آمریکا بزرگترین اقتصاد جهان، بزرگترین تولید کننده علم، بزرگترین قدرت نظامی جهان، دارای بهترین دانشگاههای جهان، جامعهای مهاجرپذیر و کشوری آزاد است. با این حال، دموکراسی آمریکا از محتوا خالی شده است. برابری شهروندان اساس مشترک دموکراسی و حقوق بشر است. نمیتوان نابرابری را در جامعه به نحو سیستماتیک ساختاری کرد و بر عمق آن افزود و در عین حال مفتخر بود که شهروندان از حق برابر رأی دادن برخوردار هستند. وقتی انواع نابرابریها دائماً عمیق تر و گسترده تر میشوند، شهروندان به انسانهایی فاقد توان تبدیل میشوند که قدرت تأثیری گذاری بر قدرت سیاسی از آنان سلب میشود.
تبعیض، ضد رؤیای آمریکایی
آمارتیاسن- برنده نوبل اقتصاد ۱۹۹۸- در آثاری چون برابری و آزادی، توسعه به مثابه آزادی و اندیشه عدالت ؛ برابری را به نظریه قابلیتها (capabilities theory) باز گرداند. مارتا نسبام این نظریه را بسط داد. مطابق این نظریه قابلیتهای معینی (غذا، نوشیدنی، سرپناه، بهداشت، آموزش، و…) برای تعریف انسان لازم هستند. نظریه قابلیتها دو آستانه (threshold) برای انسانها تعیین میکند. زندگی مادون آستانه اول، زندگی انسانی نیست و زندگی مادون آستانه دوم، زندگی خوب نیست.
دهها میلیون انسان در آمریکا فاقد قابلیتهای آستانه اول هستند. شکاف طبقاتی دائماً رو به رشد آمریکا نیز دهها میلیون تن را از زندگی خوب محروم کرده است. به نوشته روزنامه دیلی تلگراف ۲۴ جولای ۲۰۱۳ و ایندیپندنت اوباما با استناد به شکاف طبقاتی رو به تزاید آمریکا طی سه دهه گذشته گفت: در دهه گذشته قشر متوسط جامعه به ندرت شاهد افزایش حقوق بوده است و برقراری ثبات روز به روز دشوارتر میشود. اگر ما هیچ کاری انجام ندهیم باید به این نتیجه پی برد که بخش مهمی از شخصیت ما از بین رفته است. متاسفانه موقعیتها برای بالا بردن ثبات در آمریکا در ۳۰ سال گذشته کمتر و کمتر شده است و این خیانت به ایده آمریکایی است. “رویای آمریکایی” در خطر تبدیل شدن به یک “افسانه” و نه یک واقعیت است.
مطابق آمارها، شکاف درآمدی یک درصد ثروتمند جامعه آمریکا با متوسط درآمد ۹۹ درصد دیگر جامعه به نحو باور ناکردنی متفاوت است: ۱۳۰۳۱۹۸ دلار به ۴۳۷۱۳ دلار. در دهه ۱۹۵۰، یک درصد بالای جامعه صاحب ۵ درصد کل درآمد بودند، اما اکنون یک درصد مردم طبقه بالای جامعه آمریکا صاحب ۹۵ درصد درآمد حاصل هستند و تنها ۵ درصد این درآمد نصیب ۹۹ درصد بقیه مردم شده است.
جوزف استیگلیتز- استاد دانشگاه کلمبیا، برنده نوبل اقتصاد در سال ۲۰۰۲- در سال ۲۰۱۲ کتاب بهای نابرابری را انتشار داد. او نشان میدهد که طی چند دهه میزان نابرابری اقتصادی در آمریکا به شدت افزایش یافته است. میگوید: یک درصد مردم آمریکا مالک ۲۵ درصد ثروت آن هستند. طی مصاحبههایی با جان استوارت (به سه بخش ۱ و ۲ و ۳بنگرید)، مجلهی اشپیگل آلمان و یورو نیوز، تنها راه حل را تبعیت آمریکا از الگوی اقتصادی کشورهای اسکاتندیناوی معرفی کرد.
رابرت پاتنام هم در نیویورک تایمز ۳ آگوست به خوبی توضیح داد که “رویای آمریکایی” در سراسر کشور چگونه در حال نابودی است.
دموکراسی ثروتمندان
مسئله این است که مدتهاست که ثروتمندان تعیین کنندگان اصلی سیاست در آمریکا شدهاند و رأی مردم را به امری زینتی و ناموثر تبدیل کردهاند. مهمترین نظریه پردازان لیبرال گفتهاند که پول دشمن دموکراسی است.
جان راولز با خلق آثاری چون نظریهای درباب عدالت، عدالت به مثابه انصاف، لیبرالیسم سیاسی و قانون مردمان فلسفه سیاسی را دگرگون کرد. راولز در قانون مردمان حکومت دموکراتیک مبتنی بر قانون اساسی را ساختار نهادی لیبرالها به شمار آورد و نوشت:
“مشورت عمومی باید ممکن شود، به عنوان یک ویژگی اساسی دموکراسی به رسمیت شناخته شود، و از آفت پول آزاد گردد. در غیر این صورت، سیاست تحت سلطه منافع گروهی و دیگر منافع سازمان یافتهای قرار میگیرد که با کمکهای مالی کلان به مبارزات انتخاباتی، اگر باب بحث و مشورت عمومی را مسدود نسازد[دست کم] آن را مخدوش میکنند” (ص ۱۳۹ ).
راولز برای تأیید مدعای خود به مقاله “بلای سیاست آمریکایی” رونالد دورکین استناد کرد تا نشان دهد چرا “پول بزرگترین تهدید علیه فرایند دموکراسی است”. راولز به خوبی شکاف طبقاتی آمریکا را نقد کرد و گوشزد کرد که کمپانیها از طریق لابیها کنگره را به مرکز خرید و فروش قوانین تبدیل کرده اند:
“یک مثال در خور ذکر بودجه عمومی برای انتخابات و تریبونهای بحث سیاسی عمومی است، که بدون آن شکوفایی سیاست عمومی بخردانه بعید است. وقتی سیاستمداران از لحاظ بودجههای مبارزاتی ضروری مرهون رأی دهندگان خویش هستند، و توزیع بسیار نابرابر درآمد و ثروت در فرهنگ واقع در پس زمینه حکمفرماست، و در ضمن ثروت کلان در اختیار قدرت اقتصادی شرکتی یا گروهی قرار دارد، آیا مایه تعجب است که قانونگذاری کنگره، در واقع به دست عوامل فشار صورت میگیرد و کنگره به مجلس چانه زنی برای خرید و فروش قوانین تبدیل میشود؟ “. (ص ۲۴).
هبستگی معکوس قدرت اقتصادی و دموکراسی به نحو دیگری هم قابل تبیین است. رابرت پاتنام- استاد دانشگاه هاروارد- یکی از مهمترین نظریه پردازان سرمایه اجتماعی است. او در کتاب تنهایی بولینگ بازی میکنیم نشان داد که افزایش مداوم نابرابری بین فقرا و ثروتمندان مقارن با کاهش شدید سرمایه اجتماعی و مشارکت سیاسی در آمریکا پس از جنگ دوم جهانی بوده است. آمارها مدعای او را تأیید میکنند.
طی دوران پس از جنگ جهانی دوم تا سال ۲۰۰۰ شاهد کاهش مشارکت سیاسی بوده ایم. در انتخابات کنگره در دههی ۹۰ و ۲۰۰۰ میزان مشارکت هیچ گاه بالاتر از ۳۹ درصد نبوده است. اما میزان مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری بیشتر است. با این همه، میزان مشارکت از شصت و سه و یک دهم درصد درسال ۱۹۶۰ به چهل و نه و یک دهم درصد در سال ۱۹۹۶ و پنجاه و یک و سه دهم درصد در سال ۲۰۰۰ کاهش یافته است. جنبش ضد جنگ اوباما در سال ۲۰۰۷ میزان مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۸ را به ۵۶ و هشت دهم درصد واجدین شرایط افزایش داد. (به گزارش الجزیره آمریکا، کمتر از ۳۰ درصد در آخرین انتخابات کنگره شرکت کردند. براساس محاسبه دیگری، کمتر از ۱۹ درصد در انتخابات شرکت کردند).
فرانسیس فوکویاما در مقاله “بنگر آمریکا؛ سرزمین زوال” در شماره سپتامبر/اکتبر ۲۰۱۴ فارین افیرز فرایندهای منتهی به زوال دموکراسی آمریکا را تبیین کرده است. نحوه توزیع قدرت، قضایی شدن تصمیم گیریهای اساسی و وتوکراسی، برخی از عواملی هستند که او بر آنها انگشت تأکید مینهد. سپس مینویسد:
“دموکراسی لیبرال تقریبا همه جا با اقتصادهای بازار مرتبط است که برنده و بازنده میسازند و آنچه را که جیمز مدیسون “استعداد متفاوت و نابرابر در دستیابی به دارایی” خوانده است تقویت میکنند. این قسم نابرابری اقتصادی به خودی خود چیز نامطلوبی نیست و نوآوری و رشد را تحریک میکند. با این همه زمانی مشکل آفرین میشود که برندگان اقتصادی پی آن برمی آیند که ثروت خویش را به نفوذ سیاسی نابرابر تبدیل کنند؛ از طریق رشوه دادن به یک نمایندۀ مجلس یا یک بوروکرات و تغییر قواعد نهادی به نفع خودشان ــ برای نمونه، از طریق سدکردن راه رقابت در بازارهای تحت سلطه شان”.
فوکویاما توضیح میدهد که گروههای ذینفع و لابیها چگونه اعضای کنگره را خریده و قوانین مطابق منافعشان را به تصویب میرسانند. پول از در پشتی وارد شده و به حامی پروری انجامیده است. صنعت لابی گری به نمایندگان رشوه میدهد و بعداً آنچه را میخواهد از آنان میستاند. میگوید: «این طور نیست که سیاستمداران معمولا! به اعضای خانواده شان پست و مقام دهند؛ کاری که آنها میکنند این است که به نفع خانوادۀ خویش به کارهای نادرست دست میزنند؛ از گروههای ذینفع پول و از لابی گران مزایا میگیرند تا مطمئن شوند که مثلاً فرزندانشان خواهند توانست به مدارس عالی و دانشگاههای برتر راه یابند. نوعدوستی دوجانبه کانال اصلی فاسد ساختن دولت از سوی گروههای ذینفع بوده است. آن چنان که گاهی اوقات، این قانونگذار اســت که تبادل هدیه را آغاز میکند؛ که یعنی لطفی در حق گروهی میکند و انتظار دارد پس از ترک پست کنونی اش جبران بخشــندگی اش را ببیند. بیشتر اوقات، تأثیر گروههای ذینفع و لابی گران نه تحریک و تشــویق سیاستهای جدید، که بدترکردن قوانین و سیاستهای جدید است.»
تا سال ۲۰۰۹، ۱۳۵۰۰ گروه ذینفع و لابی با هزینه کردن ۳/۵ میلیارد دلار کنگره را تحت سلطه گرفته و کاملاً از اعتبار انداختهاند. اعتماد مردم آمریکا به کنگره از ۴۲ درصد در سال ۱۹۷۳ به ۷ درصد در سال ۲۰۱۴ کاهش یافته است. به نوشته فوکویاما :”هیچ حزب سیاسی انگیزهای برای قطع منبع درآمد خود از محل پول گروههای ذینفع ندارند و گروههای ذینفع، نظامی نمیخواهند که در آن نتوان با پول نفوذ خرید”.
نگاهی به لیست کمکهای مالی انتخاباتی لابی جناح راست اسرائیل نشان میدهد که چرا کنگره تا این حد منافع اسرائیل را به جای منافع ملی آمریکا دنبال میکند و سناتور لیندسی گراهام از نتانیاهو درخواست میکند که رهبری کنگره را به دست گیرد. رقابت اوباما با نتانیاهو برای به دست آوردن رأی کنگره در مورد توافق هستهای با ایران، و قرار گرفتن اکثریت اعضای کنگره پشت سر نتانیاهو و در برابر اوباما، این پرسش را مطرح میسازد که کنگره، کنگره اسرائیل یا آمریکا است؟
لابی اسلحه، لابی قدرتمند دیگر است.پس از کشتن تعداد زیادی کودک، اوباما به دنبال محدودسازی فروش سلاح بود. اوباما گفته است (۱ و ۲ ) که لابی انجمن ملی اسلحه چنگ محکمی به کنگره زده و من فکر نمیکنم کنگره هیچ قانونی برای محدود کردن استفاده از سلاح را به تصویب برساند. لابی طرفداران سلاح گرم نزدیک ۵ میلیون دلار را سال ۲۰۱۲ صرف لابی گری کرده تا کنگره فروش سلاح را محدود نسازد. اتحادیه ملی سلاح گرم در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۲، ۱۴ میلیون دلار برای شکست اوباما هزینه کرد. بر اساس تخمینها میزان درآمد صنعت اسلحه و مهمات سازی در آمریکا سالانه ۶ میلیارد دلار است.
الیگارشی و خاندانسالاری
جیمی کارتر، رئیس جمهور سابق، بر این باور است که دموکراسی آمریکا به الیگارشی تبدیل شده است. کارتر در نقد رای دادگاه عالی آمریکا در آوریل ۲۰۱۴ در خصوص حذف محدودیتها برای کمکهای مالی به کمپینهای انتخاباتی گفت: «این موضوع قدرت پول تنها مختص به ریاست جمهوری نیست بلکه در مورد فرمانداران و سناتورهای و نمایندگان کنگره آمریکا صدق میکند. مقامهای سر کار اعم از دموکرات و جمهوری خواه به این پول نا محدود به عنوان یک مزیت بزرگ برای خود نگاه میکنند. کسی که هم اکنون در کنگره نماینده است به یک رشوه دهنده حریص منافع خیلی بیشتری میتواند بفروشد تا کسی که تنها یک کاندیدای نمایندگی کنگره است. بنا بر این اکنون ما شاهد براندازی کامل نظام سیاسی خود به عنوان یک بازپرداخت به رشوه دهندگان بزرگ هستیم؛ رشوه دهندگانی که گاهی حتی بعد از پایان انتخابات هم انتظار دریافت امتیاز داشته و آن را دریافت میکنند.»
جیمی کارتر در نیویورک تایمز نوشته که این الیگارشی ناقض ده ماده از مواد اعلامیهی جهانی حقوق بشر است.
گفته میشود که هزینه انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا حدود ۱۰ میلیارد دلار است. به غیر از آن یک درصد بالای جامعه کدام یک از شهروندان طبقه متوسط یا فقیر میتوانند در این ساختار مشارکت داشته باشند؟ این دموکراسی ثروتمندان و خاندان هاست (کندیها، بوشها، کلینتونها، و…).
بیل و هیلاری کلینتون در ۸ سال گذشته ۱۴۱ میلیون دلار درآمد داشته و ۴۳ میلیون دلار مالیات پرداخت کردهاند. به گزارش رویترز جب بوش ۱۳۰ میلیون دلار کمک دریافت کرده است. این سیستم به گونهای تثبیت شده که برابری فرصتها را به طور کلی نابود کرده است.
محاسبات نیویورکتایمز ۲۱ مارس ۲۰۱۵ نشان میدهد که فرزند یک فرماندار، ۶ هزار بار بیشتر از فرزند یک شهروند عادی، شانس فرماندار شدن را دارد؛ همچنین فرزند یک سناتور، ۸ هزار و پانصد بار بیشتر از فرزند یک آمریکایی عادی، شانس نشستن بر کرسی سنا را دارد.
رونالد دورکین- نظریه پرداز برجسته لیبرال- وقتی به این واقعیتها مینگریست، میپرسید: آیا دموکراسی در آمریکا ممکن است؟ کنگرهای که فقط ۷ درصد مردم به آن اعتماد دارند، کنگره نظام دموکراتیک نیست. شاید گفته شود که مردم میتوانند در انتخابات بعدی نمایندگان کنونی را تغییر داده و نمایندگان مورد اعتمادشان را انتخاب کنند. اما واقعیت این است :
اول- اکثریت مردم در چنین انتخاباتی شرکت نمیکنند. دوم- مردم مجبورند میان نامزدهای حزب دموکرات و جمهوری خواه یکی را انتخاب کنند. یعنی ساختار به گونهای طراحی شده است که تا ابد قدرت سیاسی میان این دو حزب تقسیم خواهد شد و دهها میلیون آمریکایی نمیتوانند نمایندهای در نظام سیاسی داشته باشند. سوم- در فرایند همین انتخابات، لابیها و گروههای ذینفوذ نقش تعیین کنندهای دارند. چهارم- روند نزولی اعتماد مردم به کنگرهای که به جای تأمین رضایت آنان و پیگیری منافع ملی آمریکا در خدمت منافع لابی ها، گروههای ذینفوذ و الیگارشی حاکم است، روز به روز کمتر خواهد شد.
با این همه شواهد و قرائن: آیا دموکراسی آمریکا به الیگارشی تبدیل نشده است؟
نسخه انگلیسی این مقاله منتشر شده است در هافینگتون پست، ۶ آگوست ۲۰۱۵
سرتاسر این مقاله حقیقت است .هانا ارنت بخوبی از دست رفتن فضای – عمل action -در دموکراسی های غربی و خطرات انرا گوشزد می کند .اما یکی از شرایط بر اورده شدن وجود دموکراسی وجود شهروند ازاد و رها از قید و بند عقاید خود محور و ایده لوژیک است اکه این معیار باید در مورد اکبر گنجی نویسنده مقاله ” امریکا دموکراسی که به الیگارشی تبدیل شد ” به کار رود ! اکبر گنجی در مقاله دیگری محمد جواد ظریف عضو دستگاه حکومتی ایران را در قواره ” قهرمان ملی ” می داند و برای حضورش در “انتخابات ” ریاست جمهوری بعدی حکومت شبه توتالیتر ایران ارزو می کند . از اینرو می توان گفت اکبر گنجی دموکرات واقعی نیست و این مقاله او را باید از مطامع روشنفکر جهان سومی ضد امریکایی و ****** چنین روشنفکری درارزیابی دموکراسی دانست !
شاهد / 16 October 2015
دروغگویی هم باید حدی داشته باشد. آقای گنجی در همه مقاله ها و مقاله مورد ادعا گفته که وضعیت یک رژیم دیکتاتوری را تحلیل می کند. کجا آرزو کرده که ظریف رئیس جمهور شود؟ دروغگویی خوب است یا بد است؟ مخالف گنجی هستی باش، اما دروغ نگو. آقای گنجی همیشه با نام خودش گفته که خواهان یک رژیم سکولار دموکرات است و گذار از جمهوری اسلامی. در زندان اوین هم نوشته که خامنه ای باید برود. بعد شما با نام مستعار اینجا دروغ می نویسید.
هوشنگ / 16 October 2015
در کشور ما که نایب امام زمان حضور دارد انسان های از لحاظ حقوق درمانی و بهداشتی و خوراک و پوشاک دارای تبعیض فاحشی هستند و فقط برده هایی هستند که در جهت منفعت سرمایه داران کار می کنند خدا هم نقش هویج ایفا می کند و هرچه دلشان می خواهددر راه نظام می کشند و دست آخر به بهشت می روند و از لذت هایی که برای ما فقط منع شده استفاده میکنند و ما هم به خاطر کفر راهی جهنم خداوند عادل می شویم
خشایار / 16 October 2015
برای هر فرد علاقمند رویدادهای سیاسی پیرامونی ، این مقاله یک نوع یادآوری ولی در سطحی متوسط به پایین بود ! نویسنده محترم مدت زیادی است که بمانند یک روشنفکر Celebrity قلم میزند و از نام و یاد گذشته در ایران ، به نحو احسن استفاده مینماید. تیتر مقاله الیگارشی در آمریکا است ولی باید این زحمت را متقبل شد که افراد، نهادها، کمپانی ها، لابی ها و مراکز این الیگارشی را شناسایی و معرفی کرد، اینکه کلینتونها و کندیها را در این الیگارشی بگذاریم ، خلط مبحث و به بیراه رفتن است. آنها خدمت گذاران و Celebrity های سیاسی آمریکا هستند که بعبارتی بازیگران منافع آن الیگارشی اصلی ناپیدا و از ما بهتران هستند که در این مقاله از آن هیچ اشاره ایی نشده است !
جمهوریخواه / 17 October 2015
آقای گنجی دوگانه اندیش هستند! به زبان نیچه ای میتوان ایشان را روشنفکری از نوع “ریزنتمنت” خواند! پیشتر نیز در زمان جنگ حماس و اسرائیل به این نکته اشاره کردم که ایشان به حق جنایات اسرائیل را نشان میدهند اما به ناحق از جنایات حماس حتی در حق خود فلسطینیان چشم پوشی کرده و افشا کنندگان این امر را سانسور میکنند!! در باب آمریکا هم ایشان به حق معضلات دمکراسی آمریکائی را نام میبرند اما از ویژه گی های مثبت آن ساده گذر میکنند! وی مغالطه “علت کاذب” میکند زیرا اگر ادعای وی صادق باشد، دیگر نیاز به این همه جار و جنجال در باب توافق هسته ای نبود و لابی اسرائیل و اسلحه سازان به سادگی برنده این ماراتن بودند به ویژه در غیاب افکار عمومی. خود ایشان سالها در آمریکا زندگی میکردند و اگر این سوال منطقی نباشد، اخلاقیست، که خود شما آنجا و در رسانه های انجا چه می کنید؟! آیا شما نیز از الیگارشیهای آمریکائی هستید؟!
علی طباطبائی / 17 October 2015
پایان ایدئولوژی ها
با فروپاشی سیستمهای سوسیالیستی در کشورهای اروپای شرقی در اواخر قرن گذشته و پیروزی نظام سرمایه داری بر سوسیالیسم نه فقط، به نقل از فیلسوف آمریکایی ‚ فرانسیس فوکو یاما ‚، تاریخ به انتهای خود رسید، بلکه دوران ایدئولوژیها نیز خاتمه یافت. موافقان نظریه پایان ایدئولوژیها برای اثبات ادعا خود به بحران اقتصادی سالهای گذشته اشاره میکنند. این موافقان می گویند که منتقدان ( معترضان ) به بحران اقتصادی نتوانستند یک آلترناتیو جدی سیاسی – اقتصادی که بتواند جاگزین سیستم سرمایه داری شود ارائه دهند ( انتقاد معترضان بیشتر به قدرت بیش از حد بانکها بود تا پیشنهاد یک برنامه ی برای تغییر سیستم ). اما مخالفان این نظریه که دوران ایدئولوژیها به پایان رسیده معتقدند که هر حزب، یا هر جریان سیاسی برای رسیدن به اهداف خود از یک ایدئولوژی پیروی میکند.
این نظریه درست است، اما نظریات سیاسی، یا ایدئولوژی احزاب در کشورهای غربی چندان تفاوتی زیادی با یک دیگر ندارند: تمام این احزاب از اقتصاد آزاد ( نه دولتی ) و آزادیهای فردی حمایت میکنند. اما نظریه اقتصاد آزاد و آزادیهای فردی از مشخصات اصلی ایدئولوژی نئولیبرالیسم به شمار میآیند. حال این سوال مطرح است که آیا نئولیبرالیسم یک ایدئولوژی است؟ برای مارکس به طور کلی هر تئوری، یا هر جهان ببنی و حتی مذهب یک ایدئولوژی ( روبنا ) است. از طرف دیگر مارکس همچنین اشاره میکند که ایدئولوژی یک آگاهی نادرست ( از واقعیت های اجتماعی ) است. نادرست به این معنی که مصلحت، یا منفعت یک اقلیت به جای مصلحت اکثریت تبلیغ میشود و در نهایت واقعیتهای اجتماعی ( استثمار گارگران توسط سرمایه داران ) برای شهروندان پنهان میمانند. اما مارکس ادامه میدهد که با روش علمی ( انتقاد ) میتوان نادرستی این آگاهی ( ایدئولوژی ) را به شهروندان نشان داد ( تا حدودی پوپر و هابرماس نیز معتقدند که با انتقاد بر ایدئولوژی نادرستی بودن آنها آشکار میشود ). بنا به تعریف مارکس ایدئولوژی نئولیبرالیسم که از آزادیهای فردی و اقتصاد آزاد دفاع میکند یک آگاهی نادرست است. اما در مقابل یک دیگر قرار دادن ایدئولوژی نئولیبرالیسم ، یا نادرست در مقابل درست ( علم ) کار مشکلی است. امروزه درست بودن این دو مشخصه نئولیبرالیسم: آزادیهای فردی و اقتصاد آزاد ( پس از تجربه اقتصاد دولتی و نفی آزادیهای فردی در کشورهای سوسیالیستی سابق و ایران امروز )، چنان بدیهی و حتا طبیعی به نظر میرسند که دیگر نمیتوان ایدئولوژی نئولیبرالیسم را در ردیف آگاهیهای نادرست قرار داد.
فقط یک اتفاق نبود که واژه ایدئولوژی بعد از انقلاب فرانسه پدیدار گشت. پدیدار شدن این واژه همزمان بود با جنبشهای ایدئولوژی سوسیالیسم، لیبرالیسم و محافظه گرایی که در قرن نوزده پا بر عرصه سیاست گذاشتند. از آنجایی که ایدئولوژی یک آغازی داشت این پیش بینی زیاد دور از واقعیت نیست که پایانی نیز داشته باشد. اما ویژگی هر ایدئولوژی رساندن این سه پیام به پیروان خود است: ۱ – که با یک ایده انتزاعی (ایدئولوژی) میتوان دنیا را تغییر داد. ۲ – که ایدئولوژی یک رسالت تاریخی برای تغییر دنیا را دارد. ۳ – که با به اجراء درآوردن، یا عملی کردن ایدئولوژی مورد نظر ( پایه گذاری یک سیستم یا یک دولت ایدئولوژی – ایران ) شرائط زندگی شهروندان بهبود مییابد. منشاء طرز فکر تغییر دنیا را باید در عصر روشنگری جستجو کرد و در تز یازده مارکس به انتقاد از فویرباخ به خوبی نمایان میشود: “ فیلسوفها به طور مختلف دنیا را تفسیر کردند، اما مهم تغییر آن است. “ حداقل در کشورهای غربی این نظریه مارکس برای تغییر و بهتر کردن دنیا دیگر طرفداری ندارد. روشنفکران غربی بودند که بعد از انقلاب فرانسه ایدئولوژیها را اشاعه دادند، اما امروزه به تنها چیزی که یک روشنفکر فکر نمیکند به ایدئولوژیها و تغییر دنیا است ( برعکس روشنفکران ایرانی — گنجی ) . در دوران گلوبالیسم که تمام کشورها نه برای پیش برد یک ایدئولوژی بخصوص، بلکه برای منافع اقتصادی خود ( واقع نگری ) عمل میکنند، ایران تنها کشوری است که منافع اقتصادی و سیاسی خود را قربانی تبلیغ یک ایدئولوژی کرده است: ایدئولوژی ضد غربی ( ضد امریکایی )، یا با زبان چپها: ایدئولوژی ضد امپریالیستی. حکمرانان ایران و گنجی ها تا به امروز متوجه نشدهاند که دوران ایدئولوژیها به پایان رسیده است.
http://www.chubin.net/?p=9241
امیرخلیلی / 18 October 2015
جناب هوشنگ جنابعالی ندانسته تهمت درغگویی زدید و نشان دادید که نوشته های اکبر گنجی را دنبال نمی کنید اما از ایشان بی قید و شرط حمایت می کنید . اکبر گنجی در این مقاله محمد جواد طریف را تا حد “قهرمان ملی ” بالا می برد و او را لایق ریاست جمهوری ایران اسلامی می داند “این نوع رفتارها بر محبوبیت ظریف میافزاید. آنان نگران هستند که ظریف به قهرمان ملی تبدیل شود. شاید بخواهد در آینده- پس از دوران ریاست جمهوری حسن روحانی- نامزد ریاست جمهوری شود. تخریب ظریف و اهانت کردن به او در چنین زمینه و سیاقی قابل فهم است.”http://www.radiozamaneh.com/241506
شاهد / 18 October 2015
جناب ادیتور رادیو زمانه ! هوشنگ در بالا به من که زیر عنوان شاهد از درون ایران می نویسم تهمت درغگویی زده است در جواب قبلی شاید با لحنی تند پاسخ داده باشم اما با نقل قول از مقاله اکبر گنجی در سایت رادیو زمانه نشان دادم که سخن من درست بوده است ! شما بهر دلیل پست قبلی من را لایق تایید ندانستید اما درخواست دارم پست بالا که نشان می دهد اینجانب درغگو نیستم تایید و چاپ شود . با کمال تشکر شاهد !
شاهد / 18 October 2015
نوشته اند که امریکا بزرگترین اقتصاد بزرگترین تولید کننده علم بزرگترین قدرت نظامی و دارای بهترین دانشگههای جهان است ولی این دموکراسی مهاجر پذیر و پویا در خدمت سرمایه قرار گرفته است و استاندارد زندگی و رفاه از دست بسیاری از مردم خارج شده است انهم بدلیل ضعف کنگره و قانون که پول و سرمایه برا ن مسلط شده است *
این کامنت در تائید سرمایه داری نیست ولی بیک حقیقت اشکار توجه دارد که پشتوانه تمام بهترین هائی که در نوشته بالاذکر شده است بایستی توسط دولت فراهم شود که مسیر روشن ان دریافت مالیات است از چه کسی از سرمایه ها که لابی و اعمال نفوذ میکنند و بر ثروت خود میافزایند –
شما به شرائط مالیات بدقت نگاه کنید که خودش تشویق بمصرف میکند و در نتیجه کار خلق میکند واز درامد نهائی هم مالیات میگیرد *
اگر کلینتون ها از 145ملیون دلار فقط 43 ملیون مالیات داده اند باید مطمئن باشید که بقیه ان اندوخته نشده است زیرا قوانین مالیاتی همین کشور ارث را در سه نسل به صفر میرساند و هرچه صاحبان سرمایه تلاش کنند نهایتا باید مالیات انرا بدهند –
الگوی اسکاندیناوی رفاه برای همه را دنبال میکند ولی هیچگاه در سطح اول قرار نمیگیرد -ثروت ساز وکار مخصوص خودش را دارد ودر کشوری مثل امریکا سرانجام جوابگو است حال هر چه روشنفکران بگویند و نقض بگیرند خود انها هم اگر کتابی پرفروش داشته باشند باید تسلیم مالیات بشوند –
حق اینستکه امریکا را با الگوی امریکائی مقایسه کنیم ونه با ساز و کار فرانسوی وازان بدتر نه در ترازوی سنجش ایران –
بچه ثروتمند های امریکائی بدانشگاههای خوب میروند ولی حق بچه فقیر ها را نمیخورند چون دانشگاهها برای همه جا دارد وبجه فقیر هم اگر چیزی در چنته داشت باشد بورسیه میشود و دانشگاه را هم تمام میکند واگر عرضه داشت استیو جابز هم میشود-
در روایت اخر اگر ثروت انباشته پولداران را مصادره کنند بفاصله یکسال چیزی در خزانه باقی نمیماند -وهمه اولین ها باد هوا میشود-
اقای گنجی نوشته اند که کنگره در اختیار زر و زور است و نتانیاهو میتواند با رئیس جمهور مقابله کند چرا به نتیجه ان نگاه نمیکنید که اقلیت همان سنا تمام رشته های نخست وزیر اسرائیل را پنبه کرد چون هر دو را هکار امریکائی بود –
بامید انکه نویسنده این کامنت را سرمایه دارو یا نئو لیبرال محسوب نکنید –
منوچهر / 18 October 2015
۲۱ اکتبر ۲۰۱۵
رده ای نخست این نوشته ای اکبر آغا خواندم « امریکا بهترین دانشگاه های جهان ….» همان گپ ملا نصرالذین به یادم آمد. کسی از ملا نصرالدین پرسید : چند سال داری؟ ملا گفت : سی و پنج سال. آن کس سی سال پبا ملا برخورد٫ و پرسید جند سال داری ملا ؟ ملا نصرالدین گفت : سی و پنج سال. مرد گفت : سی سال پیش گفتی سی وپنج سال ٫ کنون باز می گویی سی و پنج سال . ملا نصرالدین گفت : گپ مرد یکی است.
کسی که می گوید این کشور یا آن کشور دارنده بهترین دانشگاه ها است ٫ذر گام نخست باید آمار درست وپزیرفتنی پیشکش نماید. همه دانشگاه های آمریکا زیر برسی (کنترول) راست سازمان پاسبان پنهانی (پلیس خفیی) امریکا ٫همو سازمان مافیایی :اف-بی-آ اند. همه استاد باید آن چه اف-بی-آ دستور می دهد به کار بندند ٫ یا ان ها را اف-بی-آ به پشت کلاه شان می فرستد. اف-بی-آ همه استاد ها ٫ دبیر ها وکارمند های را با پول خریده است و آنها هم فرمان می برند با آنکه ستم کشتار-گری اف-بی-آ را می بینند.
دانشجویی اگر به خواهد در ذانشگاهی که بپایه ای(آستاندارد) میان کشور ها باشد آموزش نماید ٫ باید پدر و مادر او هر یک سالانه افزون بر ۳۰۰ هزار/سیسد هزار درآمد داشته باشند. آغا منوچهر اگر می خواهند من نسک رهنما را به ایشان می فرستم. زور پیل می خواهد. هزینه دانشگاه امریکا بلند است ٫چون یک لشکر پاسبان(پلیس) هر ذانشگاه در درون خود دارد٫ به آنها باید تنخواه پرداخت نمیاید. در دوازذه سال در آلمان من یک بار پاسبان(پلیس) در درون دانشگاه های آلمان واروپا ندیدم. اف. بی. آ.***.
Qudos Talash / 22 October 2015
مقاله گنجی مفهوم بود و مفید.ولی واقعا از کامنت ها سر درنیاوردم. بخش سردبیری آنچه که بایسته و شایسته اصل مقاله است را گزینش نموده به عرصه عموم منعکس نماید. با احترام
شیرزاد / 28 October 2015