لیلا فراهانی – طرح شادابسازی مدارس دخترانه را به یاد دارید؟ همان طرحی که سال گذشته دفتر بانوان وزارت آموزش و پرورش برای محرمسازی مدارس دخترانه و صد البته شاد بودن دختران در مدرسه به معاونت عمرانی وزارتخانه ارائه داد. همان طرحی که در آن باید دیوارهای مدارس را بلندتر میکردند تا حیاط مدارس دخترانه از ساختمانهای بلند اطراف دیدهنشود و به این ترتیب دخترها لابد “شاد”شوند.
وقتی از یک روانپزشک رابطه شادی و دیوار بلند را پرسیدم تصور کرد که من او را مسخره میکنم و دیگر به پرسشهایم پاسخ نداد و گزارشم از سال گذشته نیمه کاره ماند تا چندی پیش که روی سایت خبرگزاری ایرنا از قول مرتضی رئیسی، معاون عمرانی وزارت آموزش و پرورش خبری مبنی بر “بازسازی” مدارس دخترانه به شیوه “اسلامی- ایرانی” برای استفاده دختران دانشآموز منتشر شد.
از دوست قدیمی که متخصص معماری است پرسیدم که معماری ایرانی- اسلامی در مدارس دخترانه چیست؟ اظهار بیاطلاعی کرد و گفت تاکنون چنین چیزی نشنیده و نمیداند که این معماری دارای چه سابقه یا فرم و شکلی است.
در واقع آنها با این فرض که با برداشتن حجاب دختران احساس شادابی میکنند میخواهند دیوار بکشند یا دورتادور حیاط ساختمان بسازند. یعنی خودشان اعتراف میکنند که داشتن دایمی مقنعه از صبح تا شب برای دختران ایجاد دلمردگی و افسردگی میکند و به این ترتیب میخواهند میزان این افسردگی را کاهش دهند
برای یافتن توضیحات بیشتر، سخنان این مقام مسئول در آموزش و پرورش را پیگیری کردم، وی در قسمت دیگری از گفتوگویخود با یکی از خبرگزاریها چنین گفته بود: “حیاط مدرسه را به مرکز ساختمان انتقال میدهیم به گونهای که دورتادور آن ساختمان مدرسه باشد و به این ترتیب حیاط مدرسه دخترانه از هیچ سمتی قابل دید نباشد.”
بدیهی است در چنین وضعیتی که دورتا دور ساختمان و دیوار است، دختران دانشآموز نیزامکان دیدن بیرون ساختمان را ندارند و در ساعتهایمدرسه در میان انبوهی از سنگ و آجر محصور میشوند. من نفهمیدم در چنین شرایطی میتوان نام مدرسه دخترانه را به زندان دخترانه تغییر داد یا نه؟ و اصولاًنفهمیدم دخترانی که بیشترساعتهایروز را در مدرسه میگذارنند در چنین شرایطی چگونه احساس شادابی میکنند و چه احساسی نسبت به خود و مدرسه و چه برداشتیاز زن بودن و حتی مرد بودن یا انسان بودن خواهند داشت؟
من که خودم سالهای زیادی تا نزدیکیهای انقلاب به مدرسه مختلط رفته بودم، در کنار پسرها روی یک نیمکت نشسته بودم و با آنها فوتبال و وسطی و بالا بلندی بازی کرده بودم، نمیفهمیدم معنای این دیوارها برای یک دختر و حتی یک پسر که از مقابل چنین مدرسهای عبور میکند چهخواهد بود و چنین نسلی وقتی ساعت مدرسه به پایان میرسد چگونه به رابطه یک دختر و پسر نگاه میکند.
ما خانوادهای چهارچوبدار هستیم
برای یافتن این پاسخها به سراغ دوستان فیسبوکیام رفتم و بابرخی از فرزنداندوستانم،نسلی که طعم این دیوارهای بلند و شیشههای رنگاندودرا چشیده بودند حرف زدم. با نسلی که برای پوشیدن جوراب سفید یا بیرون بودن تارهایریز موهای پیشانی تنبیه شده بود. با نسلی که برای بودن عکس باربی روی کیفش پنجنمره از انضباطش کم شده بود و برای داشتن یک مجله ورزشی “منحرف” خطاب شده بود.
مطهره، دانشآموز یک مدرسه دخترانه مذهبی در خیابان دولت است. خودش میگوید مدرسه را انجمنیها اداره میکنند. منظورش از انجمنیها را میپرسم. میگوید:”انجمن حجتیه.مدرسه مال آنهاست. حتی از میان دانشآموزان افرادی برای کادرسازی انجمنیها به جلسات خصوصی آنها دعوت میشوند.”
مطهره از پیش دبستانی تا امروز که پیش دانشگاهی است به تعبیر خودش با هزار مصیبت و مصاحبه و تحقیق و پول هنگفت در مدارس اسلامی درس خوانده است،چرا که پدر و مادرش معتقدند سطح علمی این مدارس بالاست و از نظر اخلاقی و اموزش مذهبی بهتر هستند.به قول مادرش این مدارس هم دنیا را تامین میکنند و هم آخرت را.
او میگوید:”ساعت شش صبحسوار سرویس مدرسه میشوم. ما حق سلام کردن و حتی حرف زدن با راننده سرویس را نداریم و از ساعتی که وارد مدرسه میشویم تا پنجبعد از ظهر میان این دیوارها قرار داریم. شیشههای مدرسه رنگ شده است و حتی وقتی روحانی برای نماز جماعت میآید ما پشت پرده هستیم. هر روز صبح زیارت عاشورا میخوانیم و بعضی روزها هم دعای کمیل. آنقدر در دعا و اجبار به مناسک دینی و حجاب اجبار میکنند که من انگار در یک قفس هستم. گاهی حالت تهوع میگیرم از این همه در و دیوار و صبح تا شب درباره بهشت و جهنم حرف زدن.دلم میخواهد از مدرسه فرار کنم.”
مطهره خودش را مسلمان میداند و میگوید که اسلام را دوست دارد ولی از اینهمه فشار نفرت دارد. این دختر جوان به قول خودش در یک خانواده “چهارچوبدار” بزرگ شده است و همواره بزرگترین دغدغه پدر و مادرش، چادر او و خواهرهایش است.
از او درباره رابطه دیوارهای بلند و شادابسازی مدارس دخترانه میپرسم و اینکه ترجیح او چیست؟ میگوید:”در واقع آنها با این فرض که با برداشتن حجاب دختران احساس شادابی میکنند میخواهند دیوار بکشند یا دورتادور حیاط ساختمان بسازند. یعنی خودشان اعتراف میکنند که داشتن دایمی مقنعه از صبح تا شب برای دختران ایجاد دلمردگی و افسردگی میکند و به این ترتیب میخواهند میزان این افسردگی را کاهش دهند؛ اما خود من که همیشه دورتا دور مدرسهام دیوار بوده و در حیاط میتوانستیم حجاب نداشته باشیم هم افسرده بودم. ما را بین دو انتخاب میگذارند یا دیوار بلند یا مقنعه. در واقع هر دوی آنها انتخاب ما نیست.
به من نگاه نکنید که خودم با حجابم و در خانواده مذهبی بزرگ شدم و باز هم مشکل دارم. به یک دختر معمولی از یک خانواده معمولی نگاه کنید. آنها واقعا دلیل این همه فشارو اجبار را نمیفهمند و احساس خفگی میکنند.من خودم هم وقتیوارد مدرسه میشوم انگار وارد زندان میشوم. اصلاًمعنی مدرسه برای من شده دیوار و درهای بسته.از صبح تا عصر به آنطرف دیوار فکر میکنم. دلم میخواهد از پنجره درختها و آدمها را ببینم،اما همه شیشهها تا بالا رنگ شده است. یک دوستی دارم که همیشه میگوید هر وقت از در مدرسه به داخلمیآیم انگار وارد یک دنیای دیگرو کاملاًجدا از دیگران میشوم.”
از او میپرسم:آیا واقعا اینهمه تبلیغ یا فشار توانسته است آن تاثیری را که خانوادهها میخواهند روی شما یا دوستان شما بگذارد؟
میگوید: “تقریبا ۸۰درصد بچههای کلاس ما که همه خانوادههای مذهبی دارند و چندینبار با آنها مصاحبه شده استتا در چنین مدرسهای تحصیل کنند، دوستپسر دارند و خانوادههایشانهم نمیدانند. دیوار که نمیتواند کنترلکننده باشد.تنها بچهها را با یک حس کنجکاوی به جنس مخالف و یا حتی مخالفت با آن مواجه میکند.”
مدرسه پادگان بود
سمیه فرزند شهید است و ۲۸سال دارد. او که دانشجوی رشته پزشکی است، درمدرسه شاهد درس خوانده است. از قبل از مدرسه نیز روسری سرش میکرده و با شروع مدرسه نیز مادرش برای او چادری با کش دوخته بوده است. چرا که نگهداشتن آن با یک کوله پشتی همیشه برایش سخت بوده است. او پس از ورود به دانشگاه چادرش را برمیداردو مادر و بخصوص عموهایش مدتها با او قهر میکنند.
او میگوید:”دیوارهای حیاط مدرسه ما بلند بود و پر از درخت ولی باز مقنعه سرمان بود چون اتاق بابای مدرسه تو حیاط بود و ما حق برداشتن حجاب را نداشتیم،ولی اگر به من میگفتند انتخاب کن،من حتماًترجیح میدادم روسری سر کنم تا دیوارهای مدرسهمان آنقدر بلند نباشد. مدرسه با دیوارهای بلند برای من مثل پادگان بود. اگر دوستانم نبودند حتماًدق میکردم. یکبار مرا برای پوشیدن یک کفش کتانی با رنگ فسفری به دفتر مدیر مدرسه خواستند و بعد از کلی تحقیر با ضمانت قبول کردند که نمره انضباطم را کم نکنند. در من ترسی به وجود آوردند که همیشه با من است.آنهم حتی بعد از سالها که مدرسهام تمام شده است. این دیوارها همه جا هست. مدرسه، خانه، دانشگاه. همه جا پر است از دیوارهای مرئی و نامرئی که مرا به عنوان یک زن حتی یک زن پزشک از جامعه جدا میکند.
من به همکلاسیهایم نگفته بودم فرزند شهید هستم تا فکر نکنند با گرفتن سهمیه حق کسی را خوردهام. چون ازدرست شدن یک دیوار دیگر بین خودم و همکلاسیهایم میترسیدم. من دیوارهایی دیدم که اگرچه مرئی نبود ولی وجود داشت. خطهای قرمز و باید و نبایدهاییکه ما با آن بزرگ شدیم هرکدام یک دیوار بودند. دهها پرسشبیجواب که هنوز ادامه دارد هرکدام یک دیوارند.”
میتوانی درباره همین دیوارهای نامرئی بیشتر بگویی و اینکه این دیوارها چه احساسی در تو ایجاد میکنند؟
من دوست داشتم با پسرهای همسن خودم بازی کنم. دوست داشتم مانند برادرم بروم کوچه فوتبال بازی کنم. دوست نداشتم سر سفره ناهار و شام جدا از پسرهای فامیل بنشینم. من یک دختر بودم و همه بچههای خاله و عمه و عموهایم پسر بودند. عاشق دوچرخهسواری بودم ولی همیشه مادرم میگفت برو خالهبازی کن. حتی پسرهای فامیل تا فرصت پیدا میکردند به من میگفتند: “برو خالهبازیتو بکن.” اینها همه تداوم و یا ریشه همان دیوارهای قطوری است که دورتادور ما کشیدهاند.
واقعیت این است که آنها حق نداشتند برای ما تصمیم بگیرند. شاید اگرآنهمه اجبار نبود و من بدون آنهمه احساس بد بزرگ میشدم، خودم تصمیم به انتخاب حجاب میگرفتم ولی آنقدر احساس بدی داشتم که تا وارد دانشگاه شدم حجابم را برداشتم.
دور من هم دیوار بکشند بیمار میشوم
دکتر ف. ف، روانپزشک ساکن ایران است و محیط و فضای تحصیل و چینش ابزارهای آموزشی و حتی رنگ را بر میزان یادگیری و سلامت روانی موثر میداند. او معتقد است: “یقیناًدیوارهای بلند نمیتواند تاثیر مناسبی بر روحیه بچهها داشته باشد. برای حل یک مشکل نمیتوان مشکل دیگری ایجاد کرد و بخصوص نوجوانان و کودکان نمونه آزمایشگاهی نیستند که مرتب روی آنها آزمایش و خطا کنیم. هر خطایی میتواند اثرات بلندمدت حتی روی آسیبهای اجتماعی داشته باشد. توجه کنید که تعبیر یک دختر هشتساله از دیوار سه متری مانند تعبیر ما از یک دیوار ۳۰متری است.”
این روانپزشک میگوید: “چندسال پیش که برای رنگ میلههای کانون اصلاح و تربیت از من مشورت گرفتند، پس از مشاهده محیط اطراف که سبز بود گفتم میلهها را سبز کنید چون از دور این نوجوانان میلهها را نمیبینند و احساس جدایی و زندانی بودن نمیکنند.”
وی ادامه میدهد: “من با دختران جوان و حتی پسران جوان زیادی روبهرو هستم که به دلیل اجبار در خانه یا مدرسه دچار انواع و اقسام بیماریها شدهاند و از نوجوانی مجبور به مصرف دارو هستند. اصولاًما نمیتوانیم بچهها یا دانشآموزان را بر اساس سلیقههای شخصی و آنچه خود دوست داریم بزرگ کنیم. کارشناسی رکن اساسی تصمیمگیری یک مدیر است که امروز جامعه ما در فقدان آن رنج میبرد.”
این دکتر روانپزشک تاکید میکند که چنانچه نوجوان یا دانشآموز یا هر انسانی از رفتارهای اطرافیان احساس تحقیر و سرخوردگی کند،فردی منفعل یا انتقامجو و پرخاشگر خواهد شد. او ادامه میدهد: “اگر دور من هم از صبح تا شب دیوار بکشند بیمار میشوم چه برسد به دختران جوانی که نیاز به نگاه محترمانهو انسانی دارند، اماتنها با دید جنسی قضاوت میشوند. “
معلوم است که فاحشه هستی
تعبیر این دکتر روانپزشک از دید جنسی به جای دید انسانی من را به ادامه گفتوگوهایم تشویق کرد. دنیا، دختر یکی از دوستانم را در مترو دیدم وباهمبهیک کافی شاپ رفتیم تا کمی گپ بزنیم. مادرش مدیر مدرسه بود و دنیا در مدرسه نمونه درس میخواند.
برای من بگو چه نگاهی به خودت به عنوان یک زن در ایران داشتی؟
خوب من دوست داشتم که مرا بهعنوان یک انسان ببیند چون خودم همین نگاه را به خودم داشتم ولی نگاه دیگران این گونه نبود. در استدلال حجاب به ما چه میگفتند. اینکه ما باید حجاب بگذاریم تا پسرها تحریک نشوند. اینکه اگر پسری برجستگی بدن ما را ببیند و تحریک شود ما هم گناهکاریم. اینکه اگر حجاب ما بد باشد ما امنیت خودمان را از دست میدهیم و در این قضیه هم بیتقصیر نیستیم.
من آنقدر از بزرگ شدن سینههایم خجالت میکشیدم که آنها را سفت میبستم و خم راه میرفتم تا از زیر مانتو برجستگی آن موجب انحراف یک پسر دیگر نشود. عطر نمیزدم چون مادرم میگفت با زنا هیچ فرقی ندارد. در واقع مهم نیست که خودت به خودت چه نگاهی داری. مهم این است که جامعه چه نگاهی به تو دارد و کم کم این نگاه را به تو تلقین میکند و ما باور میکنیم که آنها راست میگویند. همین امام جمعه مشهد چه تعبیرهایی از زنان کم حجاب کرد. گرگ درنده و خفاش و کلمات بد دیگری که خجالتآور است. یا وقتی به زنی تجاوز میکنند پلیس میگوید زن مقصر است چون حجابش خوب نبوده و مرد را تحریک کرده است. نگاه به ما یک نگاه جنسی است. انگار من برای تامین نیازهای جنسی مرد آفریده شدهام.
آیا تا به حال از این تلقینها احساس گناه کردهای؟ آیا خودت را قضاوت کردهای؟
دهها بار. وقتی یک پسری هر روز میآمد جلوی مدرسه و تعقیبم میکرد،به مدیر مدرسه شکایت کردم تا بلکه اقدامی بکند ولی مدیر مدرسه به من گفت:صدبار گفتم که درست رفتار کنید. تو خیابان نخندید. مانتویگشاد بپوشید. نتیجه حرف گوش نکردن همین چیزهاست. آن روز واقعاًفکر کردم نکند من مقصر باشم. نکند رفتار من زشت است. نکند من دختر سبکسری هستم.
دیوارهای حیاط مدرسه ما بلند بود و پر از درخت ولی باز مقنعه سرمان بود چون اتاق بابای مدرسه تو حیاط بود و ما حق برداشتن حجاب را نداشتیم،ولی اگر به من میگفتند انتخاب کن،من حتماًترجیح میدادم روسری سر کنم تا دیوارهای مدرسهمان آنقدر بلند نباشد. مدرسه با دیوارهای بلند برای من مثل پادگان بود
برای همین هر وقت کسی مزاحمم بشود به هیچکس حتی مادر و پدرم نمیگویم. چون آنها اول به خودم شک میکنند. گاهی فکر میکنم من در چنین فضایی خودم نبودم. شخصیتی بودم که دیگران دوست داشتند. دختری که آنها میپسندیدند.یک بار هم وقتی توی ماشین مسافرکش سوار بودم و راننده به من پیشنهاد دوستی داد و من جواب رد دادم. به من گفت ایکبیری فکر کردی چی هستی که بهت پیشنهاد دادم. آنقدر قر میدهی که معلومه فاحشهای.
من تا روزها مریض شدم. اصلاًتا میخواستم راه بروم فکر میکردم بد راه میروم یا باسن بزرگی دارم. مانتوهای گشاد میپوشیدم و از خودم و بدنم متنفر شده بودم. با اینکه ۵۵کیلو بودم شروع به رژیم گرفتن کردم تا شاید لاغر بشوم. بعدها که از دانشگاه پذیرش گرفتم و آمدم اینجا اولین چیزی که برایم لذتبخش بود همین بود که به خاطرزن بودنم مورد قضاوت قرار نمیگرفتم.
وقتی ایران بودم، تاکسی گرفتن برایم مصیبت بزرگی بود. مجبور بودم سرم را پایین بیاندازم و تاکسی بگیرم چون مرتب برای یک زنبوق میزنند. نگه میدارند. پیشنهاد میدهند و تو میمانی که نکند خطایی مرتکب شدهای. این اواخر قیمت هم میدادند و من گاهی با آنهمه لباس و مانتو و شلوار احساس میکردم کاملاًعریان هستم. آنها با نگاه کردن و بوق زدن و متلک گفتن هم از ما استفاده میکردند. یک بار که در تاکسی مردی پایم را نیشگون گرفت و من اعتراض کردم طلبکار شد و گفت خانم خجالت بکش. جمعتر بشین و خودتو کمتر به من بمال و من نیمه راه از خجالت و ناچاری پیاده شدم.
زنان جهنمی
خلاصه سخن آنکه پس از ۳۲سال که از عمر جمهوری اسلامی میگذرد معلوم نیست داستان این همه دیوار که دورادور زنان کشیدهاند چیست؟ آیا آنها باید بیرون را نبینند یا بیرونیها آنها را نببیند؟ معلوم نیست که داستان این همه بد بودن و خوب بودن و قضاوت شدن و گناه و ثواب که زنان را به جهنم میبرد و بیشتر اهالی جهنم را بر اساسروایتهازنان تشکیل میدهد چیست؟ معلوم نیست چرا در روایتهاهمه جای زن عورت او تلقی میشود و باید برای او قانون نوشت. برای او تکلیف روشن کرد و اطاعت را شرط رفتن او به بهشت دانست.
شاید هم دلیل همه این خطکشیها معلوم است. شاید برای تداوم همان ماده قانونی و همان حکم شرعی که تنها وظیفه زن را تمکین جنسی میداند. کنترل سکسوالیته زن به وسیله مردان که باید با قانون و فرهنگ و عرف و عادت و تبلیغات تداوم بیابدو همچنان تاریخ را روی چرخ مردسالاری بگرداند.
سوژه تکراری…حرف ها تکراری…از همه بدتر پرداخت ضعیف.
کاربر مهمان / 16 December 2011
اتفاقا سوژه بسیار خوب و واقعی بود، دستتون درد نکنه. بعضیها انگار اصلا این فشارها رو نمیفهمند
کاربر مهمان / 17 December 2011
من یک دختر یک ساله دارم و تنها فکرم این است که قبل از اینکه اخوندهای بیمار بخواهند در 5 سالگی و زمان پیش دبستانی مقنعه سر دخترم کنند از ایران بگریزم.
Reza / 18 December 2011
من در چهل سالگی هنوز گاهی کابوس روزهای دبیرستان رادر خاب میبینم. خواب کلاسهای تاریک با پنجره های خاکستری رنگ شده که جلوی نور افتاب را میگرفت .دیوار های بلند سیمانی ودر بزرگ اهنی باقفل بزرگش.
کاربر مهمان / 17 December 2011
سوژه تکراری؟
لابد از فردا به نفس کشیدن خودتم باید گیر بدی عزیز؟
یا اینکه چون سطل آشغال پر آشغاله اما بیرون بردنش دیگه تکراریه، خونه به گند کشیده بشه؟
یه سری مشکلات باید راجبش حرف زده شه، عمل شه و…..
نمیشه گفت متن زیبا بود، البته نه به خاطر نوشتار، بلکه به این معزل ویرانگر پرداختن آدمو از گفتن زیبایی به شرم میاره
از خانم فراهانی برای مطلب به جاشون ممنونم
منم یه انسانم، فقط جنسیتم مرده، اما شرمم میگیره اون مباحثو میشنوم
ناموس نگه داشتن زندونی کردن دختر یا حتی پسر نیست، اینه که اینقد بهشون فضا داد که بیان و از تجربه ها مون استفاده کنن و با ما مشورت کنن تا اگه چیزی اشتباهه توی یه رابطه، جلوش گرفته بشه، نه اینکه ارتباط رو جلوگیری کرد
کاش تنها راهمون فرار از مشکلات نباشه
کاربر مهمان / 22 December 2011