ابراهیم ساوالان، روزنامهنگار و فعال حقوق بشر
و هر آن چه که در طول سالیان دراز سرکوب و نادیده انگاشته شود، چون زخمی کهنه سر باز میکند. و هر آنچه که استوار و تزلزل ناپذیر مینمود، نابود شده چون دود به هوا می رود.
روحانیت ایران، در طول ۴۵ سال به ایفای نقش نظارتی مندرج در قانون اساسی مشروطه قانع بودند و خود را مشاورینی امین برای سیاستمداران می دانستند. چه شد که سودای حکومت سراغ آنها آمد؟ چرا بزرگانی مانند طباطبایی و بهبهانی در صدر مشروطه هوس نخستوزیری نداشتهاند و چرا آیتالله کاشانی به حمایت از دولت مصدق بسنده مینمود؟
چه شد که بنا به گفتههای حاج احمد آقا خمینی، علمایی که کاری به سیاست نداشتند خود را در مرکز میدان سیاست یافتند؟
آیا انکار نقش مشورتی و نظارتی روحانیت توسط محمدرضا شاه و خطاب کردن آنها به عنوان ارتجاع سیاه توجه روحانیت را از مباحثی مانند حیض و ازدواج، به حزب و انقلاب معطوف نساخت؟
آنگاه مردم را چه شد؟ آنهایی که تا دیروز هویت طبقاتی، هویت ملی و هویت قومی خود را در چارچوب احزاب توده، جبهه ملی و فرقه دموکرات متصور میشدند، چرا همه این هویتها را تحتالشعاع هویت دینی خود قرار دادند؟ آیا آنها مدرنیته محمدرضا شاهی را زنگ خطری بر بنیان خانواده و اسطوره بکارت و دیانت خود احساس کردند؟
هویت جمعی در کنار هویت فردی و هویت شخصی یکی از اشکال سهگانه هویت هر انسان است، اما این نوع از هویت برخلاف موارد دیگر در یک زیر مجموعه خلاصه نمیشود. بعضا بهصورت دایرههای متحدالمرکز و بعضا بهصورت دایرههای مشترک در یک قسمت خود را نشان میدهد.
به عنوان مثال مردم آذربایجان مسلمان هستند. اسلام شیعی جزیی از فرهنگ اجتماعی آنها شده است و علائق دینی قابل لمس و مشخصی دارند. این ملت ترک نیز هستند. زبان ترکی و ادبیات و فرهنگ تولید شده در بستر آن نرمافزار فکری و حیات معنوی آنها را تشکیل میدهد و در کنار این دو دایره، آنها خود را جزیی از جامعه بزرگتر ایران نیز میدانند و طی سالیان متمادی توسعه و ترقی آن، گامهای در خور تحسینی برداشتهاند. حتی گاهگاهی خود را در جامعه بزرگ ترکزبانان جهان و امت مسلمان نیز سهیم میدانند.
نزدیک ۱۰۰سال است که هویت ترکی آنها از طرف دولتسازان ایران به شدت مورد تهدید است. این تهدید حفاظت و صیانت از این مقوله هویتی را ارجحیت بخشیده است.
همزمان با ظهور رضا شاه، روشنفکران تهران به بهانه مقابله با از هم گسیختگی ملی در صدد محو هویتهای متفاوت و متمایز ایالتهای ایران برآمده بودند. ملکالشعرای بهار مینویسد: «با درک این مساله که عدم تمرکز ایالتی به آسانی منجر به از هم گسیختگی ملی میشود، من از دولت مرکزی حتی وثوقالدوله حمایت کردم و از کوچکخان و خیابانی و تقی زاده، با وجود اینکه شخصا آنها را تحسین میکنم، انتقاد کردم. به همین دلایل من به حمایت خود به طرفداری از ایجاد دولت مرکزی قدرتمند ادامه داده و بر علیه تشکیل خودمختاریهای ایالتی هشدار دادم.»
این آغاز انکار هویت متفاوت فرهنگی آذربایجان با چماق حفظ انسجام ملی در تاریخ معاصر ایران است که هنوز به قوت خود باقی است که امروز آذربایجان در جهت اثبات و احقاق آن مجبور به کم اهمیت ساختن سایر اقسام هویتی شده است و میخواهد هویت متفاوت خود را به رسمیت بشناساند.
طرد آذربایجان به بهانه دفاع از انسجام ایران، چه بهانه غیر موجه و چه عذر بدتر از گناهیست، زیرا آذربایجان خود سازنده آن انسجام مورد ادعای بهار بوده است.
روزنامههای آینده، فرنگستان و ایرانشهر خواهان یکسانسازی فرهنگی همه ایران و گسترش زبان فارسی بهجای زبان اقلیتها در سراسر کشور بودند، بهطوری که مجلس در سال ۱۳۰۷ لباسهای محلی سنتی را غیرقانونی و افراد ذکور بزرگسال را به پوشیدن لباسهای مدل غربی و کلاه پهلوی موظف کرد.
رضا شاه یکسانسازی کلاه را با هدف ریشهکن کردن هویتهای قومی انتخاب کرد اما همان افراد منتسب به اقوام غیرفارس در حالیکه کلاه غربی بر سر داشتند، هویت قومی خود را به احزاب سیاسی تحمیل کردند.
رضا شاه اسامی عربستان، بندر انزلی، اورمیه، استرآباد، سلطانیه و محمره را به خوزستان، بندر پهلوی، رضائیه، گرگان، اراک و خرمشهر تغییر داد. بنا به نوشتههای محمدعلی کاتوزیان، محمدرضا شاه نیز گروههای قومی را تهدیدی برای دولت مرکزی و مانعی بر سر راه توسعه تلقی مینمود. او ضمن انکار تنوع قومی سعی کرد همه اقوام را بر پایه ویژگیهای قوم فارس سازمانی دوباره بدهد.
این سیاست در دوره جمهوری اسلامی با ظرافت و دقت بیشتری دنبال شده است. به عنوان مثال بهدنبال ثبت شرکتهایی با نام ترکی (مانند گلین گاز) و تبلیغ کالاهای آنها از صدا و سیمای جمهوری اسلامی، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، در یازدهم مهر سال ۱۳۷۵ و مدتی بعد از پخش چنین آگهیهایی جلسه تشکیل داده و قانونی مبنی بر ممنوعیت پخش آگهیهای تجاری کالاهایی که اسم تجاری آنها به زبان بیگانه ترکی باشد، به تصویب رساندند. این چنین هویت ترکی به اولویت اصلی هویت سهگانه، ترکی، اسلامی و ایرانی مردم آذربایجان بدل شد.
نسل امروزی تبریز تاریخ خود را نه از کتابهای درسی، بلکه از نقل قولهای شفاهی پدران خود یاد گرفتهاند. آنها شنیدهاند که روزگاری نه چندان دور، علمای بزرگ شیعه مانند آیتالله کوه کمرهای، آیتالله شریعتمداری، آیتالله خویی و آیتالله مرعشی نجفی همگی ترک بودهاند، ولی اینک باید مقلدان مراجع تقلید غیر ترک باشند.
آنها شنیدهاند که از ۲۰ نفر اعضای حزب کمونیست اولیه ایران، دو نفر ارمنی متولد آذربایجان و ۱۸ نفر ترک بودند، اما اینک در میان مبارزان طبقه زحمتکش اکثریت با زبان ترکی بیگانهاند.
آنها خوب میدانند که رهبر جبهه ملی ایران، دکتر محمد مصدق، یک ترک قاجاری و معلم نهضت آزادی، مهندس مهدی بازرگان، یک ترک تبریزی بود. دهخدای بزرگ اشعار میرزا علیاکبر صابر را ترجمه میکرد و ادبیات فارسی از طریق ترجمه آثار فتحعلی آخوندزاده با رمان آشنا شد. طنز پردازانی که امروز هویت ما را هدف گرفتهاند، شاگرد مدرسه ملانصرالدین دیروز مایند. آذربایجان بسیار آبادان بود و مردان و زنانش سرآمد همگان.
تاریخ شفاهی علت این پسرفت تاریخی را به آنها نیاموخته است. شاید این سخن یرواند آبراهامیان حقیقت داشته باشد که با تعطیل شدن مدارس و انتشاراتیهای ترکی آذربایجان در دوره رضا شاه، شمار باسوادان آن دیار کاهش یافت.
چه قدر غمانگیز است این جملات دکتر جواد هئیت که در دوره پهلوی تئاتر آذربایجان که با سابقهترین و پیشرفتهترین تئاتر شرق و ملل مسلمان بود، به بهانه فارسی نبودن تعطیل شد.
روز به روز پیشرفت جای خود را به پسرفت داد و مردمان این دیار بعد از بلوچستان و کردستان، در زمره بیسوادترین مردمان ایران جای گرفتند. بیسوادی با خود بیکاری و فقر اقتصادی به همراه آورد و اینک روشنفکر آذربایجان علت همه نارساییهای جامعه خود را در اخراج زبان خود از مدرسهها و ادارهها میدانند و بر هر صدایی که قصد توهین به هویت زبانی آنها را داشته باشد، می آشوبد.
جوزف پات، زبانشناس و رئیس سابق سازمان یونسکو میگوید: «تا وقتی زبان اصلی یک اقلیت مورد تهاجم قرار گیرد، سخنگویان آن زبان نگران و مضطرب میشوند و میکوشند مبارزهای درونی را تجربه کنند. زبان تا وقتی که بخشی از برنامه درسی نباشد، در معرض خطر و نابودی قرار خواهد گرفت. به محض قرار گرفتن در زمره یک زبان آموزشی یا بخشی از برنامه درسی، راه نجات آن کاملا فراهم است و نجات زبان، آرامشی درونی را برای متکلمان آن به ارمغان خواهد آورد که باعث توفیق آنها در روابطشان با دیگران خواهد بود.»
آیا تأخیر در به رسمیت شناختن هویت فرهنگی متمایز ما و نجات زبان ما (که خانه هستی ماست) به عمیقتر شدن این آشوبها و کمرنگتر شدن سایر مطالبات و ابعاد دیگر هویت جمعی ما نخواهد انجامید؟