پاسخ من منفی است. تولید انرژی هسته ای بخاطر عواقب زیست محیطی و نیز کشف راههای سالم و مقرون به صرفهتر تولید انرژی، امروزه در کشورهای پیشتاز این صنعت به تدریج محدود میشود و در آینده احتمالا منسوخ. (برای نمونه آلمان روند تعطیل راکتورهای هستهای را به زودی آغاز میکند. در فرانسه نیز بحثهای جدی درباره چگونگی کاهش تولید آن در جریان است).
ایران که دارای بزرگترین ذخایر گازی جهان و سومین ذخایر نفتی است و به لحاظ طبیعی یکی از مساعدترین سرزمینها برای استفاده از انرژی خورشیدی، بادی و دریایی به شمار میرود، چرا باید به دنبال تولید انرژی هستهای باشد که هم گرانتر است و هم خطرات زیست محیطی به دنبال دارد؟ استفاده از رادیو ایزوتوپها برای مصارف دارویی و پزشکی و کشاورزی البته امر دیگری است که ربطی به بحران هسته ای ندارد.
نه روشنفکران، نه دانشگاهیان و کارشناسان و نه کنشگران سیاسی و مدنی و نه روزنامه نگاران هیچ کدام- از استثنائات میگذرم- از آغاز تا به امروز با اصل پروژه هستهای جمهوری اسلامی که یک فاجعه اقتصادی بوده و هست، به اندازه کافی رویکرد انتقادی نداشتهاند و نمیتوانند از آنچه نکردهاند مفتخر باشند.
این واقعیت که در دیکتاتوری مطلقه فقیه، هشت ساله شدن جنگ و ده ساله شدن بحران هستهای نتیجه تصمیمات فردی و یا گروهی کسانی است که نه آگاه به زمان خود هستند و نه ارزشی برای امید و آرزوهای مردم، مطالبات و منافع ملی ایرانیان قائلند، به هیچ روی از روشنفکران و کنشگران سیاسی و مدنی سلب مسوولیت نمیکند. کسانی را میتوان روشنفکر زمانه و نیز منتقد و مصلح سیاسی مخالف دیکتاتوری مطلقه ولایت فقیه خواند که همراهی و سکوت با سیاستها و کژکاریهای حاکمان را برنمیتابند.
متاسفانه کارنامه همه آنها (همه ما) در قبال برنامه هستهای و هزینههای سنگینی که به جامعه تحمیل کرده و میکند، از دوران جنگ هشت ساله نیز بسیار ضعیفتر است. اعتقاد به ضرورت ارتقای سیاسی جامعه و تقویت و رشد جامعه مدنی که بدون آن امیدی به رهایی از چنگ دیکتاتوری مذهبی و خروج از چرخه باطل بازسازی استبداد نیست، فقط با انتقاد و مخالفت پیگیر علیه هریک از کژرویها و تصمیمات زیانبار حاکمان قابل اثبات و دارای ارزش است.
به باور من نقد و مخالفت با ماهیت و ابعاد فاجعه آمیز برنامه هستهای جمهوری اسلامی برای مخالفان دموکراسیخواه دیکتاتوری مطلقه فقیه، فرصتی بود که تقریبا همه بازیگران صحنه سیاست از آن غافل ماندند.
در برخورد با برنامه هستهای جمهوری اسلامی، پراکندگی نظرات و نبود حداقل اجماع بر سر برنامه و چرایی پیدایش بحران هستهای موجب رویکردهای متفاوت و متضادی بود که حاصل آن فراموش شدن اصل موضوع شد: این که پروژه هستهای با منافع اقتصادی و مصالح زیست محیطی مغایرت دارد.
برخی از مواضع سوپرناسیونالیستی پروژه هستهای را موجب اقتدار ایران میدانستند، گروهی با تاکید بر حق ایران در داشتن صنعت هستهای، اصل غیراقتصادی بودن پروژه هستهای را به فراموشی میسپردند و کسانی هم در کار نقد تحریمها و تهدیدهای قدرتهای غربی و تلاشهای جنگ افروزانه دولت اسرائیل، سایر جوانب موضوع را در سایه قرار میدادند. دست آخر آن شد که با اعلام توافق و مصالحه، همه ما به شکرانه رفع خطر جنگ و پایان تحریم، از پیشرفت مذاکرات و دستیابی به مصالحه که به یک بحران خطرناک پایان داد سپاسگزار شدیم.
در این روند یکی دو قهرمان ملی نیز از میان وفاداران به نظام ولایت فقیه متولد شدند. اما بازهم اصل برنامه هستهای که به خودی خود یک فاجعه اقتصادی و آبستن فجایع زیست محیطی است و نیز نقش مخرب خامن ای و ایادی او در تحمیل این بحران به ایرانیان فراموش شد. حالا هم اکثر کنشگران و روزنامه نگاران در داخل و خارج بر مساله پیامدهای این توافق تمرکز کردهاند و کمتر کسی به اصل پروژهای میپردازد که وبال گردن ایرانیان شده است.
در پایان مایلم این نکته را اضافه کنم که پرسش سنجیده شما مرا به یاد وظایف و کارهای نکرده خودم انداخت.