محمدرضا نیکفر − با دوستدار می‌توان از دو زاویه بحث کرد، از این زاویه که چرا ما ناتوان از اندیشیدن‌ایم و از این زاویه که چرا آن دیگران قادر اند بیندیشند. در فصل سوم که با این بخش آغاز می‌شود، توجه ما به دیگران است، به غربیان که توانستند بیندیشند. طبعا پاسخ دوستدار به پرسش چگونگی غرب شدن غرب، اشاره به خروج فرهنگ غربی از مرحله‌ی دین‌خویی قرون وسطایی و پا نهادن آن به عصر جدید است. در فصل سوم در مورد ورود به عصر جدید و شکل‌گیری عقلانیت جدید در غرب به یکی از پرنفوذترین توضیح‌ها در این مورد یعنی توضیح ماکس وبر توجه کرده و شیوه‌ی کار این چهره‌ی کلاسیک جامعه‌شناسی را با شیوه‌ی کار دوستدار مقایسه می‌کنیم..

III

۶۷. چه شد که جهان نو شد، دانش و فلسفه امکان رشد یافتند، جهان از طریق آگاهی علمی و فلسفی متعین شد و چون متعین شد، دست کم در عرصه‌هایی نیاز به متعین کردن جهان توسط دین [۱] کاستی گرفت؟

دوستدار جامعه‌ی اروپا در قرون وسطا را “دینخو” می‌داند. آغاز عصر جدید پایان این دوره‌ی دینخویی است. عصر جدید چگونه آغاز می‌شود؟ دوستدار به این موضوع نپرداخته است.

اهمیت پرداختن به این موضوع در این است که از طریق آن آشکار می‌شود که:

− روا نیست مرزی تاریخی کشید و گفت پیش از آن جامعه دینخو بوده و پس از آن جامعه − از آن ظلمت به در می‌آید. نبایستی دوره‌های تاریخی را به صورت بسته‌هایی مجزا دید.
− نبایستی از جریان‌های درون-دینی غافل بود و تصور کرد روشنگری به عنوان جریانی کاملاً برون-دینی آغازشده و دین را پس می‌زند.
− و سرانجام نبایستی گذار به عصر جدید را به روی گرداندن از دین فروکاست و از بستر اجتماعی و اقتصادی آن غافل بود.

مقایسه با ماکس وبر

۶۸. برای آشکار ساختن خصلت نگاه غیرتاریخی و غیردیالکتیکی [۲] آرامش دوستدار دست به مقایسه‌ای می‌زنیم میان دیدگاه‌های وی و ماکس وبر در مورد خاستگاه عقلانیت غربی در عصر جدید.آرامش دوستدار پذیرای این نظر است که در عصر جدید غرب “غرب” شد، آنگاه که عقل یونانی در آن نوزایش یافت و عصر «دینخویی» به پایان رسید. این اتفاق چگونه افتاد؟ پاسخ دوستدار به این موضوع کلیدی است، زیرا قضاوت وی در مورد ایرانِ شرقیِ مسلمان در اصل برپایه‌ی این پاسخ است. می‌گوییم “در اصل” زیرا دوستدار دستگاه مفهوم‌های توصیف‌کننده و ارزش‌گذار خود را برپایه‌ی این داوری پرورانده که اندیشیدن، فعالیتی است مختص خردی است که پدیداری آن را در غرب می‌بینیم. بنابر این تعیین‌کننده است که بدانیم این خرد چگونه پا گرفته است.

بر این قرار با دوستدار می‌توان از دو زاویه بحث کرد، از این زاویه که چرا ما ناتوان از اندیشیدن‌ایم و از این زاویه که چرا آن دیگران قادر اند بیندیشند.

همان‌گونه که پیشتر گفته شد، دوستدار پاسخ را در یک عرصه‌ی نظرورزانه‌ی ناب می‌جوید، نه در زندگی فعال. همه چیز در نهایت در پرده‌ی ابهام می‌ماند. امری مرموز و ماوراءالطبیعی – یا طبیعی، آنگونه که معنای صریح خود را توانستی در ژن و نژاد یافت– باعث می‌شود که این‌وَری‌ها ناتوان از فکر کردن باشند؛ در برابر، آن‌وَری‌ها فکر کنند و در عصر جدید، توانایی اندیشیدن‌شان را به نحوی خیره‌کننده بارز نمایند.

برای ماکس وبر نیز این موضوع مطرح است که غرب چگونه “غرب” شد. در این مورد اختلاف نظر وجود دارد که انگیزه‌ی او از طرح این پرسش و نحوه‌ی پاسخگویی‌اش به آن چه بوده است. مسلم این است که او اروپامرکزپندار است، اما بر این باور نیست که خردمندی یکسر در گرو خردِ اروپایی است و کسی جز اروپایی نمی‌تواند بیندیشد. او پرسشِ مرکزی نوشته‌های خود را در مورد جایگاه غرب در تاریخ جهانی این گونه تقریر کرده است:

«کدام ترکیب از شرایط باعث شده است که بر خاک غرب، و فقط در اینجا، پدیده‌های فرهنگی‌ای بروز کنند، که – بنابر برداشتی که ما مایلیم از خودمان داشته باشیم، دست کم می‌توانیم بگوییم – در راستای تکاملی‌ای قرار دارند که برخوردار از اهمیت و اعتبار عمومی است؟» [۳]

ویژگی‌های غرب از دید ماکس وبر

او در پی این پرسش، پدیده‌هایی را که – در آغاز قرن بیستم − مختص غرب‌اند و همهنگام اهمیت و اعتباری جهانی دارند، برمی‌شمرد. به گزیده‌ای از آنها اشاره می‌کنیم:

− تنها در غرب دانش در آن سطحی از تکامل وجود دارد، که می‌تواند، معتبر خوانده شود.

− نظام حقوقی برقرارشده در غرب شکل عالی نظام‌یافتگی و عقلانیت حقوقی است.

− در هیچ جایی موسیقی و معماری و دیگر هنرها به آن سطح از تکامل ابزاری، تکنیکی و صوری‌ای دست نیافته‌اند که در غرب به آن رسیده‌اند. در هیچ جا چون غرب در هنر هارمونی و خرد به کار بسته نشده است.

− فرهنگهای پیشرفته کتابت داشته‌اند، اما در غرب است که کتاب چاپ می‌شود و سنخی از کتابت به نام مطبوعات شکل می‌گیرد.

− فرهنگهای پیشرفته مدرسه داشته‌اند، اما دانشگاه با رشته‌های تخصصی‌اش و آن نظام آموزشی معقولش ویژه‌ی غرب است.

− تقسیم کار در همه جا وجود داشته است، اما نخست این انسان غربی است که در هیئت متخصص ظاهر می‌شود.

− همچنین تقسیم جامعه به صنف‌های مختلف و پا گرفتن آنچنان بینش و منش صنفی‌ای که تعیین‌کننده‌ی هویت اعضای صنف شوند، ویژه‌ی نوع تقسیم کار در جامعه‌ی غربی هستند.

− “کارمند” در غرب متولد شده است. کارمند، کارگزار ساده نیست، او کاردانی است آموزش‌دیده در امور مربوط به شغلش، اموری چون اقتصاد، حسابداری، حقوق، سیاست، فوت و فنِ کار.

− سیاست غربی بی‌همتاست؛ دستگاه دولتی غربی نیز بی‌همتاست. پارلمان، وزرات خانه، هیئت وزیران، حزب، بوروکراسی و اداراتی با وظایف و حقوق معین همه در غرب پا گرفته‌اند. قانون اساسی، خاص غرب است. قانون‌مند کردن چرخش امور و روند تصمیم‌گیری‌ها نیز ابتکار غرب است.

− تنها در غرب است که بدان آغازید‌ه‌اند به شکل روش‌مندانه و نظام‌مندانه‌ای درباره‌ی سیاست و حقوق و تاریخ بیندیشند.

− نظام سرمایه‌داری در خطه‌ی غرب پا گرفته است. در این نظام عقلانیتی عمل می‌کند که شاخص عقلانیت غربی است. این نظام پیش از هر چیز یک سبک زندگی است: سبک زندگی‌ای مبتنی بر نظمی خاص، انتظاراتی خاص از خود و جامعه و دولت، ارزش‌های اخلاقی ویژه‌ای که به حرص و آز و مال‌پرستی و بهره‌کشی از دیگران فروکاستنی نیستند. مال‌پرستی در همه جا بوده است. اما از میان همه‌ی شکل‌های مال‌اندوزی، شکلی وجود دارد، با این کیفیات، که مختص غرب است:

• انباشت دارایی بدون اصل دانستن مصرف مال و کامبری از آن،
• نقشه‌مند کردن افزایش انباشت سرمایه،
• استفاده از علم و تکنیک در این برنامه‌ریزی و تحقق آن،
• تأسیس کارخانه و بنگاه سرمایه‌دارانه بر مبنایی طرحی روشن و حساب‌شده،
• گزینش حسابگرانه کارکنان بر مبنای تخصص آنان،
• وجود آزادی‌های اجتماعی و تضمین‌های سیاسی و حقوقی لازم برای شکل‌گیری و تداوم و رشد بنگا‌ه‌ها،
• طرح‌های درازمدت برای ایجاد زیرساخت‌های لازم و بهینه‌کردنِ سامان اجتماعی برای رشد سرمایه‌داری.

اندیشیدن مختص غرب نیست

ماکس وبر، این همه امتیاز برای غرب برمی‌شمرد، اما در هیچ موردی نمی‌گوید که امتیاز غرب اندیشیدن است. او حتّا در صفحه‌ی آغازین نوشته‌ای که از آن در بالا نقل کردیم، برای آنکه امتیازهای غرب را به حد کافی برجسته کند، با تأکید می‌گوید که اندیشه درباره‌ی جهان و مسائل زندگی و تفکر فلسفی و باریک‌بینی‌های تجربی در همه جا وجود داشته است، خاصه در هند، چین، بابل و مصر.

اگر مشخصه‌ی فلسفه را یک عقلانیت نظری بدانیم، که به قول دوستدار فقط بر خود متکی است، یعنی برای پرسشهای خود به هیچ مرجعی رجوع نمی‌کند، جز آنچه پیشتر به لحاظ عقلانی موجه شده باشد، ادعای ماکس وبر این نیست که این عقلانیت ویژه‌ی غرب است. عقلانیتی را که او ویژه‌ی غربش می‌داند، اساسا از این جنس نظری نیست. او معماران اروپا را فیلسوفان نمی‌داند.

پانویس‌ها:

[۱]در نظریه‌ی سیستمی نیکلاس لومان کارکرد سیستمی دین این است که نامتعین را متعین کند. در این مورد بنگرید به:

Niklas Luhmann: Die Religion der Gesellschaft, Frankfurt/M 2000

[۲]”غیردیالکتیکی” صفت آن نگرشی است که مفهوم‌ها را سخت و بسته می‌بیند و از تضادهای درونی پدید‌ه، از گذارها، از حاشیه‌های ستیزنده با مرکز و از انحراف‌ها و التقاط‌ها غافل است.

[۳]
(Max Weber: Gesammelte Aufsätze zur Religionssoziologie, Bd. 1, S. 1. (Vorbemerkung.

ادامه دارد

بخش پیشین:

راه طی شده و چشم‌انداز بحث‌های آینده