شهرنوش پارسی‌پور – داشتم داستان -دانشی برای شما می‌نوشتم، اما در نیمه راه توقف کردم. علت این مسئله حالت روانی ویژه‌ای‌ست که گریبانگیر ما ایرانی‌هاست. هرگاه می‌خواهیم کاری را به طور جدی آغاز کنیم رودر رو با مشکلاتی می‌شویم که ویژه یک کشور جهان سومی‌ست.

دستگیری مرضیه وفامهر مرا در نیمه راه نوشتن متوقف کرد. شما حالا ممکن است بگوئید که خیلی‌ها را دستگیر می‌کنند، اما چرا من درباره آن‌ها حرف نمی‌زنم. علت این مسئله بسیار ساده است. به‌راستی من از هیچیک از این افراد‌ شناختی ندارم. این نکته نخست؛ و دومین نکته این است که اغلب مشغول امضا کردن بیانیه‌هایی هستم که علیه این دستگیری‌ها منتشر می‌شود. به هرحال از نظر روانی در جامعه ایران اغلب وضعیتی به‌وجود می‌آورند که انسان نیمه‌فلج می‌شود.

دوستی می‌گوید هر اتفاقی در جمهوری اسلامی می‌افتد برای پول است. این حرف چندان بی‌ربط نیست. اکنون قیمت دی وی دی‌های فیلم تهران من حراج در بازار سیاه چندین برابر شده است، چرا؟ چون مرضیه وفامهر در زندان است. مردم هجوم آورده‌اند تا این فیلم را ببینند و عده‌ای دارند در بازار سیاه از این کار سود می‌برند. این وضع را من به خوبی می‌شناسم. تیراژ برخی از کتاب‌های من به رقم قابل تأملی رسیده است یا رسیده بود، اما اگر شما یک ریال از این پول‌ها را دیدید من هم دیده‌ام. این روش قدیمی فلج کردن مردم است و بر مبنای این فلسفه شکل می‌گیرد: از کار مردم سود ببرید اما نگذارید آن‌ها دستشان به دهانشان برسد، چون آن وقت دم درخوهند آورد.

شهرنوش پارسی‌پور: بر مبنای سیاست تربیت طلبه‌ها و نیمه‌گرسنه نگه داشتن آن‌ها در مدارس حوزوی، هنرمندان را نیز نیمه‌گرسنه نگاه می‌دارند. در شکل سنتی مردم قادر به یاری رساندن به هنرمند نبودند، چرا که اغلب فقیر بودند و بی‌سواد. هنرمند گرسنه و نیمه‌گرسنه چاره‌ای نداشت جز آنکه به ارباب قدرت تکیه کند. این سیاست امروز هم پیاده می‌شود. تمامی کار‌ها را به نحوی سامان داده‌اند که هنرمند همیشه گرسنه و نیمه‌گرسنه باشد. 

اوایل انقلاب مقاله‌ای در روزنامه خواندم که بسیار عبرت‌آموز بود. شخصی از دست‌اندرکاران نوشته بود آیا هنوز هم لازم است به طلبه‌ها گرسنگی بدهیم؟ این جمله به شدت مرا به فکر فروبرد. به روش گزینش طلبه‌ها به صورت سنتی فکر کردم. چنین به نظر می‌رسد که در زمان قدیم و چه بسا حالا، کار عده‌ای این بوده که بچه‌های باهوشی را که از خانواده فقیری هستند دستچین کنند. این بچه‌ها را به مدرسه‌های حوزوی بفرستند و همیشه آن‌ها را نیمه‌گرسنه نگه دارند.

البته سودمندی این کار روشن است. طلبه نیمه‌گرسنه که در اثر با سواد شدن و چند جلدی کتاب خواندن و آداب دینی را آموختن برای خودش احترام زیادی قائل است در برابر صاحبان قدرت احساس عجز می‌کند، چون بی‌پول است و آن‌ها ثروتمند. ممکن است حتی در اعماق دلش از آن‌ها متنفر باشد. اما در برابر مردم که در آن دوران اغلب کم‌سواد یا بی‌سواد بودند، احساس برتری و اهمیت می‌کند، منتها چون به پول آن‌ها که نیازمند روضه‌خوان و عاقد هستند احتیاج دارد، رفتار دوستانه‌ای در پیش می‌گیرد. در روند یک سلسله روابط پیچیده‌ای که به این ترتیب به‌وجود می‌آید، آخوند‌ها به رابط میان قدرت و مردم تبدیل می‌شوند. اکنون بر مبنای همین سیاست هنرمندان را نیز نیمه‌گرسنه نگاه می‌دارند.

در شکل سنتی مردم قادر به یاری رساندن به هنرمند نبودند، چرا که اغلب فقیر بودند و بی‌سواد. هنرمند گرسنه و نیمه‌گرسنه چاره‌ای نداشت جز آنکه به ارباب قدرت تکیه کند. این سیاست امروز هم پیاده می‌شود. تمامی کار‌ها را به نحوی سامان داده‌اند که هنرمند همیشه گرسنه و نیمه‌گرسنه باشد. اما به هرحال این واقعیتی‌ست که هنرمندان پولساز هستند. پس سیاست کثیفی پیاده می‌شود. جریان کار‌ها را به نحوی تنظیم می‌کنند که درآمد هنرمند به جیب صاحب قدرت برود. مثال در این زمینه زیاد است. آیا هرگز دیده‌اید نام قالیبافان روی قالی بافته شده باشد؟ هرگز. در عوض اغلب اینکه قالی به سفارش کدام شخصیتی بافته شده روی آن ظاهر می‌شود. کسی که فروشگاه‌های بزرگ معظم قالی را اداره می‌کند، قالیباف‌ها نیستند، بلکه حاج آقای گردن‌کلفتی این مراکز را اداره می‌کند. قالیباف در فقر مطلق زندگی می‌کند، حضرت حاجی در بهترین خانه‌ها. دور دنیا هم شعبه می‌زند و قالی می‌فروشد.

در مورد ویژه مرضیه وفامهر تمامی این اصول رعایت شده است. سازندگان فیلم عملاً هیچ فایده‌ای از ساختن فیلم «تهران من، حراج» نبرده‌اند. بازار اصلی فیلم ایران بوده که ظاهراً فیلم در آنجا اجازه نمایش نداشته. اما طبق معمول به دست پخش‌کنندگان کوچک و بزرگ توزیع شده. حالا چه باید کرد که این آقایان درآمدشان بیشتر بشود. بهترین کار این است که در اطراف فیلم سر و صدا کنند. چگونه می‌شود این کار را کرد؟ بهترین روش این است که با استفاده از قوانین احمقانه و قرون وسطایی جمهوری اسلامی سازندگان فیلم را دچار گرفتاری کنند. در مورد این فیلم ویژه، کارگردان در خارج از کشور زندگی می‌کند، پس مزاحم هنرپیشه فیلم شده‌اند. اما من بر این اعتقادم که دلایل دیگری نیز برای دستگیری مرضیه وفامهر وجود داشته است. مردان جمهوری اسلامی به دلیل دایره حماقتی که به دور مردم کشیده‌اند، خود نیز در درون این دایره زندگی می‌کنند. آن‌ها مجبور به ازدواج با زن‌های سنتی هستند، و روشن است که این دسته از زنان فاقد آن جنمی هستند که بتوانند فضای هنری و روشنفکرانه در خانه به‌وجود آورند. کار آن‌ها در حدود خوراک پختن و نظافت کردن محدود می‌شود. این آقایان امکان مذاکره و مشورت کردن با زنان خود را ندارند، چرا که از یکسو این کار به دلیل باورهای آن‌ها غیر ممکن است، و از سوی دیگر زنان آن‌ها قادر به انجام چنین کاری نیستند. در نتیجه می‌توان باور کرد که آن‌ها هنگامی که به زندگی افراد متمدن و روشنفکر جامعه فکر می‌کنند به شدت دچار حسادت و خود کم‌بینی می‌شوند. در چنین وضعیتی از هر فرصت برای داغان کردن زندگی این افراد استفاده می‌کنند.

اطلاع دقیق دارم که امکانات زندگی مادی مرضیه وفامهر و خانواده‌اش بسیار محدود و اندک است. اکنون با دستگیری او صدمه بیشتری به این خانواده خواهد خورد که ممکن است باعث تلاشی آن بشود. این‌‌ همان چیزی‌ست که مردان جمهوری اسلامی را شاد می‌کند. داغان کردن چیزی که خود از آن محروم هستند. داغان کردن خانواده‌ای که به رغم فقر و گرفتاری خوشبخت است. بخش اعظم گرفتاری ایران همین مسئله است. این آقایان توان داشتن دوست دختر را ندارند، چون هر گاه به دختری برخورد می‌کنند هی پلک پلک می‌زنند که من نجیب هستم و به تو نگاه نمی‌کنم. دختران رشدکرده ایران نیز حاضرند از بی‌مردی بمیرند و به سمت این آقایان نرود. نتیجه همین گرفتاری‌هاست. هنرپیشه‌های جوان و زیبا را دستگیر می‌کنند، چون می‌خواهند در حین پلک زدن و ادای نجابت درآوردن آن‌ها را سیر نگاه کنند.

البته دلیل دستگیری‌ها پولسازی هست، اما دلایل پیچیده روانی دیگری نیز وجود دارد، که یکیش‌‌ همان است که عرض کردم: داغان کردن زندگی مردم و لذت سادومازوخیستی بردن. چنین است که خانه و خانواده خانم مهرانگیز کار متلاشی می‌شود و شوهرش خود را می‌کشد تا از شر زیبایی‌های جمهوری اسلامی راحت شود. خوره غریبی به جان فرهنگ ایران افتاده است. این آقایان اصلاً و از نظر سنتی فاقد توان درک زنانگی هستی هستند. علت این امر نیز به سادگی این است که خود آن‌ها می‌خواهند نقش زن را بازی کنند. این کار فقط در صورتی ممکن است که زن حقیقی از صحنه اجتماع حذف شود. سی و سه سال است که آن‌ها دارند می‌کوشند زن را حذف کنند. نتیجه این سیاست علاوه بر از هم پاشیدن زندگی چندین میلیون انسان و مهاجرت شمار قابل تأملی از مردم، رشد تصاعدی و غیر قابل کنترل تنفر از اسلام در میان مردم است. هرگز باور نمی‌کردم که در عمرم ببینم که بخش اعظم اجتماع تا این حد متنفر از دین و مذهب شده باشد. جمهوری اسلامی در این میدان بشارت‌دهنده عصر پایان مذهب است. بدین ترتیب با دیدن آینده‌ای که چندان دور نیست به حال دولتمردان این جمهوری تأسف می‌خورم که نام زشتی از خود در تاریخ به یادگار می‌گذارند.

امیدوارم این گفته‌ها به پای مرضیه وفامهر نوشته نشود. حتی روح این زن نیز از این نوشته‌ها بی‌اطلاع است.