذیرند . فقط اشتباه در نگاه اعتقادیست
کاربر مهمان / 14 January 2012
اگر متن خواندنی و تأمل برانگیزی بود… با تشکر از مترجم محترم. به نظر من بشر هرچه جا بخواهد بنای دانش و تکاملش را بر مبنای بعد جسمانی خودش قرار دهد کار خود را سخت تر میکند. شاید و به نظر من مطمئنا دانش و علم میتواند الفبای دیگری داشته باشد این الفبا میتواند بشر را در جهتی قرار دهد که علم را از انحصار افراد خاص و همچنین ابزار خاص بی نیاز و خارج سازد. تصور کنید انتقال همین مقاله بدون استفاده از ابزار محدودی که در دسترس همه افراد بشر نیست. و یا دانش هایی که فقط در اختیار عده خاصی از افراد است. به این کد توجه کنید که ما همیشه خودمان را اشرف مخلوقات میدانیم اما گاهی هراس داریم که نکند از ما باهوشتر هم در جهان هستی موجود باشد این بخاطر این است که بشر احساس میکند موجوداتی از خارج در امورشان دخل و تصرف میکنند انگار دارند زندگی بشر را مطالعه میکنند شبیه آنچه ما در مورد موجودات دیگر مثل گیاهان انجام میدهیم.
امید / 08 January 2012
عالی بود متشکرم با تشکر از ونداد زمانی
کاربر مهمان / 07 January 2012
کاربر مهمان عزیز انگیزه ات از ابراز عجولانه و احساسی چیست؟ می خواهی مرا متوجه اشتباهم کنی؟ این که راهش نیست عزیز… اگر همانطور که نشان می دهی برایت این موضوع مهم است پس کمی ارامتر و دلبازتر نگاه انتقادی ات را به کار ببر. این احساسات ابراز شده ات کمی از موضوع مقاله دور بود. کسی خواهان برگشت به قدیم نیست وکسی هم ضد غرب نیست. خیلی ساده این اقای زیست شناس می گوید بشر به خاطر یادگیری و تقلید از طبیعت جلو افتاده است ولی همین تقلید شاید دارد به شکل «حماقتی بزرگ» خودش و نوع بشر را از بین می برد. یک نگاه نگران. یک فرضیه. همین
کاربر مهمان ونداد زمانی / 23 December 2011
من نمیدانم چرا کسی که خواهان برگشت به زمان باستان است و ضد غرب، مثل جمهوری اسلامی در عین اعلام بی نیازی همه چیز را از غربی ها میدزدد. خب حالا گیرم این نوشته را درست ترجمه کرده باشید، ابزار خلاقیت در برگشت به «دوران طلایی» باستان را یادتان میدهد؟ مثلا چرایی حماقت(؟!) را هم خودتان فهمیدید و هم به مخاطب منتقل کردید؟
کاربر مهمان / 23 December 2011
این مطلب من رو به این پاسخ راهنمایی کرد که چرا جامعه محتاج نخبگان میشه و چرا فقط در یک سیستم تعریف شده توسط نخبگان میتونیم امنیت و اموزش و توسعه داشته باشیم.حدود ازادی واقعی بشر حقیقتن که بسیار محدوده و حد اون هم خلاقیتهای ما هست.
کاربر مهمان / 24 December 2011
این آقای مارک پیگل حرف دل مرا زده! تازه ایشان خیلی محترمانه حماقت عظیم بشری را توضیح داده است. در واقع اوضاع به مراتب وخیمتر است!!! حالا مردم سرشان را در برف فرو کرده اند این دیگر واضح است از کجا آب میخورد…..
من مدام می گفتم و مردم مرا بربر نگاه می کردند خوب شد یک استادی این حرف را زد… شاید گوش شنوایی بود
با تشکر از شما آقای زمانی…
کاربر مهمان / 24 December 2011
دوست عزیز شما یک نقد، فهم ، تفسیر و یا کشف از گذشته و حال بشر رو که خیلی زیبا و جذابه و یه پنجره متفاوت واسه دیدن رفتارای خودمونه با چی اشتباه گرفتی؟
شما لازمم نیست به دوران طلایی باستان برگردی، در همین محدوده فکری خودت یه کم تفاوت و خلاقیت توی دیدن ایجاد کنی کافیه برای شروع :-)
البته هدفم توهین به جنابالی نیست عزیز اما حیفه واسه این متن و نوشته زیبا، نقدی بهتر از اونی که نوشتی نزاری
واژه حماقتی که اینجا استفاده شده، و به طور کلی عنوانش، بیشتر یه استفاده ادبی از یه کلمه ایه که معنی عام و کلی جالبی نداره ، اما اینجا خیلیم بد نیست و تیتر جالب انگیزی شده
مرسی ونداد جان، از این کارا بازم بکن البته اگه خلاقیت بیشتر به خرج دادی و خودت چیزی نوشتی که بهتره! :-)
کاربر مهمان / 24 December 2011
حماقت انسان دین را افرید و دین حماقت انسان را جاودانه کرد.
هرچی میگذره مارکس بیشتر ثابت میشه.
کاربر مهمان / 24 December 2011
مقاله جالبی بود ولی من باهاش موافق نیستم .
بله دسترسی به اطلاعات آسونتر شده ولی میزان اختراعات و نو آوری علمی و فنی کمتر نشده. این دسترسی به اطلات منجر به این شده که احتیاج نباشه چرخ رو دوباره در هزار جای کره زمین دوباره کشف کنیم این بمعنی اینکه نوع بشر افکتیوتر(موثرتر) کار میکنه.
مسئله دوم اینه پیچیدگی اکتشافات و اخترات و نو آوری هاست. امروز تقریبا نوآوریهای تک نفری نادره. اکتشافات و نو اوریهای بزرگ بیشتر با سرمایه عظیم و در گروهای بزرگ (که من اسمشو عقل جمعی میزارم) انجام میگیره و اینهم یک خصلت انسان امروزه که با انسان اولیه که البته توسط نویسنده نادیده گرقته شده.
یک مثال ساده. آیا اتو موبیل امروزه با صد یا پنجاه یا حتی ده سال پیش یکست. در هر مدل جدید صد ها و شاید هزاران نوآوری هر چند پنهان وجود داره. هر روزه داروهای بهتر و موثرتر میاد ووووو اینها رو چه کسی توسعه میده آیا بغیر از ما انسانها با اکتشافات فردی و جمعی.آیا هر ساله هزاران هزا ر برنامه کامپیوتر نوشته نمیشه آیا این ابزار انسان امروزی نیست.
بنظر من مشکل ما انسانها نه در کمبود اکتشا فات و اختراعات بلکه در توانایی انسان برای یادگیری و استفاذه درست و تطبق خود با آنهاست. بنظر من سرعت رشد نو آوری ها با لا تر از توان یادگیری اکثریت ماست.
البته استدالهای بیشتری دارم ولی نمی خوام روده درازی کنم.
موفق باشید.
روزبه از سوئد / 25 December 2011
زاویه نگاه نویسنده بسیار جذاب است. از جناب زمانی برای تهیه این مطلب سپاسگزارم.
Reza / 25 December 2011
داستان چیه فکر کنم بعضی از خوانندگان دنبال تسویه حساب با نویسنده اند تا خواندن و نقد و اظهار نظر.
Reza / 25 December 2011
مومن با دیدن میز به خالق پی می برد اما کافر به ساختن صندلی یا میز بهتر و زیباتر می اندیشد! برای همین است که در میان مومنین مبتکر و مخترع وجود ندارد! اما تا دلتان بخواهد در میان مبتکرین کافر وجود دارد!
Zoltan / 25 December 2011
این اولین کار شما بود که کاملا مورد استفاده ام قرار گرفت ، و به پارادوکسهایی که در راه زندگی مبتکرانه انسانها وجود دارد پی بردم . اما قسمتی از ترجمه ای که شما زحمت آن را کشیده اید بنظر میرسد در صورت شکافتن و پرداختن بیشتر خود میتواند یک کار مبتکرانه دیگری باشد .
“ما خیال میکنیم موجودات باهوش و مستعدی هستیم ولی قابلیت یادگیری از دیگران عمومیترین خصیصه ما شده است و لازم نیست که خودمان انگیزه و انرژی لازم برای مبتکر بودن را داشته باشیم. اصلاً این سئوال هم ممکن است مطرح شود که چراخودمان نمیخواهیم مبتکر باشیم؟ پاسخ آن روشن است: برای اینکه اختراع و ابتکار کار سختی است و زمان زیادی میگیرد. برای همین در جستوجوی افرادی هستیم که مصیبتهای ابتکار و خلاقیت را به جان میخرند. ما دیگر لازم نیست اشتباه کنیم و وقت وانرژی ما تلف شود. بسیاری از ما همراهی و دنبالهروی را ترجیح میدهیم. این رفتاری است که بخش عمده ما انسانها، از بدو پیدایش با وجود داشتن قدرت ابتکار برگزیدهایم.”
اما سوالی که میتواند ابعاد وحشتناکتری به این مقاله بدهد همانا نحوه تدریس در دانشگاهاست
و همچنین اصل بیطرفی در روزنامه نگاری و استفاده محققان ازجرقه هایی میباشد که دیگران با کامنتها و …
آیا ترجمه از کارهای تقلیدی محسوب میشود یا ابتکاری ؟
و یا گوش شنوا داشتن به تضاد با این مقاله بر نمیخیزد ؟
…
ممنون از ترجمه خوبتون !
tofir / 25 December 2011
مقاله بسیار جالبی بود حظ بردم بسیار بسیار سپاس
حامد / 25 December 2011
توفیر عزیز متاسفانه به درستی متوجه سئوالت نشدم. اگر این ترجمه را نیز به مثابه تقلید و تکرار یادگیری می بینید بله به نوعی درست است ولی منظور زیست شناس انگلیسی منطقا این نبود که یادگیری و تقلید را متوقف کنیم بلکه بر شیوه خلاقانه مان بیفزاییم. مرسی از توجه ات.
کاربر مهمان ونداد زمانی / 25 December 2011
کاربر مهمانی که بر ثبات نظرات مارکس انگشت گذاشته ای، متاسفانه با همه اهمیتی که مارکس در اندیشه قرن 19 میلادی داشته است نظرات ایشان هر روز از واقعیت های علمی دورتر می گردد. مطمئن نیستم که مارکس گفته باشد که حماقت انسانی دین را آفرید ولی به نظر محدود من، دین یک وسیله دفاع روانی و اخلاقی و بالطبع تکاملی برای بشر بوده است . من اعتقادی به داستان های مذهبی ندارم ولی هر پدیده ای به این عظمت حتما کاربردهای مفید تمدنی داشته است. مرسی از توجه ات
کاربر مهمان ونداد زمانی / 25 December 2011
جناب ونداد نمیخواهم ازمسطح بودن کره زمین تا همین زمان آقای گالیله و … مثال بیاورم اما شما در مورد نوترینو و اینکه احتمال دارد قهرمان سرعت جدید جهان عنوان گیرد ، در حالی که نور را در مدارس و دانشگاهها هنوزشاید بعنوان سریعترین پرنده بحساب میاورند و از سوالات بسیاری از آزمونها میباشد, که میتواند مثال بروزتری باشد, بیخبر نباید باشید .
اما مطلبی که نباید از نظر دور داشت اینهمانی متنی میباشد که شما از دیدگاه آقای مارک پیگل ترجمه کرده اید که شاید در آینده ای دور یا نزدیک جزو دیدگاهای خطا محسوب شود ! …
باز هم ممنون از تلنگرتون
tofir / 25 December 2011
مقاله بسیار جالبی است.از شما بابت انتخاب و ترجمه روان سپاسگزارم .ولی توجهنان رابه آخرین پاراگراف آن جلب می کنم”
“”ما در طول 200 هزار سال گذشته بیشتر از هرچیز رمههای شبانان بودهایم.”” آیا این جمله برایتان آشنا نیست؟ منکه به محض خواندن آن به یاد حماقتی به نام دین افتادم که که در طی قرون انسانها چون رمه ها به دنبال آن افتاده اند. حالا اگر مارکس عین این جمله را هم نگفته باشد ولی چیزی مثل این در نظرش بوده است .و با آنچه در دنیا حد اقل در همین سال گذشته شاهد بودیم بنظر می رسد که نظریه های مارکس چندان هم از واقعیت های علمی و واقعی دور نیستند
کاربر مهمان / 26 December 2011
ونداد عزیز!
من نمیدانم کە این نقل قول از کجا سر درآوردە است، بی گمان از دل آزردگی نویسندەاش از نقش مخرب مذهبی ها در جهان کنونی، بخصوص ایران!
اما مارکس بر این باور بود کە مذهب، روح جهان بی روح شدە انسانی است کە روح و معنا از جهان اش رخت بر بستە است! مذهب مسکن درد بی درمان انسان است (با توجە بە اینکە در دوران حیات مارکس در تمام داروخانە ها برای انواع دردها مرفین دادە میشد)!
واما ممکن است برای بخشی از بشریت رشد دادن استعداد و خلاقیت امر حاد و بلاواسطە باشد، اما هنوز هم برای اکثریت ساکنان کرە زمین، داشتن سر پناە و نان و کار و بهداشت و حمایت حداقل اجتماعی یک رویاست. توسط سرمایە و کارمزدی و تقسیم کار ناعادلانە آن، انسان مچالە و بی پناە میشود و در اوهام جان می دهد، حتی فرصت همین تقلیدی را کە نویسندە مکروە دانستە نخواهد داشت! نظام سرمایە داری، تمام سرمایە و دستاوردهای تاریخی و اجتماعی بشری را چنان در انحصار خود گرفتە کە مابین اکثریت ساکنان این کرە خاکی و عواطف، آمیال، آرزوها، نیازها و شورهای دیگرشان ، دیوار و حایل کشیدە است! آیا آنرا انکار میکنی؟؟؟؟ آیا همە میتوانند سرمایە دار شوند تا با زندگی و نیازهایشان پیوند پیدا کنند؟ آیا سرمایە بە مثابە بت جامعە معاصر، همان گوسالە سامری نیست کە آدمی ، یعنی سازندەاش باید بە پرستش آن مشغول شود و خود را قربابی آن کند؟ آیا نمی دانی کە سرمایە داری حتی حاضر است کرە زمین و تمام حیات را بە پای سود سرمایە قربانی کند؟ خوب است در همین سایت زمانە مقالە آقای محمود رفیعیان را یکبار مرور کنی! شاد باشی
بیگی / 26 December 2011
مقاله بسیار جالبی است.از شما بابت انتخاب و ترجمه روان سپاسگزارم .ولی توجهنان رابه آخرین پاراگراف آن جلب می کنم”
“”ما در طول 200 هزار سال گذشته بیشتر از هرچیز رمههای شبانان بودهایم.”” آیا این جمله برایتان آشنا نیست؟ منکه به محض خواندن آن به یاد حماقتی به نام دین افتادم که که در طی قرون انسانها چون رمه ها به دنبال آن افتاده اند. حالا اگر مارکس عین این جمله را هم نگفته باشد ولی چیزی مثل این در نظرش بوده است .و با آنچه در دنیا حد اقل در همین سال گذشته شاهد بودیم بنظر می رسد که نظریه های مارکس چندان هم از واقعیت های علمی و واقعی دور نیستند
کاربر مهمان / 26 December 2011
با تشکر فراوان از ترجمه این مطلب زیبا. می خواستم نظر شما را در ارتباط با این عبارت بدانم “ما احمق هستیم اما احمق تر نمی شویم. عینا مثل اینکه همه انسان ها خود را به نوعی اشرف مخلوقات می دانند. اما فقط تعدادی از آنها نسبت به عموم آنها سروری -مقصود هر حرکتی در راستای پیشرفت بشر- دارند. این تعداد کم نمیشوند. اما همه انسانها را هم شامل نمی شوند. عموم انسانها در همه اعصار فقط دنباله رو بوده اند و تنها عده قلیلی به مقام اشرفیت! رسیده اند” با سپاس مجدد
محمد / 27 December 2011
یعنی نویسنده میخواهد بگوید تقلید که یکی از اصول اسلام هست کاری احمقانه میباشد.
کاربر مهمانhassan ghodrat / 29 December 2011
محمد عزیز، تا انجا که من فهمیدم ترس نویسنده از به هم خوردن نسبت بین مبتکر و مقلد بوده است. شاید در هر قبیله اولیه حدودا 150 نفری، 2 الی سه کبتکر و کنجکاو سخت کوش بوده اند. ولی در طی گردهم ایی گسترده بشر در اجتماعات بزرگتر نظیر کشور و این روزها در اجتماعات فرا میهنی نظیر 700 میلیون فیسبوکی و ارتباطات، اجازه انتقال و کپی کردن نسبت اولیه را به هم زده است. برای همین، این روزها، بشر راحت تر و بی دردسر تر به جای کشف به تقلید تن می دهد
کاربر مهمان ونداد زمانی / 29 December 2011
من به این مرزبندی معتقد نیستم که در جامعه انسانها ، عده کمی مبتکر و خلاق هستند و بقیه ، دنباله رو و مقلد. من معتقدم که حتا تقلید هم در زمان اجرا ، با خود کمی ، تاکید میکنم کمی ، تغییر ایجاد میکند . این تغیرات کوچک منتهی به کشف یا اختراع ابزار یا راهی جدید میشوند.پس “یادگیری اجتماعی” یک پدیده پیوسته است نه گسسته.
کاربر مهمان Laleh / 31 December 2011