شهرنوش پارسی‌پور – در ورزشگاه، روبروی مرلین، مربی پیلاتی نشسته‌ام و به عضلات پیچیده بدن او نگاه می‌کنم و در‌‌ همان حال به فیلم “شرایط” ساخته مریم کشاورز و کتاب “بی‌راوی” نوشته رفیع جنید فکر می‌کنم. لابد زن‌های آمازون هم عضلاتی این چنین پیچیده داشته‌اند.

یادم آمد که در یکی از نشریات درباره گور زنی جنگجو نوشته بودند که در تبریز پیدا شده بود. زن رابا تمام لباس‌های رزم به خاک سپرده بودند. شاید او از زن‌های آمازون بوده است. تنها مریلین نیست که چنین عضلات پیچیده‌ای دارد. کارین از او عضلانی‌تر به نظر می‌رسد. کارین بی‌رحم هم هست. هنگامی که ما را وادار به نرمش می‌کند برایش مهم نیست چقدر به پیچ و تاب وابدارتمان. خودش هم پا به پای ما حرکت می‌کند و جای گله‌گزاری باقی نمی‌ماند. مری لی هم بسیار جالب است. مربی ۷۰ ساله ما که دختران ۱۸ ساله در برابرش می‌ایستند و نرمش می‌کنند. کارین و مری لی هر دو دچار سرطان هستند. این سرطان فعلاً متوقف شده است و آنان حداقل روزی چهار ساعت ورزش می‌کنند. این اقبال بلند من است که هر روز بهترین آمریکایی‌های دنیا را می‌بینم. مردان و زنانی را که گاهی متجاوز از ۹۰ سال دارند و باز برای ورزش کردن به ورزشگاه می‌آیند.

اما تصویری که مریم کشاورز در فیلم «شرایط» (Circumstance ) از آمریکا به دست می‌دهد بسیار تصویر متفاوتی‌ست. در این فیلم دو دختر همجنس‌گرای ایرانی را می‌بینیم که آزادانه مشروب الکلی می‌خورند و برخی مواد مصرف می‌کنند. استکان‌های ودکا را همانند نقل و نبات بالا می‌اندازند. با لباس پوشیده از خانه بیرون می‌آیند تا در پارتی نیمه‌لخت خود را عرضه کنند. پدر و مادر عاطفه، دوست شیرین، در آمریکا درس خوانده‌اند، در همین برکلی که بغل گوش من است.

مریم کشاورز، کارگردان فیلم سینمایی “شرایط”

فیلم همین‌طور جلو می‌رود تا کم کم بدانیم که پدر و مادر شیرین استاد دانشگاه بودند. فیلم دیگر ساکت است، اما شما به عنوان بیننده باید تصمیم بگیرید که آن‌ها یا در درگیری کشته شده‌اند و یا اعدامشان کرده‌اند. آنگاه ناگهان روابط همجنس‌گرایانه دختر‌ها تغییر شکل می‌دهد. ناگهان متوجه می‌شوید که با‌‌ همان جامعه دچار دپرسیون (افسردگی) ایران روبرو هستید. کد رفتاری دختر‌ها و بقیه شخصیت‌های فیلم روشن است. آن‌ها در میان حرف‌هایشان ده‌ها واژه انگلیسی به لهجه آمریکایی بر زبان می‌آورند. آن‌ها دارند فیلم «می‌لک» را که یک بیانیه همجنس‌گرایانه است به زبان پارسی برمی گردانند. چنین به نظر می‌رسد که میان این جوانان خشمگین و فرهنگ آمریکا ارتباطی هست. اما شمای بیننده به طور دقیق نمی‌دانید سر نخ این ارتباط چیست. دختر‌ها با صدای بلند فریاد می‌زنند: «مرا بکن! البته اصطلاح امریکایی آن را بر زبان می‌آورند.
 

اما مهران، برادر عاطفه که سابقاً معتاد بوده عاشق شیرین است در تمام اتاق‌ها دوربین کار گذاشته و جزئیات رفتاری همه را زیر نظر دارد. او راه نجات را در این می‌بیند که به دامن اسلام پناه بیاورد. از خانواده روشنفکر غرب‌زده خود فاصله گرفته و در مسجد نماز می‌خواند. تقریباً به زور شیرین زیبا را وادار به ازدواح با خود می‌کند، این در حالی‌ست که می‌داند او با خواهرش رابطه دارد. نخستین دستوری که صادر می‌کند ضد رقص است. دختران نباید برقصند. این فرمان در این مقطع از زمان به مثابه حرکت بر ضد آمریکاست.

فیلم خوب مریم کشاورز در نقاط مختلف دنیا فیلمبرداری شده، اما مکان‌ها به نحوی انتخاب شده‌اند که به خوبی تداعی‌کننده حالت ایران و به ویژه تهران است. فیلم تماشاگر را مضطرب می‌کند. حتی براین گمانم که تماشاگر آمریکایی هم می‌تواند از دیدن آن مضطرب بشود. در هنگامی که وارد سینما می‌شدیم تماشاگران سانس قبلی از سینما خارج می‌شدند. خانمی از دوستان فریاد می‌کشید که این فیلم دارد حزب‌الله را توجیه می‌کند. می‌خواهد بگوید که حزب‌الله همه خوب هستند و آن‌ها که در برابر آن قرار گرفته‌اند بد هستند. حالا من وقتی خودم دارم فیلم را می‌بینم به این نتیجه می‌رسم که کارگردان دارد می‌کوشد حالت فعلی اجتماع ایران را همانند آینه منعکس کند. 
 

رفیع جنید، نویسنده افغان

خانمی که علیه فیلم فریاد می‌کشید در حقیقت از مسئله همجنس‌گرایی در جامعه ایران شگفت‌زده شده بود. البته شاید او نداند و بسیاری هم ندانند که فاصله مرد و زن در ایران آنقدر عمیق شده که زنان و دختران به آغوش هم پناه می‌برند. روشن است که بی‌درنگ به یاد رفیع جنید، نویسنده اهل افغانستان و مقیم آمریکا می‌افتم. در یکی از دفعاتی که با هم تلفنی حرف می‌زدیم، هنگامی که به او گفتم در سنت منطقه ما زنان را در فرهنگ‌های ایران و افغانستان حذف کرده‌اند. زن‌ها ابزار بچه‌زایی تلقی شده‌اند، و مردان عشق را در وجود یکدیگر جست‌وجو می‌کنند و… گفت: “شاید این بهتر بوده.”

این پاسخ مرا تکان داده بود. جنید کتابش را همین چند روز پیش برای من فرستاده است که خواندن آن هم‌زمان ‌شده با دیدن فیلم مریم کشاورز. خواندن کتاب رفیع جنید در اول کار بسیار مرا بی‌حوصله کرده بود. الیاس دارد بره هشت ماهه ماه جان را سر می‌برد. نویسنده از یک سو به سبک محمود دولت‌آبادی، این پادشاه روستائیان، داستان بره‌کشان را کش می‌دهد و کش می‌دهد، اما از دیگر سو نثری چنان فاخر را برمی‌گزیند که از محمود دولت‌آبادی فرا‌تر می‌رود. من با این بره کلافه شده بودم. و در عین حال نثر فاخر را تحسین می‌کردم و می‌خواندم که: “ایستاده بود با جامه پرپر ایماقی بر تن، و سربند گل سیب آویخته بر شانه. تنش اقلیم پریان پریشان بود. ساعدانش کرشمه‌وقت بود و ساق‌هایش دو ستون مرمر بود از انحنا. هزار عقرب خمار هم در میم مویش بود. کج کج تا کنج آن خم خمیده، تا آن حد زلال، تا آن زنخدان مغیب، چون چوگان آویزان از دست امیران؛ همانا هم‌چون آنان بود. اما از زیر شاخه گل سیب سربند، از کنار آن طوق گلوی تباشیری بی‌خفتانبند، سنبلان ماه جان تا چمن پیراهنش پیچیده بود و در پس آن پرده مو و جلد پیراهن خضرایی پرنده‌یی مضطرب پنهان بود…”

نمایی از “شرایط” ساخته مریم کشاورز

پس باور کنید داشتم از خواندن کلافه می‌شدم که ناگهان متوجه شباهت بره‌کشان الیاس و ابراهیم پیامبر شدم، بعد در دغدغه خواندن نثر آهنگین و کش‌آمده به این نتیجه رسیدم که رفیع جنید، در این هنگامه اشک و خون در افغانستان دارد می‌کوشد ارزشی را جا بیندازد. حالا هرچه نثر جنید فخیم است و در جست‌وجوی فضای زیستی به‌هنجار و با قاعده، فیلم مریم کشاورز مقطع است و نظمی را برنمی‌تابد.

کتاب جنید مرا به یاد شخصیت مهران در فیلم مریم کشاورز می‌اندازد. روشن است که جنید نیز با دوربینی مخفی دارد به جهان پیرامونش نگاه می‌کند. این دوربین را از مواد خام نساخته‌اند، بلکه دوربینی ذهنی‌ست که می‌کوشد به مجموعه فرهنگ افغانستان، که دارد تمام‌قد روی زمین درازکش می‌شود نیرو ببخشد. اما دست بر قضا صحنه‌ای را در آغاز جاسازی کرده که رمز سقوط فرهنگ افغانستان است: رسم کشتن. در مراسم بزکشی که از مراسم قدیمی افغانی‌ست می‌بینیم که چگونه لاشه بز – این موجودیت مادینه در نزاع دوستانه اما خشن مردان، دست به دست می‌شود. “مادینگی کشته شده” آن‌چنان رنگی از مردگی به خود گرفته که هنگامی که زنی حرف می‌زند مردان یکه می‌خورند.

دوستی افغانی یک داستان واقعی را برایم بازگو کرد. در اقغانستان برای نخستین بار آمار جمعیتی گرفته می‌شد. مرد جوان آمارگیر درخانه‌ مردی را زد و با دستک و دفترش جلوی در نشست و از مرد پرسید که نام او چیست. مرد نامش را گفت. جوان سپس پرسید نام همسر او چیست. مرد گفت الان نام را به او می‌گوید. سپس به خانه وارد شد، تفنگش را برداشت و آمد، یک گلوله در مغز جوان آمارگیر شلیک کرد. گفت: این هم نام خانمم.
 

این حادثه سال‌ها پیش اتفاق افتاده، اما چنین به نظر می‌رسد که افرادی که امروز به خود نارنجک می‌بندند و حملات انتحاری می‌کنند هنوز در متن چنین روابطی ایستاده‌اند. در اینجا اما رفیع جنید به میدان می‌‌آید تا از این ارزش‌ها دفاع کند. چرا می‌خواهد دفاع کند؟ چون شیرین و عاطفه در شانزده‌سالگی بی‌مهابا الکل می‌خورند و فریاد می‌زنند: “فاک می‌!”
 

یک چیزی به هم ریخته است. بنیان و پی بنایی آنچنان سست شده است که افراد نگرانی همانند مهران در فیلم مریم کشاورز و رفیع جنید مرد افغان بزرگ شده ایران و مقیم امریکا را دارد نگران می‌کند. این نویسنده با بیان فاخر خود می‌خواهد بگوید اگر زبانی می‌توانسته این همه غنی باشد پس بر غنایی تکیه داشته است، و چنین است که کتاب خود را با تمامی ابعاد مختلف این فرهنگ آمیخته است تا بتواند نقش سنگ زیرین آسیا را بازی کند. چنین به نظر می‌رسد که او با تمام وجود می‌خواهد شالوده از هم‌پاشیده این فرهنگ را غنا بخشد. روشن است البته که در چنین حالتی خالد حسینی به ذهن انسان می‌آید که به جنبه‌های نفرت‌انگیز این فرهنگ، همانند سنگسار و آزار جنسی کودکان توجه می‌کند.
این بحث در شماره آینده نیز ادامه دارد.

 ::برنامه رادیویی “گزارش زندگی ما” از شهرنوش پارسی پور در رادیو زمانه::