کتاب تازه انتشار یافتۀ کریستین راس دربارۀ کمون پاریس به نام تجملات اشتراکی فرصت خوبی را برای بازاندیشی انقلاب ایران فراهم آورده است.[1] کریستین راس دستاوردهایی خارق العاده در قالب تجملات اشتراکی برای کمون بر میشمرد، دستاوردهایی که امروز نیز دارای موضوعیتی خیره کننده هستند. آیا میتوان چنین حکمی را دربارۀ انقلاب ایران صادر کرد؟ امروز شاید بهتر باشد این انقلاب را شکست خورده دانست همان گونه که کمون نیز بعد از هفتاد و دو روز سرکوب شد. ولی آیا در سالهای ۵۷ تا ۶۰ این انقلاب انگاره، باور یا نهادهایی را نیافرید که بتوان آنها را دستاوردی برای کسی در جهان دانست؟
کمون پاریس
ماه مه ۱۸۷۱کمون پاریس به گونهای وحشتناک سرکوب شد و تا مدتها پس از سرکوب آن کسی نمیتوانست در اروپا از آن سخن بگوید. کمون عمر کوتاه سه ماههای داشت و به شهر پاریس محدود ماند. اما امروز که از دید کریستین راس (و پیشتر از آن با دید مارکس در کتاب جنگ داخلی در فرانسه) به آن مینگریم کارنامۀ آنرا درخشان مییابیم. کمون جمهوریای جهانی بود. از همان آغاز، کمون تمامی تفاوتها و تمایزات ملی را فسخ کرد. کمون دربرگیرندۀ هر کسی بود که در پاریس زندگی میکرد، صرفنظر از گذرنامه و هویت ملی و قومی. مشهورترین اقدام نمادین آن ویران ساختن واندوم مظهر فتوحات استعماری ناپلئون بود. کمون خود را جزئی ازاتحاد جهانی کمونها میدانست. به هر رو، جمهوری برای کموناردها معنایی جزمعنای کنونی آن داشت. جمهوری برای آنها ارتباطی با پارلمانتاریسم، انتخابات و دولت مدرن اداری نداشت. کمون سازماندهی و ادارۀ اجتماعی جامعه بود. کموناردها انحلال دولت و جایگزینی آنرا با اتحاد آزاد شهروندان میجستند. قرار بود فاصله و شکاف بین قوۀ مجریه و مقننه، بین کارمندان و نمایندگان، بین کارگزاران و سیاستمداران رفع شود. هدف آن بود که کسانی در حوزههای محلی برای دورۀ کوتاهی انتخاب شوند و خود ادارۀ امور و انجام کارها را به عهده بگیرند. بعلاوه، شهروندان میتوانستند حق نمایندگی را هر گاه که میخواستند از افراد انتخاب شده باز پس گیرند.
کمون پاریس پیگیر آرمان رهایی بشر از استثمار سرمایه داری بود. در این رابطه مشارکت همگانی در فرایند تولید و مصرف را میجست. قرار بود مشارکت همگانی در تمامی عرصههای زندگی اجتماعی رخ دهد. تأمین آموزش همگانیِ سکولار یکی از اولین اقدامات کمون بود. ولی آموزش محض نظری میتواند در خود جدایی و فاصله را بین انسانها و در وجود انسان دامن زند. برای همین در کمون آموزش نظری با کار و فراگیری عملی ترکیب میشد. آموزش نه در فاصله از تولید که در همراهی و ترکیب با آن رخ میداد. کموناردها بطور عمده صنعتگر بودند. خود را نه کارگر مزد بگیر صِرفِ فروشندۀ نیروی کار که هنرمند آفرینندۀ مصنوعات زندگی میدانستند. برای آنها خانه، میز، صندلی، لباس و نقش و نگار دیوار و کف (خانه) همانقدر کار هنری بود که تابلوهای نقاشی، مجسمهها و قطعات موسیقی آفریدۀ هنرمندانِ حرفه ای. شکاف بین هنر زیبا و هنر فنی باید بر چیده میشد تا نه تنها ارزش ذوقی کار هر صنعتگر آشکار شود بلکه شکاف بین نخبگان جهان نظری و کار پردازان جهان عملی نیز رفع شود. استثمار با اینگونه اقدامات محدود میشد ولی محو نمیشد. برای نابودی آن میبایست تولید و مصرف کنندگان خود را سازماندهی کنند ولی این خودسازماندهی نه باید جدا از که در گسترۀ خودسازماندهی در حوزۀ سیاست و زندگی اجتماعی رخ میداد. کمون سازماندهی خود انگیختۀ اجتماع بود و سازماندهی خود انگیخته نیاز به میانجیگری دولت، بازار و سرمایه را (برای سازماندهی زندگی اجتماعی) از بین میبرد.
کمون خود را آفرییندۀ تجملاتی میدانست که ما هنوز میتوانیم آنها را تجملات بشماریم. تجملات از آنرو که در حالی سخت نیازمند آنها هستیم دسترسی به آنها را ورای امکانات در دسترس خود احساس میکنیم. در عصر جهانی شدن، هنوز اسیر دست گرایشهای وحشتناک ناسیونالیستی و نژادپرستانه هستیم. جمهوری جهانی به سان پادزهر جنگهای خانمان سوز بیش از هر گاه دیگر دور از دسترس مینماید. دولت ملی در مقابل سرمایۀ جهانی شده از توان چندانی برخوردار نیست ولی در قلمرو ملی حاکمیتی آهنین بر زندگی شهروندان دارد. دستگاههای انضباطی و سراسربین آن سرنوشت یکایک ما را از ابتدا تا انتهای زندگی رقم میزنند. دموکراسی پارلمانی حتی در بهترین شکل کارکرد خود فقط امکان نظارت بر کارکرد بخش هایی از آن را فراهم میآورد. ادارۀ مستقیم امور در بستر کمیتههای اقدام تودهای و همچون بخشی از زندگی روزمره آرمانی واقعا تجملی جلوه میکند. تبدیل تولید و مصرف به امری اجتماعی به سان بخشی از زندگی اجتماعی، بخشی از جشنها، شادی ها، سوگورای ها، گرد همایی و آموزشها نیز امری تجملی جلوه میکند. برداشت از کار خود همچون آفرینش هنری و نگریستن به مصنوع کار خویش همچون اثر هنری اعتماد به نفسی را میطلبد که نزد کمتر کسی از ما وجود دارد. در جهانی که متخصصین منزوی از یکدیگر مسئول سازماندهی و ادارۀ حوزهای گوناگون زندگی اجتماعی شدهاند و قرار است دیگران همه در وفاداری مطلق به آنها کار و زندگی کنند جایی برای شهروند کمون به سان ترکیبی از تولیدگر، هنرمند، سازمانده، شهروند و سیاستمدار باقی نمانده است – هر چند چه کسی در جهان معاصر نمیخواهد بیش از آن باشد که هست، بیش از یک فروشندۀ خام نیروی کار و مصرف کنندۀ فریفتۀ بازاری آکنده از زرق و برق؟
انقلاب ایران
در مقابل دستاوردهای کمون از کدام دستاورد (های) انقلاب سال۵۷ ایران میتوانیم نام ببریم؟ چه حرکت یا خواستی در انقلاب ایران را میتوان گشایشی در عرصۀ جهانی بر شمرد؟ دیگران چه چیزی از آن آموختهاند یا بطور کلی تر میتوانند بیاموزند؟ آیا برنامه و خواستهای آن امروز نزدیک به چهل پس از به پیروزی رسیدن آن دارای موضوعیتی برای جهانیان هست؟
اگر بخواهیم به نگرش یا بحثهای مطرح بین ایرانیان بنگریم باید دستاورد اصلی انقلاب را در آگاهی به محدودیتهای انقلاب، در آگاهی به خطا بودن کل پروژۀ انقلاب جست. کمتر کسی امروز دستاوردی ایجابی برای انقلاب۵۷ بر میشمرد. پدیده هایی همچون حکومت دینی، سرمایه داریِ دولتی نیمه ورشکسته، جنبشهای اجتماعی سرکوب شده و محدودیت حضور زنان در حوزۀ عمومی جایی برای کشف دستاورد باقی نمیگذارند. نماد شاخص جنبش انقلابی امروز آتش زدن بانکها، سینماها و مشروب فروشیها است و این برای بسیاری مظهر مبارزه با تمدن و پویایی آن و در بهترین حالت نشان دیوانگی و بی برنامگی تودههای مردم است. از دید منتقدین خواست نهفته در انقلاب را باید از فرایند آن جدا کرد. اینکه کسانی به گونهای مبهم خواهان آزادی، سرزندگی فرهنگی و اقتصادی شکوفا بودند را باید چیزی کاملا متفاوت و مجزا از مبارزۀ انقلابی و پیروزی آن دانست. زیرا دومی نه غایت رهایی و سرزندگی و شکوفایی زندگی که سرکوب، انسداد و خفقان را میجست. در یک کلام، دستاورد انقلاب برای آنها در آگاهی یافتن به بی دستاورد بودن آن قرار دارد.
در مقابل چنین دیدگاهی میتوان به دو پیامد دستاورد گونۀ انقلاب اشاره کرد، سرزندگی آئینی و دولت هزار تو (لابیرنتی). یک دستاورد در حوزۀ کنشگری و دیگری در حوزۀ ساختار یا نظم اجتماعی رخ دادهاند. یکی را خود تودهها بنیاد گذاشته اند، دیگری نتیجۀ کنشها و کناکنشهای آنها است.
سرزندگی آئینی
انقلاب در فرایند سرزندگی آئینی تودههای مردم، برساختن آئین از رویکردها، شکل گرفت و سرزندگی بیشتر آنها را دامن زد. انقلاب ایران را نیروی معینی رهبری نمیکرد. تودههای مردم خود، بدون برخورداری از شکلی معین از سازمانیافتگی، مبارزه را در بستر تظاهرات، تحصن و اعتصاب پی میبردند. ضرب آهنگ مبارزه را تودهها به اتکای سنت دینی هفتم و چهلم شهدا و سالگردهای دینی ای همچون تاسوعا و عاشورا تنظیم میکردند. در این فرایند، آنها صحنههای نمایشی ای برای مبارزۀ خود میآفریدند و مبارزه را به سان مراسم آئینی پیش میبردند. مراسم آئینی به مبارزۀ آنها وجهی تاریخی و ترافرازنده نسبت به کنشهای روزمرۀ زندگی میبخشید. دین از آنجا نقش مهمی در مبارزه پیدا میکرد که ابزارها و نمادها فرهنگی لازم را برای ایجاد صحنههای نمایشی و آئینی ساختن کنش هایشان در اختیار آنها قرار میداد. مبارزه شان را امری مقدس و مرگشان را شهادت جلوه میداد.
سرزندگی آئینی شکاف ایجاد شده بین سیاست، فرهنگ و تفریح در دنیای مدرن را پر میکرد. در بستر بر ساختن مراسم آئینی از کنش خود، فرد انقلابی در حالیکه در گسترۀ سیاست فعال بود، از سنت فرهنگی برای نمایش مبارزۀ خود به دیگران استفاده میکرد و صحنۀ مبارزۀ خود را همچون عرصۀ لذت، عرصۀ رسیدن مستقیم و بی میانجی به خواستهای خود میتجربه میکرد. مبارزِ سیاسی دوران انقلاب در گسترۀ فعالیت خود، شوری عاطفی تجربه میکرد. این فقط مبارزه نبود که چنین شوری به او میبخشید بلکه لذت باز تولید فرهنگ و نمایش کنشگری و توانمندیهای خود نیز شور آفرین بودند. انسانهایی که برای دههها و شاید سدهها به عناصری منفعل و فرمانبردار تبدیل شده بودند اینک در صحنه هایی ویژۀ خود نقشی تأثیرگذار ایفا میکردند و این به آنها شور کنشگری میداد.
در دوران پس از پیروزی انقلاب، این شکل از سرزندگی برجای ماند ولی به عرصههای دیگری نیز راه پیدا کرد. تظاهرات، تحصن و اعتصاب به تدریج جای خود را به شکل دیگری از کنشگری سیاسی به سان ایجاد موج انتخاباتی، ایفای نقش در جنبش دانشجویی و مبارزۀ روزمرۀ اجتماعی داد. در همین عرصهها نیز کنشگران از کنش خود مراسمی آئینی به شکل کنش جمعیِ موزون با شعارها و نمادهایی آئینی میساختند. همزمان شکل جدیدی از سرزندگی در جامعه موضوعیت پیدا کرد. فرهنگ بطور مستقیم یکی از عرصههای اصلی سرزندگی شد. آموزش عالی کانون و صحنۀ نمایشی ای برای ابراز توانمندی و نبوغ جوانان شد. هدف شاید کسب مدرک برای حضور در بازار اشتغال بود ولی نتیجه حضور گسترده در مراکز آموزش عالی برای نمایش استعداد بود. به همان سان در عرصۀ فیلم، که زمینۀ ارتباط بین کنشگر و تودهها و امکان به دست آوردن بازشناسی عمومی را فراهم میآورد، ما شاهد شکوفایی سرزندگی بوده ایم. فیلم به صورت عرصۀ نمایش محض یکی از جذابترین عرصهها برای پیگیری کنشگری فرهنگی و اجتماعی بوده است. در هر دو عرصۀ آموزش و فیلم، البته این دولت بوده است که با سرمایه گذاریها و سیاستهای خود زمینۀ شکوفایی سرزندگی را فراهم آورده است.
جامعهشناسانی همانند جفری الکساندر از دگردیسی و کم رنگ شدن نقش آئینها در دوران مدرن سخن میگویند. آنها به نکتۀ درستی اشاره میکنند. آئینها دیگر به شکل سابق اجرا نمیشوند. افراد امروز فردگرا تر، نوجو تر و نتیجه گرا از آن هستند که به سنتها، کنش جمعی و کنشی ارزشمند در خود وفادار بمانند. شرکت در مراسم عبادی جمعی، گردهمائیهای عمومی یا جنشهای ملی برای آنها جذابیتی ندارد. ولی باید اذعان داشت که هنوز ما در مراسم ورزشی، جشنهای نیمه خصوصی-نیمه عمومی و مراسمی همچون انتخابات شرکت میجوئیم. دیگر چندان به سنتها وفادار نیستیم، نو آوری را در اجرای مراسم میجوئیم و فردیت خود را نیز فدای حرکت جمعی نمیکنیم. این را در مورد انقلاب ایران نیز میتوان گفت. مبارزین انقلابی و سپس تودههای مردم، آئینها را از فرهنگ وام میگرفتند ولی میکوشیدند تا آنرا به سان صحنۀ نمایشی اداره کنند و در آن خود و باورهای خویش را به نمایش بگذارند. آئینها به آنها اجازه میداد تا در بستر کنشی جمعی و وفاداری به سنت، خود را بنمایانند. به هر رو، نقد مدرن به مراسم آئینی به شکل جدید آئینها نیز وارد است: کنش در مراسم آئینی هدفمند و نتیجه محور نیست و بیشتر حسی-نمایشی و لذت جویانه است تا عقلائی و هدفمند.
دولت هزار تو
دومین پیامد دستاورد گونۀ انقلاب شکل گیری دولتی با نهادهایی تو در تو و بههمپیوسته است. پس از انقلاب، به تدریج دولتی با نهادهای مشابه متعدد و تو در تو شکل گرفت. دولت جدید دارای دو مجلس، دو نیروی نظامی، دو نهاد میانجی گر رفع کنندۀ تضادهای بین نهادهای عالی قدرت سیاسی، دو قوۀ مجریۀ دولت و نهاد رهبری و چندین نهاد نظارتی است. از یکسو نهادهایی را ایجاد کرده که قرار است کاری معین را انجام دهند و از سوی دیگر نهادهایی را ایجاد کرده که آن نهادها را از اعمال قدرت بازدارند. دستگاه اداری و دیوان سالاری آن به شدت فربه و و ناکارآمد است. در تمامی عرصههای زندگی شهروندان نیز نهادهای گوناگون آن حضور دارند. بخش بزرگی از اقتصاد دولتی است و بسیاری از کارهای فرهنگی در قلمرو نهادهای آن رخ میدهند. حتی گاه بخشهایی از زندگی اجتماعی شهروندان نیز در چارچوب کارکرد نهادهای آن پیش برده میشوند. همزمان نهادهای دولت تمامی کنشهای شهروندان را در نظارت و مهار خود دارند.
این حد از قدرت و سلطۀ دولت بر جامعه اگر در چارچوب سیر تحولات جهانی دیده نشود شاید بیشتر به سان یک انحراف، یک چرخش دهشتناک دیده شود و دستاورد بودن آن به پرسش گرفته شود. در تمامی جهان دولت در حال گسترش قلمرو تسلط و میزان دخالت در زندگی شهروندان است. از دولت اکنون خواسته میشود که مسئولت اداره نظم اجتماعی و هدایت زندگی شهروندان را به عهده گیرد. نابسامانیهای زندگی اجتماعی، مشکلات نظام آموزشی، درمانی و امنیتی همه به دولت نسبت داده میشود و این دولت است که باید در زمینۀ برطرف کردن مشکلات و بهینه ساختن وضعیت بکوشد. دولت هر روز باید نهادی را بر نهادهای پیشین خود بیفزاید و بسیاری از اوقات کارکرد نهاد جدید در تقابل و تضاد با نهادهای دیگر قرار دارد. دولت قدرتمند فربه شدۀ هزار تو، کم و بیش، همه جا گرفتار بحران است. قدرت و حوزههای تسلط خود را به اتکای دموکراسی و خواست تودهها را گسترش میدهد ولی جایی برای زیست و اراده آزاد شهروندان باقی نمیگذارد. بدون شک این خود شهروندان و جامعه هستند که خواهان دخالت و تسلط هر چه بیشتر دولت بر زیست اجتماعی و خصوصی خود هستند، ولی مشکل آن است که دولت فقط میتواند با فربگی، پیچیدگی، تناقض و ناکارآمدی هر چه بیشتر پاسخگوی خواست تودههای شهروند شود.
آرمان قدیمی لیبرالها، مارکسیستها و آنارشیستها مبتنی بر کوچک شدن یا حذف دولت نه فقط تحقق نیافته است که همه چیز نشان از حرکت در مسیری متضاد آن دارد. دولت روزانه قوی تر و گسترده تر میشود. پیچیدگی و تناقض همه وجود آنرا در بر گرفته است و کارآیی آن کاهش یافته است. دولت هزار تو خواست و آرمانی کسی نیست ولی در راستای خواست و آرمان بسیاری قرار دارد. خواست نظم هر چه مستحکم تراجتماعی، اعتقاد به اصل برابری در برخورداری از خدمات و آرزوی امنیت و آسودگی به آن موضوعیت بخشیدهاند. پویایی دهشتناک سرمایه و مدرنیته زندگی اجتماعی و خصوصی را دستخوش هرج و مرج و دگرگونیهای پی در پی ساخته است و دولت تنها نهادی است که بنظر میرسد دارای توان و امکانات ایجاد نظم و ثبات است.
دولت پسا انقلابی ایران در زمینه هایی همچون تسلط فوق العاده بر اقتصاد و سرکوب مستقیم شهروندان پدیدهای استثنائی در جهان است ولی در زمینۀ کلی تسلط و دخالت هر چه در بیشتر در گسترههای زندگی شهروندان پدیدهای استثنائی نیست. در بسیاری از کشورهای دیگر جهان نیز فریاد کارآفرینان اقتصادی و فعالین جنبشهای سیاسی و اجتماعی از دخالت و سرکوب دولت بالا است. مشکل آن است که جامعه و شهروندان مدام دولت را به دخالت و سلطه فرا میخواهند در حالیکه خود قربانیان اولیه حاکمیت مطلق آن هستند.
دولت هزار توی پس از انقلاب واکنشی به سرزندگی آئینی کنشگران است. سرزندگی آئینی در پسزمینۀ پر کردن شکاف بین عرصههای گوناگون زندگی در دوران مدرن رخ داده است. دولت هزار تو نیز برای ایجاد یگانگی در زندگی اجتماعی مدرن و ساماندهی بهینۀ آن شکل گرفته است ولی با هزار تویی خود بهترین فرصت را برای قدرت در زمینۀ تفکیک زندگی شهروندان و چند پارگی کنشگری و هویت آنها فراهم آورده است. با اینهمه دولت اجتماعی قدرتمند خواست تودههای انقلابی بود. آنها هیچگاه خود و مراسم آئینی خویش را آنقدر توانمند نمیدانستند که بخواهند خود سازماندهی زندگی اجتماعی را به عهده بگیرند.
کلام آخر
در تفکر سیاسی و فلسفی معاصر، کمون پاریس حادثهای حاشیهای است. حتی متفکرینی آرمانگرا (تر) همانند یورگن هابرماس و بنجامین باربر به فرایند و دستاوردهای آن نپرداختهاند. این به خاطر کوشش کسانی همانند مارکس، کروپتکین و کریستین راس است که امروز میتوانیم از کمون پاریس بیاموزیم و ارج گذار دستاورهای آن باشیم. شورشها، خیزشها و انقلابها در خود دارای دستاوردی نیستند. جامعه را زیر و رو میکنند و عناصری گرفتار در زنجیر عقلانیت، کارآمدی و انضباط را آزاد میکنند. نظم مجبور است با سرکوب این عناصر یگانگی جامعه را باز سازد و با زدودن خاطرۀ جامعه از سرمستی آنها عقلانیت و انضباط را بر رفتار انسانها حاکم گرداند. انقلاب ایران نیز در خود دارای دستاوردی نیست مگر آنکه بخواهیم از سر رادیکالیسم و آرمانگرایی یا بازیگوشی برای آن دستاوردی جستجو کنیم.
پانویس
[1] – Kristin Ross (2015), Communal Luxury: The Political Imaginary of the Paris Commune, Verso, London.
این کتاب به شکلی جذاب و جامع در بخش اندیشۀ روزنامه شرق تاریخ چهارم بهمن ۹۴ معرفی شده است. بخش کوتاهی از کتاب به ترجمۀ رحمان بوذری آنجا چاپ شده و گزارش شده که او مشغول ترجمۀ کتاب است.