اکبر گنجی − اگر امام زمانی (امام دوازدهم) وجود داشته باشد که زمان ظهورش نامعلوم است، همیشه افرادی پیدا خواهند شد که خود را امام زمان بنامند. اصل مدعا راه را گشوده می‌سازد. از کجا معلوم که فرد مدعی امام زمان واقعی نباشد؟ به جای زندانی کردن امام زمان ها (کاری که جمهوری اسلامی می‌کند)، باید به آنها فرصت داد تا از ادعای خود به طور معقول دفاع کنند.

مقاله زیر بررسی می‌کند که علما چگونه “باب” را محاکمه کردند و در این مورد چه گزارشی عرضه کرده‌اند. 

یکم – طرح مسئله: سید علی محمد شیرازی (۱۲۶۶ – ۱۲۳۵ / ۱۸۵۰ – ۱۸۱۹م)، در ۵ جمادی الثانی ۱۲۶۰ ق (۳۲ مه ۱۸۴۴) ادعای بابیت کرد. در رجب ۱۲۶۱ در بوشهر – در راه بازگشت از مکه – بازداشت گردید و به شیراز برده شد. ۱۶ ماه در شیراز در حبس خانگی در خانه‌ی دائی خود بود. در تابستان ۱۲۶۲ ه. ق به اتفاق سید کاظم زنجانی راهی اصفهان شد. ابتدا در منزل میرسید محمد امام جمعه‌ی اصفهان اقامت داشت. سپس در منزل منوچهرخان والی اصفهان اقامت گزید. در آن شهر بین باب و فقیهان مناظره‌ای در گرفت و علمای اصفهان او را واجب القتل دانستند. به قصد دیدار محمد شاه به سوی تهران شتافت. صدراعظم – حاج میرزا آقاسی – در ربیع الثانی ۱۲۶۳ خطاب به او نوشت:

“در باب ملاقات که خواهش نموده بودید چون این روزها موکب همایون در جناح حرکت می‌باشد و مقدور نمی‌شود که آن جناب را بطور شایسته ملاقات نمائیم آن جناب به ماکو رفته چندی در آنجا توقف و استراحت نماید و به دعا گویی دولت قاهره پردازد”.

در تبریز به مدت چهل روز وی را در عمارت ارک دولتی سکونت دادند، سپس به علیخان ماکویی سرحدار سپرده و در قلعه‌ای در بالای کوه سکنی دادند. پس از ۹ ماه محل اقامت وی را از قلعه‌ی ماکو به قلعه‌ی چهریق تغییر داده و او را به این مکان منتقل کردند. ۲۷ ماه بعد، در زمان پادشاهی ناصرالدین شاه، به درخواست امیرکبیر، در ۲۸ شعبان ۱۲۶۶ ه. ق (۹ ژوئیه‌ی ۱۸۵۰) او را – در ۳۱ سالگی – تیرباران می‌کنند.

میان باب و فقیهان شیعه چندین مناظره برگزار شده است. مورخان – خصوصاً مورخان آن دوره – مورخان درباری بودند. نویسندگان ناسخ التواریخ و روضة الصفا تاریخ را مطابق میل سلطان می‌نوشتند. قدرت گفتمان ساز است. از این جهت ما نمی‌دانیم این متون تا چه‌اندازه با واقعت فاصله دارند. ضمن آن که آنان خود مواضع به شدت تندی علیه باب داشته‌اند. از میان فقیهان شیعه، تنکابنی در قصص العلما به این موضوع پرداخته است. اما او هم باب را واجب القتل می‌دانست. به همین جهت کاملاً محرز است که گزارش آنان ایدئولوژیک و کاملاً در خدمت منافع “سلطان اسلام” و به زیان باب برساخته شده است. به تعبیر دیگر، گاه شواهد موجود درباره‌ی یک دوره‌ی خاص تاریخی بسیار کم است (واقعیتی بسیار بد)، اما همان شواهد کم نیز کاملاً یک بعدی است (واقعیتی بسیار بدتر). با کمال تأسف باید اعتراف کرد که تاریخ را فاتحان نوشته‌اند، نه مغلوبان. آنان واقعیت را مطابق میل و سود خود سانسور و تحریف کرده/می کنند.

اما مسئله‌ی نوشتار کنونی این نیست. می‌خواهیم به آن مناظره بنگریم تا روشن شود فقیهان برای امتحان او به چه مسائلی توسل جسته و بر چه مبنایی حکم قتل او را صادر کرده‌اند.

ممکن است پرسیده شود: از کجا می‌دانید که آن گزارش ها واقعیت را بیان می‌کنند؟

پاسخ روشن است: نمی‌دانیم. ما به واقعیت آن گونه که یکصد و شصت سال پیش اتفاق افتاده است، به هیچ وجه دسترسی نداریم. تنها امکان همین متون تاریخی است. به تعبیر دیگر، فرض می‌کنیم که مناظره به همان گونه که روایت کرده‌اند، روی داده است. آن روایت را ارزیابی خواهیم کرد.

اگر مهدی موعودی (امام دوازدهم) وجود نداشته باشد، هر کس خود را امام زمان بنامد، مدعایش کاذب است. تا حدی که من می‌فهمم، امام یازدهم شیعیان فرزندی نداشته و گروهی از شیعیان در نزاع بر سر میراث/جانشینی/دریافت پول از مردم امام دوازدهم را برساختند. تنها مأموریت آن برساخته واگذاری حفاظت و تفسیر دین/پرداخت خمس/قدرت سیاسی به صنف فقیهان بود که انجام داد و رفت.

اگر امام زمانی (امام دوازدهم) وجود داشته باشد که زمان ظهورش نامعلوم است، همیشه افرادی پیدا خواهند شد که خود را امام زمان بنامند. اصل مدعا راه را گشوده می‌سازد. از کجا معلوم که فرد مدعی امام زمان واقعی نباشد؟ به جای زندانی کردن امام زمان ها (کاری که جمهوری اسلامی می‌کند)، باید به آنها فرصت داد تا از ادعای خود به طور معقول دفاع کنند.

دوم – مناظره‌ی اصفهان: در مدت اقامت کوتاه باب در این شهر در ۱۲۶۲، علمای شیعه‌ی آن شهر با او مناظره کرده و درباره‌ی طی ارض ائمه از او سئوال نمودند. میرزا محمد حسن از او پرسید:

“همانا از معجزات انبیا و ائمه‌ی هدی یکی طی ارض است. بگوی تا بدانیم که زمین چگونه در نوشته شود مثلاً حضرت جواد علیه السلام که قدم از مدینه برداشت و در طوس گذاشت مسافتی که از مدینه به طوس برچفسید؟ و چون امام علیه السلام به طوس شد دیگر باره زمین برآمد؛ و این نتواند بود، چه بسیار شهرها تا طوس باشد. پس همه باید خسف شود و جانداران همه تباه شوند و اگر گویی زمین ها با هم متراکم شدند و تداخل کردند این نیز نتواند بود، چه بسیار شهرها باید محو شود و بدان سوی مدینه یا طوس رود. و حال این که هیچ قطعه از زمین دیگرگون نشده و از جای خود جنبش نکرده و اگر گوئی امام طیران نمود و از مدینه تا طوس با جسم بشری برجستن کرد این نیز با براهین محکم راست نیاید؟ و همچنان بگوی که چگونه امیرالمومنین علی علیه السلام در یک شب و یک حین در ۴۰ خانه میهمان شد؟ اگر گویی علی نبود و صورتی نمود نپذیریم، زیرا که خدا و رسول دروغ نگوید و علی شعبده نکند و اگر به راستی او بود چگونه بود؟ و همچنان در خبر است که آسمان ها در زمان سلطان جابر به سرعت سایر باشد و در روزگار ائمه‌ی هدی بطئی سیر دارد. نخست آن که از برای آسمان دو گونه سیر چگونه تواند بود، و دیگر آن که سلاطین بنی امیه و بنی عباس با ائمه‌ی ما معاصر بودند، پس باید آسمان را بطئی سیر و سرعت سیر در یک زمان باشد. این سر را نیز مکشوف دار”[۱].

آیا حتی یک دلیل برای طی ارض ائمه وجود دارد؟ “شیعیان غالی” این مدعیات بلادلیل را برساخته و باب را مسئول حل پیامدهای نظری و عملی آن می‌کنند. به تعبیر دیگر، به جای آن که یک دلیل بر مدعای فاقد شواهد و قرائن خود ارائه کنند، از دیگری می‌خواهند که مسائل و مشکلات مدعایشان را حل و رفع کند. آیا اگر همین پرسش ها را از ائمه می‌پرسیدند، آنها قادر به پاسخ گویی می‌شدند یا فقیهان مدعی را به عنوان غالی تکفیر می‌کردند؟

سوم – مناظره‌ی تبریز: در اوائل سال ۱۲۶۴ (۱۸۴۸)، محمد شاه به ولیعهد خود (ناصرالدین شاه بعدی) فرمان می‌دهد تا بین باب و فقیهان تبریز جلسه‌ی مناظره‌ای ترتیب دهد تا روحانیون به صدق و کذب مدعیات او رسیدگی کنند. باب را از زندان چهریق به تبریز آورده و میان او و حاجی ملا محمود نظام العلما (معلم ناصرالدین شاه)، حاج ملا مرتضی علم الهدی و ملا محمد مامقامی مقلب به حجت الاسلام – با حضور ناصرالدین شاه – مناظره برگزار می‌کنند. چندین روایت از این مناظره در دست است.

۱ – ۳ – گزارش ولیعهد (ناصرالدین شاه) به محمد شاه درباره‌ی جلسه‌ی مناظره: هیچ کس به طور قطع نمی‌تواند مدعی شود که این گزارش توسط ناصرالدین شاه نوشته شده است. مورخان روایت زیر را به نام او ثبت کرده‌اند:

“هو الله تعالی شأنه. قربان خاک پای مبارکت شوم، در باب فرمان قضا جریان صادر شده بود که علمای طرفین را احضار کرده با او گفتگو نمایند. حسب‏الحکم همایون محصل فرستاده با زنجیر از ارومیه آورده به کاظم‏خان سپرد و رقعه به جناب مجتهد نوشت که آمده با ادله و براهین و قوانین دین مبین گفت و شنید کنند. جناب مجتهد در جواب نوشتند که از تقریرات جمعی از معتمدین و ملاحظه‏ی تحریرات، این شخص بی‏دین و کفر او اظهر من الشمس و اوضح من الامس است. بعد از شهادت شهود تکلیف داعی مجددا در گفت و شنید نیست. لهذا جناب آخوند ملامحمد و ملامرتضی قلی را احضار نمود و در مجلس از نوکران این غلام امیراصلان خان و میرزا یحیی و کاظم‏خان نیز ایستادند.

اول حاجی محمود پرسید که مسموع می‌‏شود که تو می‌‏گویی من نایب امام هستم و بابم و بعضی کلمات گفته‏ای که دلیل بر امام بودن بلکه پیغمبری توست.

گفت بلی حبیب من قبله‏ی من، نایب امام هستم و باب هستم و آنچه گفته‏ام و شنیده‏اید راست است. اطاعت من بر شما لازم است به دلیل ادخلو الباب سجدا و لیکن این کلمات را من نگفته‏ام. آن که گفته است، گفته است.

پرسیدند گوینده کیست؟

جواب داد آنکه به کوه طور تجلی کرد. “روا باشد انا الحق از درختی‏/چرا نبود روا از نیکبختی‏”، منی در میان نیست. این‌ها را خدا گفته است. بنده به منزله‏ی شجر طور هستم. آن وقت در او خلق می‌‏شد الآن در من خلق می‌‏شود. و به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را می‌‏کشیدید، منم. آنکه چهل هزار از علما منکر او خواهند شد، منم.

پرسیدند این حدیث در کدام کتاب است که چهل هزار عالم منکر خواهند گشت.

گفت اگر چهل هزار نباشد، چهار هزار که هست.

ملا مرتضی قلی گفت پس تو از این قرار صاحب‏الامری. اما در احادیث هست و ضروری مذهب است که آن حضرت از مکه ظهور خواهند فرمود و نقبای انس و جن با چهل و پنج هزار جنیان ایمان خواهند آورد و مواریث انبیا از قبیل زره‏ی داود و عصای موسی و نگین سلیمان و ید بیضا با آن جناب خواهد بود. کو عصای موسی و کو ید بیضا؟

جواب داد که من مأذون به آوردن این‌ها نیستم.

جناب آخوند ملامحمد گفت غلط کردی که بدون اذن آمدی. بعد از آن پرسیدند که از معجزات و کرامات چه داری؟

گفت اعجاز من این است که از برای عصای خود آیه نازل می‌‏کنم و شروع کرد به خواندن این فقره: بسم الله الرحمن الرحیم. سبحان الله القدوس السبوح الذی خلق السموات و الارض کما خلق هذه العصا آیة من آیاته.

اعراب کلمات را به قاعده‏ی نحو غلط خواند. تاء سموات را به فتح خواند. گفتند مکسور بخوان. آنگاه الارض را مکسور خواند. امیراصلان خان عرض کرد، اگر این قبیل فقرات از جمله‏ی آیات باشد من هم توانم تلفیق کرد و عرض کرد: الحمد لله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المسا. باب بسیار خجل شد. بعد از آن حاجی ملامحمود پرسید در حدیث وارد است که مأمون از جناب رضا علیه‏السلام سؤال نمود که دلیل بر خلافت جد شما چیست؟ حضرت فرمود آیه‏ی انفسنا. مأمون گفت لولا نساؤنا. حضرت فرمود لولا ابناؤنا. این سؤال و جواب را تطبیق بکن و مقصد را بیان نما.

ساعتی تأمل نموده جواب نگفت.

بعد از آن مسایلی چند از فقه و سایر علوم پرسیدند. جواب گفتن نتوانست. حتی از مسایل بدیهیه‏ی فقه از قبیل شک و سهو پرسیدند، ندانست و سر به زیر افکنده باز از آن سخن های بی‏معنی آغاز کرد که من‌‌ همان نورم که به طور تجلی کرد. زیرا که در حدیث است که آن نور، یکی از شیعیان بوده است. این غلام گفت از کجا که آن شیعه تو بودی، شاید نور ملامرتضی قلی بود. بیشتر از پیش‌تر شرمگین شد و سر به زیر افکند. چون مجلس گفتگو تمام شد، جناب شیخ‏الاسلام را احضار کرده باب را چوب زده تنبیه معقول نمود و توبه و بازگشت و از غلطهای خود انابه و استغفار کرد و التزام پا به مهر هم سپرده که دیگر از این غلط‌ها نکند و الآن محبوس و مقید است. منتظر حکم اعلی حضرت اقدس همایون شهریاری روح‏العالمین فداه است. امر امر همایون است”[۲].

۲ – ۳ – روایت تنکابنی از جلسه : تنکابنی آن مناظره را به شرح زیر بازگو کرده است:

“حاجی ملامحمود: حکم پادشاه آن که شما دعوای خود را، در حضور علمای اسلام بیان نمایید تا تصدیق و تکذیب آن محقق گردد. اگر چه من از اهل علم نیستم و مقام ملازمت دارم و خالی از غرضم، تصدیق من خالی از وقعی نخواهد بود و مرا از شما سه سئوال است. اول آن کتبی که بر سیاق قرآن و صحیفه و مناجات، در اطراف و اکناف ابراز و منتشر شده، از شماست و شما آن را تألیف کرده اید، یا به شما بسته‌اند؟

باب: از خداست.

ملامحمود: من چندان سواد ندارم، اگر از شماست، بگویید والا فلا.

باب: از من است.

نظام العلما: معنی کلام شما که گفتید که از خداست، این است که از زبان شما مثل شجره‌ی طور است.

روا باشد اناالحق از درختی       چرا نبود روا از نیک بختی

این همه آوازها از شه بود        گرچه از حلقوم عبدالله بود

باب: رحمت به شما.

نظام العلما: شما را باب می‌گویند. این اسم را که به شما گذاشته و کجا گذاشته‌اند؟ معنی باب چیست و شما به این اسم راضی هستید یا نیستید؟

باب: این اسم را خدا به من داده است.

نظام العلما: در کجا؟ در خانه‌ی کعبه یا بیت المقدس یا بیت المعمور؟

باب: هر جا هست، اسم خدایی است.

نظام العلما: البته در این صورت، راضی هم هستید به اسم خدا. معنی باب چیست؟

باب: باب باب انا مدینة العلم و علی بابها.

نظام العلما: شما باب مدینه‌ی علم هستید؟

باب: بلی.

نظام العلما: حمد خدای را که من چهل سال است قدم می‌زنم که به خدمت یکی از ابواب برسم، مقدور نمی‌شود؛حال – الحمدلله در ولایت خودم به سر بالین من آمده. اگر چنین شد و معلوم من گردید که شما بابید، منصب کفش داری را به من بدهید.

باب: گویا شما حاجی ملامحمود باشید.

نظام العلما: بلی.

باب: شأن شما اجل است، باید منصب بزرگ به شما داد.

نظام العلما: من همین منصب را می‌خواهم و مرا کافی است.

ناصرالدین شاه: ما هم این مسند[خودمان] را به شما که بابید، وا می‌گذاریم و تسلیم می‌نماییم.

نظام العلما: به قول پیغمبر یا حکیم دیگر که فرمود العلم الابدان و علم الادیان و علم ابدان را مقدم داشته. عرض می‌کنم که در معده چه کیفیتی به هم می‌رسد که شخص تخمه می‌شود، بعضی به معالجه رفع می‌گردد و برخی به سوء هضم و غثیان می‌شود یا به مراق منتهی می‌شود.

باب: من علم طب نخوانده ام.

ناصرالدین شاه: در صورتی که شما باب علوم می‌باشید، می‌گویید من علم طب نخوانده ام؟ این دو سخن با هم منافات دارند.

نظام العلما: این عیبی ندارد؛چون این علم بیطره است، داخل علوم نیست و لهذا با بابیت منافات ندارد. [اما]علم ادیان، علم اصول است و اصول و فروع، مبدأ دارد و معاد. پس بگویید آیا سمع و بصر و علم و قدرت، عین ذات هستند یا غیر ذات؟

باب: عین ذات.

نظام العمأ: پس خدا متعدد شد و مرکب. ذات یا علم، دو چیزند مثل سرکه و دوشاب و عین یکدیگر شده‌اند؛پس خدا، مرکب است از ذات و علم یا ذات و قدرت و هکذا. علاوه‌ی بر این، لاضدله است. علم که عین ذات است، ضد دارد که به جهل باشد. علاوه‌ی بر این دو مفسده، خدا عالم است، پیغمبر عالم است و من عالمم. در علم مشترک شدیم؛مابه الامتیاز داریم، علم خدا از خودش می‌باشد، علم ما از او، پس خدا مرکب شد از مابه الامتیاز و مابه الاشتراک. و حال آن که، خدا مرکب نیست.

باب: من حکمت نخوانده ام.

نظام العلما: علم فروع، مستنبط از کتاب و سنت است و فهم سنت و کتاب، موضوف بر علوم بسیار است؛مثل صرف و نحو و معانی و بیان و منطق. شما که بابید “قال” را صرف کنید.

باب: کدام قال؟

نظام العلما: “قال یقول قولا”. [این گونه]: قال قالا قالوا، قالت قالتا قلن. باقی را شما صرف کنید.

باب: در طفولیت خوانده بودم، حال فراموش شده است.

نظام العلما: قال را اعلال کنید.

باب: اعلال کدام است؟

نظام العلما: [پس از اعلال برخی]باقی را شما اعلال کنید.

باب: گفتم فراموش شده.

نظام العلما: هوالذی یریکم البرق خوفا و طمعا را ترکیب نمایید. خوفاً و طمعاً به حسب ترکیب چه چیز است؟

باب: در نظرم نیست.

نظام العلما: معنی این حدیث چیست: لعن الله العیون فانها ظلمت العین الواحد.

باب: نمی دانم.

نظام العلما: مأمون خلیفه از حضرت رضا پرسید که: ماالدلیل علی خلافة جدک علی بن ابی طالب؟ قال الرضا آیة انفسنا. قال: لولانسائنا. قال: لولا ابنائنا. وجه استدلال رضا چیست؟ و وجه رد مأمون چیست؟ و کیفیت رد رضا چیست؟

باب: حدیث است؟

نظام العلما: بلی. اگر دعوی بر میت بود، قسم استظهاری نیز ذکر می‌کردم. شأن نزول انا اعطیناک الکوثر معلوم است که حضرت رسول می‌گذشت، عاص گفت که: این مرد ابتر است، عن قریب می‌میرد و اولادی از او نمی‌ماند. حضرت نبوی غمگین شد. از برای تسلیه‌ی آن حضرت، این سوره نازل شد. حال بگویید که این چه تسلیه است؟

باب: واقعاً شأن نزول این سوره این است؟

نظام العلما: آری. ما در ایام شباب و جوانی، به اقتضای سن مطایبه می‌کردیم و این عبارت علامه را می‌گفتیم. حال می‌خواهم شما معنی آن را بگویید که اذا دخل الرجل علی الخنثی و الخنثی علی الانثی وجب الغسل علی الخنثی دون الرجل والانثی و چرا باید چنین باشد؟

باب: این عبارت علامه است؟

نظام العلما: از علامه نباشد، از من باشد. معنی آن را بیان نمایید، آخر باب علم هستید.

باب: چیزی به خاطرم نمی‌رسد.

نظام العلما: یکی از معجزات پیغمبر ما قرآن است و اعجاز آن به فصاحت است و بلاغت. تعریف فصاحت و بلاغت چیست؟ و نسبت میان آنها تباین است یا تساوی و یا عموم و خصوص مطلق یا من وجه؟

باب: در نظرم نیست.

نظام العلما: اگر بین دو و سه شک کنید، چه خواهید کرد؟

باب: بنا را بر دو می‌گذارم.

ملامحمد ممقانی: ای بی دین، شکیات نماز را نمی‌دانی و دعوی بابیت می‌نمایی.

باب: بنا را بر سه می‌گذارم.

ملا محمد: معلوم است وقتی دو نشد، باید سه را گفت.

نظام العلما: سه هم غلط است، چرا نپرسید بلکه شک در نماز صبح یا مغرب کرده ام، آیا رکوع است یا قبل از رکوع و یا بعد از اکمال سجدتین.

ملامحمد ممقانی: شما شکر بکنید که اگر می‌گفت بنا را بر دو می‌گذاریم، زیرا که شغل ذمه‌ی یقینی، برائت ذمه‌ی یقینی می‌خواهد، آن وقت چه می‌کردید؟ تو نوشته ای: “اول من امن بی نور محمد و علی” این عبارت از شماست یا نه؟

باب: بلی از من است.

ملامحمد: که تو آن وقت متبوع و آنها تابع و تو افضل از آنها خواهی بود.

حاجی مرتضی قلی: خداوند عالم می‌فرماید: واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه و للرسول و شما در قرآن، ثلثه گفته اید چرا و از کجا؟

باب: ثلث، نصف خمس است؛ چه تفاوت دارد.

ملامرتضی قلی: کسور تسعه چند است؟

نظام العلما: به قاعده‌ی نظام، طفره جایز است. [مولوی می‌گوید]:

چند از این الفاظ و اضمار و مجاز     سوز خواهم سوز با آن سوز ساز

من در بند الفاظ نیستم. کرامتی موافق ادعای خود به من بنمای تا مرید شوم و به سبب ارادت من، جمعی قدم در داریه‌ی ارادت شما خواهند گذاشت؛ زیرا که به علم معروفم و عالم، هرگز تابع جاهل نخواهد شد.

باب: چه کرامت می‌خواهی؟

نظام العلما: اعلاحضرت سلطان اسلام، محمد شاه مریض است، او صحتی ده.

ناصرالدین شاه: چرا دور رفتی؟ اکنون تو حاضری، در وجودت تصرفی کند و تو را جوان سازد که همیشه در رکاب ما باشی. ما نیز بعد از ظهور این کرامت، این مسند را به او خواهیم واگذاشت.

باب: در قوه ندارم.

ملامحمد ممقانی: پس بی جهت عزت نمی‌شود در عوالم لفظ ، گنگ و در عوالم معنی، گنگ، پس چه هنر داری؟

باب: من کلام فصیح می‌گویم: الحمدلله الذی خلق السماوات بالفتح.

ناصرالدین شاه: و ما بتاوالف قدجمعا / یکسر فی النصب و فی الجرمعا

باب: اسم من علی محمد با رب وفق دارد.

نظام العلما: هر علی محمد و محمد علی، با رب وفق دارند. آن وقت باید ادعای ربوبیت بکنید، نه دعوی بابیت.

باب: من آن کسم که هزار سال است که انتظار ظهور مرا می‌کشید.

حاجی ملامحمد: یعنی شما مهدی صاحب الامرید؟

باب: بلی.

نظام العلما: نام مبارک او، محمدبن الحسن و اسم مادر او، نرجس یا صیقل یا سوسن و نام تو، علی محمد و نام پدر و مادرت چیز دیگر است. مسقط الرأس آن حضرت، در سامره است و مسقط الرأس تو در شیراز است. سن مبارک او بیش از یک هزار سال است و عمر شما، قریب به چهل، کمال مخالفت در میانه است. وانگهی من شما را نفرستادم.

باب: شما دعوی خدایی می‌کنید؟

نظام العلما: چنان امامی را چنین خدایی باید.

باب: من به یک روز، دو هزار بیت کتابت می‌کنم. که می‌تواند چنین کند؟

نظام العلما: در زمان توقف در عتبات عالیات، کاتبی داشتم که به روزی دو هزار بیت کتابت می‌کرد، آخرالامر کور شد. شما هم این عمل را ترک نمایید، والا کور خواهید شد”[۳].

تنکابنی می‌نویسد پس از پایان مناظره:

“به حکم شیخ الاسلام و حاجی ملامحمود، ملازمان ایشان، سید را بسیار چوب زدند. و او می‌گفت: غلط کردم و خطا کردم و گه خوردم و توبه کردم، تا مستخلص شد از آن”[۴].

۳ – ۳ – گزارش مامقامی: ملامحمد مامقامی رئیس جلسه‌ی محاکمه‌ی باب را برعهده داشت. فرزندش میرزا محمد تقی مامقامی گزارشی از آن جلسه برای ناصرالدین شاه که خود در مناظره شرکت داشت، تهیه و در سفر سوم او به اروپا در تیریز به وی تقدیم کرد. مامقامی در مقدمه‌ی کتاب گزارش های دیگران را رد کرده و می‌گوید هیچ یک از آنان را جلسه حضور نداشته و فقط به نقل مسموعات کاذب پرداخته‌اند. وقتی باب را از زندان به تیریز منتقل می‌کردند، در ارومیه اتفاقاتی افتاده است که سطح فکری آن دوره را بخوبی عیان می‌سازد. مامقامی می‌گوید مردم در ارومیه استقبال گسترده‌ای از باب به عمل آوردند و:

“فردای آن روز مشار الیه به جهت شست و شو به یکی از حمام های آنجا رفته، بعد از بیرون آمدن او اغنام کالانعام هجوم و ازدحام آورده تمامی آب خزانه‌ی حمام را فنجانی به قیمت یک تومان از حمامی خریداری نمودند”[۵].

مامقامی درباره‌ی موضوع مناظره به نکته‌ی آگاهی بخشی اشاراه می‌کند. فقیهان نمی‌خواستند با او گفت و گو داشته باشند، هدف آنان بی سواد و بی دین نشان دادن او بود. مامقامی می‌نویسد:

“چون محاورین این مجلس اشخاص عالم حکیم بوده‌اند دیدند که اگر طرح گفت و گو با مشار الیه با بعضی مسائل غامضه‌ی حکمیه و مشاکل علوم مکتومه که مشرع هر خائضی نیست بیاندازند و مجیب به طریق مغالطه و کافر ماجرائی پیش آید نه اکثری از مجلس و نه سامعین که غایب‌اند تشخیص قول محق از مبطل را نداده کار به کلی در پرده‌ی اشتباه و خطا مستور مانده انعقاد آن مجلس نسبت به سایرین بالمره خالی از فایده خواهد بود و بر علم خود محاورین نیز چیزی نخواهد افزود، چه ایشان خود پیش از وقت مراتب جهالت و نادانی او سنجیده داشتند. . . پس از ابتدأ باب فحص و سئوال از این گونه مسائل را که شبهه پرداز است مسدود داشته مسائلی را پیش آوردند که خواص و عوام در فهم صحیح و سقیم و منتج و عقیم مساوی‌اند”[۶].

مامقامی پرسش ها را طرح می‌کند:

“سئوال نظام العلما از باب: پادشاه ما درد نقرس دارد شما دعا کنید این درد پا رفع شود تا ما همه به تو ایمان بیاریم. سئوال ملامحمد ممقانی: کسور حساب چند تا است؟ از تو می‌پرسم بگو طلاق در شرع ما چند قسم است، طلاق بدعت کدام است، طلاق سنت کدام. نظام العلما: قلن چه صیغه است”[۷].

در پایان مناظره از او می‌خواهند که مدعای خود را پس گیرد، اما او زیر بار نمی‌رود:

“مشارالیه را در پیش روی والد مرحوم نشانده آن مرحوم آنچه نصایح حکیمانه و مواعظ مشفقانه بود با کمال شفقت و دلسوزی به مشار الیه القا فرمودند. در سنگ خارا قطره‌ی باران اثر نکرد”[۸].

چهارم – داوری مناظره/محاکمه : حال نوبت داوری درباره‌ی مناظره/محاکمه‌ی باب فرا می‌رسد.

۱ – ۴ – پرسش پزشکی : به پرسش و پاسخ زیر بنگرید:

سئوال: در معده چه کیفیتی به هم می‌رسد که شخص تخمه می‌شود، بعضی به معالجه رفع می‌گردد و برخی به سوء هضم و غثیان می‌شود یا به مراق منتهی می‌شود.

جواب: من علم طب نخوانده ام.

باب به درستی به پرسش پاسخ گفته بود. مگر باب پزشک بود که به پرسش های طبی پاسخ گوید؟ آیا کسی از پیامبر گرامی اسلام سوال های پزشکی می‌پرسید؟ آیا دین برای پاسخ به پرسش های طبی است؟ (نظر مولوی)

ابن خلدون در مقدمه در این خصوص می‌نویسد:

“در اجتماعات بادیه نشین نوعی پزشکی وجود دارد که غالباً بر تجربیات کوتاه دامنه‌ی برخی از اشخاص مبتنی است. . . و قبائل عرب از این گونه تجارب طبی بهره‌ی وافری داشتند. . . و طبی که در شرعیات نقل می‌شود نیز از همین قبیل است و به هیچ رو از عالم وحی نیست. . . زیرا وی [محمد] از این رو مبعوث شد که ما را به شرایع آگاه کند، نه به خاطر این که طب یا دیگر امور عادی را به ما بیاموزد”[۹].

 مولوی هم گفته است که پیامبران طبیان روح‌اند، نه جسم. از زبان پیامبران می‌گوید:

ما طبیبانیم شاگردان حق − بحر قلزم دید ما را فانفلق

آن طبیبان طبیعت دیگرند − که بدل از راه نبضی بنگرند

آن طبیبان را بود بولی دلیل − وین دلیل ما بود وحی جلیل

دستمزدی می‌نخواهیم از کسی −  دست مزد ما رسد از مقدسی

(مثنوی، دفتر سوم، ابیات: ۲۷۰۰ و ۲۷۰۱ و ۲۷۰۷ و ۲۷۰۸)

در دیوان شمس هم گفته است:

حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم

بسی علتیان را ز غم باز خریدیم

حکیمان فصیحیم که شاگرد مسیحیم

 بسی مرده گرفتیم و در او روح دمیدیم

بپرسید از آنها که دیدند نشانها

 که تا شکر بگویند که ما از چه رهیدیم

حکیمیم خبیریم که قاروره نگیریم

 که ما در تن رنجور چو‌اندیشه دویدیم

طبیبان الهیم و زکس مزد نخواهیم

که ما پاک روانیم نه طماع و پلیدیم

مپندار که این نیز هلیله است و بلیله است

که این شهره عقاقیر ز فردوس کشیدیم

(دیوان کبیر، غزل ۱۴۷۴)

وقتی علی بن ابی طالب ضربت خورد، نگفتند چه حاجت به طبیب؟ ما[علی و حسن و حسین] واجد علم لدنی هستیم و طبابت هم بخشی از آن علم خدادی است. آنان پزشکی مسیحی بر بالین امام آوردند، ولی کاری نمی‌شد کرد.

۲ – ۴ – پرسش متافیزیکی: به پرسش و پاسخ زیر بنگرید:

سئوال: آیا سمع و بصر و علم و قدرت، عین ذات هستند یا غیر ذات؟

باب: عین ذات.

سئوال: پس خدا متعدد شد و مرکب. ذات یا علم، دو چیزند مثل سرکه و دوشاب و عین یکدیگر شده‌اند؛ پس خدا، مرکب است از ذات و علم یا ذات و قدرت و هکذا. علاوه‌ی بر این، لاضدله است. علم که عین ذات است، ضد دارد که به جهل باشد. علاوه‌ی بر این دو مفسده، خدا عالم است، پیغمبر عالم است و من عالمم. در علم مشترک شدیم؛مابه الامتیاز داریم، علم خدا از خودش می‌باشد، علم ما از او، پس خدا مرکب شد از مابه الامتیاز و مابه الاشتراک. و حال آن که، خدا مرکب نیست.

باب: من حکمت نخوانده ام.

من متافیزیک نخوانده ام، پاسخ درستی بود. مگر باب بودن به معنای پاسخگویی به پرسش های متافیزیکی چون ذات و صفات خداوند است؟ پیامبر گرامی اسلام هم سخنی در این زمینه‌‌ها بیان نکرده‌اند. برای اینکه نه پیامبری منوط به متافیزیک دانی است و نه قرآن متنی متافیزیکی است. مفاهیم متافیزیکی بعدها از طریق ترجمه وارد جهان اسلام شد. این حکم درباره علم منطق هم صادق است. منطق ارسطویی بعدها وارد جهان اسلام شد.

تنها پرسشی که شاید مدعیان بتوانند به عنوان مبطل مدعای ما عرضه نمایند، پرسش ظاهراً فلسفی اعراب درباره‌ی روح از پیامبر گرامی اسلام است:

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً: و از تو درباره‌ی روح می‌پرسند؛ بگو روح از[عالم] امر پروردگارم است؛ و شما را از علم جز‌اندکی نداده‌اند (اسرأ، ۸۵).

اولاً: این پرسشی درون دینی و از آن یهودیان بود. آنها سه پرسش برای داوری در خصوص صدق و کذب مدعای پیامبری حضرت محمد مطرح ساختند. اول: داستان اصحاب کهف. دوم – داستان ذوالقرنین. سوم – روح. پیامبر به پرسش اول و دوم پاسخ گفت و در پاسخ پرسش سوم گفت: آگاهی از روح شأنی از شئون ویژه‌ی خداوند است. یهودیان پرسشی متافیزیکی مطرح نساختند. روح در تورات و انجیل وجود داشت. می‌خواستند ببینند، حضرت محمد درباره‌ی آن چه می‌داند؟

ثانیاً: مطابق نظر برخی از مفسران منظور از روح، قرآن است. مفسرانی طبری، زمخشری ، ابوالفتوح و امام فخر رازی؛ “روحا من امرنا” (شوری، ۵۲) به معنای وحی/قرآن معنی کرده‌اند. این نیز تأییدی است بر این تفسیر.

ثالثاً: زمخشری در کشاف گفته است به نظر برخی از مفسران پرسش و پاسخ درباره‌ی روح ناظر به فرشته‌ای بسیار بزرگ است.

رابعاً: زمخشری قول دیگری را مطرح ساخته که مطابق آن منظور از روح، جبرئیل بود که مفهومی شناخته برای یهودیان بود. آیه تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ: در آن [شب] فرشتگان و جبرئیل به اذن پروردگارشان برای انجام هر کار فرود آیند (قدر، ۴) و فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا (مریم، ۱۷) موید این تفسیر است. مسیحیان جبرئیل را روح القدی می‌نامیدند. آیات ۸۷ بقره، ۹۷ بقره، ۲۵۳ بقره، ۱۱۰ مائده و ۱۰۲ نحل موید این تفسیر است.

خامساً: روح در این پرسش و پاسخ هر معنایی داشته باشد، یک نکته مسلم است. پیامبر پاسخ روشنی به پرسش آنان نداد. سپس افزود که دانش آدمیان در این باره بسیار‌اندک است. زمخشری می‌نویسد: ” و ما أوتیتم خطاب عام است. چنین روایت کرده‌اند که وقتی رسول خدا به این شیوه به آنان پاسخ گفت، گفتند: آیا این خطاب ویژه‌ی ماست و یا این که همراه با ما متوجه تو نیز هست؟ فرمود: به ما و شما، جملگی دانش‌اندکی داده‌اند”[۱۰]. بدین ترتیب، پیامبر گرامی اسلام مدعی اطلاع بیشتر از روح نشد، چه رسد به متافیزیک دانی (وجود و ماهیت، جوهر و عرض، ذات و صفات، و. . . ).

۳ – ۴ – پرسش صرف و نحوی : آیا باب بودن به معنای صرف و نحو و معانی و بیان دانستن است؟ مگر مردم از پیامبر گرامی اسلام پرسش های صرف و نحو و معانی و بیان می‌پرسیدند؟ او به زبان عربی تکلم می‌کرد و نوشته‌‌هایش به زبان عربی است. بسیاری از افرادی که به زبان فارسی حرف می‌زنند و می‌نویسند، قواعد دستور زبان فارسی را نمی‌دانند.

از سوی دیگر، محمد علی باب ایرانی بود. اگر هم قرار بود در این زمینه پرسش شود، باید پرسش ها معطوف به زبان فارسی می‌شد. وگرنه اعراب باید درباره‌ی زبان ژاپنی، روسی، چینی و لاتین از پیامبر گرامی اسلام سئوال می‌کردند و پیامبری ایشان را منوط به پاسخ آن پرسش ها می‌نمودند.

۴ – ۴ – دروازه‌ی شهر علم بودن : فقیهان حاضر در جلسه تصور نادرستی از یک روایت داشتند. آن روایت به شرح زیر است:

“من شهر علمم و علی در آن شهر است. هر كه علم می‌خواهد باید كه از این در وارد شود”[۱۱].

“من شهر علمم و تو (ای علی) دروازه‌ی این شهری. دروغ می‌گوید آن كه می‌پندارد داخل شهری می‌شود كه در ندارد”[۱۲].

معنای این حدیث چیست؟ آیا معنای آن این است که پیامبر گرامی اسلام شهر همه‌ی علوم بود؟ یا فقط در حوزه‌ی هدایت، راهگشا بود؟ پیامبر گرامی اسلام فیزیک دان، شیمی دان، ریاضی دان، زیست شناس، طبیب، متافیزیسین، و. . . نبود. او نیز انسانی چون دیگران بود. قرآن تعبیر زبانی تجربه‌ی دینی پیامبر است. قرآن کتاب هدایت است، نه شهر همه‌ی علوم. از قرآن نمی‌توان علم کشاورزی، صنعت، تکنولوژی و. . . در آورد. از قرآن نمی‌توان برنامه ریزی و مدیریت در آورد. همه‌ی پیامبران هم شهر همه‌ی علوم نبوده‌اند، چه رسد به جوانی چون محمد علی باب.

امام فخر رازی در مفاتیح الغیب در تفسیر آیه ۱۵۹ آل عمران از قول پیامبر آورده است که: “شما به امور دنیاتان آشناترید و من به امور دینتان“[۱۳]

۵ – ۴ – طلب معجزه/کرامت : فقیهان و ناصرالدین شاه نهایتاً از باب خواستند تا معجزه/کرامتی از خود بروز دهد. توجه کنید:

سئوال: کرامتی موافق ادعای خود به من بنمای تا مرید شوم و به سبب ارادت من، جمعی قدم در داریه‌ی ارادت شما خواهند گذاشت؛ زیرا که به علم معروفم و عالم، هرگز تابع جاهل نخواهد شد.

باب: چه کرامت می‌خواهی؟

سئوال: اعلاحضرت سلطان اسلام، محمد شاه مریض است، او را صحتی ده.

ناصرالدین شاه: چرا دور رفتی؟ اکنون تو حاضری، در وجودت تصرفی کند و تو را جوان سازد که همیشه در رکاب ما باشی. ما نیز بعد از ظهور این کرامت، این مسند را به او خواهیم واگذاشت.

باب: در قوه ندارم.

آیا پیامبری یا باب بودن منوط به درمان بیماری نقرس یا جوان کردن پیرمردی سالخورده است؟ چه کسی از این نوع معجزات/کرامات از پیامبر گرامی اسلام نقل کرده است؟

مشرکان جزیرة العرب از پیامبر گرامی اسلام درخواست معجزه داشتند. آنان می‌گفتند که پیامبر باید با بقیه‌ی مردم تفاوت داشته باشد، یعنی انسان نباشد. اما او انسان/بشر بود. قرآن آن کشاکش ها را بخوبی گزارش کرده است:

وَقَالُواْ لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنزَلْنَا مَلَكًا لَّقُضِيَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنظَرُونَ. وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ: گفتند چرا فرشته‌ای بر او نازل نمی‌شود؟ و اگر فرشته‌ای نازل می‌کردیم، کار به پایان رسیده بود، و دیگر مجال و مهلتی نمی‌یافتند. و اگر او[پیامبر] را فرشته‌ای می‌گرداندیم، آن[فرشته] را به صورت مردی در می‌آوردیم، و امر همچنان برآنان مشتبه می‌ساختیم (انعام، ۹ – ۸).

وَقَالُواْ لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَى أَن يُنَزِّلَ آيَةً وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ: گویند چرا معجزه‌ای از سوی پروردگارش نازل نمی‌شود؟ بگو بیگمان خداوند توانای آن هست که معجزه‌ای نازل کند و بیشتر آنان نمی‌دانند (انعام، ۳۷).

وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الأَسْوَاقِ لَوْلا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا. أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلا مَّسْحُورًا: گفتند این چه پیامبری است که غذا می‌خورد و در بازارها راه می‌رود، چرا فرشته‌ای با او فرستاده نشده است که همراه او هشدار دهنده باشد؟ یا چرا گنجی بر او نازل نمی‌شود، یا چرا باغی ندارد که از[بار و بر] آن بخورد؛ و مشرکان گفتند که جز از مردی جادوزده پیروی نمی‌کنید (فرقان، ۸ – ۷).

وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيرًا: و پیش از تو کسی از پیامبران را نفرستادیم مگر آنکه غذا می‌خوردند و در بازارها راه می‌رفتند، و بعضی از شما را مایه‌ی آزمون بعضی دیگر ساخته ایم آیا شکیبایی می‌ورزید؟ و پروردگار تو بیناست (فرقان، ۲۰).

پاسخ صریح پیامبر گرامی اسلام روشن بود. او نه مدعی علم غیب شد، نه مدعی عصمت، نه مدعی معجزه، نه مدعی متفاوت بودن با انسان ها. می‌گفت: من هم انسانی چون شما هستم. تنها تفاوت من و شما این است که به من وحی می‌شود

قُل لاَّ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ: بگو من به شما نمی‌گویم که خزائن الهی نزد من است، و غیب نیز نمی‌دانم، و به شما نمی‌گویم که من فرشته‌ای هستم، من از هیچ چیز پیروی نمی‌کنم جز از آنچه به من وحی می‌شود؛ بگو آیا نابینا و بینا برابرند، آیا نمی‌اندیشید (انعام، ۵۰).

مسئله این بود که چگونه انسان/بشر پیامبر می‌شود:

وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلاَّ أَن قَالُواْ أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَّسُولاً: و مردمان را به هنگامی که هدایت به سویشان آمد؛ چیزی از ایمان آوردن باز نداشت مگر این که گفتند آیا خداوند بشری را به پیامبری فرستاده است (اسرأ، ۹۴).

هر چه آنان بیشتر از او درخواست های غیر بشری/ناانسانی می‌کردند، او بیشتر و بیشتر بر انسان/بشر بودن خود تأکید می‌کرد. او جز بشر چیز دیگری نبود (ابراهیم، ۱۱) و اصرار داشت که قادر به انجام کارهای عجیب و غریب نیست:

أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاء وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلاَّ بَشَرًا رَّسُولا ً: یا تو را خانه‌ای از زر و زیور باشد، یا به آسمان بر شوی و بالا رفتنت را باور نکنیم مگر آنکه کتابی برای ما فرود آوری که بخوانیمش؛ بگو پاک و منزه است پروردگارم؛ آیا من جز بشری هستم که پیامبرم (اسرأ، ۹۳).

بحث های پایان ناپذیری درباره‌ی معجزه در الاهیات در گرفته است. به گمان برخی – از جمله زرکشی در البرهان فی علوم القرآن – معجزه امری وابسته به سیاق/زمینه‌ی فرهنگی است: “معجزه‌ی هر پیامبری را از جنس پیشرفته ترین پدیده‌‌های زمان آن پیامبر قرار می‌دهد”. در عصر عیسی که فرهنگ زمانه به تحول علم طب مشهور بود، شفای بیماران و احیای مردگان معجزه‌ی او بود. قوم موسی سرآمد ساحری و جادوگری بودند، معجزه‌ی او هم از همین جنس بود. اعراب شهره به شعر و شاعری بودند، قرآن در این زمینه برتر از سخن آنان بود: “در زمان موسی سحر به نهایت پیشرفت خود رسیده بود، در زمان عیسی طبابت و در زمان محمد فصاحت”[۱۴].

به فرض آن که نظریه‌ی زرکشی مطابق با واقع باشد – یعنی واقعاً چنان معجزاتی از موسی و عیسی سر زده باشد – آیا در زمان در زمان محمد شاه و ناصرالدین شاه، ایران سرآمد طبابت بود که از محمد علی باب می‌خواستند بیماری نقرس شاه را شفا بخشد، یا از آن مهمتر، فقیه سالخورده‌ای را جوان سازد؟

۶ – ۴ – سرانجام مناظره : مطابق روایت مورخان و فقیهان، محمد علی باب نتوانست به پرسش های حاضران پاسخ گوید. تکلیف چه بود؟ فقیهان می‌خواستند اثبات کنند که آن جوان ۳۱ ساله بی سواد است. خوب به مقصود خود دست یافتند. می‌خواستند اثبات کنند که صاحب هیچ کرامتی نیست. خوب به مقصود خود دست یافتند. آیا باید او را با چوب می‌زدند؟ در زمان مناظره او ۲۹ سال بیشتر نداشت. در کجا می‌توانست آن همه دانش آموخته باشد؟ مگر به مکتب رفته و زبان عربی، فقه، حدیث، متافیزیک، پزشکی، جادوگری آموخته بود که از پس آن همه برآید؟

در مناظره گفته بود مهدی موعود است. یا به او وحی/الهام می‌شود، یا صاحب تجربه‌ی دینی است. نمی‌دانم دقیقاً چه ادعایی داشت؟ اما هر ادعایی که داشت، مجازاتش چوب زدن نبود. مورخان توبه نامه‌ای به شرح زیر به نام او ثبت کرده‌اند. این توبه نامه در کشف الغطا‌ی ابوالفضل گلپایگانی و ظهورالحق فاضل مازندانی که دو متن بهائیان به زبان فارسی است، نیز مندرج است. گفته‌اند که این توبه نامه در پایان جلسه‌ی مناظره و پس از خوردن ۱۸ ضربه بر پای نگاشته شده است. مخاطب توبه نامه ناصرالدین شاه (ولیعهد وقت) است و دو تن از علمای تبریز نظر خود را بر حاشیه‌ی آن توبه نامه نگاشته‌اند. اما متن توبه نامه:

“فداک روحی الحمدلله کما هواهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه‌ی عباد خود شامل گردانیده، فحمدا له ثم حمدا که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده. اشهدالله و من عبده که این بنده‌ی ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد. اگر چه به نفسه وجودم ذنب صرف است، ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذکره و به نبوة رسول او (صلی الله علیه و آله و سلم) و ولایة اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است امید رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضای حق را نخواسته‌ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده و از قلم جاری، شده غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را. و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد. استغفرالله ربی و اتوب الیه من ینسب الی امر. و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست، و مدعی نیابت خاصه حضرت حجةالله علیه السلام را محض ادعی مبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رأفت و رحمت خود سرفراز فرمایند والسلام”.

سیدابوالقاسم حسنی حسینی و علی اصغر حسنی حسینی – دو تن از فقیهان تبریز – بر حاشیه‌ی این توبه نامه نوشته‌اند:

“سیدعلی محمد شیرازی! شما در بزم همایون و محفل میمون در حضور نواب اشرف والا، ولیعهد دولت بی زوال ایده الله و سسده و نصره و حضور جمعی از علمای اعلام، اقرار به مطالب چندی کردی که هر یک جداگانه باعث ارتداد شماست و موجب قتل، توبه‌ی مرتد فطری مقبول نیست و چیزی که موجب تأخیر قتل شما شده است، شبهه‌ی خبط دماغ است، که اگر آن شبهه رفع شود، بلا تأمل احکام مرتد فطری به شما جاری می‌شود”.

پس از مرگ محمد شاه و جلوس ناصرالدین شاه، به درخواست امیر کبیر ، برای محو بابیان، او را تیرباران کردند.

اما ناموس ناصری گزارش دیگری از پایان کار عرضه کرده است. نویسنده مراجعت دادن باب را به تبریز برای بار دوم، هنگامی که او را همراه فراشان برای گرفتن فتوای شهادت به خانه‌های مجتهدین می‌برده‌اند چنین شرح می‌دهد:

“صبحی مشارالیه را به ازدحام تمام اهل بلد و به همراهی دو نفر از اتباعش که یکی آقا محمد علی تبریزی و یکی سید حسین خراسانی بود، اولاً به خانۀ مرحوم حاجی میرزا باقر پسر مرحوم میرزا احمد مجتهد تبریز بردند و در آنجا مشارالیه چیزی از عقاید خود اظهار نداشت، از آنجا به خانۀ والد ماجد حجت الاسلام [مامقانی] آوردند واین داعی حقير آن وقت خود در آن مجلس حضور داشت. مشاراليه را در پيش روی والد مرحوم نشانده، آن مرحوم آنچه نصایح حکیمانه و مواعظ مشفقانه بود با کمال شفقت و دلسوزی به مشارالیه القا فرمودند. در سنگ خواره [خارا] قطرۀ باران اثر نکرد. پس مرحوم والد بعد از یأس از این. . . فرمودند: حال در آن دعاوی که در مجلس همایونی در حضور ما کردی، از دعوی صاحب الامری [صاحب دین و شریعت] و الفتاح [کذا] وحی تأسیسی و اتيان [=آوردن] به مثل قرآن و غیره، آیا در سر آنها باقی هستی؟

گفت: آری.

فرمودند: ازاین عقاید برگرد، خوب نیست، خود و مردم را عبث به مهلکه نینداز.

گفت: حاشا و کلّا.

پس مرحوم والد قدری نصایح به آقا محمد علی کردند، اصلاً مفید نیفتاد. موکّلان دیوانی خواستند آنها را بردارند، باب رو به والد کرده عرض کرد: “حالا شما به قتل من فتوی می‌دهی؟ “

 والد فرمودند: حاجت به فتوای من نیست، همین حرف‌های تو که همه دلیل ارتداد است خود فتوای قتل تست.

گفت: من از شما سؤال می‌کنم.

فرمودند: حال که اصرار داری بلی. مادام که دراین دعاوی باطله و عقاید فاسده که اسباب ارتداد است باقی هستی به حکم شرع انور قتل تو واجب است؛ ولی چون من توبۀ مرتد فطری را قبول می‌‌دانم اگر از این عقاید اظهار توبه نمایی، من ترا از این مهلکه خلاصی می‌دهم.

گفت: حاشا، حرف همان است که گفته‌ام و جای توبه نیست”[۱۵].

۵ – نتیجه : مدعا چیست؟ آیا بدین ترتیب هر کس حق دارد ادعای پیامبری یا مهدی موعود بودن کند؟

۱ – ۵ – اگر خداوند موجودی نامتشخص/فرا شخصی باشد، سخن نخواهد گفت و هیچ سخنی و کتابی سخنان خداوند نخواهد بود. در عین حال، بنابر وحدت وجود آفاقی/عینی، هر کس سخن بگوید، سخنش، سخن خداوند است. چون غیر از خداوند موجودی وجود ندارد تا مدعی سخن گفتن شود. این مدعا، نتیجه‌ی منطقی نظریه‌ی “وحدت شخصی وجود” ملاصدرا است.

صدرالمتألهین می‌نویسد:

“فکما وفقنی الله بفضله و رحمته الاطلاع علی الهلاک السرمدی والبطلان الأزلی للماهیات الامکانیة والأعیان الجوازیة، فکذلک هدانی ربی بالبرهان النیر العرشی الی صراط مستقیم من کون الموجود والوجود منحصراً فی حقیقة واحدة شخصیة لاشریک له فی الموجودیة الحقیقة ولا ثانی له فی العین، ولیس فی دار الوجود غیره دیار، و کل ما یترائی فی عالم الوجود أنه غیر الواجب المعبود فانما هو من ظهورات ذاته، و تجلیات صفاته التی هی فی الحقیقة عین ذاته:

همان گونه که خدای سبحان مرا به فضل و رحمت خود بر هلاکت سرمدی و بطلان ازلی ماهیات امکانی و اعیان مجازی موجودات مطلع گردانید، با برهان نیر عرشی به این صراط راه برد که موجود و وجود منحصر در حقیقت واحد شخصی است که در موجود بودن حقیقی و در واقعیت عینی، شریک و دومی برای آن نیست و در خانه‌ی هستی غیر او صاحب خانه‌ای نیست و هر چه از غیر او در عالم هستی به چشم می‌آید از ظهورات ذات و تجلیات صفات اوست، صفاتی که در حقیقت عین ذات او هستند”.

صدرا برای تحکیم نظر خود، به سخنان سخنان قیصری در شرح فص یوسفی فصوص الحکم محی الدین (شرح فصوص الحکم، صص ۲۳۴ – ۲۳۰) درباره‌ی وحدت شخصی وجود استناد می‌کند. بر مبنای وحدت شخصی وجود، فقط یک وجود حقیقی واقعی و شئوون و تجلیات اش وجود دارد. هر وجود و سخن دیگری، شأنی از شوون و نعتی از نعوت و لمعه‌ای از لمعات آن وجود واحد است.

نبوت در این مدل، یعنی کنار رفتن پرده‌‌ها و خود را خدا یافتن و سخنان خود را سخنان خداوند یافتن و معرفی کردن. همه‌ی عالم خدایی الهی است. یعنی خود خداست. همه‌ی سخنان، سخنان خداوند است. منتها میان سخنان، تفاوت درجه وجود دارد. به قول مولوی:

قرب بر انواع باشد ای پدر

می‌زند خورشید بر کهسار و زر

لیک قربی هست با زر شید را

که از آن آگه نباشد بید را

شاخ خشک و تر قریب آفتاب

آفتاب از هر دو کی دارد حجاب

لیک کو آن قربت شاخ طری

که ثمار پخته از وی می‌خوری

شاخ خشک از قربت آن آفتاب

غیر زوتر خشک گشتن گو بیاب

(مثنوی، دفتر سوم، ابیات: ۷۰۹ – ۷۰۵)

پیامبر همچون غنچه‌ای است که شکفته می‌شود، همچون درختی است که میوه‌‌های خوب می‌دهد.

۲ – ۵ – اگر خداوند موجودی متشخص و انسانوار است، دو صورت ممکن خواهد بود. اول – او هیچ تمایلی به برقراری رابطه‌ی گفت و گویی من – تو با آدمیان نداشته باشد. در این صورت نبوتی در کار نخواهد بود. دوم – اگر آن موجود متشخص انسانوار بخواهد/دوست داشته باشد با انسان ها حرف بزند؛در آن صورت این راه بسته نخواهد شد و همیشه افرادی مدعی نبوت خواهند شد. ختم نبوت، مدعایی بلادلیل و درون دینی است.

۳ – ۵ – نه تنها خدای متشخص انسانوار حق دارد با انسان ها حرف بزند و پیام رسانانی برای خود برگزیند، انسان های مخاطب خداوند هم حق دارند مدعی نبوت و پیام رسانی شوند. تا زمانی که مدعی نبوت برای پیام رسانی و بسط سخنان خداوند به خشونت متوسل نشود و همچنین پیامش به خشونت در عمل منتهی نشود، هیچ کس مجاز نیست که مانع کار او شود یا مجازاتش کند.

۴ – ۵ – حق داشتن خداوند و مدعیان نبوت، نافی حقوق مردم نیست. مردم مکلف به پذیرش مدعای نبوت نیستند. آدمیان هم حق دارند که در ادعای نبوت مدعی شک و تردید روا بدارند و صدق و کذب مدعای نبوت اش را ارزیابی کنند. انسان ها حق دارند که حقیقت (صدق) و معقول بودن مدعیات نبوت را بکاوند و خواستار دلایل صدق مدعایش شوند. حتی اگر روشن شود که مدعای او از نظر معرفت شناختی کاذب است، باز هم راه مجازات بسته است. برای این که کذب معرفت شناختی، دلیلی بر خطا کاری اخلاقی نیست.

۵ – ۵ – راه داوری چیست؟ نبی خود را فیلسوف/پزشک/ادیب/دانشمند علوم طبیعی تجربی/عالم علوم اجتماعی (جامعه شناس، اقتصاد دادن، و. . . )/معجزه گر معرفی نمی‌کند. او خود را نا انسان قلمداد نمی‌کند. فقط و فقط یک ادعا دارد: خداوند با من – مستقیماً یا از طریق فرشته (جبرئیل) – حرف زده و مرا مأمور کرده تا سخنانش را به اطلاع شما برسانم. همین و بس. به تعبیر دیگر، او مدعی تجربه‌ای است که تجربه‌ی دینی/وحیانی خوانده می‌شود. امتحان/آزمایش او، امتحان این مدعا باید باشد، نه چیزی دیگر.

۶ – ۵ – اگر مهدی موعودی (امام دوازدهم) وجود نداشته باشد، هر کس خود را امام زمان بنامد، مدعایش کاذب است. تا حدی که من می‌فهمم، امام یازدهم شیعیان فرزندی نداشته و گروهی از شیعیان در نزاع بر سر میراث/جانشینی/دریافت پول از مردم امام دوازدهم را برساختند. تنها مأموریت آن برساخته واگذاری حفاظت و تفسیر دین/پرداخت خمس/قدرت سیاسی به صنف فقیهان بود که انجام داد و رفت[۱۶].

۷ – ۵ – اگر امام زمانی (امام دوازدهم) وجود داشته باشد که زمان ظهورش نامعلوم است، همیشه افرادی پیدا خواهند شد که خود را امام زمان بنامند. اصل مدعا راه را گشوده می‌سازد. از کجا معلوم که فرد مدعی امام زمان واقعی نباشد؟ به جای زندانی کردن امام زمان ها (کاری که جمهوری اسلامی می‌کند)، باید به آنها فرصت داد تا از ادعای خود به طور معقول دفاع کنند.

۸ – ۵ – فقیهان بزرگترین خرافه پروران بوده‌اند. آنان این راه را گشوده‌اند که هر کس مدعی پیامبری/امام زمان بودن/ارتباط با موجودات رازآلود (جبرئیل، امام زمان، اجنه و. . . ) شود. مگر حجت الاسلام صدیقی – امام جمعه‌ی منصوب آیت الله خامنه‌ای و روضه خوان بیت رهبری – مدعی نیست که آیت الله بهجت به “موت اختیاری” از دنیا رفته است[۱۷] مگر همو در حضور رهبری و هزاران تن مدعی نشد که در سال جاری آیت الله خامنه‌ای با امام زمان ملاقات کرده است[۱۸]. و مگر مدعی نشد که امام زمان وقتی آیت الله خامنه‌ای وارد مجلس شد، تمام قد جلوی مقام معظم رهبری بلند شد[۱۹]. مگر آیت الله مصباح یزدی نگفت که “وجود مقدس ولی عصر” در “شب بیست و سوم ماه رمضان در حال احیا”، “برای پیروزی احمدی نژاد دعا می‌کنند” [۲۰]. مگر آیت الله علم الهدی – امام جمعه‌ی منصوب آیت الله خامنه‌ای و عضو مجلس خبرگان رهبری – نگفته که جبرئیل برایشان در بیت رهبری غذا آورده است[۲۱]. بدین ترتیب، نماینده‌ی آیت الله خامنه‌ای جبرئیل را به آشپز بیت رهبری تبدیل کرده است. آیا آشپز کردن جبرئیل و تبدیلش به پیش خدمت رستوران بیت رهبری اهانت به آن موجود مقدس نیست؟

قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ. مَن كَانَ عَدُوًّا لِّلَّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِينَ: بگو هر کس دشمن جبرئیل باشد[بداند] که جبرئیل آن را به دستور الهی بر دل تو نازل کرده است و آن همخوان کتابهایی است که پیشاپیش آن است و راهنما و مژده بخش مومنان است. کسی که دشمن خداوند و فرشتگان او و پیامبرانش و جبرئیل و میکائیل باشد[کافر است] و خداوند دشمن کافران است (بقره، ۹۸ – ۹۷).

۹ – ۵ – ایمان آوری، مانند عاشق شدن است. وقتی فردی عاشق فرد دیگری می‌شود، ممکن است نتواند با دلایل عقلی عشق خود را موجه سازد. اگر به پرسش گرفته شود، توضیحاتی علتی بیان خواهد داشت. معشوق با ناز و کرشمه عاشق را مجذوب و محتاج خود می‌کند. جور و جفا و قهر ولطف معشوق، عاشق را به دنبال خود می‌کشد. به قول مولوی، بلبل نیست، “نهنگ آتشی است”. تهدید و کشتن عاشقان (مومنان)، عشق (ایمان) را نابود نخواهد کرد.

تو مکن تهدید از کشتن که من

تشنه‌ی زارم به خون خویش

عاشقان را هر زمانی مردنی است

مردن عشاق خود یک نوع نیست

آزمودم مرگ من در زندگی است

چون رهم زین زندگی پایندگی است

گر بریزد خون من آن دوست رو

پای کوبان جان برافشانم برو

اقتلونی اقتلونی یا ثقات

ان فی قتلی حیانا فی حیات

(مثنوی، دفتر سوم، ابیات: ۳۸۳۹ – ۳۸۳۳)

با این حساب، کشتن باب و سرکوب بهائیان به این داستان پایان نداده و نخواهد داد. البته که دفاع معقول از متعلق ایمان مهم است، اما این کار دشواری نیست و پیروان همه‌ی ادیان و فرق – از جمله بهائیان – قادر به چنین کاری هستند.

پاورقی ها:

۱ – محمد تقی لسان الملک سپهر ، ناسخ التواریخ ، جلد اول، انتشارات اساطیر، صص ۸۳۴ – ۸۳۳.

۲ – کشف الغطاء ، صص ۲۰۲ – ۲۰۱ . مازندانی، ظهورالحق، ص ۱۴.

۳ – محمدبن سلیمان تنکابنی، قصص العلما ، به کوشش محمد رضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، صص ۷۴ – ۷۰.

۴ – محمدبن سلیمان تنکابنی، قصص العلما ، ص ۷۴.

 ۵ – گفت و شنود سید علی محمد باب با روحانیون تبریز، میرزا محمد تقی مامقامی، به اهتمام حسن مرسلوند، نشر تاریخ ایران، ۱۳۷۴ ، ص ۴۰ .

 ۶ – گفت و شنود سید علی محمد باب با روحانیون تبریز، صص ۴۲ – ۴۱.

 ۷ – گفت و شنود سید علی محمد باب با روحانیون تبریز، صص ۵۵ – ۴۲.

 ۸ – گفت و شنود سید علی محمد باب با روحانیون تبریز، ص ۵۹.

 ۹ – مقدمه‌ی ابن خلدون، ترجمه‌ی محمد پروین گنابادی ، جلد ۲ ، انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۱۰۳۴ .

 ۱۰ – محمودبن عمربن محمد زمخشری، تفسیر کشاف ، ترجمه‌ی مسعود انصاری، ققنوس، جلد دوم، ص ۸۷۵.

 ۱۱ – كنزل العمال، ۱۲/۱۱۳۰، الغدیر، ۶/۷۹.

 ۱۲ – الغدیر، ۶/۷۹ .

 ۱۳ – فخر رازی نوشته است:

“آن حضرت با این که کامل‌ترین مردم به عقل بوده، ولیکن دانش‌های مردم متناهی است، و بعید نیست که به فکر انسانی از وجوه مصالح چیزی بگذرد که به خاطر حضرتش نگذرد، بویژه آنچه در امور دنیا می‌کند، زیرا آن حضرت می‌گوید: “انتم اعرف بامور دنیاکم و انا اعرف بامور دینکم” و به همین سبب بود که آن حضرت گفت: “ما تشاور قوم قط الا هدوا لارشد امرهم: مشورت نکردند قومی جز این که به بهترین و درست‌ترین صورت کارشان راه یافتند” ( امام فخر رازی، تفسیر کبیر، مفاتیح الغیب، ترجمه‌ی علی اصغر حلبی، انتشارات اساطیر، جلد نهم، ص ۳۷۶۲).

۱۴ – زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، جلد ۲ ، ص ۵۸.

 ۱۵ – ناموس ناصری، صص ۵۹ – ۵۸.

 ۱۶ – این مدعا در مقاله‌ی “جانشین امام زمان و دست‌انداختن امام زمان” و مقاله‌ی “رژیم خرافات و خرافه‌ی رجعت” تبیین شده است. رجوع شود به این لینک و نیز این لینک.

 ۱۷ – رجوع شود به این لینک.

۱۸ – رجوع شود به این لینک.

۱۹ – رجوع شود به این لینک.

۲۰ – گفتمان مصباح ، گزارشی از زندگانی علمی و سیاسی آیت الله مصباح یزدی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۸۸۳.

۲۱ – رجوع شود به این لینک.