شهاب‌الدین شیخی – زبان مسلط و رایج جوامع، بازتاب‌دهنده و بازتولیدکننده فرهنگ مسلط‌‌ همان جامعه است و از منظر جنسیتی می‌توان گفت به دلیل تفوق نگاه مردسالار جوامع، در واقع به نوعی بازتولیدکننده فرهنگ مسلط مردسالار این جوامع است. زبان وسیله‌ای خنثی برای انتقال افکار نیست، بلکه ساختارهای زبانی می‌توانند بازتولیدکننده ساختارهای قدرت نابرابر جوامع باشند.

مردسالاری به عنوان یکی از جنبه‌های نابرابری رایج در جوامع گوناگون انعکاس پررنگی در زبان دارد. ویرجینیاوولف به عنوان یک رمان‌نویس زن در قرن نوزدهم از اولین نویسندگان و متفکرانی بود که به ناتوانی زبان مردانه در انعکاس تجربیات و دنیای زنانه اشاره کرد. با آغاز موج دوم فمینیسم در دهه ۱۹۶۰ میلادی زبان‌شناسان فمینیست به انتقاد از عناصر مردسالارانه زبان پرداختند و اصلاحاتی را برای کاهش نابرابری‌های جنسیتی زبان پیشنهاد کردند. دو دهه پس از مطرح شدن این انتقادات، زبان‌شناسان انگلیسی-آمریکایی ِتجربه محور، و هم‌چنین روانکاو فمینیست‌های فرانسوی-ژولیا کریستوا، لوئیس ایریگاری و هلن سیکسو- زنانه‌نویسی و نوشتن از موضع زنان را در دهه ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰تحت عنوان «نوشتار زنانه» مطرح کردند.

کتاب روبین لَکف موسوم به «زبان و موقعیت زن» (۱۹۷۵) راه را برای بحث‌های بعدی توسط زبان‌شناسان و جامعه‌شناسان آمریکایی و بعضی فلاسفه دیگر گشود. از دیدگاه لَکف، زنان با دو مصیبت دست به گریبان هستند، زیرا ازیک سو برای سخن گفتن درمورد زنان باید به‌طور غیر مستقیم و با حسن تعبیر صحبت کنند، اما این سبک سخن گفتن چون در عرصه‌های عمومی مؤثر نیست، مورد استهزا قرار می‌گیرد و از دیگر سو وقتی سخن از زنان به میان می‌آید به‌طور حساب شده‌ای، تحقیر می‌شوند، زیرا زبانی که درمورد زنان به ویژه در ادبیات، به کار می‌رود به تلویح و به طور رسمی بر این اشاره دارد که زنان کم ارزش‌ترو کم اهمیت‌تر از مردان هستند.

بعضی از متفکران فرانسوی دیدگاه‌های فمینیستی مربوط به نظریه‌های پساساختارگرایی یا پست مدرن را درباره زبان مطرح کردند. موضع پساساختارگرا،‌ زبان را یک نظام بسته برای ارائه واقعیت از پیش موجود نمی‌داند و برخلاف دیدگاه‌های غالب انگلیسی-آمریکایی، سخن گفتن یا نوشتن را هرگز یک عمل رمزگذاری بی‌طرفانه ندانسته، بلکه معتقد است زبان همیشه ذات شخص را به نمایش می‌گذارد. به دیگر سخن، زبان سازنده ذهنیت است. یا بهتر بگوییم نقش رمزگذاری فرهنگی را نیز به عهده دارد.

در مکتب روانکاوی و گفتاردرمانی ِفروید جایگاه والایی به زبان اختصاص داده است. ژاک لکان روانکاو فرانسوی، در تفسیرش از فروید، به این امرمحوریت بخشید. از نظر لکان ارتباط زبانی تلاشی است برای از بین بردن اولین و عمیق‌ترین درد روانی؛ یعنی جدایی غم‌انگیز ناشی از ولادت و سخن گفتن تلاشی است برای اتصال مجدد با مادر یا به طور عام‌تر اتصال با دیگران. این تلاش برای اتصال مجدد ذاتاً مردانه است. علاوه براین، سخن گفتن و مفهوم شدن برای مخاطب، مستلزم آن است که انسان تسلیم قوانین اجتماعی مردسالار شود و خود را تحت قانون پدری قرار دهد.یعنی با این‌که سخن گفتن و مفاهمه، مستلزم مذکر بودن یا مؤنث بودن شخص نیست و زن هم می‌تواند سخن بگوید و بنویسد، اما ارتباط زبانی در سطح عمیق روان جنسیتی، هم چنان مردانه است نه زنانه.

این اما بدان معنا نیست که سکوت تنها حرکت زبانی زنانه است. ساختار موجود زبانی و اجتماعی هر چند قوی است، ولی نظام بسته و ثابتی نیست. حرکات زبانی، از قبیل نیمه تمام‌‌ رها کردن سخن، لغزش‌های زبانی، بازی کردن با الفاظ، ادا در آوردن‌ها و تکرار کردن‌ها، همه حاکی ازتفاوت روانی و مخالفت بالقوه نسبت به قوانین اجتماعی مردسالار است و نگاهی فرا‌تر از قانون پدری را ارائه می‌دهد. این حرکات زبانی، ساختار موجودِ مردسالاری را متزلزل و مغشوش می‌سازد.یعنی زنان می‌توانند خارج از نظام زبانی مردانه، زبان زنانه رسایی را عرضه کنند. باز باید گفت که جنس، محل نزاع و موضع بحث نیست، زیرا ممکن است نوشتار یا گفتار یک مرد، زبان زنانه بی‌تمرکزی را ثبت و بی‌ثباتی نظام حاکم زبانی را افشا و سیطره آن را تهدید کند. فمینیست- روانکاوهای فرانسوی،ژولیا کریستوا، لوئیس ایریگاری و هلن سیکسو، هر چند در طرح‌های خاص هر یک با هم متفاوتند اما هر سه بر خلق نوشتار زنانه تاکید می‌کنند. ریشه این اصطلاح در نقدهایی است که بارت و دریدا در دهة ۱۹۶۰ در رد ایدئولوژی «قرینه کلام‌محور» نوشتند.

تلاش برای نوشتن از موضع زن
«نوشتار زنانه» متضمن تلاش در جهت زنانه نوشتن یا نوشتن از موضع زن- به معنای موضع بدن جنس مؤنث- است. از نظر کریستوا «نوشتار زنانه» در واقع جایگزینی برای مقابله با «امر نمادین» است؛ نوشتاری که متعلق به تن واقع در فضای پیشاادیپی و پیشازبان‌شناسانه مقدم بر امور نمادین است.

این نوشتار خود را از بند نظم نمادین رهانده و نوشتاری بر‌آشوبنده، زبان‌بازانه و خصوصی است. تمایز قائل شدن میان چیزهایی است که «نشانه‌ای» و «نمادین» می‌خواند، و در نوشته‌های اولی‌اش از جمله انقلاب در زبان شاعرانه، در از یک هویت به دیگری، در میل و زبان و قدرت‌های وحشت مطرح کرد.

به اعتقاد لوئیس ایریگاری زبان اجتماعی مردانه است و زنان فقط نقش مقلد از آن زبان را ایفا می‌کنند. بدین وسیله است که زنان به عنوان زن از قرار‌داد اجتماعی حذف می‌شوند؛ چراکه برای حضور اجتماعی ناگزیرند تا همچون مردان سخن بگویند. بنابر نظریه لاکان زبان بر محور نرّه می‌چرخد. پس تنها راه سخن گفتن یا ارتباط برقرار‌کردن زنان، تصاحب ابزار مردانه است. زن برای سخن گفتن، ارتباط برقرار‌کردن و اجتماعی شدن باید مانند مردان سخن بگوید. چراکه اگر این روش را در پیش نگیرد با خطر روان‌پریشی روبه‌رو می‌شود: بازگشت به زبان خصوصی (ایدیولکت) و از بین رفتن پیوند اجتماعی. (لچت، ۱۳۷۷: ۲۲۴)

ایریگاری از دیدگان لاکان از همزمانی ساخته‌شدن هویت و زبان پیروی کرده است و نتیجه می‌گیرد که انکار هویت زن در جامعه مرد‌سالار به دلیل این است که زبان، آنان را حذف کرده است و زبانی خاص خود ندارند. برای آن‌که زنان در جامعه هویت مستقل و خاص خود را داشته باشند، باید زبانی مخصوص به خود دارا باشند، آن گونه که مردان زبان خاص خود را دارا هستند.

ایریگاری سعی در ایجاد نوشتاری زنانه دارد؛ نوشتاری که زنان برای بیان تجربه زنانه خود نیازمند زبان خاص آن هستند، به‌نحوی که زن با هویتی که از طریق این زبان خاص به دست می‌آورد، خود به عنوان یک سوژه به حساب می‌آید؛ آن هم متفاوت از سوژه مردانه؛ تا آنجا که یک ابژه، سوژه‌ای نه حتی یکسان با مردان و در واقع سوژه‌ای کاملاً متفاوت به حساب آید. ایریگاری بیان می‌کند که این نوشتار سیال و خلاق و برآمده از جسم زن است. وی معتقد است که سیالی آن چیزی است که از پرمطلبی بی‌کم‌ و‌کاست به بیرون درز می‌کند.(هام، ۱۳۸۲: ۱۳۶)

زنان باید خود را بنویسند
اغلب گفته می‌شود سخن گفتن همانند یک مرد در واقع تسلط داشتن در کنترل معنا، ادعای حقیقت، عینیت و دانش است. در صورتی که سخن گفتن همانند یک زن به مفهوم تسلط نداشتن، به معنای اجازه درهم و برهم یا در حال تغییر بودن، قابل کنترل نبودن، حقیقت نداشتن یا نبود دانش است. حال آن‌که ریشه تفاوت میان زن و مرد در سخن گفتن، کیفیت تمایلات و لذاید زنان و مردان است. مردان به دلیل تمرکز در امیال‌شان، زبان‌شان نیز خطی، مستقیم و منطقی است، حال آن‌که به تبع تکثر موجود در امیال زنان، زبان آنان غیر‌خطی و نامسنجم است.(مشیرزاده، ۱۳۸۱: ۴۴۷)

ویرجینیاوولف به عنوان یک رمان‌نویس زن در قرن نوزدهم از اولین نویسندگان و متفکرانی بود که به ناتوانی زبان مردانه در انعکاس تجربیات و دنیای زنانه اشاره کرد

ایریگاری معتقد است زنان سیال صحبت می‌کنند؛ نوعی سخن گفتن هیستریک که در تضاد با صلابت نرینه محور است. راهکارهای ایریگاری برای فروپاشی زبان فرضیه محور عبارتند از: شکلک‌سازی، تغییر نحو و توسل به «افراط». شایان ذکر است که این موارد را می‌توان در آثار خود ایریگاری مشاهده کرد. او در آثار خود به کمک مجموعه‌ای از جناس‌سازی‌ها و بازی‌های زبانی، معنا و نحو را متزلزل می‌سازد و خطیت و غایت‌نگری متونی را که می‌نویسد بر هم می‌زند. ایریگاری سعی در ایجاد نوشتاری دارد که بتواند سروری مرد و حاکمیت مردسالارانة او را واژگون سازد.(شاهنده، ۱۳۸۲: ۱۷۱)

در نتیجه، سبک او در مقابل کلیه قالب‌ها صنایع لفظی، اندیشه‌ها و مفاهیم کاملاً ثبت‌شده مقاومت می‌کند و آن‌ها را در هم می‌شکند. نوشته‌های ایریگاری حاوی شکل‌های جدید بیان با استفاده از ویژگی‌های احساسات جنسی زنانه (لذت کامل و لذت متکثر) است، تا جایگزین لذت قرینه‌محور (مردانه) شود که متمرکز و یکی (فالوس با نرّه) است.

ایریگاری مخالف تعریف است و آن را رد می‌کند؛ چرا که معتقد است تعاریف تنها کاری که می‌کنند تبدیل تکثر به باز‌نمایی‌های یگانه و تغییر‌ناپذیر است. از دیدگاه او زنان باید فرآیند پرسش‌گری و پیوند‌ها و تداعی‌های متنی را جایگزین تعریف ‌کنند.

این مباحث در حالی است که از دیدگاه سیکسو، اسطوره‌ها و صفات را دوباره باید بازنویسی کرد. او می‌گوید زنان باید خود را بنویسند. باید از زنان بنویسند و زنان را به نوشتار در آورند. زنان باید با حرکت شخصی‌شان خود را همان‌گونه که در تاریخ و جهان می‌نهند در متن‌ها بگذارند. زنان باید خود را بنویسند چون این نوشتن ابداع نوعی نوشتار عصیانگر است که وقتی لحظه آزادی زن سر رسید به او اجازه می‌دهد تا کار دگردیسی و انتقال و شکست را در دل تاریخ مشخص خود، به اتمام رساند.(سیکسو، ۱۳۸۱)

منابع:
– پین مایکل (۱۳۸۰)، لکان، دریدا، کریستوا، پیام یزدانجو، تهران نشر مرکز،
– سیکسو، هلن (۱۳۸۱). خنده مدوسا، ترجمه: محمدرضا فرزاد، فصل زنان، جلد دوم، تهران: توسعه.
– شاهنده، نوشین (۱۳۸۲). زن در تفکر نیچه، تهران: قصیده‌سرا.
– لچت، جان (۱۳۷۷) پنجاه متفکر بزرگ معاصر، ترجمة محسن حکیمی، تهران: خجسته.
– مشیرزاده، حمیرا (۱۳۸۱) از جنبش تا نظریه فمنیستی، تهران: شیرازه.
– مک آفی، نوئل (۱۳۸۴). ژولیا کریستوا، ترجمه: مهرداد پارسا، تهران: نشر مرکز.
– موللی، کرامت (۱۳۸۳). مبانی روان کاوی فروید-لکان، تهران: نشر نی.
– وولف، ویرجینیا (۱۳۸۳). اتاقی از آن خود، ترجمه: صفورا نوربخش، تهران: نیلوفر.
– هام، مگی (۱۳۸۲). فرهنگ نظریه‌های فمنیستی، ترجمه: نوشین احمدی خراسانی، فرخ قره داغی، فیروزه مهاجر تهران: توسعه.