بهعنوان یک مهاجر ساکن اروپا، در هر دیدار از ایران با پرسشهایی عجیب و گاهی حیرتانگیز درباره مهاجرت و «خارج» مواجه میشوم. پرسشهایی که نشان از رؤیاپردازی بیمرز، بیاطلاعی و توهم اجتماعی دارند. توهمی که گاهی ترس از سلامت فکری و روحی افراد را در آدم ایجاد میکند. توهمی دردآور از رنج و ناامیدی این جوانان و عدم انگیزه آنها برای حتی به دست آوردن اطلاعات دقیق.
گاهی به عنوان یک «خارجنشین» به عنوان یک «سوپر هیرو»، یک قهرمان همهکار دیده میشوی. کسی که به خاطر امکانات «خارج» میتواند همه مشکلات زندگی را حل کند و آیندهای روشن در چند دقیقه بیافریند.
بسیاری از ما در اطراف مان کسانی را میشناسیم که در فکر مهاجرت و رفتن به «خارج» هستند؛ حالا یا تصمیم جدی دارند یا فقط در رؤیای مهاجرت هستند. گروه اول بر اساس هدف مهاجرتش – تحصیلی یا کاری- به دنبال ویزا و فراهم کردن شرایط آن است. گروه دوم اما در بیشتر مواقع تصور درستی از چرایی رفتن و شرایط در انتظار ندارد و در توهمی عجیب و غیرواقعی از «خارج» به سر میبرد. آنها به خاطر نارضایتی از شرایط اطراف شان میخواهند ایران را ترک کنند و به قول خودشان یک زندگی راحت و با آرامش خارج ایران داشته باشند. اکثر این جوانان از پوچی و بیبرنامه بودن زندگی به تنگ آمدهاند و به آیندهای روشن در یک کشور دیگر رؤیا میپردازند. جایی که آزاد باشند، بتوانند پول دربیاورند و شرایط اقتصادی و اجتماعی ثابتی زندگی کنند.
این دلایل برای ما ناآشنا، غیرواقعی و غیرمنطقی نیست. بسیاری از کسانی که در حال حاضر مهاجران ایرانی در اروپا، آمریکا، کانادا، استرالیا و مالزی هستند، با همین دلایل کشور را ترک کردهاند. اما چقدر تصور این جوانان از مهاجرت و ساختن زندگی در یک کشور دیگر درست است؟
در این نوشته برخی از داستانهای این جوانان و توهم ذهنی آنها از «خارج» و توانایی یک «خارجنشین» را بازگو میکنیم. با تأکید بر اینکه همه جوانان ایران در این توهم به سر نمیبرند و بسیاری با آگاهی کامل و آشنایی با چالشهای مهاجرت قدم در این راه میگذارند. اما برای شناسایی آسیبهای اجتماعی لازم است به این گروه که تعداد آنها کم هم به نظر نمیرسد، پرداخته شود.
برایم کار پیدا میکنی؟
در یک دکه چای کنار جاده رشت، شاگرد دکه – یک جوان ۲۳-۲۴ ساله- به میز ما نزدیک میشود. با عذرخواهی از من میپرسد که آیا خارج زندگی میکنم؟ پس از پاسخ مثبت من، بدون مقدمه میپرسد: «خانم میتوانی من را ببری؟ من کارم این نیست. من ماساژور حرفهای هستم. شنیدم اونجا مردم برای این شغل احترام قائل هستند. من واقعاً کارم خوب است. شما میتوانید برایم یک جایی کار پیدا کنید؟ نمیخواهم مزاحم شما باشم. فقط برایم کار پیدا کنید. جبران میکنم.»
در یک رستوران سنتی اطراف شیراز، یکی از کارکنان بااحتیاط به میز ما نزدیک میشود و از من میخواهد برایش چند جمله انگلیسی بنویسم که در ارتباط با توریستهای خارجی به دردش بخورد. پس از چند دقیقه دوباره به میز ما سر میزند و بدون مقدمه میپرسد که آیا میتوانم برایش یک دانشگاه مناسب در اروپا پیدا کنم که درسش را ادامه دهد. مهندس معدن است و کار مناسب پیدا نمیکند و هرچند ماه یک بار کارش را تغییر میدهد. میپرسد که کدام دانشگاهها خوب هستند و آیا میتوانم کمکش کنم بورس تحصیلی بگیرد و آیا من میتوانم هزینههای تحصیلیاش را بپردازم که او پس از پایان تحصیل به من برگرداند.
رؤیای فوتبالیستی
در یک مغازه صنایع دستی در بازار تهران، یک پسر ۱۶-۱۷ ساله که از گفتوگوی ما متوجه شدهاست ساکن ایران نیستیم، بدون مقدمه میگوید: «میدانی خانم من خیلی فوتبالم خوبه. میخواهم برم لیگ ایتالیا بازی کنم. شما میتوانی من را به یکی از باشگاهها معرفی کنید؟ یکی از باشگاهها که حقوق هم بدهند. بالاخره آدم باید زندگی هم بکند دیگر. من همه بازیها را دنبال میکنم و هر روز بعد از کار چند ساعتی فوتبال بازی میکنم. اینجا هم چند تا فوتبالیست حرفهای را میشناسم.»
یک پسر ورزیده، ما را از توی مترو نواب تهران دنبال میکند و با کمی خجالت میپرسد که آیا من میتوانم به او کمک کنم مربی کشتی یک تیم کشتی در آلمان شود. میگوید که چند مدال کشتی دارد و الان در گاراژ پدرش کار میکند. او میخواهد به کشتی ادامه دهد ولی درآمدی از این راه نمیتواند داشته باشد. از جایی شنیده است که آلمان روی کشتیگیرها سرمایهگذاری میکند. تنها رؤیایش این است که بتواند برای آلمان کشتی بگیرد و آنجا مربی کشتی شود.
آلمان و انگلیس و آمریکا و کانادا نه
یک دختر ۲۲-۲۳ ساله در یک مغازه مانتوفروشی پس از گپهای روزمره درباره ترافیک و هوای گرم و شلوغی با کنجکاوی ازم میپرسد که آیا از «خارج» میآیم. او شروع به شکایت از شرایط زندگی در ایران میکند و بااحساس صمیمیت میپرسد که آیا من حاضرم بهش کمک کنم برود اروپا؟ و در ادامه نقشهاش را توضیح میدهد «برای ترکیه که ویزا لازم ندارم. من میآیم ترکیه. شما که برگشتی اروپا پاسپورتان را برای من پست کنید. من و شما خیلی شبیه هم هستیم. من با پاسپورت شما بلیت میگیرم و میآیم اروپا.»
در یک مهمانی خانوادگی یکی از دخترهای فامیل میگوید: «من میخواهم بیام اونجا، پناهندگی نمیخواهم انگار خیلی دردسر داره، درسم نمیخواهم بخوانم، حوصله شو ندارم، چه جوری بیام خوبه به نظر شما؟» در ادامه یکی از پسرهای فامیل نصیحتوار میگوید: «آلمان نرو، مثل چی ازت کار میکشن. برو یک یک کشور انگلیسی زبان که از یک کم انگلیسی که بلدی استفاده کنی. آمریکا هم نه، سیستم رفاه اجتماعیاش خوب نیست، کانادا هم سرده، انگلیسیها هم خیلی دماغ بالا هستن. کجا بره، خوبه به نظر شما؟»
در انتظار یک قهرمان «خارجنشین»
با دردی عمیق در قلب و روح و با حیرت و ناباوری به این داستانها و درخواستها گوش میدهم و شرمنده درخواستها را رد میکنم. تلاش میکنم با مثال از زندگی خودم و دیگران شرایط سخت و پیچیده مهاجرت را توضیح دهم. در بسیاری از موارد احساس میکنم این افراد با شک به توضیحاتم گوش میدهند و تصور میکنند که من میتوانم، ولی نمیخواهم به آنها کمک کنم.
هرچقدر از شرایط قانونی، دردسرهای پناهندگی، چالشهای تحصیلی و اقتصادی، تنهاییها و تفاوتهای فرهنگی میگویم، انگار شنیده نمیشود. این جوانان تأکید میکنند که زندگی کنونی آنها بسیار مشقتبارتر از همه دشواریهایی است که در «خارج» در انتظارشان است.
اینکه آیا آنها با سختیهای زندگی در «خارج» میتوانند کنار بیایند و زندگی مورد پسندشان را بسازند، نگرانی جدی نیست. نگرانی و آسیب در تصور آنها از زندگی در «خارج» و روابط اجتماعی و مراحل قانونی مهاجرت است. خطر در تصور و توهمی است که آنها از «خارج» دارند. امیدی که زندگی آنها یک شبه با لطف و مهربانی یک قهرمان «خارجنشین» تغییر خواهد کرد و آنها فقط باید خوش شانس باشند که با آن یک قهرمان دیدار کنند.
آقایان مراقب خانمهای ایرانی باشند که فریبشان ندهند. موارد زیادی وجود دارد که به خاطر پاسپورت شما به شما ابراز عشق کرده اند.
کاوشگر / 25 July 2015
ماشالا شما اینگار هرجا میرفتی داد میزدی “خارج” بودی نه؟؟ از مترو گرفته تا مانتو فروشی و …
amir / 25 July 2015
برای تائید حرفهای نویسنده می خوام بگم که من شاهد برخوردهای مشابه بوده ام. و قتی از مسائل منفی و مشکلات مهاجرت صحبت کرد پشت سرش میگفتند یارو خودش رفته اونجا نمی خواد ما بریم.
روزبه / 25 July 2015
مهاجرت فقط قانونی خوبه از راه قاچاق اقدام نکنید سرنوشت دیپورت در انتظار غیرقانونی هاست
داوود / 26 July 2015
این حرفها مال ۱۰-۱۲ سال پیش بود. الان دیگه همه خودشون یک فرد نزدیک خارج از کشور دارن. به ما که کسی از این چیزا نمیگه
مهتاب / 26 July 2015
نه باریکلا نه باریکلا… این کشوری که ما توش زندگی می کنیم واس ماس ازاول مالکیتشم واس ماس.. بند یک اساس نامه مهاجرت مگه بدون مشورت کشورتون رو ترک نکنین
متین / 27 July 2015
پیش از مهاجرت به اینها هم فکر کنید
این روزها خیلی از دوستانم که همین پنج سال پیش حتی فکر مهاجرت به ذهنشان خطور نکرده بود سراغم می آیند و از من راه و چاه می پرسند و معلوم است که بطور جدی به مهاجرت فکر می کنند. با خودم فکر کردم که این جمع بندی شاید به کار کسانی که این روزها درگیر قضیه ی مهاجرت هستند کمکی کند. هرچند اصولا معتقدم که راهکار دادن در این زمینه انقدرها هم به کار نمیاید و خیلی چیزها هست که واقعا باید شخصا تجربه کنید و در ضمن از مورد به موردی قابل تعمیم نیست چون ادمها متفاوت هستند. این متن خلاصه ای ازنکاتی است که به نظرم کمتر به آن پرداخته شده است. به یاد داشته باشید که مهاجرت تصمیم بزرگی است و زندگی شما را برای همیشه تغییر خواهد داد. برای شما در هر تصمیمی که بگیرید آرزوی بهترین ها را دارم.
یکم: کفه ی ترازو
چیزهایی که شما بعد از مهاجرت به دست می اورید (آزادی، رفاه، امنیت ..) همانقدر مهم است که چیزهایی که پشت سر می گذارید ( خانواده، دوست، خاک آشنا، شغل، ..) . بطور ساده هر قدر چیزهایی که شما پشت سر می گذارید کمتر باشد و دست آوردهای شما آن طرف ناچیزتر، کفه ی شما در دیگر سو سنگین تر خواهد بود و شما مهاجر موفق تری خواهید بود. بطور مثال اگر در ایران توی کارتان ناموفقید؛ حق شما خورده می شود، خانواده ای دارید که بارشان را باید بکشید، مهاجرت برای شما گزینه ی خوبی است. چون از شر چیزهایی که دوست ندارید خلاص می شود و این طرف هرچه که درانتظارتان باشد از انچه که تجربه می کنید بهتر خواهد بود. اما برعکس اگر شغلی دارید که به شما هویت می دهد، مورد احترام هستید، خانواده و حلقه ی دوستانی دارید که با انها خوشید و تنهایی هایتان را پر می کنید بیشتر به تصمیمتان فکر کنید چون خیلی از اینها رابه اسانی برای همیشه از دست می دهید. به یاد داشته باشید که ذهن آدمی ذهنی مقایسه گر است. شما ممکن است زیرک باشید و از دام مقایسه خودتان با دیگران در بروید اما از دام مقایسه امروز با گذشته ی خود به سختی می توان در آمد.
دوم: سگ پیر
سن عامل بسیار بسیار مهمی است. بخشی از اهمیتش به قانون اول بر می گردد. بدیهی است که هرچه شما جوان تر باشید چیزهای کمتری را پشت سر خواهید گذاشت چون توی ایران ریشه نکرده اید و دست اوردهای زیادی ندارید که گذشتن از آن شما را غمگین کند. اما بخش دوم به خود خاصیت سن برمی گردد. با هر روز بالا رفتن سن توانایی شما برای اموزش و تطبیق پایین تر می اید و این در پروسه ی مهاجرت طبعات دردناکی خواهد داشت. شما اسامی ، کلمات، زبان ، قوانین جدید را به سادگی یاد نمی گیرید. هر چیزی را باید هزار بار بیشتر و با تلاش توی مغزتان فرو کنید. در ضمن ریسک پذیری ، اعتماد به نفس و شهامت هم معمولا چیزهایی هستند که با بالا رفتن سن سیر نزولی می گیرد. اهمیت سن به حدی است که توی وبسایت رسمی مهاجرت به استرالیا هیچ فرد بالای 42 سال تحت هیچ شرایطی واجد شرایط مهاجرت نخواهد بود. من شخصا مهاجرت کردن را برای هیچ کس که بالای سی سال باشد توصیه نمی کنم.
سوم: تند بروید تنها بروید، دور بروید با هم
من شخصا همیشه با کله خری ذاتی خودم فکر می کردم که تنها سفر کردن اسان تر است. اما واقعیت این است که خصوصا در سالهای اول که اوضاع سخت تر می گذرد داشتن یک رفیق، یک همراه، یک همسفر (و هرچه بیشتر بهتر) به نحو عجیبی به شما قدرت می دهد. دوستانی را می شناسم که سالهای اول مهاجرت ناچار به کارهای خیلی پست تن داده اند اما از آن روزها به عنوان بهترین روزهای زندگی یاد می کنند. دلیلش به طور ساده این بوده که این دو دوست از دبیرستان با هم بوده اند و با هم از ایران خارج شده اند. آنها تعریف می کنند که بعد از کار با هم ابجو می خوردیم و به مشکلاتمان می خندیدیم. توجه بفرمایید که اگر هم تنها باشید بعد از یک روز سخت می توانید ابجو بخورید اما کسی نیست که باهاش بخندید و در نتیجه بعد از خوردن ابجو بیشتر احتمال دارد که به حال خودتان گریه کنید. داشتن همراه مهم است اما نکته ی ظریف این است که دو همراه باید دقیقا به یک اندازه تصمیم به مهاجرت داشته باشند. هیچ وقت کسی را به زور تشویق به همراهی با خود نکنید. مهاجرت راه دشواری است و انکه نمی خواسته وسط راه می برد و نه تنها یاری نمی شود که باری می شود که باید روی دوشتان بکشید و یا رهایش کنید که در هردو حالت فقط ادامه مسیر را دشوارتر خواهد کرد
چهارم : هیچ کس زبانش خوب نیست
واقعیت این است که اگر شما زبان را از 5-10 سالگی توی کشور دیگری یاد نگرفته اید زبان شما خوب نیست. نمره ی ایلتس یا تافل هم فقط حداقل توانایی های شما را در زبان انگلیسی نمایش می دهد و ربط چندانی به محاوره ی روزمره ندارد. زبان دریچه ی ارتباط شماست با دنیا. طبیعی ست که وقتی نتوانید خود را خوب بیان کنید میزان هوش و دانش و بقیه ی مهارت های شما هم به سادگی زیر سوال می رود. شما با زبان نه چندان خوب با لهجه ای غریب در محیطی رها خواهید شد که حتی یک کودک هشت ساله از شما به نحو موثرتری با محیط ارتباط برقرار می کند. هر کشوری برای خودش در این زمینه شرایط خاصی دارد. من از اروپا چیز زیادی نمی دانم. اما مثلا در انگلیس درست حرف زدن بسیار مهم است و تاکید روی گرامر درست بسیار. در استرالیا و نیوزیلند شما انواع ادمها را با لهجه های مختلفی خواهید دید که وقتی دهانشان را باز می کنند و به انگلیسی حرف می زنند حتی یک کلمه اش را به دلیل لهجه ی مخصوص انها در ابتدا نخواهید فهمید. این که شما بطور مداوم در ارتباط و فهم دیگران دچار اشکال می شوید بر روی توانایی شما برای یافتن کار، دوست یابی و حتی خرید یک بستنی هم تاثیر خواهد گذاشت. اگر برای شما درست حرف زدن؛ ارتباط انسانی، پذیرفته شدن در یک جمع به عنوان یک انسان فصیح و بلیغ مهم است به این قضیه فکر کنید.
پنجم: پول
این که با چه میزانی از سرمایه از ایران خارج می شوید تیغ دو لبه است. اگر با پول کمی که برای چند ماه زندگی کفاف می دهد خارج شوید احتمال موفقیت شما بالاتر از کسی است که با سرمایه ای بین 50 تا 500 هزار دلار خارج شده چون فشاری که به شما خواهد امد شما رو توی جامعه ذوب می کند و باعث می شود که از ترس بجهید بالا و برای خودتان کاری دست و پا کنید. بدترین حالت نصفه نیمه است که نه انقدر در اضطرارید که کف زمین بشورید و نه انقدر پول دارید که نگران کار و در امد نباشید. اگر سرمایه ای که خارج می کنید بالای یک- دو میلیون دلاراست، شما اساسا آدم موفقی هستید و احتمالا هرجا بروید ادم موفقی خواهید بود و پیشنهاد می کنم وقت تان را با خواندن این نوشته هدر ندهید.
ششم: مرز
بسیار شنیده ایم که گفته اند «هرکجا باشم باشم، آسمان، فکر، زمین مال من است». واقعیت این است که زندگی شعر نیست. دنیا مرزهایی دارد و شما یک ایرانی هستید. هیچ کشور دیگری سرزمین شما و خاک شما نیست و نخواهد بود. شما می توانید در هر کشوری که بخواهید اقامت کنید، درست مثل هتلی که برای اقامت انتخاب کرده اید این هتل می تواند بسیار شیک، مرفه و اصلا هفت ستاره باشد. اما در هتل احساس خانه را نخواهید داشت. شما متعلق به خاک خودتان هستید و انجا را با همه ی بدیها، خوبی هایش می شناسید، با جرایم و جنایات وخرافاتش آشنا هستید. این ور آب شما روی زمان و مکان و فرهنگ سوار نیستید. در دراز مدت حسی شبیه عدم تعلق روی شما سوار می شود. البته عدم تعلق و چون سرو ازاد بودن خیلی هم خوب است ولی واقعیت این است که روح ادمی برای لذت بردن ازچیزها نیاز به احساس تعلق دارد. بدون حس تعلق از زیبایی، نظم و آزادی اطرافتان بهره ی چندانی نمی برید چون اینها «مال» شما نیست. تصاویر از برابر شما می گذرد، شما می بینید اما عمق حس جاری در محیط در روح تان نفوذ نمی کند و در یک کلام » حال نمی دهد». این که می بینید کسی در بهترین ساحل دنیا با بیکینی نشسته و مارگاریتا میخورد و هوس ساندویچ فری کثافته یا اتوبوس های شهر ری را می کند ادا نیست. این واقعیت مضحک روح ادم است .
هفتم: باز آمدنی نیست، چو رفتی رفتی
وقتی از ایران خارج می شدم با خودم گفتم می روم؛ می بینم، می سنجم. اگر شد می مانم و اگر نه بر می گردم. فکر می کنم خیلی ها هم با همین فکر از ایران بیرون رفته اند. در واقع این فکر کمک می کند که از شدت حجم واقعه ی پیش رو بکاهید و به شکل یک تجربه ی برگشت پذیر بهش نگاه کنید چون مغز ادم از چیزهای برگشت پذیر کمتر می ترسد. واقعیت این است که مهاجرت ( از نوع ایرانی آن) پروسه ی بی بازگشتی ست. ایرانی های زیادی به کار سیاه و حتی شستن زمین هم رضایت می دهند تا برنگردند. واقعیت این است که وقتی به راه رفتن توی محیط ازاد عادت کردید برایتان زندگی در شهری که هرکه از راه رسید بتواند جلویتان را بگیرد و ارشاد کلامی تان کند سخت می شود. وقتی به قطارهای خالی که سر ساعت می رسد؛ به نظم؛ به قانون به هوای پاک و بدون پارازیت، به اینترنت پر سرعت بدون فیلتر؛ به رانندگی خوب؛ غذای خوب، شراب خوب و لباسهای رنگی خوب عادت کردید دیگر نمی توانید روال سایق را قبول کنید. دوستان زیادی داشتم که بعد از ده سال به ایران برگشته اند و بیشتر از چند هفته دوام نیاورده اند. آنهایی هم که ماندگار شده اند برای همیشه مثل کبوتر دو برجه بین این و آن معلقند. پیش از این که مهاجرت کنید به این فکر کنید که این تصمیم برای همیشه زندگی شما را تغییر خواهد داد.
kourosh / 28 July 2015
خارجي بودن يا در خارج از ايران زندگي كردن اونقدر هم مهم نيست و يا قيافه آدمو عوض نميكنه كه همه تو خيابون تشخيص بدن شما از خارج اومدي. قطعا مزاياي خيلي زيادي تو زندگي بدست مياد كه معماريتين راحت شدن از شر عواطف نابود كننده شرقيه. فقط بديش اينه كه خارج نشينها وقتي ميرن ايران ميخوام به عالم و آدم و دمه دار و راننده تاكسي هم اثبات كنن كه متفاوت از اونهان.
شاهين / 28 July 2015
سلام
در رابطه با تصمیم گیری برای رفتن یا نرفتن، کورش خیلی زیبا مطلب رو توضیح داد، تنها چند نکته هست که من با توجه به تجربه دیدن نصف دنیا می خوام براتون اضافه کنم، تا تصمیم گیری دقیق تری داشته باشید:
الف – اصلا هدفتون از این مهاجرت چی هست؟
به نظر من، اگر برای کار یا تحصیل تصمیم به مهاجرت گرفتید، حتما از طریق روادید کاری یا تحصیلی اقدام کنید و نه پناهندگی، چون روادید غیر پناهندگی به شما احساس آزادی، امنیت و احترامی که به دنبال اون هستید رو خواد داد، و مهاجرت از طریق پناهندگی دقیقا بر عکس اون خواهد بود، حداقل در درون خودتون، و این احساس درونی ناشی از پناهندگی از قدرت شما تا حد بسیار زیادی خواهد کاست.
اگر به دنبال دیدن و تجربه افق های تازه هستید ( منظورم طبیعت، مبلمان شهری، و یا تفریحات متعارف هست) بهترین اونها رو می تونید در ایران و یا همین چند کشور همسایه که به راحتی برای ایرانی ها قابل تردد هستند (امارات، ترکیه) پیدا کنید، و بهتره لذت زیبایی از مناظر زیبا و تفریحات معقول رو هرگز با سختی مهاجرت از بین نبرید چرا که محیط بعد از مدتی برای شما عادی خواهد شد و شما می مونید با درون خودتون.
اگر احساس می کنید که به واقع یا غیر واقع در ایران مشکل قانونی دارید، و در اندیشه وجود مدینه فاضله ای از ایرانیان در غربت هستید که همگی در انتظار قدوم شما هستند، پس بهتره که دقیقا مشکلات خودتون رو دوباره ارزیابی کنید چرا که در اینجا همون مسائلی رو که در بین مردم داخل کشور می بینید با شدت و تراکم بسیار بیشتری در میان ایرانیان مقیم خارج شاهد خواهید بود.
اگر تنها به دنبال یک زندگی بهتر (با هر تعریفی که دارید) به دنبال مهاجرت هستید، باید در خصوص کشور مقصد خیلی دقیق، قواتین و شرایط اقتصادی و اجتماعی رو بدونید، و برای کسب این اطلاعات خواهشا به معلومات آدم بر ها و دلال های قاچاق انسان اهمیت ندید چرا که اغلب تنها به فکر سر کیسه کردن شما هستند.
کورش از بهترین شرایط ممکن در کشورهای مقصد با وضع اقتصادی پویا صحبت کرد، اما حقیقت او ن هست که الان وضعیت اقتصادی تقریبا تمام اروپا ورشکسته است، حداقل برای مهاجرین تازه وارد. و حقوق بیکاری در کشورهایی که پرداخت حقوق رو تقبل می کنند به اندازه یک بخور نمیر و رفع مایحتاج ضروری و اولی زندگی هست (اون هم در صورتی که به پروسه های چندین ساله اخذ اقامت بر نخورید..)
و همین طور دونستن مقررات پناهندگی که الان بسیار سخت تر شده.
آب و هوای کشور مقصد رو فراموش نکنید، اگر از بچگی توی یه کشور آفتابی رشد کردید زندگی در جاهای سردسیر و فاقد آفتاب کافی به احتمال زیاد در طولانی مدت در شما ایجاد افسردگی خواهد کرد.
در کل، به نظر من، برای یک زندگی خانوادگی و طبیعی، صرف نظر از آلودگی هوا در برخی شهرها، در حال حاضر ایران یکی از بهترین نقاط دنیا برای زندگی کردن هست. کشوری که با زبان خودت، از کیش رویایی تا شمال سرسبز رو در اختیار داری، با احترام کافی، فارغ از وجهه اغلب ناخوشایند مهاجر بودن، و از همه مهم تر با زبان خودت، با دریایی از تفکرات فرهنگی و سوابق تاریخی که به تو احساس هویت خواهند بخشید.
سرسبزی تمام اروپا به انداز یک هکتار از جنگل های شمال جلوه نداره، اگر واقعا به دنبال شاد بودن و کسب موفقیت هستی، در ایران پایه هاشو بریز، حقیقت اون هست که اگر تو نتونی در کشور خودت موفق باشی، به احتمال بسیار زیاد در هیچ جای دیگر دنیا هم موفق نخواهی بود، مگر این که به امید کمک های دولتی، و یا به گفته کورش، ظرفشوری کردن و بعد عکس های زیبا در فیس بوک گذاشتن اسم خوشبختی بدی. تعریف موفقیت و حوشبختی برای هر کسی متفاوت هست.
و اگر تونستی در ایران موفق باشی، اون وقت تمام دنیا رو در اختیار داری، برای یک آدم موفق تمام دنیا آغوش خود رو باز می کنه…
سنجر / 29 July 2015
بله، منم موافقم د ايران مى شه زندگى موفقى داشت و همه موارد ذكر شده از قول آقاى كوروش
تنها چيزى كه كميابه ساده ترين حقوق شهروندى و حس برخوردارى از حقوق اوليه انسانى ست كه چه در گرانبهايى هم هست … و صد افسوس براى ما ايرانى ها كه به چه بهاى گزافى اين حقوق رو در جاى ديگه پيدا مى كنيم
مهسا / 30 July 2015