اداره دولتی «افغانفیلم»، امسال فیلم سینمایی «چند متر مکعب عشق»، ساخته جمشید محمودی را به نمایندگی از افغانستان به اسکار معرفی کرد. این فیلم در ایران ساخته شده و در جشنواره فیلم فجر سال گذشته، نامزد هشت سیمرغ بلورین شد و سرانجام دو سیمرغ بلورین را از آن خود کرد. داستان فیلم، روایت ساختگی و ایدهآلی از عشق دختری افغانستانی و پسری ایرانی است. دختر افغانستانی به همراه پدر خود در یکی از کارخانههای حومه شهر کار میکنند و در همان مکان به شکل زاغهنشینان ساکناند.
فیلم «چند متر مکعب عشق» پس از سپری کردن اکرانهای مکرر در جشنواره فیلم فجر سال گذشته ایران، به یکباره و سراسیمه در جامعه کوچک چشم به در دوخته سینمای افغانستان معرفی شد و نامش به عنوان «فیلم افغانستانی» بر سر زبانها و رسانهها افتاد.
دستاندرکاران «افغانفیلم» نیز این فیلم را که حداقل از نظر تکنیکِ تصویربرداری و صدابرداری نسبتاً استاندارد بود، در آغوش گرفته و آن را به آکادمی اسکار به نمایندگی از افغانستان معرفی کردند.
به همین مناسبت در این نوشتار سعی کردم تا با میانجی این اثر به میزانی از فهم زندگی انسان مهاجر افغانستانی در ایران دست یافته و نسبت این فیلم را با واقعیت موجود ارزیابی کنم.
نمونهای از عکسالعملهای بینندگان افغانستانی این فیلم:
من این فیلم را به همراه خانوادهای افغان دیدم. اکثراً خانمهایی که بزرگشده ایران بودند. این دوستان، فیلم را با ذوق و شوق آغاز کردند اما دیری نگذشت که این ذوق و شوق به عکسالعملهایی منفی بدل گشت و توجه مرا بیشتر از فیلم به خود جلب کرد. دختر خانمی بیست و هشت ساله که تمام عمر خود را در ایران گذرانده بود، گفت: «آره جان خودتان! شما به یک دختر افغان با دیده عشق میبینین؟» دیری نگذشت که دیگری گفت: «واقعاً دختر افغان چی درای بچه ایرانی میتانه دیده باشه که ایقدر اور تحویل بگیره؟!» دیگری گفت: «اینا چرا اینجوریان؟ انگار خیلی از دنیای واقعی دورن!» دیگری گفت: «چرا انقدر سرد سرد است نگاهشان و به زور به هم نگاه میکنند؟!»
عکسالعملهای دوستان برگرفته از دنیای حرفهای سینما نبود؛ بلکه اولین و صحیحترین حسهای انسانی نسبت به فیلم مذکور را در بر داشت؛ حسی که حقیقت فیلم را برملا و روح گرداننده این داستان و ماجرا را برهنه میکند.
حتی اگر بر فرض که سینماگران چیز دیگری را در این فیلم و داستان ببینند؛ مثلاً آغاز و امید به دوستی دو طرفه! یا حرکتی به سوی دوستی یا هر تخیل یوتوپیایی دیگری، مهم چیزی است که به بیننده عام القا میشود یا نمیشود.
چند نکته از زاویه دیدِ فیلمنامهنویسی و کارگردانی داستان فیلم
۱ـ داستان فیلم از لحظهای شروع میشود که «مارونا» (دختر افغان) از بین زبالهها، آهنپارهها و از روی دیوارهای بلند یا به عبارتی از هفتخوانِ رستم میگذرد تا به «صابر» (دوستپسر ایرانیاش) برسد. تلاش و تکاپوی دختر افغان برای رسیدن به پسر ایرانی در طول فیلم بارها و بارها به سبکهای مختلف ادامه پیدا میکند.
«اورسون ولس»، نویسنده و کارگردان صاحبنام سینمای آمریکا و جهان -یکی از پیشروترینها در بابِ نمایشنامههای شکسپیر (ملقب به شکسپیرِ سینما) – میگوید: «اگر زن نمیبود، تمدنی وجود نداشت و ما مردها هنوز در غارها بودیم و گوشتِ خام میخوردیم. ما مردها برای اینکه خود را به زنان نشان دهیم به سمت تمدن رفتیم.»
منظور ایشان زبانِ هنریِ داستانگویی، فیلم و بالانسِ استعلایی بین شخصیت زن و مرد است. اما در این فیلم، ما بیشتر شاهدِ تقلای دخترک افغان (زن) هستیم که خود را به در و دیوار میزند و تا پایِ جانِ خود به سوی پسرک (مرد غارنشین) میدود. تنها تفسیری که از این بالانسِ شخصیتی میتوان برداشت کرد، انکارِ دخترکِ افغان به حیث زن و نسبت هنریِ او با آغاز تمدن است. این در حالی است که پسرک حتی در ایفای نقش خود نیز نتوانسته از انکار وجود واقعی دخترک افغان بگذرد و او را با دید عشق بنگرد. در طول فیلم ما شاهد نگاههای از بالا به پایین صابر نسبت به دخترک هستیم. نگاههایی که ذات واقعی این رابطه عاشقی را فراتر از این فیلم برملا میکند.
«ژیل دلوز»، نظریهپرداز و فیلسوفِ نامدار فرانسوی، مکرراً در باب سینما به چهره و دنیای ماورای چهرهها میپردازد. به گفته وی «تصویر بر پرده سینما، سطحی است با لکههای شفاف و تیره که هر کدام حسی را فراتر از آن داستانی که هدف فیلم است برملا میکند و گفتوگو با بار اطلاعاتیِ چهرهها آغاز میگردد؛ چهرههایی که خواه ناخواه تاریخ و هویت مشخصی را با خود حمل میکنند.»
عشق صابر به دخترک افغان مثل یک راز نوجوانیِ پسرکانِ تازه به بلوغ رسیده است. کودکی که گریه میکند برای خواستن چیزی اما فردا همه چیز فراموشش شده. او در اوج فیلم همچون کودکی که برای رسیدن به اسباببازیِ دلخواهش میگرید، پای تلفن گریه میکند و از خانواده میخواهد که برای خواستگاری بیایند. دیگر هیچ حرکت یا کار مفیدی که عشق واقعی خود را نسبت به دخترک نشان دهد از او نمیبینیم. در شدیدترین و سختترین لحظات زندگی دخترک، صابر ناظری است که از دور و از روی تپهها به بدبختی دخترک نگاه میکند و میگذرد.
۲- رفتار مصنوعی، حرکات فیزیکی بدون دلیل مثل پرتاب کردن سنگ از طرف دخترک به صابر یا با پشت وارد کانتینر شدن یا نرفتن و قهر کردن عاشقانه صابر و مارونا در ابتدای فیلم و در طول سکانسهایی که در داخل کانتینر هستند، ضعف فیلمنامه را نشان میدهد. در کنارِ ساختنِ خانه با چوب کبریت که از کلیشهایترین نمادهاست، دیالوگهای صابر از ذهنیت نویسنده مبنی بر برتربینی ایرانی نسبت به افغانستانی ناشی میشود:
– صابر: پدرت چرا قبول نکنه؟ خیلی هم دلش بخواد. دامادی به این خوبی، خوشتیپی، خوشگلی و پولداری!!
۳- کارگردان در کاراکترِ صاحب کارخانه، دیگر بخشش و احترام خود را نسبت به طبقه بورژواییِ ایرانی از حد میگذراند و دست به سینه و چاکرانه، این بخش را به نمایش میگذارد:
– کارگر ایرانی با التماس برای دایی ایرانی خود طلبِ کار میکند. اما صاحب کارخانه قبول نمیکند و مرد ایرانی سخت از این کار رنجیده میشود. اما در ده دقیقه بعدی فیلم، میبینیم که یک خانواده افغان که تازه از افغانستان به ایران آمده است، هم صاحبِ کار میشوند و هم صاحبِ خانهای در بین دیگران.
۴- پلیس بارها برای کنترل کارگران بدون مدرک اقامت و مجوز کار، کارخانه و محوطهاش را جستجو میکند و هر بار با زیرکی و کلکبازی صاحبکار دست خالی برمیگردد. نهایتاً پلیس از این ترفند صاحبکار باخبر شده و این بار مستقیماً محل مخفی شدن کارگران افغانستانی را پیدا میکند و تمامی آنها را به دام میاندازد. به نظر شما اگر در واقعیت پلیس در چنین وضعیتی باشد چه رفتاری ممکن است با این افغانهای بدون مدرک داشته باشد؟ اگر این سؤال را از هر مهاجر افغانستانی که ایران را دیده باشد بپرسیم، یک جواب مشترک خواهیم شنید: «پلیس به شدت برخورد میکند! همان لحظه همه را دستگیر کرده با کتک به سمت اردوگاه رد مرزی میبرند.» اما چیزی که ما در این فیلم میبینیم رفتار متمدنانه و انسانیِ پلیس ایران است. کاری به کار افغانهای کارگر ندارند. با احترام آنها را از داخل تونل مخفیگاهشان خارج کرده و به حال خودشان رها میکنند. درخواست بازگشت به وطن و رفتن از این مُلک هم یک رفتار داوطلبانه از طرف پدر دختر است. پلیس برمیگردد و دیگر تا پایان فیلم اثری از آنها نمیبینیم. افغانها همه داوطلبانه خواهانِ بازگشت به افغانستان میشوند و با فراغِ بال مینیبوسی را اجاره میکنند که فردا آنها را تا مرز ببرد.
۵- پدرِ مارونا مردی است عمیق و با غیرت و خُلق و خوی مردانِ نامدارِ افغانستانی. او بین افغانها دارای احترام و آبروست. حرفش حرف است و در جوانمردی مشهور. پدر مارونا برای اولین بار دخترش را با صابر در خلوتگاه میبیند. به نظر شما چنین شخصیتی در چنین شرایطی چه حرکتی از خود میتواند نشان دهد؟ یا فرض کنیم که دخترک ایرانی بوده و پسرک افغانستانی است. آنوقت پدرِ دخترکِ ایرانی دخترش را در خلوتگاه با پسری افغانستانی میبیند؛ چه خواهد کرد؟ مسلماً تا جایی که بتواند کتکش میزند. اما چیزی که ما در این فیلم شاهدش هستیم چیز دیگری است. همانطور که دخترک از ابتدای فیلم تا پایان در نقشی مخالف تاریخ داستانهای عاشقانه ظاهر شده، این بار هم اوست که مورد حمله پدر قرار میگیرد و کتک میخورد؛ چرا که از زاویه دیدِ نویسنده، نسبت ایرانی با افغانستانی، نسبت اربابی و رعیتی است و این اصل تمام زیباییشناسی هنری را زیر سؤال برده و ماهیت و حرکات شخصیتها را تا انکار جنسیت برعکس میکند و تبار و مرزهای جغرافیایی ارججیت میگیرد. در ادامه، در یکی دو صحنه حتی این صابر است که قد عَلَم میکند و برای نجات دخترک از کتک پدر، جلوی او میایستد که پدر او را به کنار هُل میدهد. لحظهای بعد اما صابر را میبینیم که مثل یک قهرمان و با کمال شهامت به در خانه دخترک آمده و با صدای بلند بر سر پدر دخترک اعلام میکند که عاشق است و سرزنشوار پدر دخترک را مورد محاکمه عمومی قرار میدهد. در این هیاهو یک سیلی از طرف پدر دخترک میخورد که بلافاصله صاحب کارخانه (اربابِ اربابان) مداخله کرده و اصل حرکت پدر را محکوم و رابطه صابر با مارونا را توجیه میکند.
نکاتی که در بالا آمده از منظر «فیلمنامه» مطرح گردیده است و دید غرضدارِ نویسنده و کارگردان این فیلم را نشان میدهد.
فیلم «چند متر مکعب عشق» فیلمی است که دنیایی دور و آرمانی را به معیارهای دولتیِ ایرانی و سازمانهای فیلمنامهنویسیِ وزارت ارشادی و مجوز دهندگان سینمای ایران به تصویر کشیده است. اما عمق فاجعه زمانی است که سازمان دولتیِ «افغانفیلم» این اثر را که یکسره تحقیر و توهین به افغانستان و انسان مهاجر افغانستانی است در قالب فیلم عاشقانه-بچهگانه به نام «افغانستان» به اسکار معرفی میکند تا مطلبی را بر روی یخ نوشته باشند و تیری را در تاریکی سینمای افغانستان رها کرده باشند.
پیشپرده فیلم «چند متر مکعب عشق» ساخته جمشید محمودی
شما اتفاقن خیلی تند رفتید. اینکه پسر به دختر میگه بابات چی میخواد داماد به این …. بیشتر نشان از طنز داره چون پسر چیز خاصی نداره و هیچ اشاره ای هم به ایرانی بودنش نمیکنه که نشان از تحقیر داشته باشه. اینکه صاحب کارخونه افغانها رو ترجیح میده به ایرانی سفارش شده برای کار دقیقن به این علته که افغانها بیشتر کار میکنند و حقوق کمتری میگیرند و نسبت به کارگر ایرانی زبونشون بسته تره و این عین واقعیته نه دروغ. اینکه مرد افغان بعد از دیدن دخترش با یک پسر اون هم نه در شرایط خاصی با دخترش برخورد میکنه و نه با پسر امریه که اغلب پیش میاد و من خودم بارها شاهد چنین رفتارهایی بودم چرا که پدر به سختی میتونه با یک پسر دیگر به خاطر رابطه دخترش برخورد کنه مگر اینکه رابطه با زور بوده باشه که در اون صورت ممکنه هر برخوردی داشته باشه
علی / 22 January 2015
من هم با نقد بالا موافق نیستم خیلی ابتدایی به دیالوگها وصحنه ها نگاه کرده. البته اینکه متاسفانه ایرانی ها نژادافغان رو تحقیر میکنن درسته اما نمیشه اون رو به هر صحنه و دیالوگ فیلم قالب کرد
ارنواز / 22 January 2015
با سلام جناب امینی
من رفیع بهروزیان هستم (فیلم ساز)
اهل همین کشوری هستم که شما زیاد ناراحت هستید که چرا این فیلم رو انتخاب کرده. شاید من هم با شما
موافق باشم که چرا این فیلم باید نماینده کشور من باشه اما باید بگم که این فیلم رو در اکران اولش در کابل من
هم دیدم در سینمای مرکز فرهنگی فرانسه اتفاقا با جمع زیادی بیننده های هموطنم. این چیزها و مراجعی که شما از اونا استفاده کردین برای اثبات این که این فیلم خوبی نیست برای من خیلی جالب و کمی هم با اجازتون
خندیدم. شما انتظار داری خط به خط و کلمه به کلمه داستان عین واقعیت باشه؟؟شما مستند ندیدین اون یک فیلم داستانی بود. شما زیاد به داستانش گیر دادی من این داستان رو حدود ۱۱ سال
پیش خونده بودم و اتفاقا برام خیلی جالب بود که نویسنده به خوبی اینو از فضای افغانستان به ایران برده و
داستان اونجا اتفاق می افتد داستان در یعضی جاها شعار هم میداد که اون چیز معمول هست در جمهوری
اسلامی ایران . این که چقدر از دید شما به افغان ها تو هین شده دید شخصی شماست . به نظر من فیلم نه تنها
از لحاظ داستان بلکه از لحاظ تکنیک و ساخت بسیار فیلم خوش ساختی است. من به همه تیمی که عیر از ۲ نفرشون همه ایرانی هستند تبریک میگم کار سینمایی بسیار خوبی بود. راستی یادم نره داستان مردن اون دو نفر در کانتینر واقعی هست. از رادیو زمانه هم سپاس که باعث شد با این دوست عزیز آشنا بشیم.
رفیع بهروزیان / 23 January 2015
فیلم را تا حال ندیده ام ولی نقد که خواندم مرا کنجکاو بدیدنش کرد. ولی چرا به جای گرفتن نام دختر ( مارونا ) تمام مدت ( دخترک ) نوشته شده ؟ کمی سر دل آدم میریزد !
حسو / 23 January 2015
پیش داوری نویسنده محترم را درباره ایرانی ها واقعا نمی شود پسندید. این عبارتشان را ببینید : «مسلماً تا جایی که بتواند کتکش میزند». این قطعیت در قامت کسی که به فضای نقد آشناست نمی گنجد.
ققنوس / 23 January 2015
من هم مخالف نظر هایی این برادر منتقد ما هستم
اصل ما جرا اینست که ما افغانها هیج وقت هم پذیری نداریم اگر نقدی در مورد یک اثر هنری میکنیم حتما عقده هایی شخصی خود را شریک میسازیم که نمایان گر موقعیت منتقد نسبت به خالق اثر است , و هیچ وقت از خود نپرسیدیم که ما در این راه چکار کردیم و چی اثری داریم ، یک اثر هنری زمانی زیباست که بیننده را تحت تآثر قرار بدهند و تا پایان به دنبال خود بکشاند ، من دوبار در نمایش این فلم حضور داشتم اتفاقآ در بین تماشاگران من کسی را ندیدم که از فلم خوشش نیاید ، بالا خره یک فلم داستانی و پرداخته ای ذهن یک هنر مند است که با موفقیت توانسته بیننده را میخ کوب کند و در داستان را به شکل خوبی به پیش میبرد ، تنها نقطه ای که برای عده ای از مهاجرین افغان در ایران قابل باور نیست قضیه ای پولیس است ، شخصآ نیز قبول دارم که وقتی پولیس ایران کارگرهایی افغانی را در میبیند با برخورد خیلی نادرستی بند و بساط شان را جمع کرده به اردوگاه میبرند ولی فراموش نکنیم که فلم در ایران ساخته شده و بدون شک در افغانستان ساخت این فلم خیلی سخت و دشوار و حتی میشه گفت ناممکن بود ، پس وقتی که یک کارگردان افغانی در ایران میخواهد فملی بسازد بدون شک از یک سری واقعیت ها باید چشم پوشی کند تا بتواند کار خود را پیش ببرد ، فلمنامه ها قطه به نقطه چک میشه و بعد اجازه ساخت داده میشود شاید در ان نکته ای که شما عرض کردین کار گردان نمیتانسته همچون چیزی را اجازه اش را بگیرد و بدون او موضوع هم به خوبی تانسته داستانش را روایت کند.
با تشکر
حسین فهیمی / 26 January 2015
با سلام
ضمن احترام به تمامی نظرات (واینکه بنده فبلم را ندیدم) ام باید این نکته را یاد اوری کنم که اگر قرار باشد زاویه دید راوی در فیلمی که در مورد افغانی هاست وتوسط یک افغانی ساخته شده باشد واینکه فیلم ساز با زندگی کردن در ایران با همه معاصب وسختی هایش برای یک مهاجر افغان ددر ایران اگاه است.با زاویه دید فیلمسازانی که فیلمهایی که در مورد مهاجران افغانی در ایران ساخته اند فرق نکند ..قطعا جای شک وشبه های زیادی برای سازندگانش به همراه دارد
گرچه شرایط عبور از هفت خوان رستم برای مجوز ساخت ان بی علت نیست…
جعفری / 26 January 2015
خلاصه: دوستان من فکر می کنم که “این خود دوست افغانستانی ماست که از پایین به بالا نگاه میکنه بعد فکر می کنه که فیلم از بالا به پایینه” یعنی هیجانات قبلی خودشو بدون واسطه به دنیای نقد این فیلم می کشه. من فکر می کنم که شما به جای منتقد خودت رو سوژه دیدی. حساسیتت رو بی جهت بالا بردی. به نظرم این اعتماد به نفس پایین باعث خود کمتر بینی شما البته به صورت کاملآ ناخودآگاه شده و باعث شده خودتون خودتون رو این جوری بیان کنین و سوژه ببینید.
سلام رفیق. نمیخوام نقدتو نقد کنم. اما باهات به شدت مخالفم. در این که فیلم بد و سطحی ای بود شکی نیست. اما این توهین و تحقیری که شما ازش حرف می زنی، به نظرم داخل فیلم نیست. این که میگی حس مردم حقیقت فیلم رو نشون میده و عریان میکنه کاملآ اشتباهه. چون برداشت از فرهنگ به فرهنگ و از شخصیت به شخصیت فرق داره. این که میگی پسره از بالا به پایین به دختره نگاه می کنه اصلآ این طور نیست. این که میگی اگه پسره می گه بابات از خداشم باشه که من فلان و فلان یه مسئله ی روانی و … الزامآ ربطی به اون چیزی که شما میگی نداره. چیزایی که راجع به اون دوتا متفکر گفتی رو هم اصلآ خوب بیان نکردی. این که میگی پسره هیچ کاری نکرد جز نگاه کردن و این رو شاهد خودبرتر بینی یا عاشق نبودن یا بد بودن فیلم میگیری کلآ باهات مخالفم. پسره گریه می کنه. تعارضات روانی رو تجربه می کنه. می ره سراغ پدره. برای اون مهمونی لباس پلوخوریشو تنش میکنه. از طرفی رفتار عاشقانه ی دختر هم یک به خاطر جنسشه و نوع بیان هیجاناتش و دو این که دختر و پسر هر دو باید از محل دور شن تا بتونن همو ببینن. این که میگی دختر زیاد تلاش میکنه درست ولی چیزی رو که شما می گی نمیرسونه. خیلی از جاهای نقدتو قبول ندارم .
احترامآ عرض می کنم که من نقد شما راتفاقآ غیر حرفه ای تلقی می کنم. چرا که به نظرم این واکنش منفی شما نسبت به نوع و شیوه ی ابراز عشق، و مترادف دونستن این عشق با دروغ رو از چیزه دیگه میبینم نه بدیای فیلم. اونم فکر می کنم اعتماد به نفس پایین منتقد باعث سو گیری نقدش شده. یعنی شما با چشم نقد نگاه نکردی. شما اطلاعات سینمایی تو واقعآ و بی غرض به کار نبردی. بلکه این خود دوست افغانستانی ماست که از پایین به بالا نگاه میکنه بعد فکر می کنه که فیلم از بالا به پایینه. من با همشهریای افغانستانی زیاد نشست و برخورد داشتم. فکر نمی کنم از مسائل و دغدغه هاشون بی اطلاع باشم.
موفق باشید.
پ ن: دوستان اگر کسی نظری داشت حتمآ ایمیل بزنه، در ارتباط باشیم.
پیمان / 01 February 2015
در کل فیلم ضعیفی بود مخصوصا در قسمت فیلم نامه
ولی پیش پرده با صدای بنیامین عالی بود
ابو ادیب لعلی / 15 June 2015