خشنودی از زندگی محصول پیشرفت شغلی در شرکتی بزرگ است یا کاری چون سفالگری در خانهای روستایی؟
رمو لارگو، پژوهشگر روانشناسی رشد و نویسنده کتابهای پرفروش در سوئیس، در مصاحبهای با جنیفر کُلِن از هفتهنامه “اشپیگل” توضیح میدهد، چرا بسیاری افراد در یافتن راه درست زندگیشان با دشواری روبهرو هستند.
■ جنیفر کُلِن: آقای لارگو، همهی ما انسانها میخواهیم خوشبخت باشیم. آیا نسخهای همگانی برای دستیابی به آن وجود دارد؟
لارگو: متأسفانه خیر! هیچیک از هفت میلیارد نفری که در جهان ما زندگی میکنند، با دیگری همسان نیستند. هر فرد، موجودی یگانه است، نیازهای اولیه، توانمندیها و تصورهای خاص خود را از زندگی دارد. همین ویژگی، یافتن راه درست زندگی را برای ما دشوار میکند. افزون بر این، هر فرد مشخص فقط میتواند شیوهی زندگی مناسب خود را پیش بگیرد و نمیتواند هر زندگی اتفاقیای را پیش ببرد.
■ در کتابتان، «زندگی شایسته»، مینویسید که همهی ما انسانها نیازهای اولیهی کاملاً متفاوتی داریم.
هم بله، هم خیر! البته همهی انسانها به امنیت حیاتی، تناسب جسمانی، ایمنی، قدرشناسی، توجه و جایگاه اجتماعی، خودشکوفایی و همچنین دستاورد کاری نیاز دارند. اما این نیازها نزد هر فرد بسیار متفاوت شکل گرفته است.
■ تا چه حد متفاوت؟
هر کس برای امور متفاوتی ارزش قائل است. عدهای هستند که به ایمنی بسیار در زندگی فردی نیاز دارند، عدهای کمتر. برای گروه نخست، رابطه اهمیت چندانی ندارد و برای نمونه، به جایگاه اجتماعی و ثروت ارزش بیشتری میدهند. گروه دیگری هم هستند که تنها میخواهند تواناییهای هنریشان را به شکوفایی برسانند و به امنیت مالی نیازی نمیبینند.
■ بیشتر وقتها، نمیتوان نیازهای شخصی خود را با الزامهای اجتماعی هماهنگ کرد. یک آدم زیادهخواب هم به هر حال صبحها باید به ادارهاش بروند. هر فرد آسایشطلب هم صبحها باید مناسب با محل کار، کت و شلوار را بر بدنش تحمیل کند. پرسش اینجاست که چه میزان سازگاری در رعایت نظم نهفته است؟
به هر حال، گاهی باید با سختی ساخت! اما اینجا، در واقع، تنها موضوع یک نیاز منفرد در میان نیست. مهم این است که آیا مجموع نیازهای اولیهی ما تا حدی برآورده میشوند. اگر تا حد زیادی همان زندگیای را داشته باشیم که دلخواه ما است، میتوانیم امور دیگر را تحمل کنیم. اما اگر وضع در سایر وضعیتهای زندگی نیز مناسب نباشد، چیزهای بیاهمیت نیز بیش از پیش باعث اضطرابمان میشوند. تا زمانی که خود را تندرست و آسوده احساس میکنید، سازگاری با محیط آسان است. اما اگر برای مثال گرفتار اختلال خواب شوید، با مشکل روبهرو هستید.
■ آیا احساس خوشبختی با رویکرد شخصی نیز پیوند ندارد؟ بعضی از مردم در زندگی، به هر حال خرسندتر از دیگران هستند.
ما بیشتر وقتها فکر میکنیم که مسألهی خوشبختی یا تیرهبختی، تنها به نوع ویژهای از نگرش زندگی بستگی دارد و باید فقط نگرشمان را تغییر بدهیم و بعد امور روبهراه خواهد شد. من معتقدم انسان فقط زمانی میتواند خوشبخت باشد که نیازهای فردی او برآورده شوند.
■ اما گاهی آن نیازها ریشههای ناسالمِ روانی نیز دارند. برای نمونه، وقتی افرادِ گرفتارِ رابطههراسی، از داشتن رابطه دوری میکنند و در نتیجه، سراسر زندگیشان تنها میمانند، نیازی برآورده شده که نمیتوان با آن احوال خوشی داشت.
درست است! برای ترسها و دیگر کمبودهای روانی باید رویکردی درمانی داشت تا از این راه، از علتشان آگاه شد و بعد پی برد در چنان موردی، برای مثال، نیاز به نزدیک شدن به فرد واقعاً در چه حدی است. اما میرسیم به مانع اصلی: چنین فردی نخست زمانی تغییر خواهد کرد که در گامهای بعد تجربههای تازه، مثبت و بهبودیبخش داشته باشد. برای همین، باید جرأت پذیرش خطر را داشته باشد و قبول کند که ممکن است به نتیجه دلخواه نیز نرسد. کسی که هرگز خطر نمیکند، تجربههای تازه نیز به دست نمیآورد.
■ به موضوع دیگری بپردازیم. بعضی افراد منتظر شریک آرمانی خود میمانند تا برایشان خوشبختی زندگی عشقی را به ارمغان بیاورد. آیا این فکر خوبی است؟
شریک آرمانی وجود ندارد، حتا اگر جامعه آرمانیطلبمان چنین فکری را به ما القا کند. این انتظار که شریک زندگی آرمانی باید همه خواستههایمان را برآورده کند، زیادهخواهی در هر نوع رابطه است. با چنین ذهنیتی، فرد واقعاً سراسر زندگیاش را در جستوجو خواهد گذراند و شریکی نخواهد یافت.
■ یکی از راههای خوشبختی ممکن است این باشد: باید هدفها را در نظر داشت و از دستیابی به هریک از آنها شاد بود. در این باره چه میگویید؟
درست است. اما در این حین، نباید از محدودهی تواناییها گذشت. بیش از همه، پدران و مادران باید با این ذهنیت کنار بیایند. اگر بیش از حد از فرزندانشان بازدهی بخواهند، آنها بهتر نمیشوند، بلکه فقط ممکن است بیانگیزه شوند. اینکه ما امروز باور داریم میتوانیم تنها با تلاش به هرچه میخواهیم دست بیابیم، مشکلی بزرگ است. این گفته اصلاً واقعیت ندارد.
■ چگونه باید محدودهی تواناییها را تشخیص داد؟ یا این موضوع را که از توانایی خود نهایت بهره را بردهایم یا نبردهایم؟
بهتر است مثالی بزنم: وقتی بخواهید زبانی خارجی را یاد بگیرید، در آغاز، کار سریع پیش میرود. اما در نهایت، به سطح اشباع میرسید. مهم نیست چقدر تلاش میکنید، اما از جایی به بعد، دانستههای شما افزایش آنچنانی نمییابند. با همین نمونه برگردیم به موضوع مرز ظرفیتها: یک نشانه بسیار مطمئن آن است که در حین ادامه وضعی، دیگر احساس راحتیای در کار نیست و حتی نشانگان بیماری ظاهر میشود. علائمی مانند سردرد، دلدرد و اختلال خواب از این نوع هستند. وقتی کسی کاملاً بیش از حد توان، جسم و ذهن خود را به کار بگیرد، حتی زمینه افسردگی و کارزدگی (burnout) را نیز فراهم میکند.
■ پس باید چه کرد؟ باید رویاها را به خاک سپرد؟
من ترجیح میدهم بگویم رضایت دادن بد نیست! چند سال پیش خواندم که جوانی تصمیم گرفته بود گلفبازی حرفهای شود. با خودش گفته بود: «شش سال هیچ کار دیگری جز بازی گلف انجام نمیدهم. در این صورت، بازیم بهتر میشود.» وقتی این را خواندم، با خودم گفتم، او مدت زیادی تاب نخواهد آورد. اندکی بعد، طاقتش تمام خواهد شد. اکنون آن شش سال پایان یافته و آن مرد جوان مجبور شده است، اذعان کند که میتواند خوب گلف بازی کند، اما هرگز یک حرفهای نخواهد شد.
■ واقعیت نسبتاً دردناکی است، اینطور نیست؟ چطور باید با چنین وضعی بدون آسیب کنار آمد؟
نباید از خود بیش از حد انتظار داشت، بلکه باید محدودیتهای خویش را پذیرفت، همانطور که کوتاهی یا بلندی قدمان را میپذیریم.
■ آیا زمانی میرسد که کار از کار گذشته و نمیتوان زندگی را تغییر داد و به خوشبختی دست یافت؟
به هیچ وجه! یافتن مسیر زندگی خویش، بهخودی خود، هدف نیست، بلکه همانگونه که در اصل نیز [طبق آموزههای کنفوسیوس، فیلسوف چین باستان] میگویند، خود راه است. این موضوع نیز مهم است که فرد خود را از انتظارهای دیگران خلاص کند. طبیعتاً محیط نیز باید امکان تغییر را به فرد بدهد. برای نمونه، من وکیلی را میشناسم که هیچ از شغلش راضی نیست. او هنگامی که شبها به خانه برمیگردد، به سفالگری میپردازد. عاشق این کار است. بسیاری از افراد باید چنین قرارهایی با خود بگذارند. آن وکیل نمیتوانست از راه سفالگری درآمدی کسب و هزینههای خانوادهاش را تأمین کند. وقتی راه دیگری برای پیگیری علاقهها نیست، باید قرارهایی مانند این با خود گذاشت.
■ وقتی به جایی برسیم که دیگر تحمل وضع ممکن نباشد، چه باید کرد؟ مثلاً در محیط کار!
بسیاری از مردم پس از مدتی، دیگر کار در یک بانک یا شرکت بیمه را از بعد ذهنی تحمل نمیکنند، چون آن کار بیاندازه یکنواخت میشود و انسان حس میکند، دیگران برایش تکلیف تعیین میکنند. همه چیز برایشان معین میشود، حتا اینکه چگونه باید با مشتریهایشان رفتار کنند. اینجا است که افراد به نهایت ناخشنودی میرسند و باید فوراً چیزی را در زندگیشان تغییر بدهند. برای نمونه، کار دیگری بیابند یا دستکم مابهازای مناسبی در کنار آن داشته باشند، وگرنه آسیب روانی خواهند دید. شمار کسانی که به علت شرایط کاری بیمار، یعنی دچار افسردگی یا ناخوشیهای روانتنی، میشوند، پیوسته افزایش مییابد.
■ چرا اینطور است؟ مشکل در جامعه است یا جو محیط کار و فشار بازدهی کاری بیشتر؟
علت این است که نظام اقتصادی جامعه انتظارهایی از شهروندان دارد که برآوردنشان اغلب با تمرکز بر نیازهای اولیهی آنها سازگار نیست.
■ چگونه میتوان پی برد که نیاز واقعی کدام است؟
این دریافت فقط از راه تجربه ممکن است. بیشتر وقتها، نخست در جریان زندگی است که میتوان دریافت که در اصل، چه وضعی دلخواه و مناسب ما است. مهم تأمل در بارهی این پرسش است: در کدام وضعیتهای زندگیام خوشبخت بودم و در کدام ناخشنود؟ در جستوجوی پاسخ پرسش، انسان کمکم حس میکند که چرا وضعیتهای یادشده آنگونه بودند. چه اموری در آنها با یکدیگر متناسب یا نامتناسب بودند. و سپس میتوان از آنها نتیجهگیری کرد.
منبع: اشپیگل
نظام حاکم بر ایران چنان ما فقرا بیچارگان ایرانی را به فلاکت انداخته، که داشتن حداقل خوراک و پوشاک و مسکن (زنده مانی)، نماد و آرزوی خوشبتختی مان است!
بدبخت در نظام ایران / 09 January 2018
به داد ملت ایران برسید همه از گرفتاری و گرانی و گرسنگی به جان هم افتادن
Navid / 10 January 2018
مطلب بسیار جالبی بود، ممنون
لطفاً از این گونه مطالب بیشتر بگذارید.
حسین / 10 January 2018