محمدجواد شفیعی: یادداشت حاضر برای آمنه بهرامینوا است. از میان مقالاتی که در این مدت نوشته شده، یک مقاله، «آمنه و آن دو قطره اسید» نوشته امین بزرگیان را محور بررسی قرار دادهام که تمرکز آن بر دیدگاهی است که به نوعی در سایر مقالات هم جسته و گریخته مطرح شده و نتیجه همه آنها «دعوت به بخشش» است.
اول: داستایوفسکی در مخالفت با «حکم اعدام» تحلیل تاملبرانگیزی دارد. او میگوید وقتی کسی در اتفاقی یا در نزاعی کشته میشود، مقتول تا آخرین لحظه امید دارد که نجات پیدا کند، اما وقتی شما قاتل را محکوم به اعدام میکنید پیشاپیش تمام امید محکوم را از او گرفتهاید و در این حالت کار شما ناعادلانه است.
اگر منظور «عدالت» باشد هیچگاه نمیتواند حکمی را برابر حکم دیگر معرفی کرد و در عمل هیچگاه نمیتوان اجرای عدالت را انتظار داشت. بنابراین مجازاتها در پی اعمال یا تحقق عدالت نیستند. تمام تلاش قوانین کیفری به نوعی پاسخگویی به فرد قربانی در وضعیتی است که عدالت ممکن نیست. این که «عدالت ممکن نیست»، امری است که برخی از جوامع در مواجهه با موضوع به آن قائل شدهاند.
در جوامعی که «عدم تحقق عدالت» بهتر درک شده، گرایش به «محرومسازی» فرد از چیزی که برای انسان ارزشمند است به عنوان «بهترین مجازات» تعریف میشود. چون عدالت امکانپذیر نیست و امکان برابری یا عدالت در اجرای مجازات ممکن نیست، بنابراین بهترین چیزی که از نظر انسان ارزشمند به شمار میآید را به میزانهای مختلف از دسترس او خارج میکنیم. در اینجا یکی از ایدههای پیدایش «زندان» را مشاهده میکنیم. زندان از این منظر، محروم سازی فرد از آزادی است.
مسئله اما اینجاست که در جامعهای همانند ایران که «آزادی» ارزشمندترین داشته آدمی به حساب نمیآید یا اساساً وجود ندارد تا «وجدان» شده باشد، زندان نیز نمیتواند فرد قربانی را راضی کند. به سخن دیگر، قربانی «مجازات زندان» را رضایتبخش در برابر تجربه هولناک فردی خود قلمداد نمیکند.
در این جامعه هنوز ارزشمندترین چیز، جان انسان یا وجود انسان است. بنابراین باید به این وجود ضربهای وارد کرد. یعنی قربانی باید راضی شود که ارزشمندترین چیز از مجرم گرفته شده است. حال در این جامعه چگونه میتواند مدعی بخشش شد؟ بر چه مبنا و اساسی از فرد میتوان درخواست بخشش کرد؟
به نظر میرسد در چنین جامعهای «قصاص» آن وضعیتی است که فرد را در ارتباط با محرومسازی مجرم به رضایت نزدیکتر میکند. بنابراین درخواستهای شبهاخلاقی نمیتواند کمکی برای مبارزه با خشونت یا قصاص باشد؛ بلکه فرد را در خواسته خود بیشتر استوار میکند. چرا که اینطور به نظر میرسد که شماری از فعالان حقوق بشر درخواست بخشش را چنان یک خواسته مد روز و شیک از دور مطرح کردهاند، بدون آنکه توان ارائه ایدهای برای رضایت قربانی داشته باشند. از این منظر مبارزه برای آزادی، مبارزه برای تغییرات بنیادی در مسئله «جرم و مجازات» است.
دوم: مقاله «آمنه و آن دو قطره اسید» بدون توجه به «تنهایی فرد» در جامعه ایران، موضوع را به فرهنگ مردسالاری جامعه ایران و خشونت این فرهنگ پیوند زده و دلایلی برای این رویه و حتی عدم بخشش آمنه مطرح کرده است. نقد دیدگاههای ارائه شده در این مقاله از این منظر اهمیت دارد که تقریباً در همه مقالات اخیر به نکاتی شبیه به نکات مطرح شده در این یادداشت برای تحلیل موضوع پرداخته شده است. دیدگاههای اصلی مقاله یاد شده در این سه گزاره نهفته است:
۱. این فرهنگ غیرت یا فرهنگ غیرت- ناموس است که قربانی میکند.
۲. اعدام و قصاص، مکانیزم فرافکنی جامعهای است که میخواهد مسئولیت جرم را به گردن چیزی غیر از خودش بیاندازد.
۳. قانون دینی و فرهنگ عرفی قصاص، امکان حفظ «کینه»، نیندیشیدن به چرایی جرم و ناتوانی «بخشایش» را نه تنها برای آمنهها بلکه برای جامعه فراهم کرده است.
حال ببینیم کدامیک از این نکات درباره این حادثه قابل قبول است:
الف: این مدعا که فرهنگ غیرت و ناموس در ایران هم قربانی میکند و هم مجازات میکند از جمله فرضیاتی است که نیاز به اثبات دارد و «گزارهای بدیهی» به شمار نمیرود. از این رو باید دید این فرضیه برای اتفاقی که برای آمنه روی داده قابل قبول است یا خیر؟
بر اساس رنجنامه خواهر آمنه، آمنه «ناموس» مجید به شمار نمیآمده است که «غیرت» (که مفهومی مبهم برای جامعه پیچیده ایران است) به عنوان عامل رخداد در نخستین سطح مسئله مطرح شود. بنابراین در اولین سطح، گزارهای توصیفی برای پذیرفتن اینکه اسیدپاشی مجید عملی است که از فرهنگ غیرت و ناموس ایرانیان تغذیه میکند وجود ندارد.
وقتی نه قانون و نه گروه و نه سازمانی، برای کمک و یاری و دفاع از انسان آسیبدیده وجود ندارد، آیا راهی جز اقدام فردی باقی میماند؟ وقتی انسانها غایبند یا در یک حباب پر از قضاوت و داوری به رنج انسان نظر میکنند آیا راهی جز «اقدام و کنش فردی» میتوان معرفی کرد؟
در سطح «ساختار خانوادگی» نیز با غیبت شواهد اثبات کننده روبهرو هستیم. در مناسبات خانوادگی هیچ نوع رابطه «فرهنگی یا تاریخی» تاییدکننده این مسئله نیست که آمنه «ناموس» مجید به شمار میآید.
در بعضی مناسبات خانوادگی در ایران این روابط از پیش تعریف شده است. به عنوان مثال در گذشته یا در بعضی فرهنگهای مهجور کنونی، لزوم ازدواج دخترعمو و پسرعمو جواز برخی از اعمال را صادر میکند، اما در مورد آمنه از این نوع مجوزها هم خبری نیست. بنابراین در سطح ساختار روابط خانوادگی و در نهاد خانواده نیز شواهدی برای اثبات این موضوع نمیتوان ارائه داد.
مرحله بعدی از لحاظ نظری این است که به یکباره اسیدپاشی مجید (به عنوان مرد) به صورت آمنه (به عنوان زن) را در مناسبات نظری مردسالاری و روابط زن و مرد و مبحث غیرت قرار دهیم. مسئلهای که به نظر میرسد مقاله در این مسیر حرکت کرده و تئوری کلان و بسط یابندهای دارد که میتواند تمام مناسبات زن و مرد را (از جمله فاجعهها و خشونتها) را توضیح دهد بدون آن که نیازمند اثبات مقدمات خود باشد.
ب: در گزاره دوم مسئول جنایت جامعه است. به سخن دیگر ما باید جامعه را مقصر بدانیم که بر اساس مدعاهای مقاله، منظور مردسالاری این جامعه است. یعنی اکنون آمنه باید جامعه را مقصر بداند نه مجید را و باید و بهتر است به مجازات جامعه دست بزند. اما آمنه چگونه میتواند جامعه را قصاص کند؟ جامعه چگونه در این ماجرا به عنوان مقصر پدیدار شده است؟
به نظر میرسد با عمل مجید، «جامعه» ماهیت خود را نشان داده است. جامعه مقصر نبود ولی هنگامی که یکی از افرادش مرتکب رفتاری اینگونه شد به عنوان یک «وجود فعال» ظاهر شد. اگر جامعه مقصر است و جامعه به واسطه مجید دست به عمل زده است، آنگاه نتیجه تناقضنما این میشود که آمنه باید از طریق قصاص مجید، «جامعه» را قصاص کند!
میبینیم که مدعای مقاله که در نظر اول به دنبال عدم قصاص مجید است به اینجا میرسد که به طور منطقی باید مجید قصاص شود تا جامعه قصاص شود؛ چراکه جامعه مقصر اصلی است و جامعه از طریق افراد در حال عمل کردن است.
ج: قانون دینی و فرهنگ عرفی قصاص، باعث حفظ کینه، نیندیشیدن به چرایی جرم و عدم بخشایش شده است! در اینجا مدعای مقاله تغییر میکند. اینجا دیگر «مردسالاری جامعه» علت جنایت نیست؛ بلکه «قانون دینی» و «فرهنگ عرفی قصاص» عامل همه مسائل مرتبط با اسیدپاشی است. یعنی قانون دینی قصاص وضعیتی به وجود آورده که به خشونت مشروعیت داده است. چراکه اگر جرمی اتفاق بیافتد با قرار دادن قانون قصاص به خشونت دیگری مشروعیت داده است. یعنی قانون دینی میبایست چنین قاعدهای وضع نمیکرد بلکه میگفت در صورت هر نوع جنایتی، قربانی باید ببخشد و بگذرد و اگر این شیوه از سوی قوانین دینی پیش گرفته میشد با خشونتهایی از این نوع روبهرو نبودیم. یعنی اگر «قانون دینی» و فرهنگ عرفی «قصاص» نبود الان آمنه به راحتی مجید را میبخشید!
توضیح بیشتر این بخش از مدعای مقاله برای این بود که سستی چنین گزارهای بهتر تشریح شود. در اینجا «وضعیت فردی» (اینجا آمنه) به کلی نادیده گرفته میشود. تجربه فردی آمنه- بهعنوان فرد تجربهکننده وضعیت هولناک- به «قانون دینی» یا «قانون عرفی» ارجاع داده میشود تا اصولاً بحث از دشواری فهم وضعیت به کناری گذاشته شود.
سوم: وقتی نه قانون و نه گروه و سازمانی، برای کمک و یاری و دفاع از انسان آسیبدیده وجود ندارد، آیا راهی جز اقدام فردی باقی میماند؟ در برابر رنج و در برابر فشار روحی و درونی چه چیزی برای تسکین هست؟ وقتی انسانها غایبند یا در یک حباب پر از قضاوت و داوری به رنج انسان نظر میکنند آیا راهی جز اقدام و کنش فردی میتوان معرفی کرد؟
تجربه شخصی من در امری نزدیک به موضوع حاضر تاحدی موضوع را گویاتر میکند: پسرم دوسال سن دارد. تابستان گرم تهران است. سال ۱۳۸۵. یک شلوارک و یک بلوز رکابی پوشیده است. رنگ قرمز به زیباییاش افزوده است. به پارک نزدیک خانه در خیابان آذربایجان میرویم. تقریباً کسی نیست که با حیرت و سر تکان دادن و تاسف، به ما و به این پسر کوچک دوساله نگاه نکند و همه با زمزمه و گاه صریح مرا مورد پرسش و سئوال و خطابه قرار ندهند. معلولیت دست راست پسرم در هنگام تولد و داشتن تنها یک دست، «جامعه» را پوست کنده به من نشان میدهد!
من جامعهشناسم. در این رشته تحصیل میکنم، اما در زیر پوست جامعه چیزی برای من ظاهر شد که هیچگاه احساسش نکرده بودم. بسیار خوانده بودم و گاه نوشته بودم از وضع جامعه، از ناهنجاریهای فرهنگی، از فرهنگ خشونت جای گرفته در وجدان تاریخی و… اما روبهرو شدن با یک «وضعیت پیچیده» از آن دست که همه این مسائل به یکباره از «انتزاع» خارج و با گوشت و پوست و احساس و وجود تو آمیخته شوند، به کلی وضعیتی هولانگیز و وحشتناک است.
در این تجربه هولناک- که در آن من «فرد آسیبدیده» نیستم- کسی یا بهانهای را نمییابم که در این تجربه، تکیهگاه من برای گذر باشد. در این جامعه، این کودک دوساله نیز در آینده به ناگزیر تنها خواهد ماند. در جامعهای که من در آن زندگی میکنم هیچ نهادی، گروهی و انجمنی نیست که فرد را در این تجربههای هولناک یاری کند. بنابراین از او خواسته میشود تحمل کند و در تجربه فردی و انتزاعی خود بکوشد که از این مردم کینهای به دل نگیرد؛ از چشمانشان، از داوریشان و از منششان.
اگر او نتواند که چنین کند و همانند من بر جمله ترحمآمیز زنی در خیابان فریاد بکشد، احتمالاً همه او را به مانند من محکوم میکنند که چرا در تنهایی تجربهاش، نتوانسته خود را بهنجار کند. اینجاست که کینه ورزیدن، بدبین شدن و در مواردی مانند مورد آمنه درخواست قصاص کردن، درخواست فردی است در وضعیت تنهایی خویش!
قصاص آن مرد از رنج آمنه نمیکاهد و این امری بدیهی است که با هوش و فهمی که در سخنان آمنه دیده میشد نکتهای نیست که از او پنهان مانده باشد، اما بخشش با کدامین مبنا؟ در نوشتهای پیشنهاد شده بود که ببخش تا قهرمان شوی! آیا این قهرمان شدن بخشی از همان فرهنگ جامعه نیست که ما قصد داریم با بخشش آن را از حرکت باز داریم؟
من روزها و شبها با صورتی اسید پاشیده، با چشمهایی از دست رفته، با رنج و درد زندگی میکنم و تو میخوای با دعوت به قهرمان شدن من، چه مرهمی بر این رنج بگذاری؟ این «تنهایی فرد» در جایی که مردمش، مردم نیستند، زندگیاش زندگی نیست، تنها یک راه باقی میگذارد و آن راه اقدام فردی است. خودش باید وارد عمل شود. خودش جلو برود. خودش، خودش را احیا کند. تسکینی برای انگیزه بیدار شدن هر صبح و آرامشی برای خوابیدن هر شب و تو بار سنگینی دوباره بر دوشش میگذاری: بخشش.
نتیجه
از سوی کسانی که نسبت به این مسئله واکنش نشان دادند، کوچکترین فعالیت حمایتی برای آمنه دیده نمیشود. بیشتر از هر چیز دیگر شاهد توصیههای اخلاقی یا تحلیلهای نظری کلی در این زمینه هستیم. به نظر میرسد حداقل انتظار، شکلگیری کمپینی برای پاسخگویی به خواسته آمنه بود.
مگر نه اینکه تمام کسانی که به تحلیل این فاجعه دست زدهاند جامعه را «مقصر» میدانند و ادامه این سیکل خشونت را برای جامعه ایرانی زیانآور ارزیابی میکنند؟ باید پرسید پس چرا هیچ حرکت عملیای برای پاسخگویی به خواسته آمنه صورت نمیگیرد؟
به نظر میرسد این درخواستهای «بخشش» همچنان بدون پایه و اساس صورت میگیرد و جامعه ایرانی، نه آمادگی و نه خواست آن را دارد که برای چنین وضعیتهایی قدمی واقعی بردارد. مشخص است که جامعه ایرانی خواست آن را ندارد که دو میلیون یورو را با برپایی یک کمپین آماده کند، چرا که کسانی که حاضرند برای آنچه میاندیشند یک یورو خرج کنند بسیار اندک است. عکسالعملهای روشنفکران ایرانی، عکس العملهای گزینششده و مد روزی است که حتی تمام مسائل مشابه را نیز در بر نمیگیرد. در میان خبرهای روزهای اخیر، خبری مشابه بود: قرار است برای جبران اسیدپاشی، بخشی از گوش یک فرد دیگر را ببرند تا قصاص صورت گیرد. این و بسیاری از اخبار مشابه، از نگاه روشنفکران به دور میماند چرا که نگاه گزینشگرایانه به فاجعه، اجازه فهم و واکنش بنیادی را از میان برده است.
آنچه برای آمنه اتفاق افتاده آخرین مورد نیست. کنکاش در چرایی این پدیده به مطالعه دقیقتری نیاز دارد. «دعوت به بخشش» نیازمند بنیادهایی است که فرد در هولناکترین تجربههای شخصی امکان ارتباط با این بنیادها را داشته باشد. بنیادهای حمایتکنندهای که در تجربه هولناک هرروزه فرد آسیبدیده او را تنها نگذارد و قادر باشد تا بخشی از نیرویی که فرد برای زندگی روزانه نیاز دارد را تامین کند.
شاید تنها در این صورت باشد که علیرغم آن که در جامعه ایران، «آزادی» به عنوان «ارزشمندترین داشته فردی» جایگاهی ندارد و از سویی دیگر امکان تغییر و تبدیل مجازاتها هم نیست، مبارزات فردی و گروهی بتواند برای انسانهایی که چنین تجربه هولناکی را از سر گذراندهاند نوعی امکان یاری به وجود بیاورد. امکانی که در ذهن آمنه نیز شاید جایی برای اندیشیدن به «بخشش» باز کند.
در همین زمینه:
انتقام و بخشش از سه زاویه و نیم
آقای شفیعی از خواندن مقاله ی نکته بینانه و در عین حال صادقانه ی شما بسیار لذت بردم و از محتوای آنچه بر شما و بر آمنه و آمنه های دیگر رفته است بار دیگرمتأثر شدم.
فاصله گذاری و همچنین همذات پنداری موجود در نوشته ی شما لازمه ی هر نگاه تحلیلگر اجتماعی است و موفقیت سنتز بین این دو محک هر تحلیلی است.
مشتاق و منتظر خواندن نوشته های بعدی شما هستم.
مهرزاد / 03 July 2011
ممنون از مقاله ی منطقی و پرمغزتان. ای کاش افراد بیشتری از ایران این مقاله و امثال این را می خواندند ام حیف عدم دسترسی به وبسایت های مفید مثل شما و نبود فرهنگ تعقل و یادگیری درست مانعی برسر راه به این سازنده ایست.
با نویسنده موافقم.
سلامت و موفق باشید
** سخنی با سایت زمانه: از وقتی سیستم وبسایتتون رو عوض کردید، یک هزارم سایت قبلی براتون کامنت نمی گزارم و کلا خیلی کمتر دنبالتون می کنم. وبسایت شما صمیمیتی داشت که به در دیگر سایت های خبری دیده نمی شد اما حالا شما هم شدید یکی مثل بقیه و البته این در بهترین حالتتون هست وگرنه که ..
کاربر مهمان / 16 June 2011
من با جملات آخر کاربر بالایی پنجاه درصد موافقم.(** سخنی با سایت زمانه)
کاربر مهمان / 17 June 2011