وقتی پسرم را برای واکسن زدن به مطب دکتر میبرم، لحظهای که سرنگ قرار است وارد بدن او شود چشمهایم را میبندم و چهرهام خودبهخود در هم میرود؛ گویی منم که درد میکشم نه پسرم.
اگر یکی از عزیزان ما ناراحت باشد ما هم از ناراحتیاش رنج میبریم. احتمالا سعی میکنیم دلیل ناراحتیاش را برطرف کنیم یا دستکم تسلیاش دهیم. دلیلش این است که او برایمان اهمیت دارند و ما نسبت به او حس شفقت و دلسوزی داریم. شفقت ریشه در همدلی دارد و همدلی یعنی توانایی اینکه ما بتوانیم خود را جای دیگری بگذاریم و رنج و شادی و لذت او را حس کنیم.
آدام اسمیت، فیلسوف و اقتصاددان قرن هجدهم معتقد است دلیل اینکه دیگران برای ما اهمیت دارند و از رنج و شادیشان متأثر میشویم این است که خودمان را جای آنها میگذاریم. بسیاری از افراد رواننژند و قاتلین و جنایتکاران فاقد حس همدلی هستند. چون نمیتوانند خود را جای دیگری بگذارند و از رنج او رنج ببرند.
بسیاری از ما تابهحال حس شفقت و دلسوزی به دیگران را تجربه کردهایم و بیشتر اوقات از این حس به دیگری، هیچ سودی نصیبمان نمیشود. شاید عدهای ادعا کنند همین که عزیزانمان شاد باشند و لذت ببرند به نفع ماست بنابراین حس شفقت و دلسوزی ما در عمل از سر منفعتطلبی ماست.
اما وقتی کاری از سر شفقت و دلسوزی برای غریبهای انجام میدهیم چطور؟ وقتی برای پیشخدمت هتل یا گارسن رستوران انعام میگذاریم و برای همیشه آنجا را ترک میکنیم چه سودی میبریم؟ وقتی در اینترنت برای کتابی که خواندهایم یا کالایی که خریدهایم نظرمان را مینویسیم تا دیگران را نیز در این باره مطلع کنیم چه سودی از این کار میبریم؟ وبسایتهایی را در نظربگیرید که در آنها میتوانید، کتاب، فیلم، موسیقی و … رایگان دانلود کنید. افرادی که کتابی را داوطلبانه بارگذاری میکنند، از اینکه ما آن کتاب را بخوانیم چه سودی میبرند؟
وقتی به کسی انعام میدهیم یا کتابی را به رایگان در اینترنت در اختیار همه قرار میدهیم، حس خوبی به ما دست میدهد، حس غرور میکنیم و از خودمان راضی هستیم. برای من پیش آمده که هربار فقیری در خیابان دیدهام و نتوانستهام به او کمک کنم حس عذاب وجدان گرفتهام. با اینکه معتقدم کمک ناچیز من مشکل فقر او و فقر جهانی را حل نمیکند.
استنلی میلگرام، روانشناس اجتماعی آزمایشی انجام داد درباره مهربانی انسانها. در این آزمایش نامههایی را به افراد و سازمانها نوشتند و در خیابان انداختند. هدف این آزمایش این بود که ببیند مردم چه تعداد از این نامهها را از روی زمین برمیدارند و در صندوق پستی میاندازند. بیش از نصف نامهها توسط مردم به مقصد رسید. جالب اینجا بود که مردم اغلب نامههایی را به صندوق پستی انداختند که گیرندهشان افراد بودند. نامههایی که به برخی از سازمانها نوشتهشده بودند کمتر به مقصد رسیدند.
مطالعه دیگری نیز توسط گروه تحقیقاتی دیگری در همین رابطه انجام شد با این تفاوت که نامهها بدون تمبر در خیابان انداخته شده بودند. مردم میبایست نامه را از روی زمین برمیداشتند، تمبر میزدند و در صندوق پستی میانداختند. نتایج آزمایش نشان داد که برخی از نامهها توسط مردم به مقصد فرستاده شدند. مردمی که نامهها را برداشتند و به مقصد رساندند، هیچ سودی از این کار نمیبردند و هیچگونه آشناییای نیز با گیرنده نامهها نداشتند اما با وجود این در فرآیند رسیدن نامهها به گیرندهها شرکت کردند.
محدودیتهای همدلی
همدلی حس بسیار باارزشی است اما بیطرفانه نیست. مثلا بیشتر مردم از دیدن تصویر نوزادان و کودکان و گربهها بیشتر لذت میبرند تا دیدین چند خوک یا گراز. گویی تحمل رنج موجوداتی که به نظر ما زیبا و دوستداشتنی میآید برای ما دشوارتر است. ما اغلب خود را جای افرادی میگذاریم که حس خوبی به ما میدهند و نسبت به آنها همدلی داریم. طبق نتایج پژوهشی در دادگاه، قضات بیشتر مایلاند به نفع متهمانی حکم دهند که چهره زیبا یا کودکانه و صمیمی دارند. زیرا واکنش عاطفی ما به چهره جوان و زیبا و چهره کودکگونه با بیگناهی و شیرینی و شفقت آمیخته است.
دیگری برای ما در سه مقوله جای میگیرد: غریبهای که او را دیدهایم؛ غریبهای که او را هرگز ندیدهایم و افراد خانواده و عزیزانمان. اگر دختربچهای ناشناسی جلوی چشم ما در حال غرق شدن در آب باشد احتمال اینکه ما به کمک او بشتابیم بسیار بالاست. ما او را نمیشناسیم اما از دیدن رنج او ناراحت میشویم و به کمکش میشتابیم. بنابراین برای او اهمیت قائل میشویم. درحالی که ما به غریبههایی که هرگز ندیدهایم احتمال دارد کمک کمتری کنیم یا هرگز کمک نکنیم.
به گفته استالین، مرگ یک نفر تراژدی است و مرگ میلیونها نفر آمار و ارقام است. ما به افرادی که میشناسیم یا غریبهای که او را میبینیم توجه میکنیم و برایمان اهمیت دارند اما هزاران نفر که درحال مرگ و نابودی هستند چندان اهمیتی نمیدهیم و اگر در اخبار بخوانیم که امروز هزار سوری در بمباران کشته شد، ممکن است واکنش دهیم: چه بد! و بعد از چند دقیقه فراموشش کنیم. درحالیکه اگر یکی از عزیزانمان با مشکلی مواجه شود هر کاری که از دستمان بربیاید انجام میدهیم تا مشکلش را برطرف کنیم.
پیتر سینگر، فیلسوف اخلاق که در فلسفه اخلاق از نتیجهگرایان است، معتقد است که اصول اخلاقی ما باید بر اساس نتیجهشان قضاوت شوند. برای مثال او معتقد است که کمک نکردن به کودکان فقیر درحال مرگ با کشتن انسانها تفاوت چندانی ندارد. چند قرن پیش از سینگر، جرمی بنتهام، فیلسوف فایدهگرای انگلیسی قرن هجدهم در فلسفه اخلاق از بنیانگذاران نتیجهگرایی بود. از نظر بنتهام، کاری اخلاقی است که رنج بسیاری افراد را کم کند یا شادی تعداد بسیاری را افزون کند. بنابراین از نگاه سینگر اگر من ثروتمند باشم به خیریه کمک نکنم و مرگ هزاران کودک فقیر را نادیده بگیرم، اما در عوض برای شادی پسرم اسباببازی گرانقیمت بخرم، در مردن این کودکان نقش دارم.
عشق بدون همدلی
تمام روابط عاطفی ما واجد همدلی نیست. ویلیام جیمز معتقد است که رابطه ما با سگ خانگیمان فاقد همدلی است. ما نمیتوانیم خودمان را جای او بگذاریم، یعنی فاقد همدلی با او هستیم اما با این حال به او عشق میورزیم، برایمان اهمیت دارد و از او مراقبت میکنیم. اگر سگ ما مریض شود دلمان برایش میسوزد و به او شفقت داریم بدون اینکه به او حس همدلی داشته باشیم.
در کتاب عهد عتیق نوشته شده که به همسایهتان عشق بورزید. همچنین نوشته شده که به دشمنتان هم عشق بورزید. اما در عمل ما به بیشتر همسایهها یا دشمنانمان عشق نمیورزیم اما با بسیای از آنها اخلاقی رفتار میکنیم. مثلا اگر همسایهمان از ما کمکی بخواهد، به او کمک خواهیم کرد، بدون اینکه به او عشق بورزیم.
همیشه رفتار خوب و اخلاقی ما نسبت به دیگران از احساسات ما به آنها نشأت نمیگیرد، بلکه بنیانی اخلاقی و عقلانی دارد. امانوئل کانت در مسائل اخلاقی رویکرد وظیفهگرایانه دارد. به این معنی که اصولی اخلاقی وجود دارند که بدون در نظرگرفتن نتیجه خوب یا بد، باید به آنها وفادار بود. برای مثال اگر بتوانید در زمان سفر کنید و هیتلر نوزاد را به شما بدهند، شما چه میکنید؟ او را میکشید تا از وقوع جنگ جهانی دوم و میلیونها قربانی جلوگیری کنید؟ یا مثل کانت فکر میکنید و او را نمیکشید با این استدلال که کشتن کودک غیراخلاقی است؟
نسبت به غریبهها چه واکنشی داشته باشیم؟ آیا آنها را به آمار و ارقام تقلیل دهیم و فقط اگر جلوی چشم ما بودند و احساسات ما را برانگیختند حس همدلی کنیم و در قبالشان رحم و شفقت و دلسوزی داشته باشیم؟ یا اینکه باید در قبال آنها مسئولیت اخلاقی داشته باشیم و عقلانی نیز رفتار کنیم؟ نظر شما چیست؟
پانوشت:
این مقاله از سخنرانی پاول بلوم، روانشناس که درس «اخلاقیات در زندگی روزمره» را در دانشگاه ییل آمریکا ارائه میدهد الهام گرفته شده است.
خیلی موضوع خوبی بود!
ممنون
پویا موسوی / 25 October 2016
هیتلر نوزاد، نه نوزاد هیتلر.
nasim / 25 October 2016