اعتصاب غذای اکبر گنجی و ناصر زرافشان در تابستان ۱۳۸۴ را شاید بتوان یکی از پر سر و صداترین اعتصاب غذاهای زندانهای سیاسی ایران به شمار آورد. اعتصابی که نه تنها پیامدهای سیاسی بسیار داشت که موجی از اعتراض و واکنشها را بر انگیخت. در میان نامههای آیتالله حسینعلی منتظری و عبدالکریم سروش و درخواست کوفی عنان، دبیرکل وقت سازمان ملل متحد و جورج دبلیو بوش، رئیسجمهوری وقت آمریکا یک نامه دیگر نیز در آن زمان با امضای سه تن از مادران خاوران منتشر شد. نامهای که یک روز پس از انتشار آن، بیش از صد روشنفکر ایرانی با انتشار نامهای از آن حمایت کردند.
رضا معینی از اعضای خانوادههای اعدامیان دهه شصت و مسئول بخش ایران و افغانستان گزارشگران بدون مرز از نامهای میگوید که در آن روزها فرصتی برای انتشار در رسانههای داخلی نیافت. نامه مادر لطفی، معینی و بهکیش به گفته او «نه تنها برای نهادن بدیل زندگی در برابر جانباختگی که در اصل برای دخالتگری در عرصه عمومی و پیوند دو برهه از تاریخ سرکوب زندانیان سیاسی در این کشور تا آن زمان کمسابقه بود».
مادران خاوران را تنها دادخواه کشتار فرزندان خود معرفی کردن و تلاش مدنی آنها را به خانوادههایشان محدود کردن خطا و ستم بزرگیست. بخشی از این خطا و ستم به نام دلسوزی و هواداری از آنها انجام میشود، با اشتباه سهوی و یا عمدی میان جلب همبستگی با جلب ترحم. تلاش در دستیابی به حقیقت و عدالت برای قربانیان جنایتی بیسابقه در این کشور، مسئله خصوصی خانواده نیست. اعدامهای هزار هزار و به همان تعداد پیکرهای ناپدید شده و گورهای بینشان و روشن شدن حقیقت در بارهی آنها امری مرتبط با جامعه است. نهادینه شدن خشونت و اعدام و زندانی که نصیب هر خانواده میشود فاجعهای ملی است. اگر این مادران پیشقدم کارزار علیه ستم فراموشی و برای دادخواهی شدهاند، در دفاع از حق دانستن حقیقت و عدالت برای همگان است.
نامه تاریخی سه مادر زندانیان اعدامی دهه شصت
در روز ٣٠ خرداد ١٣٨٤، سه مادر زندانيان اعدام شده دهه شصت، زنده یادان مادر بهکیش و مادر معینی و عمر پر ثمرش دراز باد مادر لطفی، با انتشار نامهای خواستار خاتمه اعتصاب غذای ناصر زرافشان و اکبر گنجی شدند.
ناصر زرافشان، وکیل مدافع خانواههای قربانیان قتلهای زنجیرهای در ١٦ مرداد ١٣٨١ بازداشت و در اسفند ماه همان سال دادگاهی نظامی او را به جرم “افشای اسرار دولتی” به پنج سال زندان محکوم و این حکم را دادگاه تجدیدنظر در تیرماه همان سال تائید کرد. او در اعتراض به وضعيت خود از تاريخ ۱٧ خرداد ١٣٨٤در حالی که سلامتاش در خطر بود اعتصاب غذا کرد.
اکبر گنجی، روزنامهنگار اصلاحطلب که در مقالههای متعددی مقامات حکومتی را به دست داشتن در جنایات سیاسی «قتلهای زنجيرهای روشنفکران» متهم کرده بود در ارديبهشت ماه ۱٣٧٩ بازداشت و به اتهامهایی از این میان “اقدام بر عليه امنيت ملي” و برای شرکت در کنفرانس برلين به ٦ سال حبس محکوم شد. اکبر گنجی در ٩ خرداد ماه ١٣٨٤ پس از دور نخست چندین روزه اعتصاب غذا، به منظور درمان پزشکی آزاد، اما در ٢٠ خرداد دوباره به زندان برگردانده شد و از همان روز دست به اعتصاب غذا زد. او نیز از بیماریهای متعددی رنج میبرد.
در زمان انتشار نامه مادران وضعیت جسمانی هر دو زندانی به مرحلهای خطرناک رسیده بود. کمپینهای گوناگون در داخل و خارج نسبت به مرگ و عواقب آن به حکومت هشدار میدادند. در آن روزها بر خلاف امروز، و با همه دلنگرانیها، کمتر کسی به فکر بازداشتن این دو زندانی از ادامهی اعتصاب غذا بود.
نامه سه مادر نه تنها برای نهادن بدیل زندگی در برابر جانباختهگی که در اصل برای دخالتگری در عرصه عمومی و پیوند دو برهه از تاریخ سرکوب زندانیان سیاسی در این کشور تا آن زمان کمسابقه بود.
به دلیل وظیفهام در گزارشگران بدون مرز، از همان فردای بازداشت این دو زندانی عقیدتی، وضعیت وکیل خانوادههای قتلهای سیاسی و روزنامهنگار زندانی را از نزدیک پیگیری میکردم و البته در آن روزها با نگرانی بیشتری پیگیر وضعیتشان بودم.
در یکی از آن روزها و در یکی از صحبتهای همیشگی درباره چه باید کردهای نامتداول(!) با جعفر بهکیش که او هم چون من و بسیاری دیگر نگران بود، این فکر به ذهنمان رسید که اقدام به تهیه نامهای کنیم و برخلاف فضای حاکم از آن دو بخواهیم که به پیشواز مرگ نروند و به اعتصاب غذای خود پایان دهند. موضوع را با دوستان بیداران طرح کردیم. برخی با سایه روشنهایی از تردید، اما همه موافق بودند باید کاری کرد. قرار شد، ناصر مهاجر با برخی دیگر از روشنفکران نیز برای امضا نامه تماس بگیرد.
شب ٢٤ خردادماه من با مادرم صحبت میکردم که به شدت نگران و آشفته بودند، آن روز به همراه مادر لطفی به جمع خانوادههای متحصن در برابر زندان اوین پیوسته بودند. مادر بهکیش نتوانسته بودند حضور پیدا کنند اما چنان که رسانهها گزارش دادهاند منصوره دخترشان به نمایندگی از ایشان در تحصن شرکت داشته اند.
مادرم و مادر لطفی از سال ۶۷ تا آن روز هیچکدام به اوین نرفته بودند. روز بعد که با مادر لطفی حرف میزدم پریشانحالیشان را از دوباره دیدن دیوارهای اوین چند بار تکرار کردند. عکس دونفره مادرم و مادر لطفی را که در همان روز در برابر اوین گرفته شده بود، بعدها مادر لطفی در پاریس به من دادند. اندوه چهرهها گواه آن دلتنگیست. مادر لطفی میگفتند «پس از انوش به خودم قول داده بودم که هیچ وقت به سمت اوین نروم، حتی از نزدیکی آن هم رد نشوم.» مادرم میگفت «آن روز هر قدم که به سوی اوین بر میداشتم همه خاطرات بهروز و هبت در ده سالی که به اوین میرفتم، در ذهنم زنده میشد خصوصاً سالهای نحس پس از انقلاب.»
هر دو نیز برای وضعیت زندانیان اعتصابی و به ویژه برای ناصر زرافشان که سالها همراه و همپیمان خانوادهها بود، نگران بودند. وقتی از مادرم پرسیدم، در برابر این ستم، زرافشان و گنجی چه چارهی دیگری دارند؟ به سادهگی گفت زندگی! لحظهای مکث کردم و دوباره پرسیدم، اگر به ملاقاتشان بروید همین را به آنها میگوید؟ پاسخ دادند، نه تنها میگویم که خواهش هم میکنم زندگی خود را به خطر نیاندازند.
مادرم از تحصن آن روز و به قول خودشان از «شور جوانانی که سالهایِ شر را ندیدهاند» هم خوشحال بود، که این جوانان و این جمعیت برای همبستگی در برابر اوین حاضر شده بودند و هم از اینکه ممکن است با چنین تجمعهایی زندانیان بیشتر برای به خطر انداختن زندگیشان تشویق شوند، بیمناک بود. «حکومت هم از خدا میخواهد که در پشت این دیوارها بلایی سرشان بیاید.» مادر لطفی هم تقریباً همین حرفها را تکرار کردند، به ویژه آنکه تأکید کردند که « فردا این تحصن را هم جمع میکنند، بلایی هم سر زندانیان بیاید کمتر کسی در خانهشان را به صدا در میآورد.»
گفته مادران از درد بود و سالهای تنهایی، اما درست از آب درآمد تحصن را با ضرب و شتم خانوادهها جمع کردند! وقتی این گفتگوها را با جعفر طرح کردم، پس از صحبت و بحثی طولانی به این نتیجه رسیدیم که چرا مادران به جای ما نامه را ننویسند، دستکم میتوان به آنها پیشنهاد کرد.
جعفر با زنده یاد مادرشان صحبت کردند که ایشان هم با کلامی نزدیک به دو مادر پیشنهاد را پذیرفته بودند. متن نامهای را من و جعفر تهیه کردیم. متن ما درخواست سادهای بود، برای پایان دادن به اعتصاب غذا، اما متن منتشر شده که دوستی در ایران آن را با نظر هر سه مادر تهیه کرده بود، با متن ما متفاوت بود. تا آنجا که به یاد دارم جمله نخستین متن مادران به این شکل در نوشته ما نبود.
«ما بسیاری قربانی در راه آزادی مردم ایران نثار کرده ایم، دیگر بس است. ما تحمل مصیبتی دیگر را نداریم. هر چند ما عمیقاٌ به تصمیم فرزاندنمان احترام میگذاریم، اما فکر میکنیم که اگر فرزندانمان زنده بودند، میتوانستند منشاء اثراتی به مراتب بیشتر باشند.»
نوشتم نامه مادران با آنکه در سایه سکوت رسانهها رسمی داخل و خارج ماند، اما بدون اغراق نامهای تاریخی است. نخست به دلیل گسست از فرهنگ مرگ و اینگونه نگاهی تردیدآمیز نسبت به گذشته و سرنوشت فرزندانشان و دوم ایجاد پیوندی میان دو دوره از تاریخ سرکوب و تلاش در حمایت از زندانیان.
فراموش نکنیم، اوین همان زندانی بود که در اوج سرکوبگری رژیم با وجود آن همه آزارگری اما مکانی شد برای دیدار و تلاش مادران در کمتر کردن فشارها به زندانیان. در زمانی که حتی از به صف شدنشان در برابر زندان هم جلوگیری میکردند، نخستین اعترضها شکل گرفت. حق ملاقات و بهتر شدن نسبی وضعیت تغذیه و به نوعی شبه قانونمندی در اوین، به دلیل عطوفت اسلامی و لطف سید اسدالله لاجوردی و حامیانش نبود. همین خانوادهها و به ویژه مادران بودند که با تحمل تحقیر، توهین و تهدیدهای بی شمار به آنها تحمیل کردند. گرنه همان شرایط اردوگاه مرگ اجباری ماههای نخست سال سیاه شصت ادامه پیدا میکرد.
به باور من در آن روزهای سیاه سرکوب و کشتار که متأسفانه با سکوت جمعی جامعه همراه بود، اگر پایداری خانوادهها و به ویژه مادران نبود، چنان که پیشتر نوشتهام چندین ٦٧ بر سر جامعه آوار میکردند.
همین اراده است که با سوگ پایان نیافتهی خود، نزدیک به بیست سال بعد در برابر همان زندان میایستد و از حق زندگی و حقوق زندانی دفاع میکند. راست این است که تجمع بر سر گورهای بی نام و نشان و حفظ خاوران از نخستین اقدامهای جمعی برای دفاع بدون قید و شرط از حقوق همه قربانیان در ایران است. این تلاش در برابر اوین آغاز شده بود. زمانی که اکثریت احزاب و سازمانهای سیاسی تنها خواستار آزادی زندانیان خودی بودند. در روزگاری که دفاع از حقوق به دفاع از نظر و باور و شخصیت زندانی معنا و به این عنوان منع میشد، مادران بیگانه از این صف بندیهای، درست یا نادرست در عرصه سیاست، در تلاش برای حفظ جان فرزندانشان بودند.
فرزند در این دوره سیاه که هر صدای اعتراض حتی فردی خاموش میشد، انگیزه و علت اعتراض بود، اما در عمل فرزند فرد نبود، جمع بود. اینگونه شد که خیلی زود نامه و حضور فردی در دادستانی چهارراه قصر و شورای عالی قضایی و … به نامه و حضور جمعی تبدیل شد.
با حضورشان در برابر اردوگاه مرگ اوین در سالهای نخست دهه شصت، و دیدن تبعیض، ستم و رنج بی استثنای همه خانوادهها به قربانی-شاهد تبدیلشان کرد. و سپس دیدن حاصل عمرهاشان در گورهای جمعی، که با نظرها و گرایشهای متفاوت، در کنار هم آرمیدهاند. این خود فرا رفتن از انسان و زن و مادر، فرا روییدن قربانی-شاهد به شهروندِ مسئول، در برابر امکان تکرار فاجعههای گذشته در حال و امروز بود. شهروندِ مسئول که شاهد لحظه به لحظهی آوار شدن فاجعه است از انجام وظیفه خود سر باز نمیزند.
«تحمل مصیبتی دیگر را نداریم» نیشتر توامان بر قلب و باور است «اگر فرزندانمان زنده بودند، میتوانستند منشاء اثراتی به مراتب بیشتر باشند،» مصیبت تنها سالهای فاجعهبار اوین تا خاوران نیست. مصیبت سالهای سکوت جامعه است و رنجی که در تنهایی و بیپناهی خانواده معنا یافت، معنا؟ نه مصیبتی که تا عمق جان مفهوم شد. اگر «فرزندانشان زنده بودند» تردید در انتخاب و اعتقاد انسانی فرزندانشان نیست، که آن را محترم میشمارند. تردیدی اگر هست به امکان بودن با اعتقاداتی انسانیست، در عین حال تقدسزدایی از مرگ خواهیست که در باور بسیاری از فرزندانشان نبود، تردید در پرده سیاه و سکوتی است که جلادان با آن آینده و زندگی را پنهان کردند. شک نیست، باور است، باوری به بودن فرزندان دیگری تا دوباره آن پرده سیاه و سکوت، مصیبت را بر مادری و خانوادهای تحمیل نکند.
مادران در این نامه پیش شرطی برای حمایت ندارند، وظیفه را گوشزد میکنند، زنده ماندن برای تداوم تلاش و منشاء اثر بودن است، دفاع از عدالت و حق دانستن و دادخواهی، در نامه مادران هشدار به اوین است و سایه بلند مرگ محصور در دیوارهایش. نگاه به آینده است و تسلیم نشدن میان کینه و بخشش و نشان دادن افق دادخواهی و عدالت. تا سهم هر خانه جوانی و زندگی باشد نه زندان و اعدام.
اما متأسفانه بسیاری از رسانههای فارسی زبان از انعکاس آن خوداری کردند. رسانهی در خدمت قدرت، ابزار سرکوب و سانسور در خدمت فراموشیست. با فراموشیست که تلاش خانوادههای قربانیان برای دستیابی به حقیقت و عدالت، امر خصوصی تلقی و تبلیغ میشود.
پانویس:
نامه سرگشاده مادران خاوران(مادر معینی، مادر بهکیش، مادر لطفی) به اکبر گنجی و ناصر زرافشان که در آن خواستار پایان اعتصاب غذای این دو زندانی سیاسی شده بودند:
«به فرزندان گرامیمان ناصر زرافشان و اکبر گنجی
اعتصاب غذای شما و تجمع مردم در مقابل زندان اوین، ما را به روزهای قبل از انقلاب و اعتصاب غذای زندانیان سیاسی برای احقاق حقوق از دست رفتهشان و اعتصاب غذای ما خانواده ها در دادگستری برای کمک به موفقیت این اعتصاب غذا انداخت. ما را به روزهای وحشت سال های شصت باز گرداند. هر روز که برای ملاقات میرفتیم، انتظار خبری دهشتانگیز زانوهایمان را سست میکرد. تجمع ما در کنار دیوارهای زندان اوین که فرزندان مان در پشت دیوارهای آن شکنجه و اعدام شده بودند، بسیار حزن انگیز بود.
فرزندان عزیزمان،
ما بسیاری قربانی در راه آزادی مردم ایران نثار کرده ایم، دیگر بس است. ما تحمل مصیبتی دیگر را نداریم. هر چند ما عمیقاٌ به تصمیم فرزاندنمان احترام میگذاریم، اما فکر میکنیم که اگر فرزندانمان زنده بودند می توانستند منشاء اثراتی به مراتب بیشتر باشند. ما از فرزندان شهیدمان نخواستیم که به اعتقادات انسانی شان پشت کنند، از شما نیز نمی خواهیم. ما در کنار شما برای تحقق این اهداف ایستاده ایم. ما تنها از شما میخواهیم به اعتصاب غذای خود خاتمه دهید. ما انتظار داریم تا دستان گرم شما را در دستانمان بفشاریم و شما را در کنار خودمان داشته باشیم.
ناصر عزیزمان، روزشماری میکنیم که از زندان رها شوی و در دادخواهی فرزندانمان وکیل ما باشی. در محاکمهای که از عدالت در آن خبری نیست، و اکبر عزیز تو را نیاز داریم تا همراه با ما، دردهای ناگفته امان را بگویی. اینها را از ما دریغ نکنید.
با قلبی سرشار از محبت
مادر بهکیش ، مادر لطفی ، مادر معینی»
از مجموعه خاطرات اوین
تجربه دوباره “اوین” پس از پنج سال − امیرحسین بهبودی
وقتی که “اوین” شبیه “قزلحصار” بود − حامد فرمند
اوین ۱۳۶۰: شاهد مرگی خودخواسته – ایرج مصداقی
در زندان در دوره اصلاحات − حسن یوسفی اشکوری
تجربه اوین، در آن هنگام که تازهساز بود −رضا علامهزاده
آنگاه که هوای خنک اوین به هوای دوزخ تبدیل میشد − شهرنوش پارسیپور
زندان اوین و بیحقی فزاینده مردم ایران − محمدرضا شالگونی
حکایت آن دستان بسته − نسرین ستوده
ترسیم جدول دادخواهی در اوین − فهیمه فرسایی
حی علی الصلاه: شکنجه نماز در اوین − عفت ماهباز
عزاداران «لونا پارک» در برابر اوین − عزیز زارعی
اوین: رگبارهای شبانه و تیرهای خلاص − بیژن مشاور
اوین، حافظه جمعی ما، نابود نمیشود − منیره برادران
قدم زدن در اوین: ۱۷ و ۲۱− فریدون احمدی
اینجا اوین است و ما در کجای تاریخ ایستادهایم− مصطفی مدنی
بلیط یک طرفه از اوین به برلین − حمید نوذری
مثل یک زخم عمیق، با رد روشن خون− نعیمه دوستدار
تاریخ هجری اوین؛ قمر در عقرب افتاد− امید منتظری
۲۰۹، چاردیواری ۴۳، اوین− روزبهان امیری
از قزل قلعه تا اوین − عبدالکریم لاهیجی
پرونده “نوارسازان” و یادی از یک زن زندانبان −شیرین عبادی
من مرگ را دیدم! − اصغر ایزدی
یک دقیقه تا آزادی − سیامک قادری
ملاقات قاچاقی در اوین: بازجو، زندانی و معشوقهاش − رخشنده حسینپور
شاهد روز مبادا در اوین − احمد پورمندی
۳۰ خرداد ۱۳۶۰، ساعت چهار و نیم بعد از ظهر − فاطمه حاجیلو
اوین، بند ۲ الف سپاه؛ همراه با سرباز بریتانیایی و مرد عراقی − مدیار سمیعنژاد
از اوین بزرگ من فقط سلولش را میشناسم − منیر ت
مکان تولد: زندان اوین − محبوبه مجتهد
«پسران دوشنبه» زیر هشتی اوین − بابک بردبار
دو دهه ملاقات خانوادگی در اوین − جعفر بهکیش
در اوین مورس صدای ما بود − بانو صابری
تیرباران جزنی و یارانش در تپههای اوین− فرخ نگهدار
اوین؛ از فشار توابان تا زخم بایکوت همبندان− زهره تنکابنی
ساعات اولیه به وقت اوین− محمدامین ولیان
دانشآموزان زندانی در خانههای کارمندان اوین−مهناز پراکند
چه کسی در «اوین» چهارپایه را از زیر پای پنج اعدامی کشید؟−علی عجمی
زندگی بهرغم اوین؛ از کفخوابی تا زاغهنشینی−رضا افشار
با درود بر همه ايرانيان ، با احترام به مادرم كه از نگهبانان زندان و لوناپارك كتك ميخورد تا بتواند با فرزندش. ملاقات كند ، من بخاطر اينكه ابراز كنم به ( انسانيت ) احترام ميگذارم ، هرگز از يك ( ضد انسان ) حمايت نميكنم . پاينده ايران سربلند ايراني
كشكساب / 22 January 2016