بر اساس آمارهای سازمان ملل متحد نزدیک پنج درصد جمعیت کنونی جهان مهاجر هستند. با وجود آن‌که درباره تعداد ایرانیان مهاجر آمارهای متفاوتی وجود دارد، اما روند مهاجرت آن‌ها در بیش از سه دهه گذشته ادامه داشته است: در مقاطعی این خروج گسترده بوده، مثل محدوده سال‌های ۵۷، ۷۸، ۸۴ و ۸۸. در بقیه این سال‌ها هم روند مهاجرت، شاید به شکلی محدودتر جریان داشته و دارد.

mohajerat

سولماز ایکدر، روزنامه‌نگاری که اوایل آذر ماه امسال تن به خروج اجباری و غیر‌قانونی از ایران داده است، در گفت‌و‌گویی با رادیو زمانه درباره مهاجرت، تاکید می‌کند که در جریان موج‌های سال‌های گذشته، وقتی تعداد قابل توجهی از اهالی رسانه‌ از کشور خارج شدند، برخی افراد که در ارتباط با فضای سیاسی-اجتماعی کار می‌کنند، با این ایده که خروج از کشور بخش عمده‌ای از تاثیرگذاری آن‌ها را بر جامعه از بین می‌برد، در ایران مانده‌اند و سعی می‌کنند به گفته خودشان بر روی خط قرمز (قوانین کشور) حرکت کنند و از آن خارج نشوند.

ایکدر می‌گوید که در مورد خودش چنین نشده است و سرانجام در پی حکم سه سال زندان، ناچار به شکل غیر‌قانونی ایران را ترک کرده است.

FB_IMG_1450874185042

سولماز ایکدر، خرداد ماه امسال در حالی بازداشت شده است که در شهریور ماه سال ۸۷ هم به دلیل حضور در گورستان خاوران برای شرکت در مراسم یادبود اعدام‌شدگان تابستان ۶۷، بازداشت و مدتی در زندان بود.

تجربه‌ای که او از آن به تلخی یاد نمی‌کند چون معتقد است نگاهش به زندان را تغییر داده و ترسی که از شنیده‌های مخوف زندان‌های ساواک و دهه ۶۰ داشته، فرو ریخته است: «البته سرعت اطلاع‌رسانی در دنیای امروز هم در بهبود نسبی و جبری شرایط بی‌تاثیر نیست.»

ایکدر درباره خروجش از ایران هم می‌گوید: «من آخر خرداد ماه امسال داشتم با ویزا و به صورت قانونی از کشور خارج می‌شدم. قصد بازگشت هم نداشتم و در گفت‌و‌گوهایی تلفنی که بعد متوجه شدم شنود می‌شده‌اند، این را گفته بودم. اما در فرودگاه به بهانه‌های واهی و غیر‌قابل باور، مدارک من را ضبط کردند و ممنوع‌الخروج شدم و بعد هم حکم سه سال زندان برایم صادر کردند. این یعنی آگاهانه افراد را هل می‌دهند به سمت خروج غیر‌قانونی و بی‌بازگشت.»

اتفاقی که به گفته او، حکومت ایران هوشمندانه آن را دنبال می‌کند: «با سلب فرصت اشتغال (حتی برای آن‌ها که حکم ممنوعیت کار ندارند)، عرصه را به قدری بر روزنامه‌نگاران و فعالان مدنی تنگ می‌کند که در ‌‌نهایت فرار را بر قرار ترجیح دهند.»

او البته در ادامه می‌گوید: «خوشبختانه بعد از انتخابات ۹۲ افراد زیادی به کشور بازگشتند که فقط سه نفر آن‌ها متاسفانه دچار مشکل شدند. بقیه کسانی بودند که در خارج از کشور فعالیت گل‌درشت نداشتند، آمدن‌شان بی‌سر و صدا بود و پرونده خاصی هم نداشتند. فقط غیر‌قانونی خارج شده بودند و غیر‌قانونی هم وارد شدند و الان به زندگی عادی در ایران ادامه می‌دهند. من هم به عنوان یک آدم اصلاح‌طلب ناچارم همواره امیدوار باقی بمانم.»

•••

میترا بابک، سایکولوژیست مقیم بریتانیاست. خودش روزگاری به عنوان پناهنده سیاسی به این کشور مهاجرت کرده و می‌گوید که از‌‌ همان موقع تا امروز بی‌وقفه کار کرده و درس خوانده است.

گفت‌و‌گو با او درباره مهاجرت و اقسام آن است و تاثیراتی که بر روی زندگی فرد می‌گذارد. تخصص روان درمانگری و تجربه او در مواجهه با بیماران مهاجر، نشان می‌دهد که یکی از بزرگ‌ترین آسیب‌های مهاجران، جذب نشدن در جامعه جدید و نپذیرفتن ارزش‌های آن است، تا جایی که حتی شکل‌گیری پدیده‌ای مثل «داعش» را می‌توان در امتداد آن ارزیابی کرد. در این گفت‌وگو، مشکلات، راه‌حل‌ها و چگونگی تغییر سبک زندگی مهاجران مورد توجه قرار گرفته است:

  • اولین تاثیر مهاجرت روی انسان چیست و آیا مهاجرت فرصت است یا تهدید؟
Screenshot_2015-12-20-23-52-49-1

میترا بابک : این مساله در طول تاریخ در میان انسان‌ها، حیوانات و حتی گیاهان بوده و دلایل مختلفی هم داشته است. هر چه انسان بیشتر رشد پیدا کرده، مهاجرت هم بیشتر و بیشتر شده. دلایل اقتصادی و سیاسی-اجتماعی هم همواره موثر بوده. به عنوان مثال در دهه‌های اخیر مهاجرت ایرانیان عموما سیاسی بوده که می‌توان به آن مهاجرت اجباری هم گفت.

  • معمولا مهاجران به سه عبارت «مهاجر»، «پناهنده» و «آواره جنگی» خوانده می‌شوند. آیا بعد از ورود به جامعه میزبان این دسته‌بندی در عمل صادق است و این‌ها تفاوت دارند؟

– بله خیلی تفاوت دارند. یک آواره جنگی از نظر روانی به شدت آسیب دیده و به هم ریخته است. چون خانه و کاشانه فرد ویران شده و عزیزانش جلوی چشمش از دست رفته‌اند. چنین فردی مجبور شده از آن جغرافیا فرار کند و طبعا روح و روان سالمی ندارد. در مورد پناهنده‌ها هم دو بخش پناهنده اقتصادی و پناهنده سیاسی داریم که با هم متفاوت هستند. پناهنده سیاسی ناچار شده جانش را بردارد و از کشورش خارج شود که البته آگاهانه این کار را انجام داده است. پناهنده اقتصادی محصول بیکاری و نبود معیشت کافی در کشور است و این افراد به امید شرایط مالی بهتر در کشور مقصد مهاجرت می‌کنند. البته یک نوع دیگر مهاجرت هم خصوصا در دهه اخیر اضافه شده که مهاجرت تحصیلی است و کسانی به بهانه تحصیل مهاجرت می‌کنند. این دسته‌ها با هم متفاوت هستند چون آواره‌ها زمان زیادی احتیاج دارند و باید بر روی روح و روان آسیب‌دیده آن‌ها خیلی کار شود تا بتوانند به زندگی عادی بازگردند. این پروسه در مورد پناهنده‌ها خیلی کوتاه‌تر است، چون پناهنده هر چند برایش سخت و دشوار بوده، اما به هر حال با تصمیم خودش از کشور خارج شده و برای شروع دوباره توانایی بیشتری دارد. در این میان مهاجران از بقیه خیلی متفاوت هستند چون این گروه مشکل سیاسی و اقتصادی نداشته‌اند و با خواسته قلبی برای زندگی بهتر خود و فرزندان‌شان مهاجرت کرده‌اند. بنابراین طبیعتا احساس، رفتار و اعمال این دسته می‌تواند متفاوت باشد. به‌‌ همان میزان توقع‌شان هم متفاوت است و راحت‌تر می‌توانند جذب جامعه جدید شوند و زندگی بهتری داشته باشند.

  • این تفاوت منجر به تبعیض نمی‌شود؟ به این معنی که باعث حس برتری این طبقه شود.

– مهاجری که با خواست قلبی خودش از کشورش خارج شده، طبیعتا احساس بهتری دارد. احساس سرشکستگی یا احساس نیاز به کمک دولتی و خانه دولتی ندارد. می‌تواند روی پای خودش بایستد، مالیاتش را بپردازد و مثل شهروندان کشور میزبان کار کند و طبعا نسبت به دیگر گروه‌های مهاجر، می‌تواند احساس و رفتار متفاوتی داشته باشد. این یک واقعیت غیر قابل کتمان است. از این نظر هم که ممکن است جامعه میزبان به این دسته‌ها نگاه متفاوتی داشته باشد، باز یک واقعیت است. ممکن است بین یک پناهنده و یک آواره جنگی با کسی که سرمایه، تحصیلات یا تجربه‌اش را به جامعه میزبان آورده تا هم خودش و هم جامعه از آن نفع ببرد، تفاوت قائل شوند. در علم روان‌شناسی اجتماعی این یک واقعیت است. هر چند متاسفانه در تجربه کشور خودمان دیدیم که مردم با آوارگان جنگی استان‌های مرزی (در جریان جنگ هشت ساله ایران و عراق) چقدر نا‌برابر برخورد کردند. یعنی ما در مواجهه با هموطن جنگ زده خودمان رعایت حال و روزش را نکردیم و میزبان خوبی نبودیم. خوشبختانه در دنیای غرب این شرایط متفاوت است. البته نمی‌توان گفت صد در‌صد، اما عموما چه مردم و چه سازمان‌های خیریه مراقب آوارگان جنگی هستند. حتی کسانی که از دید سیاسی هم نگاه می‌کنند تصورشان این است که هر چند در کشورهای جنگ زده دیکتاتوری حاکم بوده، ولی دخالت خارجی کشورهای میزبان هم در پدید آمدن این وضعیت بی‌تاثیر نبوده.

  • حدود یک سال پیش بود که سازمان ملل متحد اعلام کرد ده میلیون انسان بی‌وطن در دنیا وجود دارند که تابعیت هیچ کشوری را ندارند و هر ده دقیقه یک نفر به این تعداد اضافه می‌شود. آیا از نظر علمی این افراد می‌توانند زندگی عادی داشته باشند یا این‌که حداقل داشتن یک زندگی سالم، داشتن هویت به معنی تعریف شده‌اش است؟

– زمانی که فرد از هویت خودش، کشورش و فرهنگش جدا می‌شود تا موقعی که به هر دلیلی تابعیت کشور جدید به او اعطا نشده، حال و روز روانی و جسمی‌اش به هم ریخته است. این بلا‌تکلیفی باعث تنش در فرد می‌شود و در نتیجه به تنش در جامعه هم دامن می‌زند. احساس بی‌وطنی و بی‌هویتی باعث خشم، نا‌امیدی و اضطراب می‌شود.

  •  گفته می‌شود امکان یارگیری داعش از کشورهای غربی محصول وجود تبعیض‌هایی در این جوامع است. در همین دنیای غرب، پسر یک مهاجر سوری می‌شود استیو جابز شود و از طرفی هم خبر می‌رسد که تعداد زیادی زن مسلمان از کشورهای غربی به داعش پیوسته‌اند. این تناقض را چطور می‌بینید؟

– من خودم یک پناهنده سیاسی هستم و از روزی که وارد کشور بریتانیا شده‌ام به جز دو ماه اول، تا الان بی‌وقفه کار کردم و تحصیل کردم. در این جوامع این فضا در اختیار همه افراد قرار می‌گیرد تا بتوانند از فرصت‌های زندگی استفاده کنند. حالا این فرد مهاجر است که می‌تواند از این شرایط در جهت مثبت بهره ببرد یا به بهانه‌های مختلف تنبلی و حتی خشونت به خرج دهد. دین یک امر سیاسی است، اما وقتی که بخش خشن دین را برجسته کنیم و با سیاست مخلوط کنیم، حاصل جمع آن به بازی گرفتن افکار مردم است. خیلی از افرادی که به داعش پیوستند در غرب به دنیا آمده بودند. مثل «جان جهادی» کویتی تبار که چند بریتانیایی را سر برید، خودش یک بریتانیایی بود و در یکی از بهترین مناطق شهر لندن که به «ونیز لندن» مشهور است بزرگ شده بود. جهادی فقط چهار سالش بود که دولت بریتانیا در آن منطقه به خانواده‌اش خانه داده بود. دولت به این‌ها اجاره بها و تسهیلات می‌پرداخت و زندگی می‌کردند. بعد از چند سال هم که این منافع را دریافت کردند، خیلی راحت و بی‌مسئولیت به کویت بازگشتند. این کار یعنی سوء استفاده از سیستم دولتی. متاسفانه او به یک جانی بزرگ تبدیل شد و با افتخار شهروندان بی‌گناه بریتانیا را سر برید. دلیل این اتفاق را باید در خانه‌ای که این افراد در آن رشد می‌کنند و بزرگ می‌شوند جست‌و‌جو کرد. خانه‌ای که در آن تعصب و تنش رایج باشد و بچه‌ها با این تضاد رشد کنند که صفحاتی از اعتقادات خانواده به آن‌ها می‌گوید رحیم و مهربان باش و صفحات دیگری از همین اعتقادات دست فرد را برای غارت و هر نوع خشونت و تمامیت‌خواهی باز می‌گذارد، این نتایج خشونت‌بار را به بار می‌آورد. این تضاد‌ها در جامعه و خانه باعث می‌شود جامعه برای این خانواده‌ها غریبه محسوب شود و این‌ها هیچ یک از ارزش‌های جامعه را نمی‌پذیرند. در چنین خانه‌ای به طور مداوم علیه ارزش‌های جامعه میزبان صحبت می‌شود. در هر جامعه‌ای هم افراد و گروه‌های شیادی پیدا می‌شوند که این افراد سرخورده، ضعیف و شکننده را شکار کنند. این سرخوردگی‌ها هم از آن تضادی که گفتم سرچشمه می‌گیرد و هم از مسائل دیگری مثل ترس از عشق یا ترس از رابطه خارج از ازدواج یا ترس و نگرانی بیش از حد از گناه و جهنم که می‌تواند توبه و افراط در پی داشته باشد. داشتن این مواد اولیه برای خام شدن توسط گروه‌هایی مثل داعش کافی است. طبعا این گروه‌ها صفحات خشونت آمیز مذهب را تبلیغ می‌کنند. به‌علاوه این‌ها مباحث مذهبی را در آمیختگی با سیاست و مقصر معرفی کردن غرب ترویج می‌کنند. در حالی‌که در بروز چنین پدیده‌هایی همه ما از شرق تا غرب و از خانه تا جامعه، هر یک به نوعی مقصر هستیم. امروز قرن بیست و یکم است و جلوی مغز ما بیش از گذشته رشد کرده. بنابراین ما هستیم که باید تصمیم بگیریم بیش از هر زمان دیگری از خرد خود استفاده کنیم و به دور از تعصبات نژادی و مذهبی رفتار کنیم. چون نگاه تعصب‌آلود به مذهب و سیاست و فرهنگ، نقطه ضعف اشخاص در مقابل گروه‌های تندرو است.

  • مهم‌ترین عاملی که شما به آن اشاره کردید عدم جذب این مهاجران در جامعه میزبان است. جامعه میزبان برای تغییر سبک زندگی مهاجران چه کاری می‌تواند انجام دهد؟

– من شخصا از سال ۲۰۰۴ در سازمان بهداشت و بهزیستی بریتانیا (NHS) یک سرویس جدید به نام «مشاوره خانواده» برای مهاجران خاورمیانه‌ای راه‌اندازی کرده‌ام که به چهار زبان فارسی، عربی، کردی و انگلیسی کار می‌کند. در این قسمت کلاس‌های گروهی از جمله در زمینه‌های ورزشی، کامپیو‌تر، رقص و … برگزار می‌کنیم. مدرسان را هم از بین خود مهاجران انتخاب می‌کنم و این شیوه به آن‌ها اعتماد به نفس می‌دهد. این کلاس‌ها تمرین آگاهی، دانش و آموزش است. ضمن این‌که فراموش نکنیم طبیعتا برداشتی هم در بخشی از جوامع غربی به وجود آمده که این مهاجران آمدند به این کشور‌ها نمک خوردند و نمکدان شکستند. برای درک بهتر این موضوع، رفتار شرم‌آور خودمان با آوارگان عراقی و افغان را به یاد بیاوریم. الان دیگر خانمی که نقاب می‌گذارد، حتی برای مسلمانان هم ترسناک است. ایجاد رعب و وحشت در جامعه هدفی است که تمام این گروه‌ها از داعش و جندالله و بوکوحرام تا حزب‌الله آن را دنبال می‌کنند. کاری که کشورهای غربی انجام می‌دهند و لازم است که بیش از این هم انجام دهند پذیرش بیشتر، کم کردن فاصله طبقاتی و ترویج عدم ترس و وحشت است. خوشبختانه دیدیم که واکنش مردم فرانسه در این زمینه مثبت بود. اما به هر حال مردم از فرد فرد جامعه تشکیل می‌شود و بنابراین ریختن ترس آن‌ها کمی زمان‌بر است. سیستم‌ها می‌توانند خیلی سریع‌تر، دقیق‌تر و منسجم‌تر از مردم عمل کنند. باید شرایط فعلی دنیای غرب که خانه می‌دهند و پول هفتگی می‌دهند و … که به تنبل‌خانه مهاجران تبدیل شده را تغییر دهند. همه باید کار کنند، مالیات بپردازند و از احترام برابر برخوردار باشند. کمک‌های فرهنگی و تلاش برای پذیرش و نزدیک کردن فرهنگ‌ها باید انجام شود. به طوری که همه مردم کریسمس و نوروز و … را جشن بگیرند. اما اگر امید ما فقط به سیاست‌های دولت‌ها باشد، آینده روشنی نخواهیم داشت. وظیفه تک‌تک ما انسان‌هاست که با یکدیگر انسان‌گونه یعنی اخلاقی و مهربانانه برخورد کنیم. مشکل از جایی آغاز می‌شود که ما بگوییم فرهنگ ما یا مذهب ما بر‌تر است و بخواهیم آن را به دیگران تحمیل کنیم.

  • همان‌طور که شما اشاره کردید در غرب هم می‌توان کار و تحصیل کرد و هم می‌توان تنبلی پیشه کرد. خیلی از کشورهای غربی با سیستم دولت رفاه اداره می‌شوند و دولت در مقابل رفاه شهروندان مسئول است. بعد از مرگ آیلان کردی که اروپا در‌هایش را گشود، خیل عظیمی فرصت را غنیمت شمرده و حتی از کشورهای امن‌تر به آنجا سرازیر شدند. هستند کسانی که شاید بیش از آن‌که مفید باشند، با ذهنیت استفاده از خدمات اجتماعی به این راه رفتند. برای مقابله با بحران، این ذهنیت‌ها را چگونه می‌توان تغییر داد؟

– متاسفانه این موضوع امروز نیست. در سه دهه اخیر این جابه‌جایی (که گفتم مهاجرت اقتصادی است) از کشور ما و دیگر کشورهای خاورمیانه به غرب جریان دارد. امروز هم می‌بینیم که در کنار سوری‌ها، مردم دیگر کشور‌ها نظیر ایرانی‌ها، افغان‌ها و آفریقایی‌ها فرصت را غنیمت شمرده و خودشان را به غرب رسانده‌اند. این تفکر روانی و فردی-اجتماعی ماست که بر پایه سوء‌استفاده بنا شده است. در عموم کشورهای خاورمیانه هیچ موقع رفاه اجتماعی وجود نداشته و طبیعتا سیستم سوسیالیستی برای این مردم خیلی جذاب و جالب است. این باعث شده که خیلی از ما در غرب تنبل‌خانه راه بیندازیم و کار نکنیم، یا اگر هم کار می‌کنیم کار سیاه انجام دهیم و پنهانی پول‌‌های‌مان را به کشورمان بفرستیم و دو تا و سه تا خانه بخریم. در حالی که اینجا در خانه دولتی زندگی کنیم و شب و روز هم دلهره داشته باشیم که اگر دولت اینجا متوجه پنهان کاری ما شود چه اتفاقی می‌افتد! این مشکل تقصیر سیستم است و نه اشخاص. خوشبختانه بریتانیا در حال تغییر این شرایط است. اگر به مهاجران آمریکا و کانادا نگاه کنیم می‌بینیم که انسان‌های موفق‌تری هستند، چون سیستم تنبل‌خانه در آنجا وجود ندارد و مهاجران باید مثل بقیه شهروندان روی پای خودشان بایستند. این بهترین روش است. نقشه ساختار مغز انسان طوری است که در بد‌ترین شرایط هم فعال است و برای زنده ماندن تلاش می‌کند. در جوامع غربی، تنبلی شرقی‌ها حتی بر روی غربی‌ها هم اثر منفی گذاشته و بعضی غربی‌ها را به این فکر وا‌داشته که چرا وقتی مهاجر کار نمی‌کند من باید کار کنم؟ وقتی سیستم تغییر کند، ذهنیت‌ها هم تغییر خواهد کرد. انسان زمانی که کار می‌کند هم جوان‌تر می‌ماند و هم سلول‌های مغزش بهتر رشد می‌کند و کارآیی و استعدادش بیشتر می‌شود. بیکاری، بیماری روحی و جسمی می‌آورد. اما هنگامی که انسان کار می‌کند، برای افکار منفی وقت ندارد. شخصیتش هم در جامعه حفظ می‌شود و می‌تواند از فرصت‌های طلایی استفاده کند. اتفاقا سیستم باید پولی را که بابت خانه مجانی و مستمری می‌پردازد، در بخش آموزش هزینه کند. مثالش هم سرویسی است که برای NHS درست کرده‌ام. استعداد‌یابی و آموزش باعث امیدواری و افزایش اعتماد به نفس می‌شود. تنبل‌خانه درست کردن اشتباه است چون حتی یک کودک را اگر لوس کنیم دیگر تقدیرمان نخواهد کرد.

  • چه تضمینی وجود دارد که قطع خدمات اجتماعی به جذب بیشتر مهاجران به جامعه میزبان کمک کند؟

– اگر شخص مستمری دریافت نکند، مجبور است کار کند. بعد باید در محیط کار خودش را نشان دهد تا کارش را از دست ندهد و حتی به موقعیت‌های بهتر کاری دست پیدا کند. ماشین برای حرکت ساخته شده و اگر بایستد مستهلک می‌شود و زنگ می‌زند. انسان هم همین‌طور است. محیط کار باعث می‌شود که انسان با فرهنگ‌های مختلف روبه‌رو شود. این آشنایی به عنوان قدم اول به پذیرش غیر کمک می‌کند. انسانی که به کار نیاز نداشته باشد در پیله خانه خود با فرهنگ و مذهب خود می‌تند و خود را بر‌تر می‌داند. بعد با همین گارد وقتی هم در اجتماع ظاهر می‌شود خود را بیگانه حس می‌کند و به خطا تصور می‌کند که اشکال از جامعه است و اینجا نظام طبقاتی است و از این خیالات پوچ.

  • این‌ها که گفتید اقدامات زمان‌بر است، در کوتاه مدت غرب چه کاری می‌تواند انجام دهد که هم منابع انسانی گروه‌های تندرو مثل داعش مسدود شود و هم به آزادی‌های فردی شهروندان لطمه‌ای وارد نشود؟ چون یکی از دلایل مهاجرت به رسمیت شناخته شدن همین آزادی‌های فردی در غرب است.

– بله از ارزش‌های دنیای دمکراتیک همین است که بگوییم عقیده‌ات برای خودت است و کسی حق تعرض به آن را ندارد. دمکراسی یعنی همین پذیرش خود و دیگری. ضرورت قطع خدمات اجتماعی مهاجران که گفتم، باید در دراز مدت انجام شود. مخصوصا این موج جدیدی که از سوریه و عراق آمده‌اند به شدت آسیب دیده هستند. من قصد دارم به زودی به چند پناهگاه این افراد در کشورهای مختلف سفر کنم و فکر می‌کنم باید روان‌شناسان آشنا با زبان، فرهنگ و مذهب این‌ افراد، به یاری‌شان بشتابند. همین‌طور امکانات مالی باید به قدر کافی در اختیار این‌ها قرار گیرد، چون الان اصلا در شرایطی نیستند که از آن‌ها توقع داشته باشیم کار کنند. این‌ها ابتدا باید جان بگیرند و امنیت عاطفی و روانی پیدا کنند که لازمه‌اش شرکت در کلاس‌های آموزشی روان‌شناسی است. این اصلا نمره منفی محسوب نمی‌شود. همه مردم روی کره زمین در مواقعی از زندگی به روانکاو نیاز پیدا می‌کنند. اتفاقا یکی از تخصص‌های من سایکو اجوکیشن (آموزش روانی) و کشف استعدادهایی در فرد است که حتی خودش هم از وجود آن‌ها بی‌خبر است. به این دلیل که استعدادهای انسان نهفته است و مخصوصا انسانی که در جنگ و انواع و اقسام اضطراب‌ها زندگی کرده، مغزش قفل شده و این مغز باید توسط روانکاوان باز شود. ضمن این‌که مبلغان مذهبی اگر تفاوتی بین آیین خود و داعشی‌ها می‌بینند، باید در کنار سیستم‌ها و روان‌شناسان بایستند و صدای میانه‌روی را بلند کنند.