عصر روز سهشنبه هجدهم آذرماه هزار و سیصد و نود و سه، یعنی درست بیست و پنج روز پس از مرگ پر سر و صدای مرتضی پاشایی ـ خوانندهی جوان و مشهور ایرانی ـ یوسف اباذری ـ جامعهشناس و استاد دانشگاه تهران ـ در دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه تهران سخنرانی کرد. سخنرانیای برنامهریزی نشده که در مقیاسی وسیع منتشر شد و بیش از همهی سخنرانیها و نوشتههای اباذری در طول یک دورهی بیست ساله برای او شهرت یا بدنامی به همراه آورد. تلویزیون دولتی ایران، برای اولین بار برشهایی از حرفهای اباذری را در این سخنرانی پخش کرد و گفتگو با عدهای دربارهی نقد اظهار نظرهای او را روی آنتن برد.
در این سخنرانی بود که اباذری دربارهی موسیقی خوانندهی تازه درگذشته گفت: «این سادهترین، مسخرهترین، احمقانهترین نوع موسیقی است، صدای فالش، موسیقی مسخره، شعر مسخرهتر…». بیش از هر چیز همین جملههای تحریک کنندهی اباذری در توصیف پاشایی بود که در میان هواداران و فداییان ستارهی مرحومِ پاپ واکنش برانگیخت. اما جان کلام او در این سخنرانیِ عصبی چیز دیگری بود.
اباذری از همدستی ـ و بیشتر از آن ـ همآغوشی هنر پاپ با قدرت سیاسی حاکم در شرایط کنونی ایران گفت. گفت که این دو با اهدافی متفاوت در مسیری واحد حرکت میکنند که سرانجامش هر چه باشد رهایی نیست. این دو، فاجعه را پنهان میکنند، در حالی که خود جزیی از فاجعهی ایران امروزند: «… و برای من خیلی جالب است که یک ملتی، یعنی دویست، سیصد، یک میلیون نفر میافتند به این ابتذال. می افتند به ابتذالی که میروند در مجلس ترحیم یک چنین خوانندهی مسخرهای شرکت میکنند، گریه میکنند، توی سرشان میزنند و یک نفر در فیسبوک مینویسد که من تا ابد میسوزم». درافتادن به این ابتذال، نشانهی چیزی است که اباذری اسمش را «همدستی دولت و ملت» میگذارد. از نظر او دولت و ملتی که از هم میترسند، اینجاست که دست به دست هم میدهند تا فاجعهی وضع موجود تداوم پیدا کند.
سخنرانی اباذری نقطهی تاریخی مهمی بود که در آن موضع کسی با برچسب «روشنفکر»، همزمان نه تنها در تقابل با موضع دولت و دستگاههای تبلیغاتی آن قرار گرفت، بلکه نفرت و انزجار بخش وسیعی از مردم ـ یعنی طرفداران خوانندهی مرحوم ـ را هم برانگیخت؛ و جالب است که چنین همرأیی و همصداییای میان دولت و ملت، دقیقن همان چیزی بود که اباذری سعی میکرد ـ البته با لحنی عصبی ـ آن را توضیح دهد. خوب یادم هست که در همان روزها اخبار ساعت بیست و سی دقیقهی تلویزیون ـ که موضع سیاسی واضحی داشت و دارد ـ بخشیهایی تحریکبرانگیز از حرفهای اباذری را کنار عکسی آشفته از او پخش کرد تا بلکه بر آتش این همصدایی بیشتر بدمد و بر وسعتش بیفزاید.
پاشایی فقط یکی از نمونههای قهرمانان ریز و درشتی است که ظرف سالهای اخیر و با گسترش دسترسی سادهی مردم به اینترنت نامشان را میشنویم و از میزان محبوبیتشان شگفتزده میشویم. حالا رد پای طرفداران متعصب چهرههای مختلف هنری و ورزشی همه جا دیده میشود و البته «تتلیتیها» ـ طرفداران امیر تتلو ـ که این روزها صداشان بلندتر از پیش به گوش میرسد.
تتلیتیسم یا فرقهی تتلیه
امیرحسین مقصودلو، خوانندهی رپ موسیقی زیرزمینی ایران است. او در روزگار محبوبیت، به خودش نام امیر تتلو داد و طرفدارانش را تتلیتی نامید. در عکسهای پربینندهای که از او در شبکههای اجتماعی منتشر شده است، بیشتر اوقات او را با پیراهن رکابی و انبوه نقشهای عجیب خالکوبی شده روی بدنش میبینیم. صفحهی او در اینستاگرام سه میلیون و دویست هزار نفر دنبال کننده دارد، میلیونها نفری که جزیی از ارتش بزرگ تتلیتیها را تشکیل میدهند. ارتشی که به راستی گوش به فرمان قهرمانش است.
تتلیتیها فقط یک جمع طرفداری نیستند. تتلو پیامبر یک مرام و حتا مبتکر آیینهایی ویژه برای تتلیتیهاست. یکی از این آیینها «دورهی پاکی» است؛ دورهای که در آن تتلیتیها نباید دست از پا خطا کنند و خصوصن سمت رابطه با جنس مخالف بروند: «براى دورهى پاكی چهارده روزه باید اینجورى نیّت كرد: پروردگارا چهارده روز به طبیعت و موجوداتى كه آفریدى احترام میذارم و عشق میورزم و هیچ انرژی منفیاى در طبیعت آزاد نمیكنم به نیت پاكی روح و جسم از گناه و انرژی منفى و پرداختن بدهی طبیعت. به این صورت دورهى پاكى شروع میشه و چهارده روز باید هیچ موجودیو نكشید و نخورید و دل هیشكیو نشکونید و كاراى بد نكنید و حتما ورزش كنید كه همه چى از راه عرق كردن از بدنتون خارج بشه». او در یکی از فراخوانهایش در شبکههای اجتماعی از تتلیتیهایش خواست برایش «بغبغو» کنند. با گذشت چند ساعت هزاران تتلیتی به دعوت پیامبرشان لبیک گفتند.
تتلو در نظام تحت حاکمیت جمهوری اسلامی خوانندهای بیمجوز و خودش از نظر متولیان فرهنگ رسمی آدمی بیمجوز بود. نه خودش، نه موسیقیاش با معیارهای جور واجور دستگاههای فرهنگی جمهوری اسلامی نسبتی نداشتند. او سیاسی اما نبود، یعنی که کاری به کار سیستم کنترلکننده و اداره کنندهی وضع جاری نداشت. وضع موجود را پذیرفته بود و فقط میخواست کار خودش را بکند (مثل همهی ما)؛ میخواست طرفدارهای بیشمار داشته باشد و قهرمان طرفدارهای بیشمارش باشد؛ و بود، موفق بود در رسیدن به چیزی که خودش میخواست و طرفدارهاش از او انتظار داشتند. مدتی از ایران رفت اما خودش هم بعدها در مصاحبهای گفت که حتا آنجا هم خط قرمزهای نظام سیاسی ایران را در ساختن کلیپهای ویدیوییاش رعایت کرده است. مثل بقیهی قهرمانهای سیاستزدودهی جدید، مشکلی با رعایت کردن نداشت. اما با این همه، او هم ـ شاید به حکم جبر زمانه ـ قهرمان دنیایی مصرفزده بود.
دنیایی که تتلو قهرمانش و تتلیتیها شهروندانش هستند، لااقل در نگاه اول، نباید همخوانی و تناسبی با دنیای ایدهآل جمهوری اسلامی، یا دست کم با دنیایی که دستگاههای تبلیغاتی آن میکوشند بازنمایی کنند، داشته باشد. اما با این وجود، در تیرماه سال هزار و سیصد و نود و چهار، کلیپی ویدیویی با نام «انرژی هستهای» از تتلو منتشر شد که او در آن سوار بر یک ناو جنگی داشت از اینکه «انرژی هستهای حق مسلم ماست»، میخواند. در پایان این کلیپ از «نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی»، «حفاظت اطلاعات ارتش جمهوری اسلامی» و «نیروی انتظامی جمهوری اسلامی» به خاطر همکاری و حمایتشان سپاسگزاری شده است. بخشهایی از متن آهنگ چنین است:
من نه معلم هندسه و ریاضیام/ نه قاطی بازی سیاسیام/ نه میدونم چی میگذره تو این مملکت/ نه میدونم کی کی به کجا حمله کرد/ ولی میدونم یه بوی خستهای میاد/ هر چیزی انرژی هستهای میخواد
این تکه از کلام تتلو، همان جان کلام است. خلاصه و ترجمه و تأیید حرف اباذری است. آن دو دنیای بیگانه با هم، اینجاست که به هم میرسند. ربط آن دو جهان بیربط همین است: قاطی نبودن در بازی سیاست، اینکه ندانی «چی میگذره تو این مملکت»، فقط کافی است بدانی «یه بوی خستهای میآد» و به بانگ بلند فریاد بزنی که «هر چیزی انرژی هستهای میخواد». لازم نیست حتا بدانی ربط این دو جملهی آخر به هم چیست. تتلو بعدها دربارهی همین آهنگ مصاحبهی کوتاهی هم با همان برنامهی خبری ساعت بیست و سی دقیقه کرد، با لبخند و در پایان تشکر از یاری خداوند. در پایان همان گزارش خبری تأکید شد که این موزیک ویدیو «با همکاری نهادهای فرهنگی ـ عقیدتی تولید شده است».
تتلو در یکی از فایلهای صوتی ـ که برای طرفدارانش منتشر میکند ـ گفت: «حاجی! من توی خیابونم، گشنه و تشنه و خسته، توی دورهی پاکی. ما توی دورهی پاکی، سنگین. دختره پدرسگ یه جوری لباس پوشیده همه جاش بیرونه خب! من ِ امیر تتلو که این همه دختر دیدم کلهام برمیگرده، تو دورهی پاکی. وای به چارتا بدبخت بیچاره که ندیدند… من خودم نمیفهمیدم تا چند وقت پیش؛ الان دارم میفهمم که باید اینارو گرفت پدرشونم درآورد. دم گشت ارشادم گرم… آخه به چه زبونی بگم؟ آخه من که دیگه نه حزب اللهیم، نه تندروم، نه زیادی مذهبیم. آقا! توی دورهی پاکیم، نمیخام همچین چیزیو توی خیابون ببینم… ». او در جای دیگری دربارهی بدن زنان نوشته است: «بدن زن راحت ترین راه و امن ترین راه براى شیطان است به دلیل اینکه از بدن مرد به مراتب ضعیف تر هست و راه وچاکراه ها براى عبور انرژیه منفى بازتر، اما تحملى برابر با درد زایمان خانه اى امن تر را ساخته و از طرفى به مراتب جذابترو زیباتر براى فریب انسان !!! به همین دلیل است که اسلام که کاملترین دین خداوند به حساب میاد از حجاب و پوشش زن به صورت جدى صحبت کرده». (علامتهای تعجب و غلطهای املایی و انشایی مربوط به متن اصلی است).
همانطور که گفتم، تتلیتیسم چیزی فراتر از یک جمع هواداری است. یک آیین نولیبرال است، آیینی «بیخطر». نکتهی جالب در مورد این آیین اما این است که تتلیتیسم نولیبرالیسمی تطبیق یافته با شرایط فرهنگی و سیاسی ایران است؛ نوعی بومیسازی نولیبرالیسم در جمهوری اسلامی ایران.
تتلیتیها و جمهوری اسلامی
همهی این شواهد میتواند تأییدی بر حرفهای پیرمرد خسته و عصبانی و همیشه ناراحتِ دانشکدهی علوم اجتماعی در همان سخنرانی معروف باشد. تتلیتیسم و جمهوری اسلامی ـ با وجود افتراقات بسیارشان ـ مایلند وضع موجود همینطوری که هست تداوم یابد، آنها دشمنان مشترکی مثل اباذریها دارند و مهمتر از همه اینکه آنها متقابلن به بقای هم کمک میکنند.
اما به رغم همهی اینها، تتلو در شهریور سال نود و پنج از سوی قوهی قضائیه بازداشت شد. آنطور که تتلیتیها میگویند با خشونت، و به زندانش انداختند. هیچ تغییری در رویهی غیر سیاسی او و طرفدارانش اتفاق نیفتاده بود. آنها کاری به کار سیاست نداشتند و سرگرم دلمشغولیهای خودشان بودند. خیلی زود تتلیتیهایی که نه «قاطی بازی سیاسی» بودند و نه میدانستند که «چی میگذره تو این مملکت»، کل نظام سیاسی را خطاب قرار دادند و خواستار آزادی قهرمانشان شدند. بسیاری از آنها همچنان علاقهای به دانستن نام و نشان و پیگیری سرنوشت زندانیان سیاسی ندارند. آنها فقط تتلو را میشناسند و به خاطر او حاضرند حتا به صفحههای مجازی رهبر ایران هم هجوم ببرند و آزادی او را بخواهند.
آیا این رویداد اخیر، حاکی از رد ایدههای اباذری دربارهی همدستی دولت و ملت و همهی آنچه پیشتر دربارهاش گفتم، نیست؟ پاسخ را باید در فرم و ساختار قدرت در نظام سیاسی ایران جست. جمهوری اسلامی به عنوان یک سیستم، پدیدهای پیچیده و آشوبناک است. جمهوری اسلامی سیستمی نیست که از آن انتظار نظمی ساده و یکپارچه داشته باشیم. سرگذشت جمهوری اسلامی، داستان رقابت تفسیرهای مختلف و متضاد از بنیادیترین و مرکزیترین اصول شکلدهنده به این نظام ـ یعنی چیستی جمهوری اسلامی ـ در میان گروهها و حتا افراد متعدد است. نه چیزی به نام قانون به این آشفتگی و تکثر نظم و انسجام میدهد و نه اقتدار صاحبان قدرت برتر. در این وضعیت، اتخاذ رویکرد و راهبردی واحد در میان اجزای پرشمار بوروکراسی دولتی، آن هم دربارهی موضوعی مثل نحوهی رفتار با خردهفرهنگهایی از نوع تتلیتیها، دور از انتظار است. این نظم جمهوری اسلامی نیست که تتلو را بازداشت میکند، بینظمی آن است. بینظمیای که اکنون باعث شده نظام سیاسی تقریبن در هیچ حوزهای توان پیگیری یک خط مشی واحد را نداشته باشد. در همهی عرصهها نیروهایی موازی در درون سیستم در جهاتی مغایر هم حرکت میکنند و آگاه یا ناآگاه مشغول خنثی کردن اقدامات نیروهای دیگرند. همین آشفتگی است که انرژی سیستم را بدون دستیابی به نتیجهای ملموس در حوزههای مختلف تحلیل میبرد و تلف میکند.
گذشته از این همه، داستان بازداشت تتلو و واکنشهای تتلیتیها به آن نشان میدهد تتلیتیها هم میتوانند ـ گیرم به صورت مقطعی ـ در برابر سیستم سیاسی قرار بگیرند. اما ضدیت آنها با سیستم، نسبت و نزدیکی قابل توجهی با عدالتخواهی و آزادیخواهی ـ که روشنفکران از آن سخن میگویند ـ ندارد. آنها به دلایلی غیر سیاسی به سیاست توجه نشان میدهند. دلمشغولیهای آنها دربارهی سیاست ربطی به دغدغههای اباذری و اباذریها ندارد. اما با این وجود تتلیتیها و هویتها و جمعهایی مثل آنها، نیروهای اجتماعی کتمانناپذیریاند که نقشی تأثیرگذار بر شکلگیری آیندهی ما خواهند داشت.
تتلیتیها و تکرار کمیک تاریخ
داستان انقلاب اسلامی ایران برای من همیشه داستانی جذاب بوده است؛ داستانی که هر بار از زاویهای دیگر بخوانیاش، باز تازه است و پر از نکتههای آموختنی. از جمله خردهداستانهای جذاب انقلاب، یکی هم سرگذشت نویسندگان و شاعران و روشنفکران مخالف نظام شاهنشاهی است. بسیاری از این ـ در چشم نظام حاکم ـ مظنونین همیشگی سیاسی، عمری را به پای مبارزهی قلمی و عملی علیه «استبداد» و «امپریالیسم» نهادند. آنان سالها رؤیای عدالت و آزادی در سر پروراندند و امیدوار بودند با تلاششان این خلق خفته بیدار شود و بنای ستم را براندازد. اما بیداری «مردم»، آن مردم خفتهی ناپیدا، مردمی که گویی کسی چیزی از علایق و سلایقشان نمیدانست، برای بسیاری از این روشنفکران، تازه آغاز کابوسی بیپایان بود.
احمد شاملو یکی از آنها بود. شاعری که مثل بسیاری از دیگر روشنفکران زمانهاش شاید عمری را در انتظار انقلاب گذرانده بود، پس از بیداری آن مردم ناآشنا، پس از پیروزی انقلاب، در سال پنجاه و هشت، شعری سرود با نام «در این بنبست». یأس و سرخوردگی او از انقلاب در همین عنوان شعر پیداست. این شعر، همان شعری که با این جملهها آغاز میشود:«دهانت را میبویند/ مبادا که گفته باشی دوستت میدارم»، حالا تنها به مجموعهی جملات قصار عاشقانهای بیتاریخ تبدیل شده است. اما شعر توصیف تاریخی ماههای پس از پیروزی انقلاب، از چشم و زاویهی دید شاملوست. همان شعری که شاملو در پایانش میگوید « ابلیس ِ پیروزْمست/ سور ِ عزای ما را/ بر سفره نشسته است». روشنفکران ما در تاریخ معاصرمان اشتباهات بزرگ کردند و شکستهای بزرگ خوردند. تاریخ چنان پیش نرفت که آنها میخواستند و آرزو میکردند و شاید به همین خاطر باشد که غالب آثارشان پر است از یأس و سیاهی و خستگی.
نشست و برخاستهای کوتاهم در چند ماه اخیر با یکی از بازماندگان سازمان چریکهای فدایی خلق و کنجکاویم برای مرور کردن و فهمیدن دوبارهی داستان انقلاب، چیزی جز تکرار داستان شاملو نبود. فدایی پیشین میگفت و به صراحت میگفت که ما اشتباه کردیم و شکست خوردیم. ما تصوری از مردمی که برای آزادیشان میجنگیدیم نداشتیم. ما از قدرت مذهب و نیروهای مذهبی در جامعهی ایران چیزی نمیدانستیم. تصورمان از مردم همان آدمهای اطراف، در دانشگاه و گردهمآییهای سیاسی و فرهنگی بود. آخوندهای انقلابی شده را جدی نمیگرفتیم و سرانجام وقتی آن خلق انبوه بیدار شد، چارهای جز حیرت نداشتیم، چارهای نبود جز مردن یا آواره شدن یا در همان حس حیرت خردکننده ماندن. ماندنی که شاملو دربارهاش گفته بود «اگر دیگر پای رفتنمان نیست/ باری/ قلعه بانان/ این حجت با ما تمام کردهاند/ که اگر می خواهید در این دیار اقامت گزینید/ میباید با ابلیس/ قراری ببندید».
اباذری در آن سخنرانی مشهور عصبانی بود. جملههایش را یک بار دیگر بخوانید. او هم حیرتزده بود که چطور این همه آدم به این ابتذال فراگیر درافتادهاند. اباذری در متن پیش رویتان، نماد و نشانهای بود برای درک عصبانیتی که امروز خون اباذریها را به جوش میآورد. من فکر میکنم این عصبانیت را باید در امتداد آن اشتباهها و شکستها فهمید.
حالا نزدیک به نیمقرن از آن سالها گذشته است. شاید نه تتلیتیها ربط و نسبتی با مردم مذهبی سال پنجاه و هفت داشته باشند، نه تتلو شباهتی به روحانیون انقلابی آن زمان. البته از بسیاری جهات چنین است. اما آن سه میلیون و دویست هزار نفر تتلیتی در صفحهی اینستاگرام تتلو واقعیت دارند. نقش و قدرت آنها، سلایق و علایق آنها و جماعتهایی مانند آنها در ساخته شدن آیندهای که نمیشناسیم، انکارناپذیر است. من ترجیح میدهم، به جای آن آیندهی بیبازگشت، امروز آنها را جدی بگیرم.
روشنفکران ما در تاریخ معاصرمان اشتباهات بزرگ کردند و شکستهای بزرگ خوردند
بسیار گویا
و یه نکته به نظرم
فعلا بهترین چیز برای جهان به نظرم چیزی از جنس لیبرالیسم هست
ساده لوح / 29 August 2016
از این جمهوری ها زیاد تشکیل شده ! طرفداران پرشور مایکل جکسون یا الویس پریسلی یا … زمان که بگذره همه محو میشن و بت های جدید شکل می گیرند . خیلی چیز خاص و عجیبی نیست . مردم دوست دارند سرگرم بشن و شیفته کسی باشند و در گروهی معنا پیدا کنند . اکثرا سن شون که بالاتر بره به حماقت دیروز می خندند . بعضی ها در سن بالا کماکان احمق اند . روشنفکرها هم نمی تونن با ذات مبتذل و ابله بشر بجنگند! از این ذات البت حرص و خشونت و خیلی چیزهای دیگه هم در میاد ! خلاصه خیلی به این سلبریتی های چند میلیونی دخیل نبندید .چیز خاصی از توش در نمیاد:)
عوام / 30 August 2016
سلام نوشته به جا و کاملی بود . و اشاره بسیار دقیقی بود به بزرگترین نقطه ضعف حرکت های اصلاحی در ایران و اینکه نمی شود بدون شناختن مشخصات کامل یک سیستم و زیرسیستمهایش ،راهکار پیشرفت برای آن سیستم طرح ریزی نمود. با توجه به اینکه هر اصلاح واقعی یا دگرگونی و یا انقلاب در جامعه یک سری مولفه مشخص دارد. مثلا آزادی و دموکراسی چیزی مشخص هستند چگونه می توان یک اصلاح با عوامل معلوم را برای دست یابی به آزادی جوری تغییر داد که هم ارزش اصلاح استحاله نشود و هم به تمام حقیقت جامعه بخورد؟ نمی شود. دوستان نمی شود. شتر سواری دولا دولا نمی شود عزیزان . آزادی و دمکراسی مولفه های معلومی دارند. نمی شود آزادی تعریف کرد مثلا آزادی ویژه مردم ایران؟! این مردم ایران هستند که باید آنقدر تغییر کنند تا درخور داشتن آزادی باشند و یا کماکان هزینه بدهند و اشتباه بکنند و کماکان در استبداد زندگی کنند!! نمی شود که هم مذهبی ماند و هم دم از دموکراسی زد؟ ( چندی پیش با پدر مذهبی دو خواهر دانشجو، صحبتی در باره دمکراسی می کردیم. وی دائم در دفاع از دموکراسی و آزادی فردی داد سخن می داد. من گفتم فلانی میدانی که اگر همین الان دمکراسی را به من و شما بدهند، آنگاه دو دختر خانم شما آزاد هستند دست دو پسر را گرفته و به منزل بیاورند و بگویند که اینها دوستان ما هستند! آنگاه شما باید برای این نره غولها!! شام فراهم کنی و تازه موقع خواب هم با احترام کامل اطاقی در اختیارشان قرار بدهی؟! آیا قادر به اینکار هستی؟ که ناگهان گویا آب جوش بر سرش ریخته باشند گفت: نه دیگه از ما گذشته و باید دور ما پیرمردها خط بکشید و … ) فرض کنیم که روشنفکران قبل از انقلاب قادر می شدند که ماهیت ریشه دار مذهب در عامه مردم را شناسائی کنند. خوب تنها کاری که می توانستند بکنند این بود که هیچ کاری نکنند (البته منظورم کاری در حد یک انقلاب است) . پس میشود نتیجه گرفت که قشر روشنفکر ما تنها می تواند به مردم روشنگری هدیه دهد و خفتگان را بیدار کند و ماهیت انسان آزاد و رشد یافته را برایش عیان سازد. دیگر کاری نداشته باشد که برو انقلاب کن تا فلان بشود و … چون این مردم هستند که در نهایت هر نو ع دگرگونی را بپذیرند و یا آن را به دستان نا اهل بسپارند و منحرف کنند!! بله دوستان عزیز این سئوال ها و این تضاد ها برای من آدم معمولی باقیمانده و جواب درخوری برای آنها نمی یابم.
کوروش پارسیان / 30 August 2016
این تتلیتی بازی حاصل کارگه کون و مکان + اکنونه…
این حکومت یاد گرفته که از هر جیزی برای بقای خودش بهره بگیره ..خواهدبا استفاده
خواه سوء استفاده …ابتذال خوب جیزیه…خیلیم خوب چیزیه برای این حکومت ..کله ها
هرچی پوکتر بهتر ..فرهیختگی و اریستوکراسی فرهنگی و هنری رو باید شاخش رو شکوند
اینهمه نظام کج و معوج اموزشی اومد تا چه کنه !؟ یه نسل یا چند نسل از این تتلیتی های نوعی
سترون بی ازار که دمبال هیچ قر و قمبیل فرهنگی و ادبی و سارتر و راسل و اینا نیستن …اصن نمیدونن
اینا مارک کدوم فست فودی ان …این محصول این حکومته.
الان تباهی و پوچی. و پوکی بهترین همراه و ابزارند برای این حکومت ..فقط این تتلیتی های
بی ازار یه اشتباه گرده ن …اتحاد ….نترسید. نترسید ما همه با هم هستیم …این شاخکای
حکومتی رو که خیلی حساستر و درازتر از مال سوسکه رو تحریک کرد….چرا سه میلیون و جختی
فالوئر داره این بابا ….خب وقت شاخ شکوندنه….اینه حتی پیشوای سوسکها و پشه ها
رو هم نمیتونن تحمل کنن…
افشین / 31 August 2016
این آقا دوره پاکی رو با دوره تو کف بودن اشتباه گرفته. میخواد یه بار دیگه اون حال اولی رو بهش بده
محمد / 31 August 2016