سیمین صبری، روانپزشک و فعال ملی ساکن سوئد
زمانی این اندیشه کمونیستی که “اگر شکم سیر باشد، شاعر به سخن آید”، زبان، فرهنگ، ادبیات و هویت انسانی را مفاهیمی روبنایی، و نان و مسکن و اقتصاد را مفاهیمی زیربنایی در جمعیتهای انسانی توصیف کرده بود.
به عقیده بنده در این تقسیمبندی “زیر بناها و روبناها”، تغییرات کمیای که در یکی رخ میدهد، به تغییرات کیفی در دیگری منجر میشود؛ همچون سیستم تعادلی در علم شیمی. به همین دلیل پاسخ به این سوال که در زندگی ما به عنوان یک «حیوان باشعور»، نان یا آزادی بیان و زبان، کدام یک اصلیترین مایحتاج است، بسیار پیچیدهتر میشود.
انسان به قول جامعهشناسان حیوان “ناطق و اندیشمند” است. لازمه این که انسان احساس کند زندگی میکند، بر خلاف حیوانات فقط داشتن آب، غذا، خواب و ارضاء غریزه جنسی نیست و رفع این احتیاجات حیوانی روح سرکش انسان مدرن را تامین نمیکند.
در این میان، انسانها هویتهای گوناگونی دارند که از مهمترین آنها میتوان به هویت فردی (استعدادها و علایق شخصی و خصوصیات منحصر به فرد) و هویت جمعی (دینی، جنسی، طبقاتی، ملی، فرهنگی، زبانی و …) اشاره کرد.
هر گونه تعرض به یکی از این هویتها در مورد هر انسان رشد یافته، واکنشی به دنبال خواهد داشت که هر باشعوری در هنگام تجاوز به حریم شخصی، خانه، قفسه، دفتر خاطرات و گنجینه معنوی او نشان میدهد.
ما در این موارد عکسالعملی نشان میدهیم که در روانشناسی به آن «برانگیختگی» میگویند. وقتی این برانگیختگی از کنترل خارج شود به «خشم» تبدیل میشود و در اوج خشم، با «عصیان» مواجه میشویم.
معمولترین علل برانگیخته شدن، در معرض بیعدالتی قرار گرفتن، در معرض تهمت یا دروغی ناروا قرار گرفتن، در معرض فریب و اغوا قرار گرفتن، در معرض سابوتاژ یا تخریبات قرار گرفتن و مهمتر از همه در معرض تجاوز به حریم شخصی یا گروهی قرار گرفتن است.
آنچه در سرزمینهای ترکها در ایران یا سایر شهرهایی رخ میدهد که ترکان در آنجا زندگی میکنند، عصیانی است که در پی خشمی فرو خورده در طول نزدیک به یک قرن بعد از تأسیس دولت رضا شاه پهلوی، با سیاست «یک ملت ، یک دولت» او، در ترکها و دیگر ملتهای غیر فارس انباشته شده است.
این برانگیختگی ابتدا با عکسالعملهای پراکنده سرکوب شده، بعدها با سیاست تحقیر (فیلمها، سریالها، جوکها، نمادسازیها و کلیشهسازیها و …)، به خشم تبدیل شده و بارها در طول این یک قرن، به شکل آتشی زیر خاکستر بوده و سرکوب شده است، اما هیچ تلاشی برای خفه کردن این جریان که هر سال به شدت آن افزوده میشود، موفقآمیز نبوده و این حباب که هر سال بزرگتر میشود، زیر آب از بین نرفته و با کوچکترین عاملی سر بر کشیده است.
آنجا که انسانها حتی با داشتن هویت فردی و موفقیتهای شغلی و کاری، به دلیل انکار هویت گروهی در جامعهای که شهروند آن شمرده میشوند، خود را سازگار و خوشبخت نمییابند، تنها برخورداری از موهبت مسکن و کار ممکن نیست این خلا را پر کند.
انسانها حالا هشت ساعت کار میکنند که هشت ساعت بعدی را که در خواب نیستند «زندگی» کنند و این زندگی اگر در بستر زبان و هویت گروهی آنها رخ ندهد، تعادلی برقرار نخواهد شد (در بالا از آن صحبت کردیم).
معامله «مستاجر و صاحبخانه» که تاکنون در حق ملتهای غیر فارس در ایران رخ داده است، معادلهای شیمیایی را تا حد تغییرات کیفی و عصیان رسانده است و این آن چیزی است که همچنان دیروز، امروز و فردا شاهد آن بودهایم، هستیم و خواهیم بود.
برای ایجاد تعادل و برگرداندن این وضعیت به حالت نرمال هیچ راه حلی، تاکید میکنم، هیچ راه حلی جز به رسمیت شناختن حقوق ملتهای مختلف در این کشور کثیرالمله وجود ندارد.