نمیتوان از برخوردی واحد از سوی روشنفکران ايران سخن به ميان آورد زيرا اين روشنفکران حرف و نظر واحدی ندارند. نقد من متوجه صدای غالب در جريان روشنفکری ايران است که در کليت خود چه در اين مورد و چه در موارد ديگر نمیتواند به چيزی «مفتخر» باشد، زيرا در جامعهای که حکومتی سياه و استبدادی بر آن حاکم است، وظايف روشنگرانه خود را انجام نمیدهد.
«برنامه اتمی» جمهوری اسلامی نيز مثل بسياری از موارد ديگر در ايران، با ملاحظات و موضعگيری های سياسی آميخته شده است. «روشنفکر» بسته به آن که مدافع يا مخالف اين حکومت و يا نزديک به کدام جناح آن بوده، در مورد این برنامه موضع گرفته است و کمتر ديده شده، فارغ از ملاحظات سياسی روز و لحظه به «برنامه اتمی» و خوب و بد آن برای امروز و آينده کشور نگريسته باشد. تا اينجای کار طبيعی است، اما این هشداردهنده است که معيارهای قضاوت روشنفکری در جامعه ايران بنابر مصلحتهای سياسی تا ميزان باورنکردنی سقوط کرده و تحت تاثير «سياست روز» قرار گرفته باشد. وقتی قرار میشود «انرژی هستهای حق مسلم ما» باشد، بخش چشمگيری از جريان روشنفکری ايران با آن همراهی میکند و يا به دليل مصالح سياسی بر آن چشم میبندد و وقتی قرار میشود «سانتريفوژ بچرخد، زندگی مردم هم بچرخد» باز به دلايل سياسی با اين سياست همراه میشود.
نمونههای فراوان اين روزها در دفاع از سياستهای جمهوری اسلامی، رهبری آن و پيام های تبريک ارسالی، نشانههای آن است که روشنفکران و سياسيون ايران نتوانستهاند حساب خود را از منافع و مصالحی که حکومت جمهوری اسلامی در برنامه اتمی دنبال میکند جدا کنند. تا اينجای کار رهبری جمهوری اسلامی توانسته است چرخش جديد در سياستهای اتمی جمهوری اسلامی را با يک «پيروزی داخلی» همراه کند و موقعيت خود را بهبود بخشد.
در واقع امر اما شکست سياست اتمی – حداقل در شکل ظاهریاش – با آن هزينه سنگينی که بر دوش ملت گذاشت، دستکم میبايست رهبری حکومت را زير يک علامت سوال بزرگ قرار دهد. مشکل اما اين است که روشنفکری ايران – در مفهوم عام و تاثيرگذارش – با پرسشگری وداع کرده و با موج میرود. ما ناگهان چشم باز میکنيم و میبينيم که شعار «همدلی دولت و ملت» اين روزها به همت برخی از روشنفکران و سياسيون دارد صورت واقع به خود میگيرد!