اکبر فلاح‌زاده − “فیلم سوسیالیسم” آخرین فیلم ژان لوک گدار بهترین فیلم او نیست، اما بهترین مثال است برای آنکه نشان دهد گدار در هشتاد سالگی هم هنوز زنده و سر حال است. در کنار تحسین دوستداران گدار، انتقادات زیادی نیزبه این فیلم وارد شده: عده‌ای آنرا بی سرو ته، و عده‌ای مجموعه‌ای فیلم‌های بریده بریده و پر از شعارها سطحی سیاسی دانسته‌اند. با این حال حتی سخت گیرترین منتقدان هم فیلم را دیدنی یافته‌اند. همه می‌دانند که آنچه گدار می‌سازد به دیدنش می‌ارزد. نو آوری‌های گداردر سینمای موج نو، بعلاوه مبارزه پر شورش با سرمایه داری ومقاومتش در جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸، به حد کافی برایش اعتبار دست و پا کرده که با این یا آن فیلم ضعیف بی اعتبار نشود.

 
گدار پرکار، اما کم حرف است. از یک پروفسور نقل می‌کنند که یک هفته پشت خانه او منتظر گفت‌وگو مانده، اما گدار که خودش را در گاراژ خانه اش در شهرکی در سوئیس حبس کرده، از خانه بیرون نیامده. او به ندرت وقتی برای مصاحبه می‌دهد و خیلی از قرار‌های مصاحبه را هم معمولا در همان ساعتهای آخر لغو می‌کند. او هر چند کم حرف می‌زند، اما وقتی حرف می‌زند، از همه جا حرف می‌زند و همه هم از او حرف می‌زنند. تاکنون ده‌ها جلد کتاب در موردش نوشته‌اند. 
 
نظرات او غالبا انقلابی و در مواردی افراطی، اما در همه حال جالب و شنیدنی است، چون از دهان آدمی جالب و دوست داشتنی در می‌آیند. گدار چنانکه بارها گفته، این بار هم در گفت‌وگوی تازه اش در مورد “فیلم سوسیالیسم”، بر بی حقی مؤلف تاکید می‌کند. او حق مؤلف را کشک می‌داند و معتقد است که مؤلف فقط وظیفه دارد. این نظر هر چند جالب است، اما در عمل معلوم نیست چگونه قابل اجرا خواهد بود. چون اقتصاد فیلم بخش کوچکی از اقتصاد است و حذف حق مالکیت از آن، در حالی که مالکیت در کل اقتصاد دست نخورده باقی بماند، بی معنی خواهد بود. با این حال خود گدار به حرفش پای بند است و اجازه استفاده از فیلمهایش را حتی بدون اجازه از خودش به همه می‌دهد. گدار این بار در تازه‌ترین مصاحبه اش یک پله هم بالاتر می‌رود و پول را هم یک چیز همگانی اعلام می‌کند.
 
ژان لوک گدار: ما امروز منطق را مدیون یونانیانیم. از این نظر به آنها بدهکاریم. این ارسطو بود که ’بنا براین‘ را به کار انداخت: تو مرا دوست نداری، پس بنابر این.. یا مچت را با دیگری گرفتم، بنا بر این…ما این کلمه را میلیون‌ها بار موقع تصمیم گیری‌هایمان بکار می‌بریم. حالا وقتش است که حسابمان را صاف کنیم. اگر هر بار که این کلمه را به کار می‌بریم ده یورو به حساب یونان واریز کنیم، مشکل یک روزه حل می‌شود و یونانی‌های بینوا لازم نیست دیگر معبد پانتئون   (Pantheon) را به آلمان‌ها بفروشند تا نجات یابند.
 
 گدار بعد از سالها مطالعه و فیلم‌سازی نوآورانه و فعالیت‌های گسترده سیاسی، در هشتاد سالگی سرش پر است و مانند همه کسانی که سرشان پر است، دلش پر است از کسانی که به قول او چیزی سرشان نمی‌شود. او از فیلمسازانی که بلد نیستند با دوربین کار کنند و به قول او اصلادوربین را نمی‌فهمند، دلگیر است. همچنین از بعضی فیلسوفان، از جمله اسلاوی ژیژک(Slavoj Žižek) که اظهاراتش در مورد سینما به قول گدار “سطحی” است.
 
گدار در مورد بحران بدهی‌های یونان هم از کیسه خلیفه می‌بخشد. می‌گوید: ما امروزاز نظر فرهنگی مدیون یونانیانیم و حالا که یونان گرفتار است، باید ادای دین کنیم .در حالی که دولتمردان و اقتصاددانان اروپا دربدر دنبال نجات یورو و راه حلی برای بحران مالی یونان می‌گردند، گدار خیلی ساده و راحت مسئله را حل می‌کند. می‌گوید: “ما امروز منطق را مدیون یونانیانیم. از این نظر به آنها بدهکاریم. این ارسطو بود که ’بنا براین‘ را به کار انداخت: تو مرا دوست نداری، پس بنابر این..” یا “مچت را با دیگری گرفتم، بنا بر این…”. ما این کلمه را میلیونها بار موقع تصمیم گیری هایمان بکار می‌بریم. حالا وقتش است که حسابمان را صاف کنیم. اگر هر بار که این کلمه را به کار می‌بریم ده یورو به حساب یونان واریز کنیم، مشکل یک روزه حل می‌شود و یونانی‌های بینوا لازم نیست دیگر معبد پانتئون   (Pantheon) را به آلمان‌ها بفروشند تا نجات یابند. با کمک گوگل و امکانات تکنیکی می‌شود همه این ’بنابر این‘ها را پیگیری کرد و از طریق آی فون هم می‌شود صورت حساب‌ها را فرستاد“.
 
ما که گدار را با نو آوری‌هایش می‌شناسیم، هنگام این گفت‌وگو شاید تعجب کنیم که گدار تا حدی به گذشته بر می‌گردد. او از وسایل مدرن ارتباطی خوسشش نمی‌آید و معتقد است در جوامع بدوی مردم خوشبخت تر از ما در جوامع مدرن زندگی می‌کردند.
 
بخشهایی از گفت‌وگوی گداربا “دی سایت” را می‌خوانیم :
 
• گفت‌وگو با ژان لوک گدار
 
دی سایت : آقای گدار، میانه تان با پول چطور است؟
 
ژان لوک گدار: پول برای من هدف نیست، بلکه وسیله رسیدن به هدف است. در کتابی که مبارزان نهضت مقاومت فرانسه علیه نازی‌ها نوشته‌اند، گفته شده که پول تا سال ۱۹۴۳ در نهضت مقاومت یک وسیله مبادلاتی صرف بوده، وسیله‌ای برای زنده ماندن، برای اسلحه خریدن. اما نه وسیله‌ای برای کسب درآمد و سود. مشکل من این است که همیشه با پولی که برای فیلمی که دارم می‌سازم، سر می‌کنم. از همین رو باید پیوسته فیلم بسازم.
 
در کار جدیدتان “فیلم سوسیالیسم” آمده: “پول یک چیز همگانی است، مانند آب“.
 
معلوم است که پول یک چیزهمگانی است. یعنی باید این‌طور باشد. یک وسیله تبادل. در سیستم ما این‌طور به نظر می‌رسد، که بعضی از پول استفاده می‌کنند وسر دیگران بی کلاه می‌ماند. مسئله این نیست که عده‌ای بیشتر و عده‌ای کمتر دارند، بلکه این است که بعضی اصلا نمی‌توانند وارد این سیستم مبادلاتی بشوند.
 
شما هم با پولی که از حق تألیف هایتان می‌گیرد، زندگی می‌کنید
 
این بخشی از درآمد من است. اما بی آن هم می‌توانم سر کنم. مالکیت معنوی وجود ندارد. مؤلفان حق ندارند، فقط وظیفه دارند. من مخالفم با این که حق مؤلف یک جور مالکیت خصوصی باشد، که طبق آن بشود تصمیم گرفت که فیلمی اجازه نمایش بگیرد. به این ترتیب مثلا نوه هنری ماتیس، نقاش فرانسوی می‌تواند تصمیم بگیرد که آیا یک تابلو بتواند دیده شود یا نشود.
 
چرا نام فیلم شما “فیلم سوسیالیسم” است؟
 
اگر نام فیلم فقط “سوسیالیسم” می‌بود، نسبتش با سوسیالیسم واقعی و تاریخ خیلی زیاد می‌بود. آن وقت فیلم مانند یک بیانیه سیاسی یا نظامی تعبیر می‌شد. اما عنوان ” فیلم سوسیالیسم” چیز دیگری است.
 
دقیقا چه چیزی؟
 
یک پیشنهاد، یک سؤال، یک ترکیب غریب هنری.
 
سفر دریائی شما با کشتی به‌‌ جاهای مهم تاریخ فرهنگی اروپا می‌‌رسد. آیا آین کشتی هم استعاره شناور اروپاست؟
 
اروپایی که در تاریخش ‌گم شده.
 
آیا اروپای شما صرفا یک ساختار مالی است؟ سفر کشتی شما به‌‌ یونان هم می‌‌رسد
 
توریسم از یونان خیلی‌ به‌‌ جیب زده. همه به‌‌ یونان سفر کرده‌اند. آلمانی ها، فرانسوی ها، بریتانیایی‌ها یونان را خراب کرده اند، همچنان که تونس و کشورهای دیگر را. به‌‌ همین دلیل باید دینمان را به‌‌ یونان ادا کنیم. یک راه ساده برای حل مشکل مالی یونان وجود دارد: هربار که در حرف زدن از منطق یونانی استفاده می‌‌کنیم باید ده‌‌‌ یورو بپردازیم. کسی‌ هم که دارد، اما نمی‌خواهد سر کیسه را شل کند، دیگر حق ندارد از این منطق یونانی استفاده کند .
 
یک جور چتر نجات یورو به‌‌ شیوهٔ ارسطویی؟
 
بله. چرا که نه‌؟ همیشه فراموش می‌‌کنیم که دمکراسی یونانی به‌‌ عنوان یک سیستم اجتماعی و سیاسی در همان زمانی پدید آمد که تراژدی یونانی. امروزه هر وقت واژه تراژدی را به‌‌ زبان جاری می‌‌کنیم باید درهمان حال دمکراسی را هم ٔبه زبان بیاوریم، و بر عکس. دلیل رابطه بین دمکراسی و تراژدی همین وضع امروز یونان است: از تراژدی قرض‌های یونان یونان شکوه می‌کننم اما غافلیم از این که از همان بدو امر یک چیز تراژیک در کشف دمکراسی وجود داشت، همچنان که یک چیز دمکراتیک در پیدایش تراژدی.
 
 چه چیز دمکراسی تراژیک است؟
 
یک نگاهی به برنامه‌های پخش خبر بیاندازید تا بفمید.
 
آن وقت از اروپای فرهنگی چه باقی می‌ماند؟
 
این را از همان ابتدا کنار گذاشتند. اروپا از فولاد وزغال سنگ ساخته شد و بعد از پول. چون اروپای مدرن پیامد جنگ است، درست مانند عواقب یک بیماری. یاد عبارتی افتادم از ترومن در کنفرانس پوتسدام که بعد از جنگ جهانی دوم برگزار شده بود. او بدون آنکه متوجه بشود چه می گوید، یا اینکه شاید هم ملتفت بود، گفت: “ما درست همانطور که جنگکرده ایم، صلح می‌کنیم.”
 
یک بار گفته اید، یک تاریخ یک آغاز، یک میانه و یک پایان، لازم دارد، که لزوما به این ترتیب دنبال هم نمی‌آیند. به نظر شما تاریخ سرمایه‌داری ما در کدام از یک از این مراحل است؟
 
در مرحله پایانی نیست و از نو هم شروع نمی‌شود. همین‌طور پیش می‌رود! اما یک جور دیگر.
 
چی در این میان عوض شده؟
 
ما بد جوری تحت سلطه آن چیزی قرار گرفته‌ایم که به آن خیلی ساده تکنولوژی می‌شود گفت. من تلفن همراه ندارم. مردم فکر می‌کنند دکمه و صفحه تلفن همراهشان را زیر کنترل خودشان دارند. غافل از این که این دکمه‌ها هستند که بر ما مسلط‌اند. (با انگشت روی تلفن قدیمی اش می‌زند) وقتی‌ با این دستگاه تلفن قدیمی شماره می‌گیرم، این احساس را ندارم که او بر من سلطه دارد. شاید خیلی کم. این تقریبا همان رابطه‌ای است که سگ با صاحبش دارد. بندی بین‌شان است و در این حالت ما دو صاحب داریم و دو برده.سگ همان قدر بر صاحبش سلطه دارد، که صاحبش بر او. همین رابطه را با هواپیما و اتومبیل هم داریم. گاهی تکنیک در نظرم کریه جلوه می‌کند.
 
چطور؟
 
راستش من خوشم نمی‌آید که مردم با تلفن همراه هر موقع در دسترس‌اند. بدم می‌آید از اینکه برای ایجادرابطه با کسی هیچ زحمتی لازم نیست. یک دستگاه کوچک با یک زنگ کوچولو موی دماغم شود که: “زود باش رابطه برقرار کن!
 
آیا مرحله کنونی سرمایه دری برای شما صرفا یک مسئله فنی است؟ مسئله‌ای فراتر از ورشکستگی‌ها و بحرانهای اقتصادی؟
 
اسوالد اشپنگلر یک فیلسوف نسبتا مرتجع آلمانی سال۱۹۱۸ از”افول غرب” سخن گفته. واژه آلمانی غرب به معنی جایی که خورشید غروب می‌کند به نظرم از معادل فرانسوی آن زیباتر است. باری؛ اشپنگلر زمانی از دیکتاتوری تکنیک سخن به میان آورد ، که تصورش را هم نمی‌شد کرد که حرفش چه معنی دارد. من فقط می‌دانم که یک جور انزجاراز سلطه تکنولوژی وجود دارد. بی خود نیست که آنطور که در “فیلم سوسیالسم” می‌بینیم، مردم به یک چنین سفرهای دریایی مبادرت می‌کنند، چون خسته و منزجرند از این چیزها. و می‌خواهند در هنگام تعطیلات فکرشان راحت باشد. اما تعطیلات هم دیگرتعطیلات نیست، به قول معروف تعطیلات هم تعطیلات قدیم. کلمه فرانسوی تعطیلات از”Vakanz“به معنی خلاء آمده. اما امروزه تعطیلات بیش از حد پر بودن است.
 
یعنی انسانها هنوز نتوانسته‌اند خود را از قید و بند تکنیک رها کنند.
 
شاید می‌توانسته اند، اما نخواسته‌اند. همین جا درنزدیکی شهر ژنو دستگاه عظیم شتاب دهنده به ذرات ریز هست که سالی چند میلیون فرانک آب می‌خورد. بهتر نیست عجالتا این پول را جای دیگری سرمایه گذاری کنید. می‌توان این کار را کرد. جمله‌ای از داستایوسکی در سرم می‌چرخد: هر کاری می‌توان کرد، وقتی خدا نیست. اما همه دست روی دست گذشته‌اند و کاری نمی‌کنند.
 
شما با سینمایتان همیشه سعی کرده اید، کاری کنید. فیلم آلمان سال ۹۰ نه صفر
(Allemagne année 90 neuf zéro)
که سال ۱۹۹۱ در مورد اتحاد دو آلمان ساختید، هشدار به ایجاد یک سرمایداری بی درو پیکر بود که دیگر دشمنی هم ندارد.
 
سرمایه داری فقط دشمنش را عوض کرده. آمریکای شمالی به یک جور جنگ داخلی مالی یا نبرد فرهنگها یا چیز شبیه آن نیاز دارد. سیستمی که با خودش کنار نیاید، همیشه برای خودش دشمنی در بیرون دست وپا می‌کند.
 
آیا کمونیسم ماننند قل و زنجیر برای مهار سرمایداری لازم بود؟
 
فکر نمی‌کنم که اصلا از کمونیسم بشود حرف زد. ما از چیزی که کشورهای معینی به نام کمونیسم انجام دادند، می‌توانیم حرف بزنیم. این در مورد اصطلاح سرمایه داری هم صدق می‌کند. خود مارکس هم در بحث سرمایه به این که چطور سرمایه شکل می‌گیرد یا از شکل می‌افتد، پرداخت. من می‌توانم به شما پول قرض بدهم، اما اینکه با پول قرض دادن و نزول خوری زندگی ام را بچرخانم، حرف دیگری است. من می‌توانم برادرانه به شما پول قرض بدهم .
 
 (به شوخی) چه قدر؟
 
چی‌ فرمودید؟ آخ، زیاد که نه‌، یک مختصری. اما برایم جالب است بدانم بانک‌های بزرگ سوئیس چطور با ایده تا می‌‌کنند.
 
ناراحت نمی‌شوید از اینکه سرمایه داری نه از نظر فرهنگی، بلکه صرفا از لحاظ اقتصادی مورد انتقاد قرار می‌گیرد؟
 
نقد فرهنگی سرمایه داری هم داریم، اما فقط درحد نوشته و ادبیات. جملاتی پشت سر هم قطارمی شوند، اما از آنها دید تازه‌ای شکل نمی‌گیرد. نقد از طریق تصویر هم شامل نقد فرهنگی سرمایه داری می‌شود. متعلق است.
 
هنگام دریافت جایزه آدورنو گفتید: “در‌ مبارزه بزرگ بین چشم‌ها و زبان، نگاه قدرت تحلیلی بزرگتری دارد. ”
 
همین طور است. و این یعنی مونتاژ.
 
چه چیز دقیقا از سرهم بندی بریده‌های فیلم حاصل می‌‌شود؟
 
وقتی‌ دو تصویر به‌‌ هم وصل شوند، یک تصویر سوم درست می‌‌شود. شکل دیگری از دیدن.
 
آیا مونتاژ وسیله بهتری برای تحلیل تاریخ است، تا زبان؟
 
بله. چون مونتاژ تصاویر می‌‌تواند پیوند خطی‌ تاریخ، خطی بودن اندیشه و نوشتار را به‌‌ هم بریزد.
 
در فیلم تازه تان مدام تکه‌هایی از دریا مونتاژ می‌شود. اثر این کار این جور است که گویی در این کابوس مصرفی شناور پنجره‌ای باز می‌شود.
 
 نمی‌دانم که آیا این خیال، یا نقد یا خیلی ساده نگاهی از روی نرده‌های کشتی است. خوبی مونتاژ در این است که عکس سوم از دو عکس به هم چسبیده را شمای بیننده ایجاد می‌کنید.
 
شما در فیلمهایتان مدام سرمایه داری را باز می‌تابانید. مثلا در فیلم “تحقیر” آن را در شکل وابستگی مؤلف به تهیه کننده نشان می‌دهید.
 
به نظرم منطقی می‌آمد که در فیلمی که یاد کردید، قولی از برشت از زبان فریتز لانگ در نقش کارگردان نقل کنم: “هروز به بازاری می‌روم که دروغ می‌فروشند”.
 
 آیا هنوز به تصویر به معنی واقعی کلمه نیاز وجود دارد؟
 
نمایشگاه‌های نقاشان معروف انبوه انبوه بازدید کننده دارند. معنی اش این است که مردمی که به این نمایشگاها می‌روند، تصاویر کانالهای تلویزیونی بسشان نیست و چیزی کم دارند. آنها نیاز دارند چیزی ببینند که با زبان در رابطه نباشد. آنها می‌خواهند تصویر ببینند. اما این تصاویر را در ساختمانهایی مانند موزه یا کلیسا نشان می‌دهند، گویی آدم به معبد می‌رود، به معبد منفعت. از این نظر من طرفدار یک رفتار سوسیالیستی با هنر هستم.
 
سینما هم برای خودش معبد دارد.
 
بله مولتی پلکس‌ها (مجموعه‌های سینمایی). معبدهای پاپ کورن که سینما در آنها یک چیز خنزر پنزری است. با خودم می‌اندیشم چطور نقد فرهنگی سرمایه داری می‌تواند وجود داشته باشد، در حالی که فرهنگ خودش دیری است که سرمایه دارانه شده است .
 
اسلاوی ژیژک فیلسوف، نئولیبرالیسم را با فیلم کارتن کمدی “خرس کونگ‌فو کار” قیاس می‌کند. می‌گوید: مضحک بودن ایدئولوژی حاکم اظهر من الشمس است. با این حال این ایدئولوژی همچنان می‌پاید.
 
راستش من نظر خوشی نسبت به این جور فلاسفه ندارم. گاهی بعضی ایده شان را جالب می‌بینم، اما مثال‌هایی که سینما می‌زنند، سطحی است. از سینما که حرف می‌زنند، از نظرگاه ادبی در مورد آن حرف می‌زنند. فیلمهای بد را مسخره می‌کنند، اما نمی‌دانند فیلم خوب چیست. این جورفیلسوفان قلمشان هم خوب نیست. فروید و برگسون کجا و این بابا …اسمش چه بود؟ سلوردیجک یا نمی‌دانم چه، کجا… او اصلا بلد نیست بنویسد، اما پشت سرهم کتاب بیرون می‌دهد.
 
در مورد کسانی که آینده سینما را در اینترنت می‌دانند، چه حرفی دارید؟
 
آدم اگر اهل گشتن باشد، تصاویری در اینترنت پیدا می‌کند. در همین “فیلم سوسیالیسم” نمایی هست که من از اینترنت کپی کرده ام.: دو تا گربه که خرخرکنان با هم حرف می‌زنند. کسانی که فیلم این گربه‌ها را گرفته اند، کار جالبی کرده‌اند. اما این جور تصاویر در همین حد می‌مانند و فراتر نمی‌رود. از میان صد هزار شاید فقط دوسه تا دیدنی باشند.
 
پس شما قضایا را در اینترنت دنبال می‌کنید؟
 
نه. من اصلا اینترنت ندارم. اما وقتی کسی چیزی تعریف می‌کند، پا می‌شوم می‌روم خانه دوستم تا او در اینترنت نشانم بدهد. اینترنت پر از چیزهای پراکنده است. بیشتر برای ارضای حس خود خواهی، اما بدون آنکه چندان به درد بخورند. شبکه اینترنت یک جور دمکراسی است، انباشته از انبوه اطلاعاتی که چندان به کار نمی‌آیند. اینترنت زیر سلطه کشیشان اعظمی است که به آنها سرور می‌گویند، و همین‌ها نیز به نوبه خود زیر دست کنسرن‌ها هستند.
 
تلویزیون تماشا می‌کنید؟
 
به ندرت. گاهی فیلم‌های مربوط به حیوانات در بی بی سی را تماشا می‌کنم، که در آنها انسانها چند ماهی وقت صرف می‌کنند تا یک سوسک یا موش را شکار کنند.
 
نقطه امیدی در فیلمتان هست: امید به شکلی از سوسیالسم، نه در قالب یک سیستم سیاسی، بلکه یه شکل فرهنگی.
 
بله، می‌شود به آن مجموعه‌ای از ایده‌ها گفت، که که به یک چیز بدوی اشارت دارند. ۳۰۰۰ سال تاریخ فرهنگی اروپا چندان زیاد نیست. هوس بازگشت به آغاز این تاریخ در فیلم وجود دارد. هوس در جوانان مجسم می‌شود. جوانی در فیلم من بدویت است. یک جامعه جمع و جور بدوی. من فکر می‌کنم جوامع ابتدایی خوشبخت تر از ما بودند.
 
اما این که اصلا بدوی نیست که مانند آن دختر در نمایی از “فیلم سوسیالیسم” به یک ستون در پمپبنزین تکیه بدهیم و کتاب رویاهای از دست رفته بالزاک را بخوانیم.
 
هر چه هست، این منم. من این نما (یک دختر در حال کتاب خواندن کنار یک لاما در پمپ بنزین)را به این شکل چیده ام، تا استعاره‌ای را مصور کنم.
 
اینکه یک چیز ابتدایی را خوشبختی بدانیم، آیا کمی مرتجعانه نیست؟
 
ابتدایی که می‌گویم منظورم این نیست که من مخالف دمکراسی و پیشرفت هستم. من فقط رفتارمان با این مفاهیم را مورد انتقاد قرار می‌دهم. من دوربینم رااز همین فروشگاههای معمولی ارزان قیمت می‌خرم. اما بشر آنقدر چیز کشف کرده که نمی‌تواند جمع و جورشان کند. فقط هم مسئله بر سر تکنیک نیست، همین جاسیگاری روی میز را ملاحظه کنید، که ظاهرش کاملا عادی است و کم و کسر ندارد. اما چه نیازی داریم به هزاران مدل دیگر از همین جاسیگاری؟ قبل‌ها اتومبیل کارخانه‌های مختلف باهم فرق داشتند، اما حالا همه شبیه هم‌اند. یک کارخانه کافی است. هرکس می‌خواهد یک چیزی سر هم کند و به این ترتیب هزاران جور آت و آشغال درست می‌کنندتا هوس شان را فروبنشانند.
 
این نکته در مورد سینما هم صادق است؟
 
سه چهارم کسانی که کار فیلم می‌کنند، دوربین لازم ندارند تا چیزی راببینند. آنها از دوربین استفاده می‌کنند تا فیلمهایی بگیرند کم و بیش مانندفیلمهایی که مادر از بچه اش می‌گیرد یا یک زن و شوهر از سگشان، که بعد همهرا در اینترنت می‌گذارند. این جماعت فیلم نمی‌گیرند، می‌نویسند.تازههمین‌ها را هم از روی هم دیگر رونویسی می‌کنند. آنها از دوربین استفاده نمی‌کنند تا چیزی را ببینند که بدون دوربین دیده نمی‌شود. چیزهایی هست که که اگر با چشم دوربین دیده نشوند، پدیدار نمی‌شوند.
 
فکر می‌کنید این نگاه دوربینی به شکلی برگشت ناپذیر از بین می‌رود؟
 
بیشتر این جماعت فیلمسازان اصلا به چنین نگاهی نیاز ندارند. آنها مانند این ماهی‌هایی هستند که از میلیونها سال پیش ته دریا زندگی می‌کنند و چشم هم ندارند.
 
شما خودتان چه جور ماهی بوده اید؟
 
)دستهایش را بالا می‌برد) یک ماهی بینا؟ امیدوارم.
 
روز و روزگاری شما به جنبش فرهنگ انتقادی موج نو متعلق بودید.
 
بله، آن‌وقت‌ها جوان بودیم، جویا و پویا و پر شر و شور بودیم. اما این را هم بگویم که خیلی خیلی در کارمان جدی بودیم. چنان جدی که امروزگاهی از ماجراجویی آن زمانم خنده ام می‌گیرد، هر چند که پای قضایایی تراژیک هم درمیان بود.
 
شاید اینطور بهتر باشد تا اینکه آدم از خودش قهرمان بسازد.
 
من از فعالان آن زمان از دانیل کوهن بندیت – Daniel Cohn-Bendit) فعال سیاسی آلمانی-فرانسوی که در زمان دانشجویی از رهبرانجنبش دانشجویی-کارگری مه ۱۹۶۸ فرانسه   و به “دنیِ سرخ” معروف بود) در شگفتم. واقعا شگفت آور و غریب است دیدن امروز او به عنوان نماینده سبزها در پارلمان اروپا به خودم می‌گویم عجیب است که از پا نیفتاده. شاید او هم به من به همین چشم نگاه کند: منی که در هشتاد سالگی اینجا در این شهر کوچک سوئیس دارم روی فیلم تازه ام کار می‌کنم
 
چه فیلمی؟
 
روی داستان زوجی کار می‌کنم که چندان باهم کنار نمی‌آیند. اما به واسطه یک سگ میانه‌شان خوب می‌شود. (پا می‌شود از پله‌ها به طبقه بالا می‌آورد و فیلمنامه‌ای همراه می‌آورد) برش دارید، ببینید چه کارش می‌توانید بکنید. اسمش خداحافظی با زبان استخودم هم سگ دارم و بواسطه او با زنم رابطه خوبی دارم. همان طور که ملاحظه می‌کنید، برای رابطه به تلفن همراه نیاز ندارم.