ما ایرانیها چقدر اهل کتاب هستیم؟ چقدر به کتاب و کتابخوانی اهمیت میدهیم؟ بیتعارف، چرا کتاب نمیخوانیم و به کتاب خواندن اهمیت نمیدهیم؟ ما اوقات خود را چگونه میگذرانیم و چرا در این گذشت اوقات، کتاب و مطالعه جایی ندارد؟ به نظر خود شهروندان، چرا مردم کتاب نمیخوانند؟ چرا حتی دانشجویان ما نیز کتاب نمیخوانند؟
ارقامی گویا
آمار موجود به خوبی نمایانگر وضعیت عمومی کتاب و کتابخوانی در ایران است. در پایتخت ایران که به دلیل تمرکز یک سوم جمعیت کشور در آن، فضای بازتر آن نسبت به شهرستانها، وجود یک طبقه متوسط پر تعداد، وجود تعداد زیادی دانشجو و تمرکز ثروت، قاعدتا باید اهمیت بیشتری به مقولات فرهنگی داده شود، کمیت و کیفیت مخارج فرهنگی در سبد خانوارها به شکل زیر است:
تنها ۴ درصد از درآمد خانوارها به مجموع آموزش، فرهنگ و تفریح اختصاص مییابد. «از این ۴ درصد نیز تنها حدود ۵ درصد هزینهها به کتاب تعلق میگیرد. مطابق استانداردهای جهانی باید ۱۵ میلیون نفر از ایرانیان عضو کتابخانه باشند، اما فقط ۲ میلیون نفر عضو کتابخانه هستند. از این دو میلیون نفر نیز تنها یک سوم آنها کتابهای کتابخانهها را میخوانند.»
برای تصور وضعیت کتاب و کتابخوانی در ساختار اقتصادی و اجتماعی ایران و به دست آوردن ملاکی برای آن میتوان از آرایش و لوازم آرایشی استفاده کرد:«گردش مالی کتاب در ایران ۸۰۰ میلیارد تومان است در حالی که دور مالی لوازم آرایش ۲۰ هزار میلیارد تومان است. همچنین در تهران ۱۰۰ کتابفروشی بزرگ و در کل ۱۳۰۰ کتابفروشی وجود دارد در حالی که ۹ هزار فروشگاه لوازم آرایشی در شهر وجود دارد.»
اعتراف سخت است
نباید از روی ظاهر درباره کسی قضاوت کرد اما تیپ و قیافهاش به اینکه اهل کتاب خواندن باشد، نمیآید. از او میپرسم:
شما کتاب میخوانید؟
− بله. هر وقت فرصت کنم میخوانم.
در روز یا در هفته چقدر کتاب میخوانید؟
− حداقل ۲ بار در هفته
چه کتابهایی میخوانید؟
− حافظ هست، خیام. چیزهای دیگر
چه چیزهای دیگری؟
− کتاب دیگه.
این کتابها در چه حوزهای هستند؟ فلسفه، تاریخ، ادبیات، سیاست، اخلاق…؟
− دیوان شعر.
به جز شعر، در زمینهای دیگر هم مطالعه دارید؟
− بله. خواندهام.
میشود اسم چند کتابی که خواندهاید را بگویید؟ منظورم به جز دیوان اشعار است.
− یادم نیست حقیقتش. ولی خواندهام.
شده است فحش!
دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد و از فعالان دانشجویی است. میگوید: «دست روی دل ما نگذار که خون است.» مکثی میکند و ادامه میدهد: «چی بگیم آخه؟ من راستش نفهمیدم اینکه دانشجوهای قدیمی کتاب میخواندند باعث شده بود که بیشتر از ما فعالیت کنند یا اینکه چون بیشتر فعالیت میکردند، بیشتر کتاب میخواندند؛ ولی الان در دانشگاه نه فعالیت داریم و نه کسی کتاب میخواند. ببین اینکه میگویم کتاب نمیخواند فکر کنم واضحه که منظورم این است درصد کسانی که کتاب میخوانند در مقابل کسانی که برایشان مهم نیست، صفر محسوب میشود.»
این فعال دانشجویی درباره وضعیت مطالعاتی دانشجویان در ادامه میگوید: «ما دو دسته دانشجو داریم: یک دسته دنبال درس و کار و بورس هستند؛ یک دسته کوچک فعالیت دارند. که اینها بیشترشان در این حد است که در فیسبوک استاتوس و عکس میگذارند و یا با آدمهای معروف عکس میگیرند. کسی که چهار خط کتاب نمیخواند حرفی ندارد به دانشجوهای دیگر بزند.»
او ادامه میدهد: «به طرف میگویی امروز سر جلسه امتحان میانترم نرو و بیا با شورای صنفی برویم اردوی شمال؛ میآید، اما وقتی میگویی جمع بشوید با هم کتاب بخوانیم، نمیآیند. آنهایی که میآیند وسط کار میپیچانند.»
دانشجویی که به مطالعات تاریخی علاقمند است میگوید: «برای جشن تولد یکی از دوستانم کتاب خریدم. کتاب تاریخی گرفتم که یکجورهایی همه علاقه دارند. موقع باز کردن کادوها یکی از همکلاسیها ما مست بود برای اینکه بقیه را بخنداند گفت: این عنتربازیها چیه؟ یواش گفت ولی همه شنیدند. بعد گفت بیسلیقه چرا به جای کتاب یک چیز به دردبخورد نخریدی؟ این بحث ادامه پیدا کرد و من متوجه شدم بیشتر کسانی که آنجا هستند موافق او هستند. خانمی که من میدانم خودش اهل مطالعه است نظرش این بود که کتاب به عنوان کادو تولد وسیله مناسبی نیست. وسیله، معمولا به وسایل خانه میگویند اما به نظر من هدیه میتواند وسیله نباشد. خود من بهترین هدایایی که گرفتهام وسیله خانه نبوده است. یک سلکشن خوب از آهنگهایی که دوست داشتهام یا کتاب. یکبار هم بلیط تئاتر هدیه گرفتم که البته تئاتر خوبی نبود اما از این فکر که بلیط تئاتر هدیه میشود داد، خوشم آمد. الان جوری شده است که اگر کتاب به کسی هدیه بدهیم شده است فحش. راضی نیستند بیشتر آدمها.»
همه مشکلات از بیپولی نیست
یک شهروند ۴۶ ساله با دو فرزند که خالص دریافتی او در ماه یک میلیون و ۴۴۸ هزار تومان است معتقد است که بیتوجهی به کتاب و کتابخوانی در ایران بیشتر به دلیل مشکلات مالی ایرانیان است. او میگوید:«تنها دلخوشی زندگی من این است که از خودم خانه دارم. پدر ما عمرش را داد به شما؛ سهم خواهرهایم را با وام دادم و سند را به اسم خودم زدم. هشت سال است برای سه وام، قسط میدهم. امسال شده است ماهی ششصد و خردهای هزار تومان.
دروغ نمیگویم. خودم اهل کتاب نبودم. خانوادهام هم بیچارهها وقت این کارها را نداشتند. خانواده زنم کمی به این چیزها بها میدهند. وقتی بچههایم کمسنتر بودند برایشان میخرید از این چیزها. بزرگ شدند، کم شد. خودشان نرفتند دنبالش. من قبول دارم کتاب لازم است و ما کمتوجهی کردیم که بچههای ما اهل کتاب نشدند. نمیخواهم بگویم تقصیر من نیست، قبول دارم؛ ولی به فرض ما اهلش بودیم و بچهها اهلش میشدند، با کدام پول؟ کتاب دانهای بیست هزار تومان است. هفتهای یکی بخواهند بخوانند میشود ۱۶۰ هزار تومان در ماه. من از کجا بیاورم؟»
ظاهراً این شهروند به کلی با فضای کتاب و مطالعه بیگانه است. پایینترین قیمت برای کتابهای کمحجم در بازار فعلی، بین ۲۰ تا ۳۰ هزار تومان بوده و کتابهای کلاسیک و جدید به طور متوسط با قیمتهایی بین ۵۰ تا ۹۰ هزار تومان خرید و فروش میشوند. نکته دیگر اینکه برای یک فرد در حال تحصیل یا کار، مطالعه یک کتاب قطور در یک هفته، کاری اگر نه غیرممکن، که بسیار دشوار است.
یک کارمند که به گفته خودش در ماه دو میلیون و هفتصد هزار تومان درآمد دارد و صاحب سه فرزند است با وجود آنکه صاحبخانه بوده و همسرش شاغل است از بیتوجهی فرزندانش به کتاب گلایه دارد:«برای این موضوع هیچ محدودیتی ندارند اگر بیایند از من پول بیشتری بخواهند. تا باشد از این خرجها باشد. پدرشان هم این را میخواهد. با این حال علاقه ندارند. نسل جدید اینقدر به کامپیوتر و موبایل معتاد شده است که با کتاب ارتباط برقرار نمیکند. خود من رمان میخوانم. پدرشان روزنامه میخواند به طور مرتب. در اداره من بارها دیدهام ارباب رجوع نگاه میکنند به روزنامهای که روی میز من است و میخوانند اما این سهتا، تا حالا ندیدهام یکبار وقتی رد میشوند از روی میز، روزنامه پدرشان را بردارند و نگاهی به آن بیندازند. نمیدانم واقعا چرا این نسل اینقدر به مطالعه بیعلاقه است.»
مسئول یکی از باسابقهترین انتشاراتیهای ایران معتقد است «بیپولی مردم یک مشکل اساسی است اما همه مشکلات از بیپولی نیست.» او میگوید: «بچهها از جایی الگوهای خودشان را انتخاب میکنند. اولین اثر را میتواند خانواده بگذارد. خانواده جذابیت لازم را نداشته باشد، کودک از همکلاسی خودش الگو میگیرد. از معلم، بازیگران تلویزیون، فوتبالیستها، بدنسازها، رزمیکارها، خوانندهها. من تا به حال ندیدهام یک بچه، یک دانشجو بگوید الگوی من استاد دانشگاه من است. یا بگوید الگوی من این مخترع یا نویسنده است −نویسندهها هستند البته اما عدهای انگشتشمار. بیشتر شاعرها. این مشکل را کسی بررسی نکرده که تلویزیون جمهوری اسلامی دارد چه بلایی بر سر مغز بچهها میآورد. خودشان کارتن خارجی نشان میدهند بعد میگویند خانوادهها دفتر مشقی که عکس کارتن خارجی روی آن است نخرند! این ایراد تلویزیون و مسئولانش است نه مردم. انواع و اقسام فیلمهای بزن، بزن هالیوودی پخش میکنند که الگوهایش قاتلها و قماربازها و گانگسترها هستند آن وقت میخواهیم الگوی جوان ایرانی شخصیتها فکری باشد یا نویسندگان و دانشمندان.»
این فعال حوزه نشر ادامه میدهد: «بله، پول مهم است. هر کس به شما گفته است به خاطر بیپولی کتاب نمیخرد حقیقت را گفته. ولی من به شما میگویم این ابتدای مشکل است. مردم در سختی هستند و کتاب برایشان اولویت ندارد اما فکر نکنید این مردم اگر پول داشته باشند کتاب میخرند. میروند موبایل میخرند، دماغ عمل میکنند، میروند آنتالیا و روسپیخانههای مالزی. نوههای خود بنده تا دلتان بخواهد کتاب جلوی دستشان است، خانواده هم خوشبختانه اهل کتاب هستیم. به اندازهای که دستمان به دهنمان برسد درآمد داریم ولی آنطوری که فکر کنید خانواده یک مدیر انتشاراتی باید اهل کتاب باشد، نیستند. یک دهم بچههای خودم −که پدر و مادرشان میشوند− کتاب میخوانند. این مشکل، قدم اولش مشکل اقتصادی است، قدمهای بعدیاش مشکلات فرهنگی است. مقصر مهم به نظر بنده این دستگاه است که سالهاست جامعه را به سمتی برده که بیراهه است.»
«شما خبرنگارها برعکس آدمیزاد هستید»
یک تعمیرکار تلویزیون در مقابل این سؤال که میزان توجه ایرانیان به کتاب و کتابخوانی را چقدر برآورد میکند پاسخ میدهد:«ای آقا شما مثل اینکه معذرت میخواهم از ما بی سوادتر هستی ها! من نمیدانم شما خبرنگارها چرا برعکس آدمیزاد هستید. کتاب چیه مرد حسابی؟ دارند مملکت را از مغز سر تا نوک پا میخورند شما افتادی دنبال کتاب؟ مگه درد این مملکت کتاب و این چیزهاست؟ دارند همه چیز را بالا میکشند و هیچکس عین خیالش نیست. خبرنگار باید برود یقه بالاییها را بگیرد و بپرسد دارید چه غلطی میکنید با این کشور. برود بهشان بگوید شما مزدورید، وطنفروش و بیناموساید…»
از این شهروند کشورمان میپرسم:
چرا این را خودتان به مسئولان کشور نمیگویید؟
− هیچی دیگه. مثل اینکه شما طرفدار اینها هستید.
نه. من طرفدار این حکومت نیستم. مثل شما من هم نگران سرنوشت خودم و کشورم هستم. این سوال را همه میپرسند که چرا مردم کشور ما انتقادات و نظرات خودشان را درباره حکومت و دولت به صورت علنی و با صدای بلند مطرح نمیکنند؟
− برای اینکه میگیرند همه را میکشند. رحم ندارند این بیپدر و مادرها
خبرنگارها چه تفاوتی با مردم عادی دارند؟ آنها را هم مثل بقیه مردم میتوانند بازداشت کنند.
− همین دیگه. میگم شما توی باغ نیستی. خبرنگار با آدم عادی فرق دارد. مرا بگیرند، هیچکس خبردار نمیشود. جنازهام را میاندازند بیابانهای بیرون شهر و کسی ککش هم نمیگزد اما خبرنگار دست بهش بزنند دنیا صداشون در میاد. شما اول باید شروع کنید تا مردم هم کمکم صدایشان دربیاید. بفهمند که در مملکت چه خبر است.
چطور یک نفر میتواند بفهمد در مملکت چه خبر است؟
− رادیو، تلویزیون، ماهواره، روزنامه،… شما خبرنگارها! مگر کسی کور باشد که نداند چه خبر است.
برای فهمیدن، همینها کافی است؟ منظورم روزنامه و ماهواره و…
− نه. جرات میخواهد. شرف میخواهد که تخمش را در ایران ملخ خورده است. جنتی توی سخنرانیاش گفته بود یه سری عرقخور انقلاب کردند، ما آخوندها آمدیم روی کار، با هارت و پورت یک سری عملی و شیرهای هم نمیرویم. راست میگوید. همه مملکت را کردهاند معتاد و مواد.
یعنی برای اینکه وضعیت عوض شود به رادیو، ماهواره، جرات و شرف نیاز است؟
− بله. بله آقا. شرف از همه چیز مهمتر است.
شورشها و اعتراضات در کشور ما چرا به پیروزی نمیرسد؟
− شورش کیلو چنده داداش من. هیچکس جرات نمیکنه جیک بزنه. تنها کسانی که میترسند ازشون همین لات و لوطها هستند که به بهانه اراذل و اوباش اعدامشان میکنند طفلکیها را که اگر تقی به توقی خورد، اینها کاری نکنند. ملت خر ما میروند پای اعدام از اینها فیلم میگیرند و صلوات میفرستند.
به نظر شما برای ایجاد تغییر در وضعیت ایران به فکر، اندیشه، طرح و برنامه احتیاجی نیست؟ آیا این مهم نیست که مردم بر اساس آگاهی از پیش بدانند که قصد دارند چه سیستمی را جایگزین حکومت فعلی کنند؟
− ببین اینی که ما هستیم آخرت قضیه است. بدتر از اینها مگر هست؟ هر آشغالی جایش بیاید از این کثافتی که الان هست بهتر است. تا بخواهد با کتاب خواندن این مملکت درست شود از کل ایران بیابانی بیشتر باقی نمیماند.
مشکل از مادربزرگهاست!
خانمی که بین ۴۰ تا ۴۵ سال سن دارد و از گفتن شغل و وضعیت خانوادگی خود خودداری میکند ضمن تایید بیگانگی جامعه ایران با کتاب و کتابخوانی، معتقد است این مشکل از مادربزرگها و پدربزرگ شروع میشود: «اولین کتابهایی که ما خواندهایم، داستان بودند. خوشمان میآمد و میرفتیم سراغ یکی دیگر. فکر میکنم اکثرا مطالعه را با داستان شروع میکنند. قبل از اینکه بچهها بتوانند خودشان کتاب بخوانند این بزرگترها هستند که اگر برایشان داستان بخوانند و قصه بگویند تشویق میشوند به کتاب.
از روزی که خانوادههای ایرانی به نسل قدیم گفتند امل و دهاتی، این جداییها افتاد. در خیلی از خانوادهها، بچهها را پدربزرگ و مادربزرگها نگه میداشتند. امروز مگر کسی نیاز داشته باشد؛ مثلا شاغل باشند و پول مهدکودک نداشته باشند؛ وگرنه خیلیها واقعی بخواهیم بگوییم، سختشان است با پدر و مادر خودشان رفت و آمد کنند.»
این خانم ادامه میدهد: «پدر و مادرهای امروزی نه وقتش را دارند، نه حوصلهاش را که بچه بزرگ کنند. عروس یکی از اقوام ما برای بچه شیرخواره یک ماشین بزرگ کنترلی خریده است. این را برای پز دادن به بقیه گرفته است. نمیفهمند با بچه چطور باید رفتار کرد. وسایلی که میخرند برای این است که بچه سرش گرم باشد و مزاحمشان نشود. داخلش را نمیدانند که چه چیزی هست و چه چیزهای بدی شاید بچه یاد بگیرد از این تبلتها.»
مدیر یک کارگاه تولیدی که از شیوه تزئین اتاق کارش مشخص است به فرهنگ سنتی ایران علاقهمند است در پاسخ به این سوال که آیا حاضر است امسال به جای پول یا هدایای دیگر به فرزندان و اقوام خود کتاب هدیه بدهید؟ میگوید: «…پول وسیله زندگی افراد بزرگسال بود برای همین به عروس و دامادها هدیه میدادند، برای بچهها بود اما کمتر. بیشتر تخممرغ رنگشده، نخود و کشمش، لواشک، برگه میوه و نقل عیدی میدادند. بیست، بیستوپنج سال است که پول جای این هدیهها را گرفته است و قبول کنید تغییر دادنش زمان لازم دارد. حرف شما متین است که از جایی باید شروع کرد اما مسائل مربوط به خودش را دارد به هر حال. اینطور به شما بگویم که بیشتر از نیمی از روابط خانوادگی ما از هم خواهد پاشید اگر به جای پول، من به این افراد کتاب هدیه بدهم ولو اینکه کتابهای نفیس و گرانقیمتی باشد.»
موضوع کتاب و کتابخواندن ایرانی ها :
در شهر ماینس ( آلمان ) که من ساکن هستم کتابخانه عمومی وجود دارد که هر بار به آن سر می زنم می بینم مرد و زن و جوان و بجه ها با سبد های مملو از کتاب از کتابخانه خارج می شوند.
بر آن شدیم بخش فارسی نیز در این کتابخانه دایر کنیم. به کمک چند ایرانی و گرفتن کمک مالی از شهر بخش فارسی راه اندازی شد. از شعر و داستان تا کتاب های مرجع . هم چنین کلی کتاب برای کودکان.
در مراسم افتتاح این بخش هم هموطنان استفبال کردند.
اما چندی گذشت که مدیر کتابخانه دستور داد بخش فارسی را برچییند. چون به ندرت استفاده می شود. در کتابخانه کلی کتاب برای کودکان وجود داشت با فضا و صندلی های مناسب . اما مادران محترم به جای سر زدن به این بخش کتابخانه و سرگرم کردن کودکان به خواندن کتاب طفلک ها را همراه خود به فروشکاهها و دید و بازدیدها و… بردند و در نتیجه عادت دادن به کتاب و کتاب خوانی کودکان مختل شد .
وضعیت ایرانی ها در خارج با داخل کشور فرق دارد. . در داخل کشور وجود سانسور سبب شده آثار مورد علاقه ی اهل مطالعه منتشر نشوند. بنا براین بازار کتاب به این روز افتاده.
وجود و دسترسی به انترنت در کسادی بازار کتاب می تواند موثر باشد. اما نمایشگاه کتاب در شهرهای فرانکفورت و اخیرا در لا\یزیک نشان داد که دست کم در آلمان چنین نیست.
فرهنگ کتابخواندن و اهمیت دادن به آن از همان اوان کودکی در خانواده و در کشور قوام می یابد . خانواده های کم درآمد هم می توانند هر از گاهی یک کتاب برای کودکشان بخرند . به جای فلان اسباب بازی بنجل ساخت کره و چین. فهم وشعور و نیز اراده ی بزرکسالان شرط ضرور است. هم در ایران و هم در اکثر خانواده های ایرانی مقیم مثلا آلمان .
محمد ربوبی
محمد ربوبی / 15 March 2015