نمیدانم چرا اینها را خطاب به تو مینویسم. شاید چون میخواهم با این روش این فصل را برای همیشه در زندگیام ببندم. یا شاید چون معتقدم که آدمها حتی وقتی از کنار هم عبور میکنند هم روح یکدیگر را لمس میکنند.
تا مدتها پس از آنکه همدیگر را دیدیم، من احساس میکردم به وجد آمدهام. دیروقت شب بود که در مستی با هم گفتوگو میکردیم. سرت را چند درجهای به راست چرخاندی و لبخند زدی. میدانستم داری فکر میکنی که «خودش است.» من هم میدانستم که دیگر کسی مثل تو به من نگاه نخواهد کرد. چقدر دلم تنگ آن لحظه شده … چند ثانیهای پیش از آنکه احساس گناه کنم، این حس لذت را تجربه کردم. آیا به تو این پیام را دادم که «آماده و در دسترسم؟»
برای اولین بار در زندگیام در موقعیت خیانت قرار گرفته بودم. رابطهام با همسرم همیشه خیلی خوب نبود. اما به هر حال توانسته بودم تردیدهایم را برای خودم نگه دارم و مطمئن بودم کسی را جز او نمیخواهم. مطمئن بودم که اینطور است. مطمئنم که اگر مجرد بودم هم نسبت به تو چنین احساسی میداشتم.
نمیدانم اینکه متاهل بودم چقدر در احساسی که به تو داشتم موثر بود. قبلا هرگز مجبور نبودم به احتمال قطع ارتباط میان واقعیت و خیال فکر کنم، هرگز تا این اندازه به قلمرو خارج از ازدواج تعلق نداشتم. البته لزوما اینطور نبوده که آدمهایی را که خیانت میکنند قضاوت کرده باشم. پیشتر تنها تصور میکردم این موضوع ربطی به من ندارد. شادی من خیلی وابسته به شادی دیگران است. چطور ممکن است آن را به چنین بهایی به دست بیاورم؟ به تو گفتم که باید کار درست را انجام بدهم، اما تو پرسیدی پس کار درست در مورد تو چه میشود؟
شاید من آدم ترسویی هستم. اما نمیتوانم شروعکننده کاری باشم که میدانم درد و رنج به ارمغان میآورد و من این امکان را دارم که انجامش ندهم.
نمیتوانستم درباره این موضوع با دوستانم حرف بزنم بنابراین درباره نتایج و عواقب خیانت کردن در گوگل جستوجو کردم. شاید دنبال چیزی بودم که آن را تایید کند. دنبال یک توافق عمومی دربارهاش میگشتم. در عوض به مجموعهای از ناراحتیها، پشیمانیها و غمها رسیدم. به آدمهایی رسیدم که زندگیشان از هم پاشیده بود. خیلی از آدمهای ویران، کسانی بودند که خیانت کرده بودند.
دیدم که آدمها به چه سادگی توی این موقعیت افتاده بودند. جرقه روشنی بود: اینکه آنچه تو در لحظه میخواهی لزوما درست نیست. شاید من آدم ترسویی هستم، اما چیزی را که میدانم باعث درد و رنج میشود، انتخاب نمیکنم.
تو ممکن است موجودی استثنایی باشی، اما من برای فهم این یگانگی تو آزاد نیستم. میدانم که خیلی لطمه خواهم خورد، اما آدم نمیتواند هیچ ادعایی درباره کسی که با او رابطه پنهانی دارد، داشته باشد.
اندوه تمام کردن رابطه در مقایسه با آزار دادن کسی که این وسط هیچ گناهی ندارد، مضحک و دردناک است.
من در سن و سالی هستم که اتفاقهای ناراحتکنندهای از این قبیل در اطرافم زیاد میافتد. زندگی کوتاه و بیرحم است. یک چشمانداز این است که آدم نیازهای خود را سرکوب نکند. اما چشمانداز دیگری هم هست: چرا وقتی که لزومی ندارد دیگران را آزار بدهیم؟
منبع: گاردین