آخر اردیبهشت ۹۵ خبری منتشر شد: یکی از اهالی روستای اللهرودبار در بابل زن و خواهرزادهاش را به ضرب گلوله یک تفنگ شکاری از پا درآورد. او که از ۲۰ سال پیش به زنش مشکوک بود و گمان میبرد که با خواهرزادهاش سر و سری دارد، سرانجام بامداد ۳۱ اردیبهشت تفنگ به دست گرفت، اول جلو چشمان دختر هفدهسالهاش زنش را کشت و بعدش هم به منزل خواهرزادهاش رفت و او را که سر نماز بود، با گلوله به قتل رساند.
اللهرودبار ۳۹۰ خانوار و زرینکمر فقط ۲۸ خانوار جمعیت دارد. قتل در اللهرودبار اتفاق افتاده، اما به جای آنکه اهالی نسبت به این قتل واکنش نشان دهند، به بهانه این قتل دعواهای قدیمی و کهنه خود با زرینکمر را مطرح کردهاند. محور نزاع هم تعداد شهیدان هر روستا، میزان وفاداری به مقام معظم و پیروزی در کشتی است و اینکه کدام ده «پهلوان» بیشتر یا کمتری تحویل جامعه داده است.
اینکه چرا قتل ناموسی اتفاق افتاده، قاتل که سالها در همسایگی آنها زندگی و کار میکرده و با آنها معاشرت داشته، گرفتاریهایش چه بوده، چگونه انسانی بوده، و چرا و به چه انگیزهای کمر به قتل همسر و خواهرزادهاش بسته مطلقاً مهم نیست و نه تنها مهم نیست، بلکه اصولاً مطرح نمیشود. مثل این است که خونی ریخته نشده و اگر هم خونی ریخته شده، حادثه مهمی نبوده است: چیزی در حد خریدن ماست از خواربارفروشی محل یا رفتن به زیارت اهل قبور، در شب جمعهای در یکی از همین ماهها.
علی از بابل مینویسد: «اکثر اشرار و مزاحمتهای ناموسی بابل از روستای اللهرودبار است.»
یکی از ساکنان اللهرودبار در مقام پاسخگویی برمیآید: «شما با اتهام چند نفر باجگیر آبروی یک محل را میبرید. اللهرودبار زیاد نامردی در حقش کردند و اسمش را بد در بردند. چرا نمیگویید اللهرودبار یازده شهید داد؟»
یکی از زرینکمریها که عرق ملیاش جنبیده در یک لحظه عاطفی به تاریخ پهلوانی در این ده اشاره میکند و میگوید: «زرین کمرها، کمر زرین داشتند چون همه پهلوان بودند و برای اینکه در کشتیهای سنتی در زمانهای قدیم و امروزه حرف اول را میزنند، هدایای مختلف از جمله کمربند طلا میگرفتند و به همین خاطر هم [به آنها] زرینکمر میگویند و الان هم یک پهلوان در سطح جهان و آسیا دادیم: پهلون حامد طالبی زرینکمر.»
او اما میدادند که یک پهلوان زرینکمر با یازده شهید برابر نیست. پس مینویسد: «یازده شهید بزرگوار [هم] در این روستا [تقدیم کردهایم] و همینطور بسیجیان فعال و متدین که در راه امام و رهبر ایثار میکنند. والسلام.»
جعفر، یکی از اهالی اللهرودبار که میبیند بحث کشتی در میان آمده، عرق ملیاش به جوش میآید و مینویسد: «چرا همهش از دعوا میگین. از کشتیگیرها و پهلوونهای اللهرودبار نمیگین. هر چیم ما بد باشیم از همه سر تریم. همین “قربان” چقدر گوسفند [دستخوش] گرفت. توی کشتی استان مازندران حریف نداشت. هنوزم نداره.»
و باز همین جعفر است که از یکی از اهالی اللهرودبار که ظاهراً مشتزن است و در مسابقات مشتزنی هم موفقیتهایی به دست آورده یاد میکند: «صادق پلنگ»
و ظاهراً یک بزن بهادر هم در آن حوالی از خودش نامی به جای گذاشته: «دایی حجت».
صادق پلنگ و دایی حجت از مفاخر اللهرودبارند.
سارینا اما قهرمانان دیگری دارد. میگوید: فقط «سعید جمونگ» و معلوم هم نیست که این سعید جمونگ مشتزن است، یا کشتیگیر و چه ترفندی به کار بسته که نامش در کنار صادق پلنگ به عنوان یکی از چهرهها و مفاخر زرینکمر در میان آمده است.
فرشید اما در این لحظه شعری میخواند در حد یک رجزخوانی و چنین است که در میان دعوای بین اللهرودباریها و زرین کمریها پای آمریکا هم به میان کشیده میشود:
پلنگ غرش نکن بندپی ریکامه
ابر قدرت ب مثل آمریکامه
اگه یک رو باشی من ته فدامه
نامردون شکمه چاک هدامه
کنس چو مه دست اهل دعوامه
برار غصه نخر من ته فدامه
(«بندپی»: نام یک روستای خوش آب و هوا در اطراف بابل. «ریکا»: پسر)
توجه داشته باشیم که بحث بر سر قهرمانی و آداب پهلوانی و کشتیگیران به نام نیست. قتلی اتفاق افتاده. مردی مقابل چشمان دختر هفده سالهاش از روی بدگمانی و سوءظن همسرش را به قتل رسانده و سپس خواهرزادهاش را هم به ضرب گلوله کشته است. با این حال شخص ناشناسی که معلوم است اللهرودباری است در این گیر و دار به گلایه میگوید:
« اللهرودبار یه روستاست مثل روستاهای دیگه. با خوبیها و بدیهای خودش.با این تفاوت که خوبیهاش کمتر دیده میشه.این مشکل اللهرودبار و اللهرودباریها نیست، [بلکه] از تنگنظری دشمنانش است. از اینکه این همه شهید و پهلوان ندارند.»
سرانجام حسین میگوید: «حیف نیس همش از بدیها بگیم و بدیها رو به هم نشون بدیم؟ چرا با هم و برای هم برای سربلندی مازندران و ایران عزیز دست در دست هم ندیم؟»
دختر هفده ساله، پس از دیدن صحنه قتل در چه وضعیست؟ آیا تحت درمان و مراقبت قرار دارد؟ قاتل را آیا دستگیر کردهاند؟ زن و خواهرزاده او از چه خصوصیاتی برخوردار بودند. خانواده مقتول در چه حالیست؟ این اشخاص در روستایی با فقط ۳۹۰ خانوار زندگی میکنند. به اینترنت دسترسی دارند، پس لاجرم آب و برق و تلفن هم دارند، نظر میدهند و باسوادند و به رغم همه این پیشرفتها، هم اللهرودباریها و هم زرینکلاهیها بحث را به گونهای پیش میبرند که خونی که ریخته شده و موضوع «دادخواهی» و رسیدگی به وضع قربانیان فراموش شود.
آیا نزاع بین این دو روستا را نمیتوان به دعواهای جناحی در ایران و رجزخوانی سرداران و سخنان رهبر انقلاب درباره همه کس و همه چیز تعمیم داد؟ تصویر تاب برداشته گوشهای از آسمان در یک گودال آب.
منبع نقل قولها: شمال نیوز
بیشتر بخوانید:
https://www.radiozamaneh.com/256922
واقعا متاسفم برای اصغر الهی ها که محترمانه میخواهند مردم کشورشان را
گوسفند معرفی کنند
انشاا.. بابت این دروغها یشان پاسخگو باشند و اندکی معرفت کسب کنند
بنده از روستاهی که ایشان این قصه ها را گفتند اطلاع دارم
دوست / 25 June 2016