۱
مورد آقای م. خ. میتواند هرکسی را شوکه کند. شاید آن را بشنوید و تا چند روز ذهنتان مشغول باشد. دوست دارید به این و آن زنگ بزنید و دربارهاش صحبت کنید. انگار ذهنتان بهتنهایی تاب درگیرشدن با آن را ندارد. مورد آقای م. خ. شگرف است، شگفتیانگیز است، تکاندهنده است، و با این همه نغز و جالب است. توصیفِ مورد آقای م. خ. شاید زینسان تنها با کنارهمنهادنِ وصفهای جوراجور شدنی باشد، وصفهایی که شمارشان بیش از اندازه است. برای همین، شنونده به هر حال از درک آن درمیماند. مورد آقای م. خ. به نحو باورناپذیری باورناپذیر است. برای بار نخست که از آن میشنوید باور نمیکنید. اما کمکم که بیشتر میشنوید بیشتر باور نمیکنید! مورد آقای م. خ. بهشدت خاص است. گویا هماینک همه میخواهند سر از کار آقای م. خ. درآورند.
۲
آقای م. خ. در فلان تاریخ در جایی در محلهای در شهری در کشوری در جهان زاده شده است.
این توصیفِ بیرنگ و خنثا بیگمان درک مخاطب را به تأخیر میاندازد. آیا آقای م. خ. نمیتوانست در جایی دیگر، در محلهای دیگر، در شهری دیگر، در کشوری دیگر زاده شده باشد؟
مورد آقای م. خ. چنان خاص است که ذهن ما نمیپذیرد که او اهل هر جایی باشد؛ او باید به «زیستجهان» خاصی تعلق داشته باشد. آقای م. خ. دستکم باید اهل کشوری خاص باشد. پس شاید بهتر باشد پیش از هر سخنی یکراست بگوییم او اهل «ایران» است. میکوشیم نشان دهیم که او میتوانست اهل هر جای دیگری باشد.[1] گویا دوست نداریم لکهای دامنمان را بیالاید؛ انگار میخواهیم همچنان در افسون خوببودن غوطهور بمانیم. اما آیا بیدلیل است که مردمانی به دروغ و نیرنگ آوازه مییابند، مردمانی که هشدار نسبت به دروغ را در سنگنبشتههای هزارهای پیشتر میجویند.[2]
بپسندیم یا نه، مورد آقای م. خ. بیگمان با «ایران» چونان کشوری جهانسومی، توسعهنیافته، بیسامان، و فسادآلود بینسبت نیست. زینسان، مورد آقای م. خ. با «ایرانیها» نیز بینسبت نیست. نهتنها به خاطر اینکه آن یکی از بس بسیار موردهای مشابه است، و نهتنها بخاطر اینکه احتمال موردهای بیشتر را تقویت میکند، بلکه به خاطر اینکه مورد آقای م. خ. به شیوهی جالبی پرده از یک «وضعیت» برمیدارد: «وضعیت فریب و تباهی».
۳
آقای م. خ. را سالها دکتر صدا کردهاند. او را در «نامدارترین دانشگاه کشور» دکتر صدا کردهاند. میگویند او نه یک بلکه دو دکترا دارد.[3] اکنون در مدرک دانشگاهیِ او اماواگر میکنیم. او با چه سازوکاری مدرک دکترا گرفته است؟ چه کسانی بر کار او نظارت داشتهاند؟ از کدام دانشگاه برآمده است؟ آیا به او بورسیهی تحصیلی دادهاند؟ آیا با معیارهای مشخصی شایستگیِ او را سنجیدهاند؟ علاقهمندیم بدانیم که چه عاملهایی در بهوجودآمدنِ مورد آقای م. خ. دخیل بوده است؛ اینجا یک «تبیین علّی» لازم است. همچنین، دوست داریم بدانیم «چرا» و به چه هدفی چنان کسی چنان کرده است؛ اینجا یک «تبیین غایی» لازم است. نیز، میخواهیم بدانیم او «چگونه» توانسته است چنان کند؛ اینجا یک «تبیین صوری» لازم است.
آقای م. خ. را سالها استاد صدا کردهاند. او بهعنوان «استاد نمونه» برگزیده شده است و کتاب او «جایزه کتاب سال» را دریافت کرده است.[4] او در جایگاهی بوده است که به او احترام گذاشتهاند. کسانی ناگزیر بودهاند ساعتها بر سر کلاس او بنشینند؛ کسانی ناگزیر بودهاند زیر نظر او کار کنند؛ کسانی پژوهش خود را زیر نظر او انجام دادهاند؛ او در جایگاهی بوده است که بر کار دیگران نظارت کرده است؛ او در جایگاهی بوده است که برای دیگران تصمیم گرفته است؛ او در «جایگاهی» بوده است؛ او «قدرت» داشته است.
آقای م. خ. فقط دکتر و استاد نبوده است. بلکه مهمتر از آن مجتهد بوده است. «اجتهاد» بالاترین درجهی تحصیلات دینی و حوزوی است. آیا حق نداریم دستکم شگفتزده شویم چنانکه گویی قطعات یک پازل عجیب را میبینیم که چگونه کمکم کنار هم قرار میگیرد، پازلی که پاسخی به معمای «فساد در ایران» را در خود خواهد داشت.
۴
آقای م. خ. را سالها فیلسوف به حساب آوردهاند. او را «از پرکارترین فیلسوفان معاصر ایران» شمردهاند که «در مدت کوتاهی به مقام استادتمام در گروه فلسفه دانشگاه تهران دست یافت».[5] حتا گفتهاند او «در فهرست فیلسوفان برتر جهان در سال ۲۰۰۶ – كمبریج انگلستان» قرار گرفته است.[6] آیا او نمیتوانست در هیچ رشتهی دیگری تحصیل کند؟ از میانِ این همه جوراجور رشتههای دانشگاهی، چرا آقای م. خ. باید فلسفه بخواند؟ گویا خاصبودنِ مورد آقای م. خ. لازم دارد که او در رشتهای خاص تحصیل کرده باشد، رشتهای آذینیافته با نام کسی چون کانت که میگفت: «تنها مطابق اصلی رفتار كن كه بتوانی همهنگام بخواهی که آن قانونی همگاني گردد.».[7] و همو که میگفت: «چنان رفتار كن كه همواره انسانیت را، در دیگری همانسان که در خویشتن، همهنگام به چشم غايت بنگري و نه هرگز به چشم وسيله.».[8] آیا آقای م. خ. نمیتوانست رشتهای دیگر را برگزیده باشد؟
نه، آقای م. خ. باید در رشتهی فلسفه تحصیل میکرد. در فلسفه است که سخن از حقیقت در میان است؛ فیلسوفان میکوشند پرده از چهرهی حقیقت فروافکنند. آنها دستکم مدعیاند که میخواهند پرده از چهرهی حقیقت فروافکنند. در مورد آقای م. خ. اما حقیقت دیرگاهی هرچه پوشیدهتر میشود. خاصبودنِ مورد آقای م. خ. میطلبد که او در رشتهی فلسفه تحصیل کند تا «آیرونیک»[9] بودنِ قضیه به نهایت درجهی خود برسد.
۵
نویسنده: م. خ.؛ مترجم:…؛ انتشارات:…؛ تاریخ نشر:…. مترجم کتابی را ترجمه کرده است. او کتابی را فقط ترجمه کرده است. مسئله صرفاً این است که او کتاب را از آقای م. خ. گرفته است زمانی که آقای م. خ. را هنوز دکتر و استاد صدا میکردند و مترجم طبیعتاً در آن زمان به آقای م. خ. ارادت داشته است.[10] آقای م. خ. به مترجم گفته است که کتاب را خودش نوشته است. مترجم آن را ترجمه کرده است. مترجم اکنون فهمیده است که نویسنده نه آقای م. خ. بلکه کسی دیگر بوده است. مترجم فقط کتابی را به نام آقای م. خ. ترجمه کرده است و انتشارات فقط آن را با نام آقای م. خ. چاپ کرده است و توزیعکننده فقط آن را به نام آقای م. خ. توزیع کرده است و کتابفروشیها فقط آن را با نام آقای م. خ. فروختهاند و مخاطبان فقط آن را با نام آقای م. خ. خریده و خواندهاند.
آیا میتوان بر مترجم خرده گرفت که چرا به آقای م. خ. ارادت داشته است زمانی که همه او را استاد میشمردهاند؟ آیا میتوان بر مترجم خرده گرفت که چرا فریب خورده است؟
اما این فقط مترجم نبوده است که فریب خورده است؛ انتشارات، توزیعکننده، کتابفروشیها، و همهی مخاطبان همه یکسره فریب خوردهاند؛ انگار یک جامعه یکسره فریب خورده است. کسی فریب میدهد و کسی فریب میخورد. آیا میتوان به کسی که فریب خورده است انتقاد کرد که چرا فریب خورده است؟ آیا میتوان بر مردمانی که برای سالها پیوسته فریب میخورند خرده گرفت که چرا فریب میخورند؟
۶
در یک نگاه کلی، میتوان شیوه زیستن هرکس، «زیستار» او، را با نظر به نسبتی تعریف کرد که زندگیِ هرکس با زندگیِ دیگران دارد، نسبتی که کردار و رفتار او با کردار و رفتار دیگران دارد. در یک نگاه کلی، میتوان «زیِش» هرکس را در دیالکتیکی نشان داد که زندگیِ او با زندگیِ دیگران برقرار میکند، دیالکتیک خود-دیگری.
آقای م. خ. به اندیشیدن نیازی ندارد؛ دیگری به جای او میاندیشد. آقای م. خ. از پژوهیدن بینیاز است؛ دیگری به جای او میپژوهد. آقای م. خ. را به نوشتن چه حاجت؛ دیگری به جای او مینویسد. آقای م. خ. نیاز ندارد دست به کار ترجمه بزند؛ دیگری برای او و به نام او ترجمه میکند. لازم نیست آقای م. خ. خود را به زحمت بیاندازد و از خود بنویسد؛ دیگری این کار را هم برای او میکند، دیگری که بهواقع جز خودِ او نیست، خود او که البته از کار دیگری برمیدارد؛ او از کار دیگری به نام خود برمیدارد و دربارهی خود به نام دیگری مینوسد چیزی را که از دیگری است. خود، دیگری؛ از خود، از دیگری؛ به نام خود، به نام دیگری؛… : دیالکتیکِ خود-دیگری به شکل فسادآمیزی جریان مییابد.
۷
«کتابی دربارهی یک فیلسوف معاصر ایرانی به زبان انگلیسی نوشته شده است.». آیا این خبر در همان آغاز شما را به تردید نمیافکند؟ نخواهید پرسید: چگونه در چیرگیِ خشکاندیشان، در زمانهی بیبرگیِ باغ خرد، در دوران واپسماندگیِ اندیشه، در جامعهای که فلسفه از ترجمه فراتر نمیرود، چگونه کسی چنان بالیده و شکوفیده است که دیگران دربارهی او نوشتهاند؟ آیا چنان خبری نمیبایست در همان آغاز ما را به تردید میانداخت چنانکه پیگیرِ آن شویم و، بسیار زودتر از این، از قضیه سر در آوریم؟ گرچه محتوای کتاب نیز برگرفته از کارِ این و آن است، نویسندهی کتاب «سوفیا تیلور» نام دارد. دیرگاهی پس از چاپ کتاب، تازه اکنون بحث درگرفته است که جایی دیگر نامی از «سوفیا تیلور» نیست؛ که شاید کسی به نام «سوفیا تیلور» اساساً وجود نداشته باشد.[11]
آیا «سوفیا تیلور» صرفاً یک نام است؟ آیا کسی که این نام بهواقع بر آن دلالت کند در «جهان خارج» وجود ندارد؟ البته که خیلیها نامشان سوفیا تیلور است و این نام گمانانگیزانه عام و پرکاربرد است. اما آیا «سوفیا تیلور» که فلان کتاب را در وصفِ فلان ایرانی که روزگاری او را استادِ فلسفه میشمردهاند نوشته است «وجود خارجی» ندارد؟ بهراستی «نامهای خاص» چگونه بر مدلولهایشان دلالت میکنند؟
سول کریپکی، فیلسوف تحلیلیِ معاصر، میگوید یک «نام خاص» از راه یک «زنجیرهی علّی»، که از یک رخداد «نامگذاری» آغاز میشود، بر مدلولاش دلالت دارد.[12] اگر حرف کریپکی درست باشد، «سوفیا تیلور»، یعنی همان کسی که کتابی در وصف فلان ایرانی که روزگاری استاد فلسفه شمرده شده است، باید از راه یک زنجیرهی علّی به یک رخداد نامگذاری برگشتپذیر باشد. در مورد خاص آقای م. خ.، اما، اگر کسی که نام بر او گذاشته شده است درواقع وجود خارجی نداشته باشد، آنگاه شاید نامگذاری را آقای م. خ. خود انجام داده است، شاید این کار تنها در ذهن آقای م. خ. انجام شده است. «سوفیا تیلور» که در داستان آقای م. خ. مطرح است گویا صرفاً یک نام است و وجود خارجی ندارد، نه حتا در حد یک شخصیت داستانی. زینبیش، در اینجا شاید قصد این است که نامگذاری و مرجع نام هرچه بیشتر در ابهام باقی بماند. گویی مورد آقای م. خ. حتا نظریههای فلسفیِ جاافتاده را به پرسش میگیرد.
۸
آوردهاند که روزى انورى از بازار بلخ مىگذشت. هنگامهاى دید. پیش رفت و سرى در میان کرد، مردى دید که قصاید انورى به نام خود مىخوانْد و مردم او را تحسین مىکردند.
انورى پیش رفت و گفت: اى مرد این اشعارِ کیست که مىخوانى؟
گفت: اشعارِ انورى.
انورى گفت: انورى را مىشناسى؟
گفت: انورى منم.
انورى بخندید و گفت: «شعردزد» دیده بودم اما «شاعردزد» ندیده بودم.[13]
۹
مورد آقای م. خ. فلسفی ست. و این صرفاً بدین خاطر نیست که او فلسفه خوانده است. مورد او پرسشهای بنیادین را درمیافکند. و مگر فلسفه جز رهیافت به پرسشهای بنیادین است؟
مورد آقای م. خ. پرسشانگیز است، پرسیدنی ست، پرسشمند است، پُرپرسش است. آقای م. خ. یکتنه کل گروه فلسفه در فلان دانشگاه را به زیر پرسش میبرد. نه، بیشتر، او کل یک دانشگاه را به زیر پرسش میبرد. نه، باز بیشتر، او کل دستگاه آموزش عالی در یک کشور را به زیر پرسش میبرد. نه، و باز بیشتر، او کل دستگاه آموزش در یک کشور را به زیر پرسش میبرد. نه، و دوباره باز بیشتر، او کل نظام اخلاقیِ یک جامعه را به زیر پرسش میبرد. نه، و باز و دوباره باز بیشتر، او یک جامعه را یکجا به زیر پرسش میبرد. بدینسان، مورد عجیب آقای م. خ. مرزهای پرسش را یکی پس از دیگری درمینوردد… مورد آقای م. خ. پرسش را به زیر پرسش میبرد.
زینرو، برای فهم مورد آقای م. خ. نیز باید هرچه بیشتر فرارفت، فرارفتی که بسیار پرسویه است: یک گذار «ترافرازنده»[14] لازم است تا مورد آقای م. خ. را دریابیم؛ سدهها «تبارشناسی» لازم است که وضعیتی که او از آن برآمده است را بازشناسیم؛ بایسته است انگارههای پیشپذیرفتهی ذهن ایرانی «ساختارشکنی» شوند؛ «شک دکارتی» لازم است که به سرچشمهها بازگردیم و باز از آغاز بیاغازیم؛ انگارههای بسیاری را باید درنگریست، اما همّهنگام نباید چیزی را در کمانک گذاشت و تعلیق کرد؛ گویی در اینجا «پدیدهشناسی»[15] باید بدون «اپوخه»[16] انجام گیرد.
۱۰
رویکردها به مورد آقای م. خ. یکسان نیست. برخی از ما از او عصبانی هستیم که ما را چنان فریب داده است؛ برخی از ما بیم داریم که مبادا در حق او بیانصافی شود؛ نمیخواهیم او را یکجا و یکباره در هم شکنیم؛ برخی از ما شاید حتا او را نابغه بدانیم، نابغهای که از جهل و بیسامانی و نبودِ نظارت بهترین استفاده را کرده است و برای سالها دیگران را گمراهانده است. بهراستی رویکرد ما به مورد آقای م. خ. چگونه باید باشد؟
هرآنچه فراگیر شود «نمونههای فرازین» (نمونههای اعلی) را نمایان خواهد کرد. آلودگی که فراگیر شود کسانی به بیماریهای درمانناپذیر دچار میشوند. نابسامانی اقتصادی، بیقانونی، و تبعیض وقتی فراگیر شود از فسادهای بسیار درشت را میشنویم. مورد آقای م. خ. مهم است چراکه یک نمونهی فرازین است.
در چنین شرایطی چه کسی مقصر است؟ بهراستی، وقتی آلودگی کل یک شهر را فرامیگیرد چه کسی را باید مقصر دانست؟ دستاندکارانی که چارهای نمیاندیشند، مردمانی که آلوده میکنند، هردو،…؟ آیا فقط «کسی» یا «کسانی» مقصر اند؟ با یک نگاه «کلنگر»، شاید همهی ما در این وضعیت، در این تباهی، دستی داشته باشیم. شاید مقصر باشیم که «فساد» را در «سپهر همگانی» به بحث ننشستهایم. شاید مقصر باشیم که دقت نکردهایم، که فریب خوردهایم.
ممکن است در پیرامون خود زودبهزود آمارهایی از فسادهای بسیار بزرگ بشنوید. با این حال، موردِ آقای م. خ. باز برایتان تکاندهنده است. ممکن است در پیرامون خود زودبهزود خبرهای تکاندهنده بشنوید. مثلا ممکن است بشنوید که کسی در خیابان به روی زنان اسید پاشیده است. و بعد بشنوید که گفتهاند توطئهای در کار بوده است. با خود میاندیشید شاید در مورد آقای م. خ. هم همهی این حرفوحدیثها چیزی جز جوسازی نباشد. معلوم است که هنوز نتوانستهاید مورد آقای م. خ. را باور کنید!
پانویسها
[1] برای مثال، کامنتهای مطلب مربوطه در این وبسایت را ببینید.
[2] اشاره به سنگنبشتهی داریوش بزرگ در ضلع جنوبیِ تخت جمشید. (ر.ک فرهنگنامه ایران)
[4] همان
[5] ویکیپدیای فارسی (تأکید از نویسنده است.) لازم به ذکر است که این مقاله ویکیپدیا در این روزها مدام دستخوش تغییر است.
[7] Kant, I. (2002). Groundwork for the Metaphysics of Morals. Yale University Press. . p. 37.
[8] ibid., p. 46-7.
[9] ironic
[12] Kripke, S., 1980. Naming and Necessity, Cambridge, MA: Harvard University Press.
[13] بهارستان جامی. به تصحیح دکتر اسماعیل حاکمی. برگرفته از www.TarikhBook.ir (تغییرات ویرایشی از نویسنده است).
[14] transendental
[15] phenomenology
[16] epoché
گویا آقای م. خ. در پایان نامش از شخصی به نام کریستوفر تی لانگ تشکر کرده که این شخص وجود خارجی نداره. واضحه این اسم هم یک شوخیه اروتیکه با کل جامعه فیلسوف ایرانی
مجتبی / 23 November 2014
این آقای م.خ. را من سالها است که می شناسم؛ اگرچه بار اول است که نامش را می بینم. این م.خ. یک زمان موشک دو مرحله ای بود که می توانست کل پایگاههای آمریکا را نابود کند؛ یک زمان هواپیمای آر کیو 170 می شود بهتر از مال آمریکایی ها. یک موقع می بینی هواپیمای قاهر شده که از تهران تا پاریس را یکسره می رود و حتی با برج ایفل هم عکس یادگاری دارد که می توانید گوگل کنید.
این م.خ. کلا کارش خیلی درست است چون اصلا از جنس آمدیزاد نیست. در آمریکا برای دکترا باید 5 تا 8 سال دیسرتیشن نوشت. این بابا دو بار آنهم در یک رشته دکترا گرفته آنهم به طرفته العینی! تازه چون وقت اضافه نداشته که سومی را هم در همان رشته بگیرد یا شاید اصلا حالش را نداشته و مسئولیتهای دینی در نظام مقدس وقت برایش باقی نذاشته بوده.
این م.خ. سی و پنج سال است که بر ما حکومت می کند. شاید هم بیشتر شاید اصلا هزار و چهارصد سال باشد. اما با همه ی محسنانتی که گفتم این م.خ. یک ایراد بزرگ هم دارد آن هم این که جز نام چیز دیگری ندارد. اگر نامش را هم بگیرید دیگر چیزی جز رایحه ی خوش خدمتش باقی نمی ماند. کار بدی کردید که نامش را حذف کردید به نظرم نامش را بگذارید؛ جلویش هم داخل پرانتز بنویسید: «هر آنچیزی که این نظام مقدس ظرف سی و پنج سال تولید کرده.»
فرهاد / 23 November 2014
کسیکه تا بحال واقعیت در موارد ر.خ و ع.خ و م.خ را درک نکرده در خ.خ* بسر برده و لازم است برای بیدار شدن و از عالم ***درآمدن میخی به خود زده و سپس یک جام زهر نوشد که به ر.خ در عالم برزخ پیوندد!
*خ.خ: خواب خرگوشی
حمید / 24 November 2014
بسیار علاقه مند بودم که همدلانه تر بودم اما از زمانی که فلسفه گری جای اندیشیدن را به روشهای اصلی و جهان شمول بادمجان دور قاب چیدن پیش از اخذ دکترا برای استاد و پس از آن اقناع عوام در برابراقلیت … داده است , معذورم !
تحریمها تمامی علوم تجربی و انسانی را در کشورهای در حال توسعه پرسش برانگیز کرد !
اگر کشورهای صنعتی پشت کسی باشند دیگر فرقی نمیکند چه کسی رییس جمهور باشد و چه کسی وزیر ؛ چرخ های اقتصاد به نحو احسان میگردد , درغیر اینصورت دارید می بینید و هنوز دراندیشه که با ۵ تا ۸ سال دیسرتیشن
دکترا اخذ کنید .
کشورهای نفتی توسعه نیافته تعداد کثیری چاه نفت هستند که کسانی به نگهداری از آنها گمارده شده اند .
و این جناب م.خ این را هم چون بسیاری دیگر نمیدانسته .
قوچ پرور / 24 November 2014
سوفیا تیلور رو آقای محمود خاتمی (یا همون م.خ) از همون جایی آورده که مرحوم ذبیح الله منصوری پل آمیر رو آورده! وقتی که جامعه دانشگاهی واکنش خاصی به پل آمیر و آثارش نشون نمیده آقا محمود هم میره دست سوفیا رو میگیره و میگه عشقمه! مشکلی باهاش دارین؟!!…
بهزاد / 24 November 2014
آقای م.خ. مورددار است چون جامعهاش مورددار است. آقای م. خ. را باید در جامعهاش شناخت. آقای م. خ. را باید در پیشزمینهی اجتماعیاش دید و در پسزمینهی تاریخیاش. مورد آقای م. خ. از مورد ایران جدا نیست.
سهراب / 24 November 2014
به نظر من، نکتهی جالب این نوشتار بازی جالبی است که نویسنده با نامآغازهها میکند. شاید اگر نام شخص ذکر میشد این نوشتار چندان دلچسب نبود. ابهام نمادین و صوریِ نوشتار درمورد هویت واقعی آقای م. خ. میتواند دلالتها مهمی داشته باشد و نکتهها و اشارههای جالبی به ذهن ما بیافکند. به نظر من یکی از این نکتهها و اشارهها این است که م.خ ها در جامعهی ایران کم نیستند بلکه بسیار اند. حال اگر نام واقعی ذکر شود این اشاره از متن گرفته میشود.
samaneh / 24 November 2014
اوووه چه متن سختی بود!
شاید این خانم «سوفیا تیلور» همان «تیلور سوفیت» باشد که پیشتر دستی در فلسفه داشتهاند!
سلام / 24 November 2014
آقای دکتر خاتمی و کلاس هایش را دیده ام . با توجه به انکه میزان دانش بقیه اساتید این رشته را در ایران دیده ام، او را فرد واقعا باسوادتری می دانم. علت این سرقت ها را نمی قهمم چون برای من واضح است که تولید مقاله در مجلات داخلی برای ایشان دشوار نیست و به راحتی می توانست که همین عنوان استادی را با نوشته هایی داخلی کسب کند. به هر ترتیب اتفاقی است که افتاده و انگیزه هایی وجود داشته اما باید به یک نکته هم توجه کرد. ایشان تقلب کرده، کار غیر قانونی کرده اماتا آنجایی که من می دانم حداقل مثل خیلی از اساتید ایرانی جیب دانشجویان خودش را نزده. در دانشگاه ها خیلی از اساتید حاصل کار و تلاش دانشجویانشان را قانونی به اسم خودشان چاپ می کنند یا اسم خودشان را بدون هیچ کار و تلاش و دخالتی در مقاله وارد می کنند و آب از آب تکان نمی خورد. به نظرم م. خ از خیلی از اساتید ایرانی اخلاقی است. حداقل آن قدر لوتی است که حتی وقتی قانون اجازه می دهد از دانشجو سرقت نمی کند.
علی / 24 November 2014
آقای علی
به نظر شما در این وضعیت چه کار باید کرد؟ آیا باید به آقای م.خ. جایزه داد که کارش از کار دیگران کمتر دزدی است؟
sepideh / 24 November 2014
خانم سپیده
اتفاقا نکته این است که به اصطلاح ما را به مرگ گرفته اند که به تب راضی باشیم. فساد در ایران در همه سطحها و همه لایههای جامعه نفوذ کرده است. دانشگاه هم فقط یکی از نمونههای فساد است. خب یکی کمتر یکی بیشتر ، ولی کمابیش کمتر کسی پیدا میشود که دامانش آلوده نباشد.
کشوری / 24 November 2014
1- وزارت علوم ایران باید یک بخش جداگانهای را تعریف کند با هشتنُه نفر کارمند که اینها کارشان این باشد که از اول صبح تا آخر وقت اداری بر اساس یک فهرست مشخص (که استادان ردهبالا اولویت بیشتری داشته باشند، و د یگر استادان بصورت نمونههای تصادفی اننتخاب شوند) به بررسی درونمایهٔ آثار جدید و قدیم این استادان بپردازند و آنهایی را که خطاکار بودند در نشریههای مرتبط بازتاب دهند. چنین کاری با توجه به امکانات رایانهای، هزینهٔ زیادی ندارد اما تاثیر مثبتی که بر جامعهٔ علمی کشور خواهد داشت بیش از حد تصور خواهد بود.
2- اخیراً در ژاپن یک استاد برای اینکه ژرفای پشیمانیاش از بیتوجهیای که نسبت به انتشار یک مقاله متقلبانه با تائید او در یک ژورنال علمی صورت گرفته بود را نشان دهد، خودکشی کرد. ( http://online.wsj.com/articles/japanese-stem-cell-scientist-yoshiki-sasai-is-dead-1407206857 )
هوشنگ / 24 November 2014
چه خبره نامت نهند و چه نخبه، چه شعبون بی مخ باشی و بیسواد و
چه م.خ با مخ و سوادی خروار، گر فقط از بینی بزرگ باشی و از بینش
بی بهره آنگه خود فریب دهی و کور و کری چون یک مرده!
Majid / 25 November 2014
انتخاب شدن در فهرست فیلسوفان برتر جهان توسط «کمبریج-انگلستان» مورد جالبی است. موسسه ای هست به اسم International Biographical Centre در کمبریج. هیچ ربطی هم به دانشگاه کمبریج ندارد. فقط آدرسش کمبریج است. این موسسه با دریافت 370 دلار شما را به عنوان مرد سال در هر رشته ای که بخواهید معرفی می کند و برایتان گواهینامه منگوله دار هم صادر می کند.
می توان ادعا کرد که بخش مهمی از مشتریان این موسسه ایرانی هستند. بالاخره مردمی که روشنفکرشان به «شوالیه» (اسب سوار) دولت فرانسه بودن بنازد، فیلسوفش هم باید برود دنبال موسسه کمبریج.
http://www.internationalbiographicalcentre.com
علی / 25 November 2014
در پاسخ خانم سپیده باید عرض کنم مسئله من این است که قضاوت درباره وضعیت اخلاقی اساتید در دانشگاه های ایران بر پایه استانداردهای معمول دنیا صحیح نیست. هیچ شکی در خطای ایشان نیست اما مجموعه بزرگی از خطاها وجود دارد که از کار ایشان بدتر و گاهی بسیار بدترند اما با دلایل قانونی انجام می شوند.
علی / 25 November 2014
حالا آقای م.خ. به کنار. آقایی هست به نام عین اله جعفرنژاد قمی که استاد دانشگاه هم هست. چندین ساله کتاب های آموزشی فارسی رو تو حوزه ی علوم کامپیوتر به نام نویسنده چاپ میکنه در حالی که محتوای کتابش ترجمه ی داکیومنتیشن (documentation) زبان های برنامه نویسیه. شنیدم حتی خودش هم ترجمه نمیکنه میده دانشجوهاش ترجمه کنن. اما سوای اینا کتاب هاش کتاب های خوبی ان.
فرزاد / 27 November 2014
به نظر شما الان حکومت میدونه که من این کامنت رو گذاشتم؟
هر کی میدونه جواب بده لطفن
اما همینکه من میترسم که مبادا یک کامنتم رو حکومت بتونه بفهمه مال منه، به نظر شما چطور میشه با فساد مبارزه کرد؟
مریم / 28 November 2014
آیا واقعا کسی پرسش خانم مریم رو میتونه پاسخ بده؟
از متخصصان زمانه خواهش دارم پاسخ بدهند. چون من تو اینترنت پیدا نکردم.
آیا حکومت یا هرکسی دیگری میتواند بفهمد من این کامنت را گذاشته ام؟ یعنی میتواند هویت من را بفهمد. آیا حکومت میتواند بفهمد من به کجا ایمیل میزنم؟
سام / 29 November 2014