شهرنوش پارسی‌پور- جهان اسلام شلوغ و آشفته است. مراکش، تونس، لیبی، مصر، اردن، سوریه، بحرین و ایران درهم می‌جوشند. بدون شک عربستان نیز دچار یک حالت انقلابی شدید است که تا این لحظه (نیمه‌ی اسفند سال ۸۹ شمسی) هنوز بارز نشده است. همه‌ی اینها نشانه‌ی این است که مردم خاورمیانه دارند به صراحت و در عین شفافیت فریاد می‌زنند و نشان می‌دهند که آمادگی شدید دریافت معنای دموکراسی را دارند، اما من براین پندارم که گرچه از نظر روانی این آمادگی به وجود آمده است، اما از نظر واقعیت‌های جامعه‌شناختی، ما اندکی با این معنا فاصله داریم. روشن است که اینجانب توان راه‌اندازی گفتمان درباب تمامی مناطق خاورمیانه را ندارم، چراکه شناختم از این جوامع محدود است، اما در باب ایران می‌توانم تاحدی حرف بزنم. پس گفتارم را محدود به ایران می‌کنم.

به پندار من ما ایرانی‌ها از نظرگاه ذهنی به آن مرحله‌ای رسیده‌ایم که دموکراسی را در درون جامعه‌ی خود جذب کنیم، اما حداقل سه مشکل وجود دارد: مشکل نخست جغرافیایی است. ما در مرکز جهان قدیم قرار گرفته‌ایم و از این نقطه نظرگاه مکان رفت و آمد قبایل از شرق به غرب و از غرب به شرق و از شمال به جنوب و برعکس هستیم. در درازای تاریخ نیز بارها و بارها مورد تجاوز و هجوم قرار گرفته‌ایم. راز حجاب زنان و پوشیدگی مردان ایرانی در همین معنا نهفته است. ما باید پوشیده می‌بودیم. بیشتر پوشیده در رنگ سیاه تا کمتر سکسی جلوه کنیم و کمتر مورد توجه قرار بگیریم. در روستاهای ایران که تا همین اواخر، مردم گل به سر و کله‌ی بچه‌های‌شان می‌مالیدند و زشت‌نمایی می‌کردند تا مورد هجوم و تجاوز قرار نگیرند. پس ما همیشه شاه گردن کلفتی انتخاب می‌کردیم که ادای خشونت دربیاورد که این یعنی استبداد. یا رئیس قبیله‌ی مهاجم رئیس ما می‌شد که چون دچار کمیت عددی بود با خشونت رفتار می‌کرد تا ما را مرعوب کند.

مشکل دیگر ما اما بوم‌شناسانه‌ای یا اکولوژیکی است. کم‌آبی در ایران مشکل عظیمی ایجاد کرده است. حفر قنات و بسته بودن پای مردم به زمین منجر به شکل‌گیری نظام ارباب و رعیتی شده است. در زمان حجاج ابن یوسف که خلیفه‌ی بی‌رحمی بود دستور داده بودند که به پای رعیت‌های فراری زنجیر نبندند، اما نام روستای‌شان را روی پیشانی‌شان داغ کنند. این بیچارگان بی‌زنجیر چاره‌ای نداشتند جز آن که همانند گوسفند به آغلی به نام روستای زادگاه‌شان بازگشت کنند. حالا اگر مملکت همانند هندوستان پرآب و جنگلی بود روستایی فراری می‌توانست به عمق جنگل برود و یک مرتاض آزاد بشود.

مشکل سوم اما که از همه‌ی مشکلات مهم‌تر است عدم رشد تکنولوژیکی است. گرچه ما در دنیای قدیم اختراعات زیادی کردیم که خط یکی از مهم‌ترین آنهاست (منظورم کل مردم منطقه است که صاحب اختراعات بودند)، اما این واقعیتی‌ست که در جهان معاصر از این نظر و به دلایل متعدد از کار کمک به رشد دانش و علم و فن درماندیم، و این نکته‌ی مهمی‌ست. چون «۹۹ درصد» کل اختراعات و اکتشافات جهان در طی این صدسال اخیر رخ داده و به تمامی در حوزه‌ی کشورهای غربی، و به ویژه آمریکا.

من به عنوان یک ایرانی از این بابت به دو دلیل شرمنده نیستم. دلیل نخست آن که دلایل این عقب‌ماندگی را می‌شناسم و می‌دانم اگر این دلایل از میان بروند همه در سراسر جهان می‌توانند کشف و اختراع کنند، اما دلیل دوم این که می‌دانم در یک آینده‌ی نزدیک افراد بشر با صمیمیت به این دانش‌های امروز خواهند خندید. چرا؟ خب به این دلیل ساده که هر اتم هیدرژن دارای ساختاری متفاوت از هیدرژن مجاور است. در نتیجه به شمار هیدرژن‌های عالم- حداقل- باید دانش بشری را گسترانید. پس میدان گسترده‌ای برای حرکت باز است و لزومی ندارد که خجالت زده باشیم، اما حالا جای باز کردن این گفتمان نیست. فقط این نکته اهمیت دارد که جامعه‌ای که خود تکنولوژی را نیافریده است نمی‌تواند دموکراسی را به راحتی نهادینه کند. یک مثال می‌زنم: اخیراً شخصی به من گفت که واشنگتن، نخستین رئیس جمهور آمریکا از دندان‌های مصنوعی چوبی استفاده می‌کرده. بی‌درنگ من به این نتیجه رسیدم که حداقل یکی از دندان‌سازان امریکا در شکل‌گیری دموکراسی آمریکایی بسیار موثر بوده است. می‌توان باور کرد که این دندان‌ساز با رئیس‌جمهور در باب آزادی و دموکراسی نیز گفتمان داشته و عقاید و نظریات صاحبان حرفه‌ها را به گوش او می‌رسانیده است. به زبان ساده‌تر آمریکا جمهوری مردمانی است که کار می‌کنند و اشیایی خلق می‌کنند که پیش از آنها وجود نداشته است. آنان برای حفظ آزادی‌ها می‌جنگند تا بتوانند قدرت آفرینندگی خود را بگسترانند. هر آفریننده‌ای به نوبه‌ی خود می‌داند که زنان به عنوان آفریننده‌ی بچه از جایگاه والایی برخوردارند. در نتیجه در آمریکا که مهد مردمان آفریننده است زنان از اهمیت برخوردارند.

اما آیا چنین گفتمانی در میان ما وجود دارد؟ در کشور ما فروشندگان کالا مهم‌ترین اهمیت را دارند. آیا دیده‌اید که هرگز روی قالی‌ها نام قالیبافان را بنویسند؟ هرگز. برعکس به کرات نام حاج‌آقایی که سفارش قالی داده بافته می‌شود. در ایران ما به عنوان سازنده و تولیدکننده‌ صاحب آثار خود نیستیم. آقایی را می‌شناسم که در ایران کارخانه‌ای را باز کرد و یک‌سال بعد آن را بست. چون مجبور شده بود به حداقل چهل گروه باج بدهد. پس تا روزی که ما میدانی برای افزارمندان و انسان‌های آفریننده باز نکنیم با دموکراسی فاصله‌ی زیادی داریم و این کار به تانی و با زحمت زیاد ممکن می‌شود. در وهله‌ی نخست در گرو حرمت‌گذاری حقیقی به زنان است که آفریننده‌ی انسان هستند.

به دلایل بالا و بسیاری دلایل دیگر در منطقه‌ی ما همیشه پادشاهان حکومت کرده‌اند. در طی هفت هزار سال گذشته که تاریخ تاحدی شناخته شده است ما همیشه با نام پادشاهان روبه‌رو هستیم، اما می‌دانیم که ساختار نظام شاهنشاهی به نظر بخش قابل تاملی از مردم ایران غیر قابل قبول و منفور است. در عوض بخش دیگر جامعه‌ی ما در قبال آخرین پادشاه ایران دچار احساس شرمندگی و خجالت هستند و آرزوی بازگشت خانواده‌ی او را دارند. با این حال می‌دانیم شمار مخالفان آنقدر زیاد است که اگر این سنت به ایران بازگردد همیشه در تشنج و اضطراب دست و پا خواهد زد. اکنون پرسش من این است: آیا ما باید بیاییم و به شکل خام از نظم جمهوری آمریکا که برازنده‌ی همین کشور است استفاده کنیم؟ یا برعکس از نظم کهنه‌ی منطقه‌ی خودمان تعریفی به دست بدهیم که برای همه‌گان قابل پذیرش و دلپذیر باشد؟ به راستی چرا ما باید به نظم هفت هزارساله‌ی خود که حامل ویژگی‌های منطقه‌ی ماست پشت کنیم؟ چرا مفهوم شاه را و این بار به روایت انسان سازنده و افزارمند تعریف نکنیم؟

این تعریف چیست؟ به پندار اینجانب این تعریف «دو واژه» است: «شاهنشاهی گزینشی»، و اگر دل‌تان بخواهد بگوییم «سلطنت انتخابی». ببینیم پادشاهی انتخابی یعنی چه؟ به پندار اینجانب پادشاهی گزینشی یعنی انتخاب و گزینش یک شاه برای یک دوران ویژه. یعنی مثلاً دوازده سال. این شاه یک شاه مشروطه خواهد بود و سلطنت خواهد کرد و اما نه حکومت. کارها را اما نخست‌وزیر و وزیران و نمایندگان و مدیران برگزیده‌ی مردم انجام خواهند داد، اما پرسش این است که این شاه باید حامل کدامین ویژگی‌های شخصیتی باشد؟ عرض من این است که او در هر دوره نماینده‌ی آن بخش از مردم خواهد بود که بناست کاری را به کرده درآورند. به عنوان نمونه می‌توانم پیشنهاد کنم که نخستین پادشاه ایران یک دختر بلوچ شش، هفت‌ساله از فقیرترین طایفه باشد. به نظرتان عحیب می‌آید؟ حتما عجیب است، اما به انتهای برنامه رسیده‌ام و در برنامه‌ی آینده در این زمینه، ریخت‌شناسی قابل پذیرشی ارائه خواهم داد.
لطفا در این گفتمان شرکت کنید و نظر خود را بگویید.

سرگذشت، مسائل و داستان‌های زندگی خود را به ایمیل خانم شهرنوش پارسی‌پور ارسال کنید:
[email protected]