تکلیف آمنه بهرامی، دختر جوانی که در سن بیست و چهار سالگی قربانی «اسیدپاشی» شد، چهره و چشمانش را از دست داد، معلوم شد. فردا، شنبه، بیست و چهارم اردیبهشت، ساعت دوازده عدالت اسلامی در میدان فردوسی تهران اجرا می‌شود.

در این میان زندگی‌نامه‌ی آمنه بهرامی در آلمان هم با عنوان «چشم در برابر چشم» منتشر شده است. این کتاب با چاپ اعلاء در دویست و پنجاه صفحه حرف تازه‌ای به ما نمی‌گوید: تصویری به‌دست می‌دهد از یک دختر جوان و زیبای ایرانی که می خواهد مستقل باشد، تحصیل کند و برای خودش به شخصیتی تبدیل شود، دست رد به سینه‌ی خواستگارانش می‌زند، تا این‌که جوانی به‌نام مجید که از او دو سال کوچکتر است و او هم دانشجوست خاطرخواهش می‌شود و وقتی که آمنه به عشق او پاسخ نمی‌گوید، از روی رنجیدگی، حسادت، حماقت یا میل به جنایتکاری و تبهکاری حادثه‌ای را رقم می‌زند که ابعاد آن تا امروز به جهان غرب هم کشیده شده است.

زمانی تو هم از درد فریاد خواهی زد

آمنه بهرامی در کتاب «چشم در برابر چشم» اعلام می‌کند که هنوز تصمیم خودش را درباره‌ی قصاص یا بخشش جوان تبهکار (مجید موحدی) نگرفته است. او در صحنه‌ای گفته‌ای از پدربزرگش را نقل می‌کند. پدربزرگ به او گفته: لذتی که در عفو هست، در انتقام نیست. با این حال آمنه می‌نویسد که هر شب، وقتی به رختخواب می‌رود، به لحظه‌ی انتقام فکر می‌کند؛ به لحظه‌ای که با آرامش پیپت را به دست می‌گیرد و چند قطره اسید در چشمان کسی می‌پاشد که او را کور کرده است. آمنه می‌نویسد: بعد وقتی مجید بیدار می‌شود، از درد فریاد می‌زند. درست مثل من که هر روز صبح وقتی از خواب بیدار می‌شوم فریاد می‌زنم.
 

به آمنه گفته‌اند تا روز شنبه در جایی مخفی شود. چون این احتمال وجود دارد که بستگان متهم او را به‌قتل برسانند. حکم دادگاه در ابتدا فقط کور شدن یک چشم مجرم بود. چون طبق قانون شریعت، یک چشم مرد برابر است با دو چشم زن. اما بعدها، دادگاه حکم به دو چشم مجرم داد. علاوه بر این مجرم به دوازده سال زندان هم محکوم شده است.
 

در وهله‌ی نخست همه چیز مدرن به نظر می‌رسد: حکم در بیمارستانی اجرا خواهد شد، رسانه‌های جمعی خبر و ماجرا را پوشش می‌دهند و به بحث می‌گذارند، آمنه با هواپیما از اسپانیا که در آنجا دوره‌ی درمانی خود را سپری می‌کند به ایران بازگشته، و تجهیزات پزشکی تدارک شده تا اگر مجرم پس از اجرای حکم درنگذرد و به هوش بیاید، به پرستاری مردی که چشمش را از دست داده بپردازند. در فضاهای مدرن، مجازاتی قرون وسطایی اجرا می‌شود.
 

جرم یک مسأله‌ی اجتماعی است یا فردی؟

اجرای این حکم بار دیگر بحثی قدیمی را دامن زده است: آیا جرم یک مسأله‌ی اجتماعی است یا فردی؟ آیا می‌توان کلیت جرم را به فرد عامل منتسب کرد یا ساختار‌ها، مناسبات و نظام‌های اجتماعی سیاسی در پدیده‌ی مجرمانه نقش دارند و آن‌ها بایست مجازات شوند؟ در وهله‌ی نخست به نظر می‌رسد که دادگاه‌های جمهوری اسلامی جرم را فردی می‌بینند و با مجازات مجرم، حق فردی را که مورد جرم واقع شده است اعاده می‌کنند. با چنین نگاهی بسیاری از انتقادات بر حکم قاضی پرونده این است که ابعاد اجتماعی جرم را در نظر نگرفته است. اما قوانین مجازات اسلامی در زمانی بنا شده است (چهارده قرن پیش) که هنوز فردیت و سوژه بودن فرد هنوز به لحاظ تاریخی پدیدار نشده است. در نتیجه هدف از مجازات اسلامی به کیفر رساندن فرد مجرم نیست. فرد و این مفهوم که فرد دارای سوژگی است پدیده‌ای بسیار متاخر است و همزمان با رشد سرمایه داری در جوامع اروپای غربی، چنین مفهومی پدیدار شده است. بسیاری با نادیده گرفتن این مسأله مانع افشای محتوای واقعی قوانین مجازات اسلامی می‌شوند. آن‌ها می‌کوشند نشان دهند که این دادگاه‌ها فرد را در صندلی اتهام می‌نشانند بدون اینکه به ابعاد اجتماعی جرم بیندیشند. اما اگر اسلام قادر بود انسان‌ها را در هیأت فردی آن‌ها ببیند، چنین سنگدلانه حکم به اسیدپاشی در چشمان، آن هم در بیمارستان دادگستری، نمی‌داد.

مذهب به‌عنوان یک داربست اجتماعی

برای درک بهتر قوانین مجازات اسلامی بایست به جامعه‌شناس بزرگ فرانسوی دورکیم مراجعه کرد. دورکیم جوامع را به جوامع سنتی (مکانیکی)، و جوامع مدرن (ارگانیک) تقسیم می‌کند. جامعه مدرن بر بستر تقسیم کار شکل گرفته است و تمام اجزای این جوامع به یکدیگر وابسته‌اند. اما در جوامع سنتی تقسیم کار وجود ندارد. در چنین جوامعی برای اینکه یک جامعه باقی بماند و به قطعات مجزا و مستقل خود فرونپاشد، نیاز به یک چسب اجتماعی است. این چسب وجدان عمومی جامعه است که دورکیم آن را‌‌ همان مذهب می‌داند. جرم در جوامع سنتی هر کنشی است که این وجدان جمعی را خدشه‌دار کند. کیفر در این جوامع تنبیهی و خشونت‌آمیز است و در صحن همگانی اجرا می‌شود و هدف آن بازسازی این وجدان جمعی است. این شیوه‌ی مجازات در تمام جوامع سنتی وجود داشته است. در جوامع مدرن یا ارگانیک اما جامعه به‌دلیل تقسیم کار به یکدیگر گره خورده است و دیگر نیازی جعلی به نام مذهب برای چسباندن اجزای جامعه به یکدیگر نیست. مذهب درنتیجه کمرنگ شده و نقش می‌بازد و جای آن را آگاهی‌های گروهی می‌گیرد. نظام جزایی تازه‌ای شکل می‌گیرد و اشکال مجازات و هدف مجازات تغییر می‌کند. با استفاده از مفاهیم و بحث دورکیم می‌توان بهتر متوجه شد که قوانین مجازات اسلامی بر چه اصولی بنا شده است. قوانین مجازات اسلامی متعلق به دوره‌ای از تاریخ است که هدف مجازات در آن نه اصلاح فرد و نه اصلاح جامعه، بلکه بازسازی وحدت دروغین جامعه تحت لوای اسلام (یا هر دین دیگری) بوده است. این قوانین فرد را نمی‌بینند چرا که در منطق چنین قوانینی نه فردیت و نه جامعه‌ی مدرن لحاظ نشده است. نمی‌توان با یک قاضی شرع بحث کرد که این فردی که شما حکم بر اسیدپاشی در چشمانش داده‌ای یک انسان است و حقوق بشر و یا دیگر نظامنامه‌ها و یا احساسات کنونی انسان‌ها در تضاد با چنین حکمی است. چرا که قاضی شرع اصلاً انسانی نمی‌بیند. مجید یا هر مجرمی دیگر در نظام اسلامی یک وسیله است که با قصابی آن می‌توان وجدان جمعی متزلزل شده را بازسازی کرد. تنها مخالفت معنادار با چنین احکامی، تلاش برای از میان برداشتن کل این نظام قوانین مجازات اسلامی از نظام حقوقی و جزایی کشور است.

یک زن بی‌چهره که اکنون انتقام به او چهره‌‌ای تازه می‌بخشد

اما چشمان آمنه از میان رفته است. رخساره‌ی دیگر ندارد و آسیب‌های جسمی و روانی فراوانی را متحمل شده است. مقصر کیست؟ چه کسی باید مجازات بشود؟ چه چیزی باید با قطره چکانی در دستان آمنه از میان برده شود؟ مجید؟ چشمان مجید؟ روایت را دوباره بخوانیم. مجید عاشق آمنه می‌شود. آمنه اما عاشق او نیست. پاسخ منفی می‌دهد. و مجید به چهره‌ی آمنه اسید می‌پاشد. متأسفانه این جرم در ایران به یک ژانر تبدیل شده است و چه بسیار دختران و زنانی که بدلیل اعمال حق انتخاب خود قربانی چنین خشونت‌هایی شده‌اند. در این موارد همواره چهره‌ی دختران و زنان مورد حمله قرار می‌گیرد و هدف متجاوز آن است که زیبایی او را برای همیشه از میان بردارد. این روایت جنایی بر بنیادی اجتماعی و جنسیتی شکل می‌گیرد. عشق در نگاه بخشی از مردان و پسران ایرانی یعنی تصاحب زیبایی معشوق. و اگر زیبایی به تملک وی درنیاید، بایستی به تملک هیچ رقیبی درنیاید. در چنین نگرشی زنان تقلیل یافته‌اند به چهره و اندام. و مردان خود را محق می‌دانند درباره‌ی این فیزیک تصمیم گیری کنند. نگرش مردسالارانه‌ای که زنان را عروسک‌هایی برای تمتع می‌بیند و برای خود حق تصمیم گیری بر بدن زن را قائل است. این نگرش است که سهم عظیم این جرم را بر عهده دارد. آمنه‌های ایرانی بایستی به نابود کردن این مجرم، نگرش مردسالارانه در جامعه، برآیند و در این تصمیم خود قاطع باشند، و نه در نابود کردن چشم کسی که خود نیز اکنون قربانی نگرش و دیدگاهی مخرب و ضد انسانی است.
در «چشم در برابر چشم»، سرگذشت آمنه بهرامی طبعاً خواننده فقط از دریچه‌ی چشم قربانی با موضوع آشنا می‌شود؛ از دریچه‌ی چشمان زنی که چهره‌اش و نور چشمانش را در یک ماجرای یک‌سویه‌ی عشقی از دست داده و اکنون فقط می‌تواند به انتقام فکر کند. ناشر این کتاب که تخصصش در انتشار سرگذشت‌های حیرت‌انگیز است در معرفی سرگذشت آمنه بهرامی می‌نویسد: «این کتاب می‌خواهد به همه‌ی زنانی که برای آزادی و استقلال خود مبارزه می‌کنند، قدرت ‌دهد. این کتاب سرگذشت زنی‌است که به‌طرزی شگفتی‌آور قوی است.»

شناسنامه‌ی کتاب:

Auge um Auge MVGVerlag Ameneh Bahrami

عکس‌ها:

از بالا به پائین – آمنه بهرامی،قربانی اسیدپاشی، سرگذشت آمنه بهرامی با عنوان «چشم در برابر چشم»، آمنه بهرامی و مادرش در غرب تهران، آمنه بهرامی در تلاش برای انجام دادن امور زندگی روزانه، آمنه بهرامی، پیش از ماجرای اسیدپاشی به چهره‌اش