مدیرکل زندانهای استان تهران، خبر درگذشت یکی از بازداشتشدگان مرتبط با اعتراضهای دیماه ۹۶ در ایران را تأیید و دلیل آن را خودکشی اعلام کرده است. به گفته این مقام مسؤول، روز ۱۶ دیماه، «سینا قنبری، فرزند علیاکبر، با مراجعه به دستشویی قرنطینه زندان اوین» خود را حلقآویز کرد.
گفته میشود وحید حیدری هم در بازداشتگاه نیروی انتظامی در اراک خودکشی کرده است.
در سالهای گذشته نیز مرگ مشکوک برخی افراد، کوتاهزمانی پس از بازداشت، «خودکشی» اعلام شده بود. در موارد بسیاری همچون فوت دکتر زهرا بنییعقوب و ابراهیم لطفاللهی، دلیل ادعایی مرگ یعنی خودکشی، هرگز از جانب خانوادههایشان پذیرفته نشد و مقامهای قضایی نیز به انحاء مختلف از تحقیقات کامل برای روشن شدن دلیل فوت ممانعت کردند.
با وجود این، حتی اگر روایت رسمی را در مورد دلیل مرگ این زندانیان بپذیریم، سوال اینجاست که زندانی تحت چه شرایطی قرار میگیرد که تنها چند ساعت یا چند روز پس از بازداشت، حاضر میشود دست از جان بشوید؟
چهار دهه نقض حقوق زندانیان در جمهوری اسلامی
یکی از اتهامهای رایج به نظام شاهنشاهی در دهههای منتهی به انقلاب ۵۷، وجود شکنجههای طاقتفرسا از جانب ساواک و سایر نیروهای امنیتی بود. روایتهای بسیاری وجود دارد که زندانیان برای اعتراف تحت شکنجه قرار میگرفتند.
لیکن انقلابیون آمده بودند تا طرحی دیگر اندازند و زندانها را طبق وعده آیتالله خمینی تبدیل به «دانشگاه» کنند. معالوصف، طولی نکشید که همان روش قدیمی، در رفتار با کسانی که مانند هیأت حاکمه نمیاندیشیدند، تکرار شد.
۲۸ آبان ۱۳۵۹، ابوالحسن بنیصدر، رئیسجمهوری وقت ایران، در یک سخنرانی علنی نسبت به وجود شکنجه در بازداشتگاههای کشور هشدار داد. در پی آن، آیتالله خمینی گروهی را برای بررسی وجود شکنجه در زندانها مأمور کرد.
محمد منتظری از جانب آقای خمینی، علیمحمد بشارتی از سوی مجلس، دکتر گودرز افتخار جهرمی از سوی شورای نگهبان و حسین دادگر، دادستان تهران، از جانب شورای عالی قضایی موظف شدند تا این مهم را بررسی کنند.
محمد منتظری چند روز بعد در تلویزیون دولتی ایران، درباره امکان وجود شکنجه چنین گفت: «طرف انگشتش زیر دستگاه پرس قطع شده بود، در ابتدا هم گفته بود که ما را شکنجه دادهاند اما بعد از بازجویی و رسیدگی، خودش اقرار کرد که به من گفتند این چنین بگو. یا در اینکه خودشان را با آتش سیگار بسوزانند یا اینکه افرادی را اعضایشان را بیحس کنند به منظور اینکه اسماء شخصیتهای کشور را هتک کنند، بدین منظور که بخواهند نظام جمهوری اسلامی را لکهدار کنند که بعد از تحقیقات و بررسیها ما دیدیم همه کارها مربوط به عناصر خود گروههاست.»
ایرج مصداقی، زندانی سیاسی دهه ۶۰، در این باره به زمانه میگوید: «من یک فرد را میشناسم که پشت گردن او را با سیگار سوزانده بودند. اینها در هیأت وقتی او را دیدند به گریه افتاده بودند. روزی که اینها این داستان را مطرح کردند که هیچ موردی نبود، آن فرد مقابل تلویزیون زندان نشسته بود. برآشفته شده بود و در زندان فریاد میزد که مگر تو ندیدی و مگر تو گریه نکردی؟»
بنیصدر در کتاب خاطرات خود نوشته است که بشارتی با تأیید وجود شکنجه، گفته است اطلاعات رئیسجمهوری وقت، «یک در هزار» وقایع هم نیست اما تأکید کرده که: «به ما گفتند گزارش کنید شکنجهای نیست. چطوری میتوانم گزارش کنم که هست؟»
طولی نکشید که التهاب فضای سیاسی به وقایع خرداد ۱۳۶۰ و سرکوب گسترده گروههایی منجر شد که با سیاستهای تمامیتخواهانه روحانیون و حزب جمهوری اسلامی مخالف بودند. یکی از آخرین گروههایی که مورد هجوم گسترده قرار گرفت، حزب توده ایران بود. اعضای این حزب برای اقرار به اقدام علیه جمهوری اسلامی، تحت شکنجههای شدید قرار گرفتند.
رحمان هاتفی، روزنامهنگار و سردبیر کیهان در آستانه انقلاب ۵۷ که از اعضای حزب توده بود، در اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ بازداشت شد. گفته میشود این انسان «رمانتیک و آرمانگرا» که «جز به عدالت اجتماعی و آزادی نمیاندیشید» برای آنکه در برابر شکنجهگرش به زانو در نیاید، جان باختن را انتخاب کرد و به روایت غالب، با جویدن رگهایش خود را کشت.
برای آگاهی از شکنجهها در آن زمان، میتوان به نامه نورالدین کیانوری، دبیرکل حزب توده، به آقای علی خامنهای اشاره کرد. او از زندان اوین خطاب به او نوشت: «در مورد اكثر بازداشتشدگان از همان روز اول بازداشت و در مورد من چند روز پس از بازداشت، شكنجه به معنای كامل خود با نام نوین “تعزیر” آغاز گردید … در مورد شخص من در همان اولین روز شكنجه آنقدر شلاق زدند كه نه تنها پوست كف دو پا، بلكه بخش قابل توجهی از عضلات از بین رفت.»
کیانوری به ولی فقیه جمهوری اسلامی میگوید پس از آن، ۱۸ شب متوالی از ساعت هشت غروب تا صبح به او دستبند قبانی میزدند و در نتیجه، دست چپ او نیمهفلج شد و دو انگشت کوچک هر دو دستش برای همیشه بدون حس باقی ماند. او در آن زمان ۶۸ ساله بود.
دبیرکل حزب توده مینویسند: «خواهش میكنم عجله نفرمایید و نیاندیشید كه بدترین نوع شكنجه (تعزیر) همین بود… مریم همسرم را كه چشمش را بسته و دهانش را با دستمالی كه در آن فرو كرده بودند، بسته بودند روی تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم گرفتند و در برابر چشم من به پای لخت او شلاق زدن را آغاز كردند …»
او در ادامه مینویسد که بار دیگر «دخترم افسانه را خوابانده بودند و همان فرد پست در برابر چشم “آقایان” مشغول به شلاق زدن به پای برهنه او بود. باز هم مرا پشت در نشاندند و به گوش كردن نالههای دخترم مجبور كردند.»
ایرج مصداقی، زندانی سیاسی دهه ۶۰، درباره موارد خودکشی در این برهه از زمان، به زمانه میگوید: «در میان کسانی که بازجوییهای دهه ۶۰ را سپری کرده باشند، تقریباً کسی را نداریم که به خودکشی فکر نکرده باشد. خیلی وقتها این امکان برای زندانی نبود ولی به این فکر میکرد. من خودم به فجیعترین روشها فکر کردم. خیلیها را سر قرار میبردند و سر قرار خودکشی میکردند. یک نمونه مشخص آن وحید لاهوتی است. روایت رسمی رژیم این است که لاهوتی از بالای ساختمان خود را به پایین پرت کرده است. فائزه هاشمی این را دروغ میداند. در این صورت، احتمالاً وحید لاهوتی شاهد مرگ پدرش بوده و خودکشی کرده است. اما روایت رسمی، خودکشی وحید لاهوتی است.»
او در ادامه میگوید: «بهمن ماه ۱۳۶۰، در طبقه دوم ساختمان دادستانی خوابیده بودم که محل شکنجه و بازجویی و دادگاه بود. افرادی را که زیر شکنجه بودند، آنجا نگه میداشتند و به بند نمیفرستادند. شب پشت در شعبه هفت خوابیده بودم. میان خواب و بیداری بودم که حس کردم فردی آمد و نزدیک من خوابید. احساس کردم کنارم زمین میلرزد. از خواب پریدم و دیدم آن فرد خرخر میکند. اول فکر کردم صرع است اما بلافاصله فهمیدم که سیانور خورده است. دیدم که دو تا پایش باندپیچی شده و در پلاستیک است. یعنی شکنجه شده بود و اگر جان به در میبرد، از فردا صبح شکنجه بدتری باز شروع میشد. جلوتر پاسدارها با عدهای از توابها نشسته بودند که با شعبه کار میکردند. من جلوی او خوابیدم چون با توجه به شکنجههایی که متحمل شده بود، راه نجات برای او مرگ بود. آنها فهمیدند و آمدند مرا با لگد زدند، او را در پتویی انداختند و بردند؛ شنیدم که گفتند “سقط کرده”. خیلی برایم سخت بود.»
به گفته مصداقی، «در همان شعبه بازجویی زیر شکنجه خیلیها خودکشی میکردند. پسر مادر شادمانی، معصومه شادمانی، که در زمان شاه دستگیر شده بود، در جمهوری اسلامی پسرش را دستگیر کردند. مادر شادمانی همان است که در عکس معروف آزادی زندانی سیاسی زندان قصر دستش را بالا کرده بود. پسر او زیر فشار بریده بود. او در طبقه دوم شعبه بازجویی دچار تألم روحی شده بود و با سیفون توالت خودکشی کرد. در زندان موارد زیادی بود. فیروز الوندی، دوست من، سال ۶۴، حکمش تمام شده بود و به اصطلاح “ملیکش” بود. او به طور نشسته خود را با سیفون کوتاه توالت دار زد. خانوادهای بهایی داشت اما خودش چپ و عضو گروه راه کارگر بود. قاسم خلدی، دوست دیگرم، خودکشی کرد. خواهرش عفت خلدی نیز به همین صورت بعد از قتل عام در زندان خودکشی کرد. علی طاهرجویان را همین شیخ محمد مقیسه تحت فشار قرار داده بود که از ما حرف بکشد. نفت روی خود ریخت و خودش را آتش زد.»
مصداقی از حسن صدیقی، عضو سازمان راه کارگر نام میبرد که سال ۱۳۶۶ با داروی نظافت در گوهردشت خودکشی کرد. همچنین حکایت ناصر منصوری را ذکر میکند که زیر فشار شکنجه بوده و خرداد ۱۳۶۷ خود را از طبقه سوم به پایین پرتاب کرده است: «بچهها دیده بودند که بدن او را با لگد میزدند … زیر فشار شکنجه بود. او فلج قطع نخاع شد و بهداری بستری بود. ۱۵ مرداد با برانکارد آوردند و دارش زدند. جلیل شهبازی بعد از خرداد ۶۷ با شیشه شکم خود را درید و رودههایش را درآورد؛ به این صورت خودکشی کرد. یکی از رفقایم با برق خودکشی کرد. دستهایش سوخت اما زنده ماند.»
اما شاید یکی از مهمترین بخشهای روایت مصداقی اینجا باشد که میگوید: «در دهه ۶۰ کسی بود که به او گفتند بیا مصاحبه کن تا زودتر اعدام و راحت شوی! باور نمیکنید! طرف بیاید لجن روی خودش بریزد که زودتر او را بکشند؟ در تاریخ چنین چیزی نیست. به فرد زیر شکنجه میگفتند که بیا مصاحبه کن تا زودتر [بمیری و] راحت شوی. حتی مواردی بوده که زندانی آزاد شده اما بر اثر تألمات زمان زندان خودکشی کرده است.»
این جریان اما تنها به مخالفان محدود نبود و خودیهای پیشین نیز در سالهای بعد از شکنجه و آزار در امان نماندند.
پس از ضربه به مهدی هاشمی، برادر داماد آیتالله حسینعلی منتظری، یکی از متهمان مرتبط با او یعنی غلامرضا مرادی، پس از دستگیری و شکنجه در زمانی که برای دیدن خانواده به قهدریجان برده شده بود، اقدام به فرار کرد و هدف گلوله قرار گرفت. خانواده او جسد او را در سردخانه دیدند و از آثار شکنجه بر پا، کمر و ناخنهای سیاه شده عکس گرفتند.
محمد محمدی ریشهری، از نخستین وزرای اطلاعات در ایران، در نخستین کتاب خاطرات سیاسی که منتشر کرده است، پاسخ بازجو به شکایت آیتالله منتظری را در این مورد، به شرح زیر آورده است: «خانواده مقتول نامه نوشتهاند و در همه جا شایع کردهاند که مقتول را شکنجه کردهاند و چند عکس هم بهعنوان دلیل صدق ادعای خود از جسد گرفته و ارائه مینمایند.
اولا: متهم در تاریخ ۵ /۱/ ۶۶ کلاً ۱۰ تا ۱۵ شلاق به عنوان تعزیر به کف پایش زدهاند که طبیعی است! این تعداد شلاق هیچ اثری روی پا باقی نخواهد گذاشت و اگر هم اثری گذاشته باشد، تا مورخه ۱۱ /۱ /۶۶ که به قتل رسیده، محو شده است و قطعاً ادعای شکنجه کذب و فاقد دلیل است.
ثانیا: شرح معاینه پزشک قانونی … که طبیعی است متهم وقتی تیر خورده با صورت به زمین افتاده و در نتیجه صورت و پایش زخمی شده است. متهم ناخنهایش را حنا بسته بوده است و رنگ ناخنهایش در عکس سیاه افتاده و چون جسد چند روزی در سردخانه مانده، مقداری باد کرده و رد چروکهای پیراهن بر پشتش افتاده است. خانواده مقتول خواستهاند اینها را آثار شکنجه معرفی کنند ولی آنقدر این مسائل در عکس واضح است که احتیاجی به رد آنها نیست و هر بینندهای خود کذب ادعای آنها را در مییابد.» (خاطرات سیاسی ریشهری، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ ۱۳۶۹، صص ۲۲۸ و ۲۲۹)
در دهههای بعد نیز چرخ تاریخ جمهوری اسلامی کماکان به همین منوال چرخیده است.
بهروز جاوید تهرانی، فعال حقوق بشر ساکن استرالیا که ۱۱ سال در دهههای ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ را در زندانهای جمهوری اسلامی گذرانده است، به زمانه میگوید: «همیشه خودکشیها در زمانی بوده که فشارها از همیشه بیشتر بوده است. من یک مورد خودکشی به خاطر دارم در زندان رجاییشهر کرج. من و سه چهار نفر دیگر در سلول در بسته تنبیهی بودیم در زمان اعتراضهای سال ۸۸. روز ملاقات بود. اسم مرا خواندند برای ملاقات. فرد دیگری را خواندند و ناگهان افسر نگهبان جلوی او را گرفت و گفت که اجازه نمیدهم که بروی برای ملاقات؛ ملاقات برای تو ممنوع است. اسمش روزبه بود. بقیه ما رفتیم ملاقات و وقتی برگشتیم، دیدیم که گفتند با زیر پیراهن رکابی خودکشی کرده است. سطل را گذاشت زیر چارچوب در حمام، با زیر پیراهن رکابی خود را دار زد. جالب است که آنجا همهجا دوربین داشت.»
جاوید تهرانی در توضیح شرایط خودکشی روزبه میگوید: «ما چهار نفر را به صورت تنبیهی در یک سالن ۲۰۰ متری (غذاخوریهای ته یک بند به نام حسینیه) انداخته بودند. فقط دو پتو داشتیم. ملاقاتمان اغلب ممنوع یا سخت بود. نه تلویزیون، نه روزنامه و نه کتاب، از همه چیز محروم بودیم. روزبه آنچنان فشار برایش سخت شده بود که خودکشی کرد.»
بهروز جاوید تهرانی نه تنها شکنجه، بلکه سخت شرایط نگهداشته شدن در زندان را نیز بر خودکشی زندانی مؤثر میداند. او در این باره روایت میکند: «یک پزشک در رجاییشهر در سال ۸۶ در اندرزگاه یک با قرص خودکشی کرد. شرایط اندرزگاه یک در آن زمان شرایط بسیار سختی بود. دعواهای بدی میشد، اغلب در حال تزریق کردن بودند. تا دم توالت همه خوابیده بودند. این دکتر هم تازه از بیرون آمده بود و نتوانست تحمل کند.»
شرایط نگهداری زندانیان و رفتار با آنان در شهرستانها به مراتب بدتر از تهران و مراکز استانهاست. خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران در سال ۱۳۹۶ گزارشی از زندان سراوان منتشر کرد که طبق آن، ۴۰ خودکشی در یک سال در این زندان ثبت شده است اما «به خاطر سختگیریها، کمتر گزارشهای آن منتشر میشود.»
پرسش اصلی، هنوز باقی است. در بازداشتگاهها و زندانهای ایران چه روی میدهد که متهمان و دستگیرشدگان برای «نجات»، از جان خود دست میشویند؟
- در همین زمینه
حتی خودکشیِ سفاکِ ناپاکی به نام
سعید امامی را هنوز هیچکس باور
نکرده است . حتی همکاران خود او .
کوین / 12 January 2018