عزیز معتضدی- حاجی بابای اصفهانی در رمان پیکارسک جیمز موریه شاعران را به مرغی تشبیه می‌کند که تخم طلا می‌گذارند، در نخستین جمله‌ی معروف داستان بلند بوف کور، صادق هدایت از زخم‌های روح می‌گوید، پیش از او جمال‌زاده با قصه‌های کوتاه اجتماعی‌اش ادبیات داستانی ایران را جوان کرده بود، اما گویا مقدر بود تخم طلای داستان‌نویسی نوپای ایران را «بوف کور»ی بگذارد که به نظر می‌رسید از ویرانه‌های تاریخ برخاسته، سیر آفاق و انفس کرده، هند و اروپا را زیر پر برده و با فروید برگشته است.
اکنون که ۶۰ سال از مرگ صادق هدایت می‌گذرد بسیاری بر این نظرند که بوف کور او از بیشتر مرغ‌های تخم طلای هم‌عصرش بینا‌تر بوده. اگر این نظر درست باشد باید بگوییم شوخی‌های صادق هدایت با مردم کشورش تمامی ندارد، پس امیدوار باشیم فراموش‌مان نکند و حالا که به‌خصوص بی‌خداحافظی رفته گاهی از بی‌کرانگی ابدیت سری به ما بزند و با مشاهده‌ی حال و روز کنونی‌مان از سر لطف باز هم سر به سرمان بگذارد.

آن سه تن: جمال‌زاده، هدایت و علوی

هدایت را به‌عنوان داستان‌نویس، پژوهشگر و مترجم به نگاه ژرف و حساسیت فوق‌العاده‌اش می‌شناسیم و او را در حد فاصل تاریخ ادبیات داستانی نوین ایران میان جمال‌زاده و بزرگ علوی جا داده‌ایم، سه داستان‌نویس پیشگامی که هر سه دور از وطن چشم از جهان بستند.

با این سه تن داستان‌نویسی ایران پا به پای ادبیات پیشگام دنیا سبک‌های مختلف را از رئالیسم تا سورئالیسم و سوسیال رئالیسم تجربه کرد. با جمال‌زاده تاریخ اخلاق و آداب و رسوم جامعه ایرانی عصر او به زبانی زنده و تازه ثبت شد، با هدایت صحنه از‌‌ همان گام‌های نخست در اختیار آخرین دستاوردهای ادبیات دنیا و رواج ساحت ذهن و ضمیر ناخودآگاه قرار گرفت و با بزرگ علوی این ضمیر آگاه بود که بار دیگر فعال شد و به چالش‌های طبقاتی و تعهد اجتماعی در ادبیات نظر کرد. تا وقوع کودتای ۲۸ مرداد و آغاز دوران جنگ سرد عمده‌ی آثار ماندگار محصول این سه تن بود، پس از آن تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی سبک غالب ادبیات داستانی ایران گرایش به رئالیسم اجتماعی داشت.

جایگاه هدایت اما با اینکه کمتر از جمال‌زاده و بزرگ علوی به تجربه‌های نویسندگان نسل بعدی شباهت داشت و حتی بعضی ادبیاتش را منحط می‌خواندند، بیش از آن دو تن دیگر محفوظ ماند، تا آنجا که بوف کور ملاک و سنگ محک ارزش ادبی شد و نویسندگان نوجو و صاحب نامی مثل گلشیری بهترین آثار خود را همپای آن خواندند یا مدعی شدند از آن برگذشته‌اند.

نامه‌های صادق هدایت به شهید نورائی


در کتاب نامه‌های صادق هدایت به شهید نورایی ویراسته‌ی ناصر پاکدامن می‌بینیم که هدایت چگونه بر قله‌ی ادبیات داستانی ایران نشسته، جایگاهی که نه آسان به دست آمده، نه از روی تصادف. در سراسر ۸۲ نامه این کتاب شاهد خشم و طغیان نویسنده علیه هر آنچه فتور و فلاکت تاریخی، فرهنگی و هنری که میهنش را احاطه کرده هستیم. خشم تند از دل برآمده‌ی همدلانه‌ای که نه تنها ناراحت‌مان نمی‌کند، بلکه با زبان طنز خاص گوینده‌اش به خنده‌مان می‌اندازد و اجازه می‌دهد با اندکی تمدد اعصاب از اشتهای سیری‌ناپذیر نویسنده برای به قول خودش کسب «معلومات و کشمکش‌های بلاد خاج‌پرستان» لذت ببریم و بیش از پیش از تکاپوی چنین ذهن فعال و خلاقی شگفت‌زده شویم.

از میان نامه‌های هدایت به شهید نورائی درمی‌یابیم که او کناره‌جوست تا آن حد که حتی گاهی روزنامه هم نمی‌خواند، و با این‌حال از هیچ‌یک از حوادث مهم کشور بی‌خبر نیست. از وقایع آذربایجان، روی کار آمدن قوام، دسیسه‌های حزب دموکرات، قتل کسروی، ریاکاری و فرمان‌برداری و «بندگی» رهبران حزب توده و همه و همه سخن می‌گوید و در تمام این احوال یک دم از دنبال کردن جریان‌های ادبی روز اروپا غافل نمی‌ماند و بر بهترین دستاوردهای آن اشراف دارد. از داستان‌ها و نوشته‌های فراوان درباره‌ی کافکا تا سار‌تر، کامو، سلین، جولین گرین، هنری م‌لر و سینکلر لوییس، سراغ همه‌ی اینها را می‌گیرد، آنتیگونِ آنوی را می‌خواهد و دو شاهکار کورتزیو مالاپارته، باز به قول خودش آن «مرتیکه ایتالیایی» را به نام پوست و کاپوت سفارش می‌دهد و تأکید می‌کند که از دریافتش «بی‌اندازه متشکر» می‌شود. وقتی کتاب‌ها یکی پس از دیگری می‌رسند، بعضی‌ها را طبق قرار پس از خواندن به این و آن می‌دهد و مابقی را در «کتابخانه سلطنتی» خودش نگه می‌دارد.

شب‌های بی‌طرفی، شب‌های هیاهو و صدا

صادق هدایت زندگی‌اش را در این سال‌های آخر اقامت در ایران بین خانه و کافه فردوسی می‌گذراند. کافه برایش پناهگاهی‌ست که زمستان زمهریر و گرمای طاقت‌فرسای تابستان را که حتی حشرات را هم بیهوش می‌کند و فقط به ضرب کاهگل و گلاب می‌توان آن همه پشه و مگس جا خوش کرده در اتاق کوچکش را به هوش آورد قابل تحمل می‌کند. شب‌ها و روز‌هایش را در این احوال به نمایشنامه دوزخ سار‌تر تشبیه می‌کند و می‌گوید همه چیز در آن «بی‌طرفانه می‌گذرد با جار و جنجال و سر و صدا».

با این‌همه زمانی که پس از مدت‌ها انتظار شاهکار جویس، یعنی رمان اولیسس به دستش می‌رسد چنان به وجد می‌آید که تا پیش از خواندن نیمی از آن با دوستش تماس نمی‌گیرد، آنگاه می‌نویسد: «همان طور که مژده داده بودید جلد شیک اما ناراحتی دارد چون کلفت است و به اشکال می‌توان خواند، با وجود این تا حالا نصفش را خوانده‌ام. شکی نیست که این کتاب یکی از شاهکارهای انگشت‌نمای ادبیات است و راه‌های بسیاری به نویسندگان بعد از خودش نشان داده و هنوز هم خیلی‌ها از رویش گرده برمی‌دارند اما خواندنش کار آسانی نیست و فهمش کار مشکل‌تری است. من که نمی‌توانم چنین ادعایی داشته باشم ولی مطلبی که آشکار است نویسنده وحشتناک نکره‌ای دارد که شوخی‌بردار نیست.»


در جای دیگر از کامو یاد می‌کند و با اشاره به رمان بیگانه او را «به خوبی سار‌تر» نمی‌یابد، اما بعد با خواندن کالیگولا، باز به وجد می‌آید و آن را «بسیار انترسان» می‌یابد، و حالا نوبت سار‌تر و اظهار تعجب از «اکتیویست» شدن او در نمایشنامه‌ی «دست‌های آلوده» است، هر چند در ارزیابی نهایی آن را «خوب» می‌خواند، و با همین اغماض به «وارونا» ی جولین گرین با ذکر اینکه انتظارش از آن نویسنده برآورده نشده باز نمره‌ی قبولی می‌دهد.

سختگیری‌های اداره پست و گم شدن یک بارانی

خواننده با دیدن این همه شور و علاقه در نامه‌های هدایت هم به وجد می‌آید هم تأسف می‌خورد که چرا باید تهیه غذای روح نویسنده‌ای چنین پویا در کشور خودش تا این حد دشوار باشد. در لا‌به‌لای تمام این تکاپوی ذهن و قلم یا به قول فاکنر «عرق‌ریزان روح»، نویسنده دایمأ از سختگیری‌های پستی، باز شدن بسته‌ها، سانسور نامه‌ها، گمشدن بارانی ارسالی در گمرک و غیره گله می‌کند. به هر حال این بخشی از بسیارهاست که بر نویسنده‌ی ایرانی در ۶۰ سال پیش رفته، اما سؤال دیگر این است که آیا پس از گذشت این همه سال می‌توان بوی بهبودی از اوضاع سرزمین او شنید. دسترسی به آثار خود هدایت هم طی این ۶۰ سال گذشته برای خواننده ایرانی آسان‌تر از روشی که او کتاب‌ها را به دست می‌آورد نبوده و بخشی از راز و نام و آوازه و محبوبیت هدایت نیز نزد خواننده‌ی امروز از همین روست.

و ما هنوز در بند وحدت کلمه‌ایم. در حالی که در این ۶۰ سال گذشته ملت‌هایی با آزاد کردن عقیده و تضارب آرا از تنگ‌ترین گذرگاه‌های عافیت کم و بیش به سلامت گذشته‌اند، شگفت ملت بوف بینا همچنان بهترین فرصت‌ها را از دست می‌دهد و نمی‌گذرد.

پانوشت‌ها:

صادق هدایت- هشتاد و دو نامه به حسن شهید نورایی
پیشگفتار: بهزاد نوئل شهید نورایی مقدمه و توضیحات: ناصر پاکدامن کتاب چشم انداز پاریس، ۱۳۷۹
در ایران به نام قربانی به ترجمه محمد قاضی منتشر شده است.