علی ممقانی – همان گونه که درآغاز این مقاله اشاره شد، سؤال این است که آیا باور به وجود دوازده امام (برای شیعیان اثنی عشری ) با اسم و رسم مشخص، از ابتدای تشکیل فرقه شیعه وجود داشته [وهمچنین شیعیان پنج امامی (زیدیه) وهفت امامی (اسماعلیه) ونیزسایر فرق شیعه] یا امام قبل امام بعد را معین کرده و در نهایت به عدد دوازده ( پنج یا هفت و یا…) رسیده و در مسیر تاریخی خود تعداد واسامی آنان معین شده است.
 
در زیر همانند دو قسمت پیشین، از باب‌های مختلف اصول کافی قول‌هایی نقل می‌شود و در هر مورد بر نکات قابل توجه برای بحث ما دست گذشته می‌شود
 
باب “اشاره و نص بر حضرت ابوالحسن الرضا علیه السلام”
 
۱. داود رقى گوید: به موسى بن جعفر علیه السلام عرض کردم: قربانت گردم، من پیر شده‌ام مرا از دوزخ رهائى بخش حضرت با دست اشاره به پسرش ابوالحسن علیه السلام نمود و فرمود: این پس از من صاحب شماست.
 
۲. زیاد بن مروان قندى که از واقفیه بوده گوید: خدمت موسى بن جعفر رسیدم، پسرش ابوالحسن علیهما السلام نزد او بود، به من فرمود: اى زیاد: این پسرم فلانیست، نامه او نامه منست، سخن او سخن منست، فرستاده او فرستاده من است و هر چه گوید درست است.
 
۳. یزید بن سلیط زیدى (که کنیه اش ابا عماره است ) گوید:… به موسى بن جعفر علیه السلام عرض کردم: مانند خبرى که پدرت علیه السلام به من فرمود، شما هم بفرمائید. امام فرمود آرى، پدرم در زمانى بود که مانند این زمان نبود (یعنى در این زمان باید تقیه کرد) به حضرت عرض کردم: هر که به این جواب قناعت کند، لعنت خدا بر او باشد، حضرت را خنده سختى گرفت، سپس فرمود: اى ابا عماره به تو خبر دهم که من از منزلم بیرون رفتم و به فلان پسرم وصیت کردم و در ظاهر پسران دیگرم را هم با او شریک کردم ولى در باطن تنها به او وصیت کردم، اگر کار دست من مى بود، امامت را به پسرم قاسم مى دادم که او را دوست دارم و نسبت به او مهربانم، ولى این اختیار با خداى عزوجل است، هر کجا خواهد قرار دهد.
 
پرسش این است، آیا باور به وجود دوازده امام (برای شیعیان اثنی- عشری) با اسم و رسم مشخص، از ابتدای تشکیل فرقه شیعه وجود داشته یا امام پیشین، امام بعد را معین کرده و در نهایت به عدد دوازده (پنج، هفت و یا…) رسیده و در مسیر تاریخی خود شمار و اسامی آنان معین شده است؟
به عبارت دیگر آیا نقشه از پیش طراحی شده و سازماندهی شده، برای تشکیل مذهب تشیع وجود داشته یا برحسب اتفاق نام و شمار آنان به شکل کنونی درآمده است؟
 
خبر امامت او از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله بمن رسیده و خود او و معاصرینش را به من نشان داده است، و او نیز تا از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و جدم على صلوات الله علیه خبر نرسد به کسى از ما وصیت نکند و من در خواب دیدم که همراه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله انگشتر و شمشیر و عصا و کتاب و عمامه اى بود: عرض کردم: یا رسول الله ! اینها چیست؟ فرمود: عمامه رمز سلطنت خداى عزوجل است و شمشیر رمز عزت خداى تبارک و تعالى است و کتاب رمز نور خداى تبارک و تعالى و عصا رمز نیروى خدسا و انگشتر رمز جامع همه این امور است. سپس رسول خدا صلى اللّه علیه و آله به من فرمود: امر امامت از تو بیرون رفته و به دیگرى رسیده است عرض کردم: یا رسول الله به من بنما که او کیست ! فرمود، من هیچیک از امامان را ندیدم که از مفارقت امر امامت مانند تو بیتابى کند اگر امر امامت از روى محبت و دوستى مى بود که اسماعیل از تو نزد پدرت محبوبتر بود، ولى امام از جانب خداى عزوجل تعیین مى شود، سپس موسى بن جعفر علیه السلام فرمود: من تمام فرزندان زنده و مرده‌ام را به نظر آوردم، آنگاه امیرالمؤ منین علیه السلام به پسرم على اشاره کرد و فرمود: این سرور آنهاست: او از من و من از اویم و خدا با نیکو کارانست.
 
سپس موسى بن جعفر علیه السلام فرمود: اى یزید این مطالب نزد تو امانت باشد، جز به آدم عاقل یا بنده خدائى که او را راستگو تشخیص داده ئى مگو، موسى بن جعفر گوید: من (در خواب ) متوجه رسول خدا صلى اللّه علیه و آله شدم و گفتم: پدر و مادرم به قربانت، شما همه فرزندانم را یک جا گفتید، بفرمائید کدامیک امام است؟ فرمود: آنکه با نور خداى عزوجل بنگرد و با فهمش بشنود و با حکمتش سخن گوید، درست مى رود و لذا اشتباه نکند، علم دارد و لذا نادانى نکند، حکمت و علم به او آموخته شده آنگاه دست پسرم على را گرفت و فرمود: او این است. سپس فرمود: چه کم همراه او هستى ؟!چون از سفر باز گشتى وصیت کن و کارهایت را سامان ده و از هرچه خواهى فراغت جو، زیرا تو از ایشان جدا مى شوى و همسایه دیگران و چون خواستى على را به طلب تا تو را غسل دهد و کفن پوشد، زیرا غسل دادن او ترا پاک کند و جز آن درست نباشد و این سنتى است که از پیش ثابت شده. و باید تو در برابرش بخوابى و برادران و عموهایش را پشت سر او به صف کن و به او دستور ده که ۹ تکبیر بر تو بگوید زیرا وصیت او پا برجا شده و در حال زنده بودنت متصدى کارهاى تو باشد. سپس فرزندانت را که بعد او هستند گرد آور و به نفع او از ایشان گواهى بگیر و خدا را هم گواه گیر و همان خدا براى گواهى کافیست.
 
۴. یزید بن سلیط گوید: موسى بن جعفر علیه السلام وصیت فرمود: نیز وصیت نمودم به او و به پسرانم: ابراهیم و عباس و قاسم و اسماعیل و احمد، سرپرستى موقوفات و اموال و بردگان و کودکانم را که بازماندگان منند و نیز ام احمد را، ولى سرپرستى زنانم با على است نه با آنها و تولیت ثلث موقوفه پدرم و ثلث خودم نیز تنها با او است که در هر راه خواهد بمصرف رساند و نسبت بآنها حق صاحب مال را نسبت بمالش دارد، اگر خواهد بفروشد یا ببخشد یا واگذار کند یا بکسانیکه نام بردم یا دیگر اینکه نام نبردم صدقه دهد، اختیار با او است. او بجاى من است در این وصیت نسبت بمال و اهل و فرزندانم، و اگر بخواهد برادرانش را که در نوشته‌ام نام بردم ثابت بدارد، و اگر نخواهد اختیار دارد که خارجشان کند، بر او سرزنشى نیست و کسى حق رد کردن او را ندارد. و اگر دریافت که حال آنها نسبت به زمانیکه من از ایشان جدا مى شوم تغییر کرد حق دارد ایشان را تحت سرپرستى خود در آورد. و اگر یکى از آنها بخواهد خواهر خود را بشوهر دهد، جز باجازه و فرمان او حق ندارد. زیرا او بامر ازدواج فامیلش آشناتر است.
 
• نکات قابل توجه در مورد قول‌های بالا از اصول کافی:
 
− نمی دانم یک نفر با باورهای شیعی درباره علم غیب و علم لدنی و دانستن حوداث تا قیامت و خواندن باطن افراد توسط امامان شیعه چگونه این جمله حدیث ۳ را می‌توانند تفسیر و توجیه کنند “به فلان پسرم وصیت کردم و در ظاهر پسران دیگرم را هم با او شریک کردم ولى در باطن تنها به او وصیت کردم، اگر کار دست من مى بود، امامت را به پسرم قاسم مى دادم که او را دوست دارم و نسبت به او مهربانم”.
 
− وباز در حدیث ۳”عمامه رمز سلطنت خدا و شمشیر رمز عزت خدا و کتاب رمز نور خدا و عصا رمز نیروى خدا و انگشتر رمز جامع همه این امور است” این است رموز دین در تشیع!!!
 
− مورد دیگر از این که امام کاظم نمی‌داند امام بعد خود کیست، علم غیب و دانستن آینده، ظاهرا نتوانسته به کمک او بیاید، هم چنان که به کمک پدرش نیامد، توجه کنید :”رسول خدا (در خواب) به من فرمود: امر امامت از تو بیرون رفته و به دیگرى رسیده است عرض کردم: یا رسول الله به من بنما که او کیست ! فرمود، من هیچیک از امامان را ندیدم که از مفارقت امر امامت مانند تو بیتابى کند اگر امر امامت از روى محبت و دوستى مى بود که اسماعیل از تو نزد پدرت محبوبتر بود، ولى امام از جانب خداى عزوجل تعیین مى شود، سپس موسى بن جعفر علیه السلام فرمود: من تمام فرزندان زنده و مرده‌ام را به نظر آوردم، آنگاه امیرالمؤ منین علیه السلام به پسرم على اشاره کرد و فرمود: این سرور آنهاست”
 
− این جمله حدیث ۳ را “این مطالب نزد تو امانت باشد، جز به آدم عاقل یا بنده خدائى که او را راستگو تشخیص ‍داده اى مگو” مقایسه کنید با احادیث باب راه اثبات امامت که می‌گفت امام وصیت شده از امام قبل شهره شهر است به طوری که همه می‌دانند امام جدید کیست.
 
− بر خلاف احادیث ابواب قبل که می‌گفت آخرین دقیقه عمر امام امامت منتقل می‌شود، در حدیث ۳ قبل از مردن به صورت نمادین امام کاظم نقش مرده را بازی می‌کند تا امام رضا غسل و کفن کند و نقش خواندن نماز میت را بازی کند ( آنهم با ۴ تکبیر بیشتر) و نیز سایر فرزندان و فامیل نقش ماموم را بازی کنند تا برایشان ثابت شود امام بعد علی (رضا ) است، هر چند او به همه فرزندانش وصیت کرده باشد و رسمأ متصدی امر امامت گردد، هرچند خودش زنده باشد ( در یک زمان دو امام خلاف احادیث ابواب قبل است).”على را به طلب تا تو را غسل دهد و کفن پوشد، زیرا غسل دادن او ترا پاک کند و جز آن درست نباشد و این سنتى است که از پیش ثابت شده. و باید تو در برابرش بخوابى و برادران و عموهایش را پشت سر او به صف کن و به او دستور ده که ۹ تکبیر بر تو بگوید زیرا وصیت او پا برجا شده و در حال زنده بودنت متصدى کارهاى تو باشد. سپس فرزندانت را که بعد او هستند گرد آور و به نفع او از ایشان گواهى بگیر و خدا را هم گواه گیر”
 
− امام کاظم به همه فرزندانش با اولویت امام رضا وصیت (امامت) می‌کند “وصیت نمودم به او و به پسرانم: ابراهیم و عباس و قاسم و اسماعیل و احمد، سرپرستى موقوفات و اموال و بردگان و کودکانم را که بازماندگان منند و نیز ام احمد را” امر امامت قبل از زندان رفتن امام کاظم به فرزندانش با اولویت امام رضا واگذار می‌شود.
 
باب “اشاره و نص بر ابى جعفر دوم (امام نهم ) علیه السلام”
 
۱. معمر بن خلاد گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که مطلبى گفت و سپس فرمود: شما چه احتیاجى باین موضوع دارید؟ این ابوجعفر است که او را بجاى خود نشانیده و قائم مقام خود ساخته‌ام، ما خاندانى هستیم که خردسالانمان موبه مو از بزرگسالان ارث میبرند.
 
۲. محمد بن عیسى گوید: خدمت حضرت ابیجعفر ثانى (امام نهم ) علیه السلام رسیدم و درباره موضوعاتى با من مناظره کرد، سپس فرمود: اى ابا على ! شک و تردید از میان برفت. پدرم جز من فرزندى ندارد.
 
۳. حسن بن جهم گوید: خدمت امام رضا علیه السلام نشسته بودم که پسر کودکش را طلبید و روى دامنش نشانید و بمن فرمود: او را برهنه کن و پیراهنش را بکن، من پیراهنش بیرون آوردم، بمن فرمود: میان دو شانه اش را نگاه کن، من نگاه کردم، دیدم در یک شانه اش مانند مهریستکه در گوشت فرو رفته، بمن فرمود: این را میبینى؟ پدرم مانند همین علامت را در همین جا داشت.
 
۴. پدر خیرانى گوید: من در خراسان خدمت امام رضا علیه السلام بودم، که مردى بآنحضرت گفت: آقاى من ! اگر پیش آمدى کند، بکه بگرویم، فرمود: بپسرم ابیجعفر مثل اینکه گوینده سن ابیجعفر علیه السلام را براى امامت کم شمرد امام رضا علیه السلام فرمود: همانا خداى تبارک و تعالى عیسى بن مریم را برسالت و نبوت برگزید و صاحب شریعت تازه اش ساخت در سنى کمتر از سن ابیجعفر علیه السلام.
 
• نکته قابل توجه:
 
− او تنها یک فرزند داشت که در زمان وفاتش کودک بود و برای توجیه امامت کودک اش متوسل به اظهار نبوت عیسی در کودکی می‌گردد، این که چنین تناسبی می‌تواند صحیح باشد قابل تامل است.
 
باب “اشاره و نص بر حضرت ابى الحسن ثالث (امام دهم ) علیه السلام”
 
۱. اسماعیل بن مهران گوید: حضرت ابیجعفر (امام محمدتقى ) علیه السلام، دو مرتبه از مدینه ببغداد رفت، هنگام رفتن نخستین، بحضرت عرضکردم: قربانت گردم، من در این راه بر شما نگرانم، امر امامت پس از شما کیست؟ حضرت با لبى خندان بمن متوجه شد و فرمود: آن غیبتى که گمان مى کنى در اینسال نیست، چون نوبت دوم آنحضرترا بسوى معتصم مى بردند، نزدش رفتم و عرض کردم: قربانت گردم: شما بیرون میروید، امر امامت پس از شما با کیست؟ حضرت بقدرى گریست که ریشش تر شد، سپس بمن متوجه شد و فرمود: در اینسفر باید بر من نگران بود، امر امامت پس از من با پسرم على است.
 
۲. واسطى گوید: از احمد بن خالد خادم ابى جعفر علیه السلام شنیدم که آنحضرت او را بر این وصیت نوشته شده گواه گرفته است :
 
گواهى دهد احمد بن ابى خالد خادم ابیجعفر بر اینکه: ابى جعفر محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمدبن على بن حسین بن على بن ابیطالب علیهم السلام، او را گواه گرفت که او بپسرش على وصیت کرد درباره امور خودش و خواهرانش و نیز امر موسى را زمانیکه به او برسد. و عبداللّه بن مساور را سرپرست املاک و اموال و مخارج و بردگان و سایر ترکه خود نمود. تا زمانیکه على بن محمد بالغ شود، و آنگاه عبداللّه بن مساور آنها را به او تحویل دهد تا او بکار خود و خواهرانش قیام کند و کار موسى را بخود او واگذارد تا او هم بعد از فوت على النقى علیه السلام و ابن مساور، در کار خود مستقل شود و طبق شرط پدرشان راجع بصدقاتیکه میدهد قیام کند، بتاریخ روز یکشنبه سوم ذى الحجه سنه ۲۲۰.
 
احمد بن ابى خالد گواهیش را با دست خود نوشت و حسن بن محمد بن عبداللّه بن حسن بن على بن حسین بن على بن ابیطالب علیهم السلام معروف به جوانى گواهى خود را مثل گواهى احمد بن ابى خالد در بالاى این مکتوب نوشت و آنرا با دست خود هم نوشت، و نصر خادم هم گواهى داد و گواهیش را با دست خود نوشت.
 
• نکات قابل توجه در مورد قول‌های بالا از اصول کافی:
 
− معلوم می‌شود امام هادی به جهت نابالغ بودن، توان اداره اموال و ماترک پدرش را ندارد، لذا امام جواد ” عبداللّه بن مساور را سرپرست املاک و اموال و مخارج و بردگان و سایر ترکه خود نمود”
 
− اگر شخصی به جهت نابالغ بودن حق تصرف اموال و ماترک پدرش را نداشته باشد و پدرش ناچار باشد سرپرست برایش تعیین کند، چگونه می‌تواند ( بنا به عقیده شیعیان غالی) اولی بالتصرف نسبت به دیگران باشد ؟
 
باب “اشاره و نص بر حضرت ابى محمد (امام حسن عسکرى ) علیه السلام”
 
۱- على بن عمر نوفلى گوید: در صحن منزل امام هادى علیه السلام خدمتش بودم که پسرش محمد از نزد ما گذشت. بحضرت عرضکردم: قربانت گردم، بعد از شما این صاحب ماست؟ فرمود: نه صاحب شما بعد از من حسن است.
 
۲- عبد اللّه بن محمد اصفهانى گوید: امام هادى علیه السلام فرمود:صاحب شما بعد از من کسى است که بر من نماز خواند، و ما تا آنروز ابا محمد (امام حسن عسگرى ) علیه السلام را نمى شناختیم، (پس از وفات امام هادى علیه السلام ) ابا محمد علیه السلام بیرون آمد و بر جنازه آنحضرت نماز خواند.
 
۳- انبارى گوید: هنگام وفات ابیجعفر محمد پسر امام على النقى علیه السلام حاضر بودم که ابوالحسن (امام دهم ) علیه السلام وارد شد، براى حضرت تختى گذاشتند و بر آن نشست و اهل بیتش گردش بودند و ابو محمد (امام حسن عسکرى ) علیه السلام در گوشه اى ایستاده بود، امام هادى علیه السلام چون از تجهیز ابیجعفر فارغ شد، متوجه ابو محمد علیه السلام شد و فرمود: پسر جان ! خداى تبارک و تعالى را شکر کن که نسبت بتو امرى پدید آورد.
 
۴- على بن عمر و عطار گوید: خدمت حضرت ابوالحسن عسکرى (امام دهم ) علیه السلام رسیدم، و هنوز پسرش ابو جعفر (محمد) زنده بود و من گمان میکردم او امامست، عرضکردم کدامیک از پسرانت را امام بدانم؟ فرمود: تا امر من بشما نرسد، هیچیک را بامامت مخصوص ندانید، عطار گوید: بعد بحضرت نوشتم: امر امامت متعلق بکیست؟ حضرت برایم نوشت متعلق بپسر بزرگترم و ابو محمد (امام حسن عسکرى ) بزرگتر از ابى جعفر بود.
 
۵- محمد بن یحیى گوید: بعد از وفات ابیجعفر محمد، خدمت امام هادى علیه السلام رسیدم و او را تسلیت گفتم، ابو محمد (امام حسن عسکرى ) هم نشسته بود و گریه مى کرد، امام هادى علیه السلام به او متوجه شد و فرمود: خداى تبارک و تعالى را حمد کن که بجاى او از تو جانشینى گذاشته.
 
۶- ابو هاشم جعفرى گوید: بعد از مردن ابوجعفر، پسر امام هادى علیه السلام، خدمت آنحضرت بودم، و با خود فکر میکردم و میخواستم بزبان آورم که: قصه ابو جعفر و ابو محمد (پسران امام هادى علیه السلام ) مانند قصه ابوالحسن موسى بن جعفر و اسماعیل پسران جعفر بن محمد علیهم السلام است، زیرا بعد از ابوجعفر، امامت ابو محمد علیه السلام انتظار میرفت، ولى پیش از آنکه من چیزى بزبان آورم امام هادى علیه السلام به من متوجه شد و فرمود: آرى، اى اباهاشم! خدا را درباره ابو محمد علیه السلام بعد از ابوجعفر بدا حاصل شد نسبت بامرى که براى او شناخته نبود، چنانچه براى او بدا حاصل شد درباره موسى علیه السلام بعد از وفات اسماعیل نسبت بامرى که بسبب آن حال او مکشوف گشت، و این مطلب چنانستکه در خاطر تو گذشت، اگر چه اهل باطل بدشان آید، پسرم ابو محمد پس از من جانشین منست، هر چه مردم احتیاج دارند، علمش نزد او و ابزار امامت همراه اوست.
 
۷- شاهویه بن عبداللّه گوید: امام هادى علیه السلام بمن نوشت: تو میخواستى بعد از وفات ابى جعفر راجع بجانشین امام بپرسى، و از آنجهت در اضطراب بودى، غم مخور، زیرا خداى عزوجل (هیچ مردمى را پس از آنکه هدایتشان کرده گمراه نکند تا چیزهائى را که باید از آن بپرهیزند، برایشان بیان کند ۱۱۴سوره ۹ )صاحب تو بعد از من پسرم ابو محمد است، هر چه احتیاج دارید نزد اوست (هر چه میخواهید از او بپرسید) خدا آنچه را خواهد مقدم دارد و آنچه را خواهد مؤ خر گذارد (هر آیه اى را که نسخ کنیم یا بتاءخیر اندازیم، بهتر از آن یا مانند آنرا بیاوریم ۱۰۶سوره ۲ )آنچه براى صاحب خرد بیدار مطلب را روشن کند و بس باشد نوشتم.
 
۸ داود بن قاسم گوید: شنیدم امام هادى علیه السلام مى فرمود: جانشین بعد از من حسن است چگونه خواهد بود حال شما نسبت بجانشین بعد از این جانشین؟ عرضکردم براى چه، خدایم قربانت گرداند؟ فرمود: زیرا شما خودش را نمى بیند و براى شما روا نیست نامش را ببرید، عرضکردم: پس چگونه از او یاد کنیم ! فرمود: بگوئید: حجت از آل محمد علیه السلام.
 
• نکات قابل توجه در مورد قول‌های بالا از اصول کافی:
 
− از احادیث فوق معلوم می‌شود امام هادی فرزند بزرگش محمد را برای امر امامت انتخاب کرده بود، ولی او فوت می‌کند و امام حسن عسکری به امامت می‌رسد، لذا در مجلس فوت پسر بزرگش به امام عسکری می‌گوید “خداى تبارک و تعالى را شکر کن که نسبت بتو امرى پدید آورد”.
 
− امام هادی در توجیه حادثه فوق ونیز حادثه مرگ اسماعیل فرزند بزرگ امام صادق چنگ به ریسمان “بدا” می‌زند و می‌گوید “درباره ابو محمد علیه السلام بعد از ابوجعفر بدا حاصل شد نسبت بامرى که براى او شناخته نبود، چنانچه براى او بدا حاصل شد درباره موسى علیه السلام بعد از وفات اسماعیل نسبت بامرى که بسبب آن حال او مکشوف گشت”.
 
− با باور به ” بدا ” پیشگویی بی نقص می‌شود، زیرا اگر اتفاق بیافتد که مقصود حاصل است و اگر اتفاق پیش بینی شده نیافتد گفته می‌شود “بدا” حاصل شده، یعنی بنا بود اتفاق مورد ( قضا و قدر الهی)- پیش بینی ما – بیافتد اما خدا بنا به مصالحی آن را تغییر داد – خلاف پیس بینی ما – و ” بدا ” حاصل شد.
 
باب “اشاره و نص بر صاحب خانه (امام زمان عجل الله تعالى فرجه) علیه السلام”
 
۱- محمد بن على بن بلال گوید: از جانب امام حسن عسکرى، دو سال پیش از وفاتش پیامى به من رسید که از جانشین بعد از خود به من خبر داد، بار دیگر سه روز پیش از وفاتش، پیامى رسید و از جانشین بعد از خود به من خبر داد.
 
۲- ابوهاشم جعفرى گوید: به امام حسن عسکرى علیه السلام عرض کردم: جلالت و بزرگى شما مرا از پرسش از شما باز مى دارد، اجازه مى فرمائید از شما سؤ الى کنم؟ فرمود، بپرس، عرض کردم: آقاى من ! شما فرزندى دارید؟ فرمود: آرى، عرض کردم: اگر براى شما پیشآمدى کند، در کجا از او بپرسم؟ فرمود: در مدینه ،از آنجا بشنود و ممکن است مقصود از مدینه همان شهر سامره باشد.
 
۳- عمرو اهوازى گوید: امام حسن عسکرى پسرش را به من نشان داد و فرمود، این است صاحب شما بعد از من.
 
۴- حمدان قلانسى گوید: به عمرى گفتم: امام حسن عسکرى در گذشت، به من گفت: او در گذشت ولى جانشینى در میان شما گذاشت که گردنش به این حجم است و با دست اشاره کرد.
 
۵- احمد بن عبدالله گوید: چون زبیرى ملعون کشته شد، از طرف امام حسن عسکرى علیه السلام چنین جملاتى صادر شد: این است کیفر کسیکه بر خدا نسبت به اولیائش گستاخى کند، گمان مى کرد مرا خواهد کشت و بدون نسل مى مانم، چگونه نیروى حق را درباره خود مشاهده کرد؟!! و براى آن حضرت در سال ۲۵۶ پسرى متولد شد که نامش را (م ح م د)گذاشت.
 
۶ ضوء بن على از مردى از اهل فارس که نامش را برده نقل مى کند که: به سامرا آمدم و بدر خانه امام حسن عسکرى علیه السلام چسبیدم، حضرت مرا طلبید، من وارد شدم و سلام کردم فرمود: پس دربان ما باش، من همراه خادمان در خانه حضرت بودم، گاهى مى رفتم، هر چه احتیاج داشتند ازبازار مى خریدم،و زمانیکه در خانه، مردها بودند، بدون اجازه وارد مى گشتم.روزى بر حضرت وارد شدم و او در اتاق مردها بود، ناگاه در اتاق حرکت و صدائى شنیدم، سپس به من فریاد زد: بایست، حرکت مکن: من جرأت در آمدن و بیرون رفتن نداشتم، سپس کنیزکى که چیز سرپوشیدئى همراه داشت، از نزد من گذشت: آنگاه مرا صدا زد که درآى، من وارد شدم و کنیز را هم صدا زد، کنیز نزد حضرت بازگشت، حضرت به کنیز فرمود: از آنچه همراه دارى، روپوش بردار، کنیز از روى کودکى سفید و نیکو روى پرده برداشت، و خود حضرت روى شکم کودک را باز کرد، دیدم موى سبزى که بسیاهى آمیخته نبود از زیر گلو تا نافش روئیده است، پس فرمود: این است صاحب شما و بکنیز امر فرمود که او را ببرد، سپس من آن کودک را ندیدم، تا امام حسن علیه السلام وفات کرد.
 
• نکات قابل توجه در مورد قول‌های بالا از اصول کافی:
 
− حدیث ۱ نشان نمی‌دهد چه خبری داد، حدیث ۲ می‌گوید فرزند دارد ومعلوم نیست درمدینه است یا سامرا، حدیث ۳ مدعی است او را دیده است، حدیث ۴ عثمان ابن سعید عمری (نایب خاص اول) کودک ۴یا۵ ساله را گردن کلفت معرفی می‌نماید و در حدیث ۵ سال تولد و نامش برده می‌شود.
 
− در حدیث ۶ خصوصیت ظاهری آن را “کودکى سفید و نیکوروى” و دارای” موى سبزى که بسیاهى آمیخته نبود از زیر گلو تا نافش روئیده “توصیف می‌کند. آیا تا کنون انسان عجیب الخلقه‌ای که از گلو تا ناف دارای موی سبز روشن باشد مشاهده شده است؟
 
باب “ذکر نام کسانیکه آن حضرت علیه السلام را دیده اند”
 
۱- حمیرى گوید:… ابو على احمد بن اسحاق به من خبر داد که از حضرت هادى علیه السلام سؤ ال کردم، با که معامله کنم؟ یا از که بدست آورم؟ و سخن که را بپذیرم؟ به او فرمود: عمرى مورد اعتماد من است آنچه از جانب من به تو رساند: حقیقت از من است و هر چه از جانب من به تو گوید، قول منست، از او بشنو و اطاعت کن که او مورد اعتماد و امین است. و نیز ابو على به من خبر داد که او از حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام همین سؤ ال را کرده و او فرموده است: عمرى و پسرش مورد اعتماد هستند، هر چه از جانب من به تو رسانند، حقیقت از جانب من رسانیده اند و هر چه به تو گویند، از من گفته اند، از آنها بشنو و اطاعت کن که هر دو مورد اعتماد و امینند، این سخن دو امامست که درباره شما صادر شده.ابو عمرو به سجده افتاد و گریه کرد، آنگاه گفت: حاجتت را بپرس، گفتم: شما جانشین بعد از مام حسن عسکرى علیه السلام را دیده ئى؟ گفت: آرى به خدا، گردن او این چنین بود و با دست اشاره کرد. گفتم: یک مساءله دیگر باقى مانده، گفت: بگو، گفتم: نامش چیست؟ گفت: بر شما حرام است که نا او را بپرسید، و من این سخن از پیش خود نمى گویم، زیرا براى من روا نیست که چیزى را حلال یا حرام کنم، بلکه این سخن خود آن حضرت علیه السلام است، زیرا مطلب نزد سلطان چنین وانمود شده که امام حسن عسکرى وفات نموده و فرزندى از خود بجا نگذاشته ومیراثش قسمت شده و کسى که حق نداشته آن را برده و خورده است و عیالش در به در شده اند و کسى جراءت ندارد با آنها آشنا شود یا چیزى به آنها برساند. و چون اسمش در زبانها افتاد، تعقیبش مى کنند، از خدا بپرهیزید و از این موضوع دست نگهدارید.
 
۲- محمد بن اسماعیل بن موسى بن جعفر که پیرمردترین اولاد پیغمبر صلى اللّه علیه و آله در عراق بود، گفت آن حضرت را میان دو مسجد دیدم و او هنوز کودکى نابالغ بود.
 
۳- موسى بن محمد گوید: حکیمه دختر محمد بن على (امام جواد) علیها السلام که عمه پدر آن حضرت است به من گفت که خود او آن حضرت را در شب ولادتش و هم بعد از آن دیده است.
 
۴- قلانسى گوید، به عمرى گفتم: امام حسن عسکرى علیه السلام در گذشت، گفت او در گذشت، ولى در میان شما کسى را که گردنش این چنین است جانشین گذاشت و با دست خود اشاره کرد.
 
۵- فتح گوید: از ابا على بن مطهر شنیدم نقل مى کرد که خود او آن حضرت را دیده و قامتش را براى او وصف کرده است.
 
۶- کنیز ابراهیم بن عبده نیشابورى گوید: من با ابراهیم روى کوه صفا ایستاده بودم، آن حضرت علیه السلام آمد و بالاى سر ابراهیم ایستاد و کتاب مناسکش را بدست گرفت و با او مطالبى گفت.
 
۷- عبدالله بن صالح گوید که خود او آن حضرت را نزد حجر الاسود دید و مردم (براى بوسیدن حجر) نزاع و کشمکش داشتند، و آن حضرت مى فرمود: به این موضع مامور نشده اند.
 
۸- احمد بن ابراهیم بن ادریس گوید: پدرم مى گفت: من آن حضرت را بعد از وفات امام حسن عسکرى علیه السلام در سن نزدیک بلوغ دیدم و دست و سرش را بوسیدم.
 
۹- احمد بن نضر گوید: نزد قنبرى خادم حضرت رضا علیه السلام که از اولاد قنبر بزرگ است، سخن از جعفر بن على به میان آمد، او وى را نکوهش کرد، من گفتم غیر او کسى از نسل امام نیست، مگر تو کسى را دیده ئى؟! گفت من ندیده‌ام ولى غیر من دیده است، گفتم: که او را دیده است؟ گفت: جعفر دو مرتبه او را دیده و او را داستانى است.
 
۱۰ على بن قیص از قول یکى از پاسبانهاى عراق نقل مى کند که به همین تازگى (بعد از وفات امام عسکرى علیه السلام ) سیماء را در سامرا دیدم که در خانه امام عسکرى علیه السلام را شکسته بود، امام دوازدهم علیه السلام با تبرزینى که در دست داشت، جلو او در آمد و فرمود: در خانه من چه مى کنى؟ سیماء گفت: جعفر عقیده دارد که پدر شما مرده و فرزند ندارد، اگر خانه شماست، من بر مى گردم و سپس از خانه بیرون رفت.
 
۱۱- على بن قیس گوید: سپس یکى از خادمان خانه بیرون آمد و من راجع به این خبر از او پرسیدم، به من گفت: کى به تو این خبر را گفته است؟ گفتم: یکى از پاسبانهاى عراق، گفت: چیزى از مردم پنهان نمى ماند.
 
۱۲- عمرو اهوازى گوید: امام حسن عسکرى علیه السلام آن حضرت را به من نشان داد و فرمود: این است صاحب شما.
 
۱۳- ابراهیم بن محمد بن عبدالله بن موسى بن جعفر، از ظریف خادم نقل مى کند که او آن حضرت را دیده است.
 
۱۴- ضوء بن على عجلى از قول مردى از اهل فارس که نامش را برده نقل مى کند که امام عسکرى علیه السلام آن حضرت را به او نشان داده است.
 
۱۵ شخصى از اهل مدائن گوید: من با رفیقم به حج رفته بودیم، چون به موقف عرفات رسیدیم، جوانى را دیدیم نشسته و لنگ و روپوشى در بر کرده و نعلین زردى در پا دارد، لنگ و روپوش او بنظر من صد و پنجاه دینار ارزش داشت، و علامت و اثر سفر در او نبود، گدائى نزد ما آمد، او را رد کردیم، سپس نزد آن جوان رفت و سؤ ال کرد، جوان رفت و سؤال کرد، جوان چیزى از زمین بر داشت و به او داد، گدا او را دعا کرد و زیاد و جدى هم دعا کرد، سپس جوان برخاست و از نظر ما پنهان شد ما نزد آن سائل رفتیم و به او گفتیم عجبا!! به تو چه عطا کرد؟ او به ما ریگ طلاى دندانه دارى نشان داد که قریب ۲۰ مثقال بود من به رفیقم گفتم: مولاى ما نزد بوده و ما ندانستیم و آنگاه به جستجویش برخاستیم و تمام موقف را گردش کردیم و او را به دست نیاوردیم سپس ازجمعیتى که اطرافش ‍بودند از اهل مکه و مدینه راجع به او پرسیدیم گفتند: جوانى است علوى که هر سال پیاده به حج مى آید.
 
• نکات قابل توجه در مورد قول‌های بالا از اصول کافی:
 
− از حدیث ۱ این نتیجه بدست می‌آید که امام غایب گردن کلفت است و برای شناسایی نشدن نباید اسمش را برد.
 
− به جز حدیث ۳ که، عمه امام غایب مدعی است او را در زمان تولد دیده، بقیه نقل ها قطعا نادرست است زیرا هیچ سابقه ذهنی از وی نداشته اند که بتوانند تشخیص دهند، شخص مشاهده شده امام غایب است.
 
− دروغ بودن حدیث ۱۵ که می‌خواهد نشان دهد، چون ریگ به طلا تبدیل شده و این معجزه است و از کسی جز امام غایب نمی‌تواند معجزه صادر شده باشد پس آن جوانی که مشاهده کرده امام غایب است، اظهر من الشمس است.
 
باب “نهى از نام بردن آن حضرت”
 
۱- داود بن قاسم جعفرى گوید: شنیدم حضرت ابوالحسن عسکرى (امام هادى ) علیه السلام مى فرمود: جانشین پس از من حسن است، حال شما چگونه خواهد بود، نسبت به جانشین بعد از آن جانشین؟ عرض کردم: براى چه، خدایم قربانت کند؟ فرمود: زیرا شما خود او را نمى بینید و براى شما روانیست که او را بنامش یاد کنید، عرض کردم: پس چگونه یادش کنیم؟ فرمود: بگوئید حجت از آل محمد صلوات الله علیه و سلامه.
 
۲- ابو عبدالله صالحى گوید: یکى از اصحاب ما، بعد از وفات ابومحمد (امام حسن عسکرى ) علیه السلام از من خواست که راجع به اسم و مکان آن حضرت بپرسم، جواب آمد که: اگر اسم را به آنها بگوئى، فاش مى کنند، و اگر مکان را بدانند، نشان مى دهند.
 
۳- ریان بن صلت گوید: از حضرت رضا علیه السلام شنیدم که چون راجع به قائم سؤ ال شد، فرمود: شخصش دیده نشود و نامش برده نشود
 
۴- امام صادق علیه السلام فرمود: نام صاحب الامر را جز کافر نبرد.
 
• نکته قابل توجه:
 
− طبق حدیث ۲ علت نام نبردن، عدم شناسایی اوست، انگار در دنیا نام یک نفر محمد است و این نام بر پیشانی او داغ شده که اگر دشمنانش بدانند او را شناسایی می‌کنند.
 
نتیجه
 
با توجه به احادیث کلینی در کتاب اصول کافی بخش کتاب الحجة خود، می‌توان چنین نتیجه گرفت :
 
۱. اسامی امامان شیعه و تعداد آنها از قبل تعیین نشده است.
۲. هر امام، امام بعد خود را با وصیت – مانند همه مردم – تعیین می‌کرد.
۳. برای اثبات امامت، بیش از آنکه به استدلال و صلاحیت امام تکیه شود، به معجزه تکیه شده است، زیرا تنها راه باورمند نگهداشتن شیعیان است.
۴. متن نبوی که نام امامان شیعه در آن ذکر شده باشد ویا امامی نام امامان نسل آینده خود – به جز فرزندش – را برده باشد، وجود ندارد و آنچه مانند حدیث جابر نقل شده –با توجه به کلیت متون احادیث، ساختگی است.
۵. گاهی برای اثبات امامت، تکیه به زره رسول یا شمشیر او و یا کتاب وصیت شده است، علاوه بر اینکه عمومیت ندارد، تکیه گاه نامطمئن برای اثبات امامت است.
 
کلا می‌توان گفت که:
تشیع در بستر و مسیر تاریخی خود رشد کرده و مانند هر جریان تاریخی دودمانی – نظیر سلسله پادشاهی – تعداد واسامی آنان – به عنوان سلسله علمای دین از نسل بنیان گذار آن ( امامان شیعه) – در طول تاریخ حیات خود شکل پیدا کرده و با آن نام مشخص و تعداد معین، دردل تاریخ ثبت شده است، به عبارت دیگر، نقشه از پیش طراحی شده و سازماندهی شده – توسط خداوند یا رسول گرامی – برای تشکیل تشیع وجود نداشته و برحسب اتفاق نام و تعداد آنان به شکل کنونی در آمده است.
 
از آنجا که امید به آینده، عامل مهمی در بقای اجتماعات بشری است، و همه ادیان وعده ظهور یک منجی الهی – به عنوان یک نجات بخش – را به پیروان خود داده اند، اسلام نیز مانند سایر ادیان توحیدی وعده ظهور “مهدی” را به پیروان خود داده است.
 
در عقیده اهل سنت مهدی موعود از نسل امام حسن مجتبی بوده و در زمان ظهور متولد و نسبت به اصلاح جهان وتحقق وعده الهی اقدام خواهد نمود، اما متفکران جریان فکری تشیع، که تا امام یازدهم خود، نه یک جریان سیاسی و نه یک جریان حکومتی بوده – امامان شیعه بعد از امام حسین نه تنها خود، برای تشکیل حکومت تلاش نکردند بلکه مخالفت خود را با تلاشگران شیعی اعلام می‌نمودند – برای استمرار حیات خود، با اتصال تشیع به جریان موعودگرایی – ظهور مهدی از نسل امامان شیعه – سعی در ادامه حیات اجتماعی تفکر خود را داشته اند.
 
با توجه به مسائلی که با درگذشت امام حسن عسکری پیش آمد، جریان فکری تشیع، فرزند امام حسن عسکری – به باور شیعه – را به عنوان همان منجی موعود ( مهدی) معرفی کرد و بر این باور استوار شد که او از نظرها غایب شده و به حیات خود ادامه می‌دهد، تا زمان ظهورش فرا رسد.
 
ترکیب دو تفکر تشیع و مهدویت اسلامی، اثر مهمی در جوامع شیعی داشته، خصوصا در ایران و با تشکیل حکومت فقها، اهمیت فوق العاده یافته است، که نیاز به پردازش آن را صد چندان کرده است.
 
 موضوع پر اهمیت فوق نیاز به مقاله مستقل دارد، که در آینده به آن پرداخته خواهد شد.
 
پایان
 

بخش‌های پیشین

سلسله امامت به روایت اصول کافی (۲)

 

 
از همین نویسنده در “زمانه”: