کلاوس تِوِلایت (Klaus Theweleit)، نویسنده و منتقد آلمانی، در کتاب جدیدش «خنده جنایتکاران» توضیح میدهد که چرا آندرس برینگ بریویک، عامل کشتار گروهی در نروژ مدام نیشخند میزد و لذت بردن از کشتن هیچ ربطی به دین عاملان آن ندارد و برای رفع خشونت باید مناسبات خشونتزا را از میان برداشت.
مجرمان میخندند. آنها لبخند و گاهی نیخشند هم میزنند. گاهی درست بعد از ارتکاب یک جرم، گاهی هنگام انجام آن یا ابتدا بسیار دیرتر خنده بر لبانشان نقش میبندد، وقتی که با همپالکیهایشان از ارتکاب جرم خود ابراز شادی میکنند. وقتی آندرس برینگ بریویک در ۲۲ ژوئیه سال ۲۰۱۱ در جزیره اوتویا نزدیک اسلو، پایتخت نروژ، ظرف یک ساعت ۶۹ نفر را در تیراندازی کشت[1]، بعضی از جوانانی که برای نجات از حمله او به درون آب میپریدند، میتوانستند صدای قهقهاش را بشنوند. به گفته شاهدان او فریاد میزده: «از دست من راه فراری ندارید!» و وقتی تیرش به کسی میخورده، مثل تماشاگران مسابقه فوتبال موقعِ گل زدنِ بازیکنان نعره میکشیده: «همینه!» او بعدها هنگام حضور در برابر دادگاه همچنان به تکرار نیشخندهایش ادامه میداد. وکیلها، قاضیان پرونده، روزنامهنگاران، روانپزشکان قانونی و حاضران دادگاه، همه با پوزخند او مشکل داشتند. همان نیشخندی که گاهی تجسم بدطینتی بود و گاهی آنگونه که یکی از گزارشگران دادگاه زمانی نوشته بود به او کمک میکرد «پلیدی شخصیتاش محو شود».
بریویک در توضیح دلایل خنده مداوم خود گفته بود به روانپزشکانی میخندد که او را گرفتار «عدم تعادل روانی» اعلام کردهاند.
اما این چه نوع خندهای است و خنده جنایتکارانه چه ویژگیای دارد؟ کلاوس تولایت، نویسنده کتاب معروف «تخیلات مردانه»، کارشناس این مسأله است. او در شامگاه ۲۳ مارس، در موزه تاریخی آلمان در میزگردی پیرامون نمایشگاهی با نام «فراکسیون ارتش سرخ» شرکت کرد و پس از آن در نشیمن یکی از بزرگترین مجتمعهای جدید و خاکستریرنگ هتلی در نزدیکی ایستگاه مرکزی راهآهن برلین حضور یافت. «خنده جنایتکاران: رواننگاری لذت کشتن» عنوان کامل کتاب جدید اوست که در آوریل ۲۰۱۵ در انتشارات «رزیدنتس» آلمان منتشر شده است. تِوِلایت در مورد این کتاب میگوید: «این کتاب تلاشی است برای ترسیم و رواننگاری لذت کشتن است. و البته، این موضوع هم صادق است که در کتاب به شکل خاص خود، موضوع نوعی از “تخیلات مردانه هم به میان میآید”.»
آنچه نازیها و جهادیها را پیوند میدهد
کتاب دو جلدی «تخیلات مردانه» در اصل رساله دکترای تولایت بوده و در سال ۱۹۷۷ منتشر شده است. این کتاب شاهکاری است که در بعضی محافل دست چپی نوین آن را مثل مخدری دست به دست میگرداندند. رودُلف آوگشتاین، بنیانگذار هفتهنامه «اشپیگل»، در دسامبر سال ۱۹۷۷ در باره کتاب تولایت مقالهای هشتصفحهای با عنوان «زنان رضایت میدهند، مردان شلیک میکنند» در همان نشریه نوشت و دانشگاه فرایبورگ را دست انداخت که به دانشآموختهاش بهخاطر «هوش افسارگسیختهاش» حتی امکان برگزاری سمیناری مقدماتی در مورد موضوع پایاننامهاش را هم نداده، رسالهای که برای آن ارزشیابی «عالی» را کسب کرده بود.
موضوع کار تولایت ادبیات گروههای داوطلب نظامی در دهه ۱۹۲۰ آلمان بود. او تخیلات مردانه و خشونتآمیز فاشیستی سربازان را در بیش از ۲۵۰ رمان و کتابهای خاطرات تحلیل کرد و در این بین، روش و لحن علمی کاملاً جدیدی پیش گرفت که در آن ترکیبی از عناصر ادبیاتشناسی، روانکاوی، زندگینامههای خودنوشت، داستانهای تصویری، کارتهای پستی و تفسیرهای سیاسی به چشم میخورد. این محقق هنگام گردآوری منابع پایاننامهاش در همان زمان برای نخستین بار با رفتار خنده جنایتکاران مواجه شد٬ آن هم در موردهایی مانند ترور چپگرایانی چون رُزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت که برای قاتلان آنها «قتلهای لذتبخش» شناخته و به همان ترتیب از آنها استقبال میشد.
تنها یک بار جلب توجه او به همین موضوع باعث شد که تولایت طی سالها کوهی از مدارک و شواهد در مورد لذت کشتن جمع کند. اما در جرمپژوهی، تا آن زمان چنین اتفاقی نیفتاده بود. بنا بر این، او پیوند دادن بعضی از موردهای جنایی را به یکدیگر آغاز کرد: از مورد بریویک گرفته تا جنایتکارانی در آفریقا، شرق آسیا٬ آمریکای جنوبی و همچنین ستیزهجویان «دولت اسلامی» یا داعش که لبخندزنان آدم میکشند یا مهاجمان نشریه «شارلی اِبدو» در فرانسه. کار نویسنده در پایاننامهاش٬ تحلیل انتقادیای است که در آن، هدف نه برجسته کردن تفاوتها٬ بلکه نشان دادن اشتراک کلی لذت کشتن بوده: استعداد اولیه نوع خاصی از جنایتکاران.
نویسنده در این مورد توضیح میدهد: «نوع خاصی از شخصیت سلطهجو بر بدن دیگران وجود دارد که سلطهاش را همیشه با خشونت و بدون هر نوع ملاحظهای٬ به دیگران تحمیل میکند. یونانیها به این نوع افراد “بربر” میگویند. اما من آن پدیده را اینطور نمینامم، بلکه آن را نوع خاصی از شخصیت مردانه خودرأی میبینم که میکوشد سلطهاش را با خشونت و کشتار اعمال کند که از آغاز فرهنگ ما وجود داشته است٬ به همین ترتیب در نزد یونانیها. برای چنین کشتاری نیز به نوعی زمینه جسمی خاص و طعمه دم دست نیاز است: نوعی جسمانیت خاص همراه با ترس مداوم خرد شدن در بعد روانی. برای انواع شخصیتی خشنودتر از زندگی به احتمال زیاد شکافتن پوست بدن دیگری و ریختن خون او کار ناخوشایندی است. هر انسانی چنین کاری را دست کم از سر لذت انجام نمیدهد.»
به نوشته تولایت در قسمتی از کتاب، بریویک «از نظر ساختار روانی و عملکردش، همزمان مسلمانی پدرسالار، یهودیستیزی مسیحی اهل نروژ و همچنین مأموری آلمانی در واحد حفاظت دوران نازیها، “اس اس”» است. این بخش از کتاب جایی است که خواننده، آشفته مطالعه را قطع میکند چون چنین استدلالی ممکن است نخست برایش تعمیمی بیجا به نظر برسد.
اما در این بخش از کار او، مهم عبارت «ساختاری» است، چون آنطور که تولایت توضیح میدهد ساختار جنایت، همان مقولهای است که او میخواهد در اثر خود سامان و ترتیبی «کلی» از آن ارائه کند. از دید او، در جرمهای مورد بحث ترتیبی همیشه-ثابت وجود دارد: اقدام خشونتآمیز که طی آن مجرم باور دارد طبق حقی والاتر عمل میکند. نمایش آن اقدام و تحسین کار خود با خنده و همبستگی توأم با تشویق با همان نهاد یا سامانه والاتری که فرد خود را نماینده آن فرض کرده است. بریویک با توسل به آنچه پیوند «برادری شوالیههای معبد»[2] میخواند، عمل کرد، ستیزهجویان داعش با نام «خلافت الاهی» عمل میکنند که آن را «دولت اسلامی» مینامند. مأموران نازی اس اس، واحد حفاظت نیز با نام «نژاد برتر» عمل میکردند.
لذت کشتن
اما آیا همیشه دستههایی از مردان در چنان فعالیتهایی سهیم هستند یا با توجه به وضع بعضی کشورها در حال حاضر میتوان دستههای زنان را نیز به آنها افزود؟ مگر اکنون زنان هم به منطقههای بحرانی نمیروند و به گروههایی مانند داعش نمیپیوندند؟ البته، اما با وجود این، تولایت میگوید: «هنوز زنی را ندیدهام که کسی را سلاخی کند. مسلم است که زنانی به مناطق بحرانی میروند، اما درست مشخص نیست که در آنجا به چه کاری میپردازند. این را هم نمیدانم که رفتارهای جنسی با آنها دقیقاً چگونه است. به هر حال، این موضوع مشخص است که آنها با شمشیر به این طرف و آن طرف نمیروند و سر کسی را نمیبرند. چنین کاری در میان زنان استثنا باقی میماند. واقعیت آن است که زنان کمتر مرتکب اعمال خشونت بدنی مرگبار میشوند.»
تولایت در کتابهای خود با خط سیری مارپیچوار به موضوعها میپردازد. به دنبال ماجرای پروندههای جنایی، بخشهای نظری به میان میآیند و سپس ماجراهای جدید با بسترههای تازه آنها مطرح میشوند که گاهی در آنها قطعههای کوتاه و سنجیدهای جا گرفتهاند و به این ترتیب، اغلب، ابتدا با پیشرفت تدریجی کتاب است که مشخص میشود نیروی محرک واقعی متن آن چیست: نقد گفتمان موجود. تولایت در کتاب خود قصد دارد در پیشفرضهای تثبیتشده جرمشناسی گسستی پدید بیاورد، از آنها فاصله بگیرد و شیوه رایج بحث در مورد جنایتکاران را به پرسش بکشد. از دید او، یکی از تدبیرهای لازم در این زمینه مرزبندی و تعریف سنخ مجرم است. تولایت میگوید در مورد نوع شخصیت مجرم درک ناقصی وجود دارد یا اصولاً درکی وجود ندارد، اگر مجرم را با طبق تصور رایج با «بیمار» اشتباه بگیریم و بخواهیم چنین فردی را با یقین به بیمار یا دیوانه تبدیل کنیم. همچنین به این دلیل نباید چنین اشتباهی کرد که قتل نه یک استثنا، بلکه موردی عادی است که از بطن چنان جامعههایی با تصورات پیشگفته سرچشمه میگیرد.
تولایت به شیوهای تند و طعنهآمیز از تفسیرهای هارالد ولتسر و زورن نایتسل، دو نویسنده دیگر، در کتابشان با نام «سربازان- یادداشتهایی از جنگ، کشتار و مرگ» انتقاد میکند، اثری که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد. در آن کتاب، موضوع، صورتجلسه گفتوگوهای تفنگداران دریایی آلمان در جنگ جهانی دوم است که در سال ۱۹۴۳ در طول اسارت آنها به دست نیروهای نظامی انگلیسی نوشته شده. تولایت در مجموع ارزیابیهای منابع از سوی نویسندگان کتاب را کاملاً ناکافی میداند. مخصوصاً همانجا نیز که موضوع لذت کشتن در وجود جنایتکاران به میان میآید، این ضعف وجود دارد: آنها حتا «شادی فردی از کشتن» را که اسناد بیشمار بسیاری آن را تأیید میکنند، با تمام توان (بیانی) خود از مسیر تحقیق کنار میگذارند. تولایت عصبانی از این موضوع، مینویسد نویسندگان آن کتاب همه ناهنجاریها[ی فردی] را زیر عبارت «ساختار هنجاری جنگ» خلاصه میکنند. در حالی که در اینجا باید «توان بیانی» مورد نظر تولایت را به صورت کنایی دریافت. برای او که پژوهشگری است مخالف افادههای دانشگاهی، منظور در آن قسمت از نوشتهاش برد سخن و نفوذ همایشها، نشستها و چارچوب ارجاعهای دانشگاهی در نظر است.
دین و لذت قتل
اما با نقد گفتمانی موضوع کشتاردوستی، بحث او نخست هنگامی که به نقش دین در قتل افراد میرسد، بسیار جالب میشود: تولایت میگوید این موضوع که عدهای با شعار «الله اکبر» بر لب انسانی را میکشند، به این معنا نیست که قتل ارتباط مستقیمی با «دینداری» دارد. نویسنده این موضوع را در حاشیه مطرح میکند، اما همین، استدلالی بسیار پردامنه در روند بحث است. آدمکشان «دولت اسلامی» در عراق و سوریه دینداری خاص خود را دارند که آن نیز در اقدامهایشان کاملاً نقش دارد. این دین برای مسلمانان نقشی محوری دارد. برای آن گروه از آنها نیز که اینجا در غرب زندگی میکنند، تا آنجا که موضوع به جذب یا دفعشان در جامعههای دموکراتیک غربی مربوط است، التزام به اسلام حتا نقش بسیار مهمی ایفا میکند. اما از نظر تولایت این دینداری به هیچ وجه نقش اساسی در اقدام به کشتن ندارد. او تفاوتی میان ساختارِ شخصیتیِ قاتلی مانند بریویک یا آدمکشی عضو گروه «دولت اسلامی» نمیبیند. میان هر دو طرف، لذت کشتن یکسان و وجه مشترک است.
البته باید در نظر گرفت که چنین شیوه استدلالی چه پیامدهایی برای هر نوع بحثی در این زمینه به دنبال خواهد داشت: چنین نوع استدلالی پیوند مستقیمی را قطع میکند که اغلب میان خشونت و اسلام قطعی میپندارند. چنین دیدگاهی ما را در توضیح امر، نه به نیروی سحرآمیز یک دین و جنایتهای صورتگرفته به نام آن، بلکه به خود ما انسانها و خشونتمان ارجاع میدهد؛ به ساختی از خشونت که شکلگیری آن در هر جامعهای ممکن است، البته اگر شکلهای همزیستی اعضای جامعه مانع آن نشوند. تولایت میگوید آندرس بریویک دقیقاً گواهی بر این مدعاست که منع چنین ساختارهایی تا چه حد ممکن است موثر عمل کند: «در جامعه نروژ تقریباً دیگر کسی به این نقطه نمیرسد که چنین اجبار و شهوتی برای کشتن دیگران حس کند. به گمان من، ده شهروند نروژی هم نخواهید یافت که شبیه بریویک باشند. او در نوع خود یکه و تنهاست. اما هزاران نفر از مردم عراق یا سربازان آفریقایی یا کودکان سرباز وجود دارند که در پی زمینهای هستند یا این نیت را در سر میپرورانند که در مناطق گرفتار خلأ قدرت سیاسی و کنترل موثر، نیروی خشونت خود را آزاد کنند.»
اما شناختهای تولایت برای رفتار با مجرمان چه معنایی دارند؟ آیا موضوع مطرح برای او قطع کردن فرایندِ آیینیِ نهفته در جرم تندروها است؟ تولایت میگوید برای توقف خشونت تنها میتوان انواع خاصی از محیطهای زندگی را پدید آورد که خشونتورزی در آنها پذیرفته نباشد. وقتی محیط اجتماعی در قتل مشارکت نداشته باشد و آن را تشویق نکند، موفقیت خشونت بسیار محدود خواهد بود.»
اما با این توصیف، ستیزهجویان دولت اسلامی چه وضعی پیدا میکنند که با ابزارهای ارتباطی نوین هم به پیکار ادامه میدهند، دفترهای مطبوعاتی دارند و از راه شبکههای اجتماعی فعالیت میکنند؟ آیا اصلاً میتوان نظام فعالیت آنها را از کار انداخت؟ به هر حال، از دید تولایت امکان استفاده از شبکه اینترنت که به ستیزهجویان اجازه میدهد، جنایتهای خود را نیشخندزنان برای مردم جهان به نمایش بگذارند، جایگاه و خودباوری آنها را تقویت میکند. این گفته درست است. اما به گفته تولایت ایدئولوژی مربوط به چنین رفتارهایی در هر مورد تعویضپذیر است.
فرهنگ سلطه مردانه
در چنان جرمهایی سویه تعویضناپذیر همین نکته است که زنان نمیتوانند حرفی برای گفتن داشته باشند و این «مرد» است که در اِعمال خشونت مرگبار نقش مسلط را دارد. در قلمرو «دولت اسلامی» در عراق و سوریه، زنان سرکوب میشوند، حتا آن کسانی که از اروپا به آنجا میروند: حجاب، ماندن در خانه و دسترسی جنسی ویژه برای مردان قواعدی هستند که زنان باید آنها را رعایت کنند. اگر این انتظارها برآورده نشوند، ممکن است آنها را کتک بزنند یا برانند یا بکشند. بنا بر این کاملاً موجه است که از ادامه فرهنگ هزارانساله سلطه مردانه بگوییم که در مناطق خاصی از جهان هنوز چیرگی مطلق دارد و از میان نرفته است. آلیس شوارتسر، فمینیست آلمانی، در اصل به هیچ وجه اشتباه نمیگوید که زنان در دین اسلام سرکوب میشوند. البته که آنها این وضع را تجربه میکنند. اما فایده چندانی ندارد که این خصلت اسلام را به رخ آنها بکشند و بگویند به همین دلیل نیازی نیست جمعیت ترکها تا این حد در آلمان زیاد شود.»
تولایت با استناد به گفته الیور روآ، کارشناس فرانسوی علوم سیاسی، میگوید: «وقتی دختران خانوادههای مهاجر “فرار میکنند”، حصار دژی که آنها را دربرگرفته، فرو میریزد.» او همچنین بیان میکند که با وجود این، قتلهای ناموسی ممکن است باز هم ادامه پیدا کنند، اما در بلندمدت خانوادههای مسلمان ساکن اروپا که میکوشند قانونهای خود را به اجبار حفظ کنند، با توجه به شمار دخترانی که از خانه [و مقررات شریعت] میگریزند و با شهروندان اروپایی ازدواج میکنند، قدرت فراگیر سلطه خود را از دست میدهند. البته کلاوس تولایت که خود کارشناس حقوق زنان، منتقد گفتمانهای فرهنگی و نویسنده است، میافزاید چنین اتفاقی زمانی میافتد که در محیط جامعه برای چنان افرادی به حد کافی فضای آزاد فراهم باشد تا در آن، کسانی که میخواهند به شیوهای متفاوت زندگی کنند، حمایت و پذیرشی صمیمانه را تجربه کنند.
منبع:
روزنامه «فرانکفورتر آلگماینه» – عکس اسدالله لاجوردی در اصل مقاله وجود ندارد و افزوده “زمانه” است
پانویسها
[1] تعداد جانباختگان کشتار نروژ در اصل ۷۷ نفر بود. بریویک پس از بمبگذاری در اسلو، پایتخت آن کشور، با هشت کشته، در جزیرهی اتویا اقدام به تیراندازی کرد و ۶۹ نفر را از بین برد. م.
[2] در دادگاه کشتار نروژ، بریویک به وجود «برادری شوالیههای معبد» و کسانی اشاره کرده بود که حاضرند مانند او در اقدامهای مشابه دست به قتل بزنند. اشاره او در واکنش به تمایل قاضیان برای آگاهی از این موضوع بود که آیا بریویک در اقدام خود همدست یا طرحپردازی داشته است یا نه. م.
تا حدی به خوشبینی های احتمالی آخر متن نویسنده درباره مسلمانان باید شک کرد. انگار بخوبی مسلمانان را نشناخته است. در هرصورت امیدوارم این نظر بوقوع بپیوندد. منظورم از این متن بود:
“اما در بلندمدت خانوادههای مسلمان ساکن اروپا که میکوشند قانونهای خود را به اجبار حفظ کنند، با توجه به شمار دخترانی که از خانه [و مقررات شریعت] میگریزند و با شهروندان اروپایی ازدواج میکنند، قدرت فراگیر سلطه خود را از دست میدهند”
مرادی / 31 July 2015
یکی از بزرگترین صدماتی که استبداد به فرهنگ یک جامعه وارد میکند پنهان شدن آرزو های هولناک افرادی است که از ترس آرزوهای خود را بروز نمیدهند و چهره واقعی خود را در پشت رعایت ادب وارفتار های پذیرفته شده پنهان میکنند. در ایران پس سرنگونی سلطنت میدان برای خیل عظیم موجودات وحشتناکی که مملو از کینه بودند باز شد و دیدیم که یک شبه چه تعداد قاتلانی که با لذت دیگری را به قتل میرساندند در ارگانهای سرکوب وارد شدند و برای بر آورده کردن آرزوهای سرکوب شده از حمایت قانون بهره مند شدند. مذهب برای آنها بهانه بود، لذت به قتل رساندن هدفشان بود.
پویش / 31 July 2015
روشنفکری ایران در دوره بین کودتای 28 مرداد تا سرنگونی سلطنت در زیر سلطه نوعی از مارکسیسم عوامانه بود که هر نوع نگرشی به غیر از نگرش خود را انحراف میدانست و به همین دلیل روانشناسی را یک نوع تولید بورژوازی میدانست. همه چیز با بر قراری جامعه سوسیالیستی در آینده حل میشد. ناهنجاری های شخصیتی از جمله مواردی است که روشنفکری ایران آنرا هر گز جدی نگرفت و به همین دلیل هنوز هم کسی علاقه ندارد شخصیت خمینی را روانشناسی کند و یا به این مساله بپردازد. در آلمان در رابطه با شخصیت اقتدار گرا کتابهای بسیاری نوشته شده است، در رابطه شخصیت هیتلر و اینکه او سایکوپات بود بسیار نوشته اند ولی هنوز در ایران کسی در رابطه با شخصیت لاجوردی و خیل عظیم لاجوردی ها هنوز ما کاری انجام نداده ایم.
پویش / 31 July 2015
در روانپزشکی بین ویژگی های شخصیتی و نا هنجاریهای شخصیتی تمایز قائل میشوند، اولی امری طبیعی است که هر فردی ویژگی های شخصیتی خود را دارد و از این نظر یگانه است، ولی نا هنجاری های شخصیتی بیماری است. شخصیت های خود شیفته، وابسته، ضد اجتماعی ، بوردر لاین و غیره در جدول بیماری های روان پزشکی دسته بندی شده اند. مشکل این بیماری ها در این است که فرد به بیماری خود واقف نیست و از نظر او این دیگرانند که بیمارند. این افراد که در بسیاری از موارد از ضریب هوشی بالائی بر خوردارند در آلت دست قرار دادن دیگران مهارت بسیار بالائی دارند و دیگران برای آنها تنها وسیله ای هستند که باید از آنها استفاده کنند. این افراد به ویژه شخصیتهای ضد اجتماعی عطش سیری نا پذیری به قدرت دارند و آنها را میتوان در سطح مدیریت یافت. گروه با هوش آنها به سمت قدرت میروند و گروه کودن آنها دست به جنایت های کور میزنند. اگر به اطرافتان با دقت نگاه کنید شاید چند نفر از آنها را شناسائی کنید. به ویژه شخصیتهای سایکوپات در این میان خطر ناکنند چون فاقد وجدان هستند و هیچ نوع حس همدردی با دیگران ندارند. اصولا چنین حسی را نمیشناسند، دیگران برای آنها هیچ ارزشی ندارند.
کاوشگر / 31 July 2015
تمامی جنایاتی که بر ضد بشریت انجام میشود ریشه در اسلام ناب محمد کذاب دارد .
دینی من در آوردی که با حقه بازی و نیرنگ عده ای ساده لوح را با وعده حوریان زیبا روی ، شیفته خود کرده و ننگ آن برای بشریت تا ابد باقیست .
بهنام / 01 August 2015
من فکر میکنم ادیان، اَشکالی از روشهای نظاممندِ زیستناند که «حقّانیّت» اونهارو تبدیل به ماشینِ جنگ و خشونت و تروریزم کرده و میکنه و خواهد کرد. یعنی خودِ دین در معنای پدیداریاش یک روشِ نظاممندِ زیستن بوده که با کیفیّتِ مخصوصی وضع شده (و در جای خود قابلِ بازنگری و نقدپذیریست) و مؤلّفهی «حقّانیّت» ان را از یک روشِ نظاممندِ زیستن تبدیل به تشویقِ نظاممندِ خشونتورزی کرده و میکند.
محمّد / 02 August 2015
محمد آقا عالی فرموده اید که:
من فکر میکنم ادیان، اَشکالی از روشهای نظاممندِ زیستناند که «حقّانیّت» اونهارو تبدیل به ماشینِ جنگ و خشونت و تروریزم کرده و میکنه و خواهد کرد. یعنی خودِ دین در معنای پدیداریاش یک روشِ نظاممندِ زیستن بوده که با کیفیّتِ مخصوصی وضع شده (و در جای خود قابلِ بازنگری و نقدپذیریست) و مؤلّفهی «حقّانیّت» ان را از یک روشِ نظاممندِ زیستن تبدیل به تشویقِ نظاممندِ خشونتورزی کرده و میکند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاید بتوان اضافه کرد که :
… روش های نظام مند زیستن معنوی اند که پس از نهادینه شدن و دعوی
“حقانیت” کردن ، تبدیل به ماشین جنگ و خشونت و ….
به این لینک لطفا توجه و تامل کنید:
https://dl.dropboxusercontent.com/u/32319997/BIRTHofRELIGION.pdf
بچه تهرون / 03 August 2015
Trackbacks