Mahmud_Khatami_1

۱

مورد آقای م. خ. می‌تواند هرکسی را شوکه کند. شاید آن را بشنوید و تا چند روز ذهن‌تان مشغول باشد. دوست دارید به این و آن زنگ بزنید و درباره‌اش صحبت کنید. انگار ذهن‌تان به‌تنهایی تاب درگیرشدن با آن را ندارد. مورد آقای م. خ. شگرف است، شگفتی‌انگیز است، تکان‌دهنده است، و با این همه نغز و جالب است. توصیفِ مورد آقای م. خ. شاید زین‌سان تنها با کنارهم‌نهادنِ وصف‌های جوراجور شدنی باشد، وصف‌هایی که شمارشان بیش از اندازه است. برای همین، شنونده به‌ هر حال از درک آن درمی‌ماند. مورد آقای م. خ. به نحو باورناپذیری باورناپذیر است. برای بار نخست که از آن می‌شنوید باور نمی‌کنید. اما کم‌کم که بیشتر می‌شنوید بیشتر باور نمی‌کنید! مورد آقای م. خ. به‌شدت خاص است. گویا هم‌اینک همه می‌خواهند سر از کار آقای م. خ. درآورند.

۲

Mahmud_Khatami_2

آقای م. خ. در فلان تاریخ در جایی در محله‌ای در شهری در کشوری در جهان زاده شده است.

این توصیفِ بی‌رنگ و خنثا بی‌گمان درک مخاطب را به تأخیر می‌اندازد. آیا آقای م. خ. نمی‌توانست در جایی دیگر، در محله‌ای دیگر، در شهری دیگر، در کشوری دیگر زاده شده باشد؟

مورد آقای م. خ. چنان خاص است که ذهن ما نمی‌پذیرد که او اهل هر جایی باشد؛ او باید به «زیست‌جهان» خاصی تعلق داشته باشد. آقای م. خ. دست‌کم باید اهل کشوری خاص باشد. پس شاید بهتر باشد پیش از هر سخنی یکراست بگوییم او اهل «ایران» است. می‌کوشیم نشان دهیم که او می‌توانست اهل هر جای دیگری باشد.[1] گویا دوست نداریم لکه‌ای دامن‌مان را بیالاید؛ انگار می‌خواهیم همچنان در افسون خوب‌بودن غوطه‌ور بمانیم. اما آیا بی‌دلیل است که مردمانی به دروغ و نیرنگ آوازه می‌یابند، مردمانی که هشدار نسبت به دروغ را در سنگ‌نبشته‌های هزاره‌ای پیشتر می‌جویند.[2]

بپسندیم یا نه، مورد آقای م. خ. بی‌گمان با «ایران» چونان کشوری جهان‌سومی، توسعه‌نیافته، بی‌سامان، و فسادآلود بی‌نسبت نیست. زین‌سان، مورد آقای م. خ. با «ایرانی‌ها» نیز بی‌نسبت نیست. نه‌تنها به خاطر اینکه آن یکی از بس بسیار موردهای مشابه است، و نه‌تنها بخاطر اینکه احتمال موردهای بیشتر را تقویت می‌کند، بلکه به خاطر اینکه مورد آقای م. خ. به شیوه‌ی جالبی پرده از یک «وضعیت» برمی‌دارد: «وضعیت فریب و تباهی».

۳

آقای م. خ. را سال‌ها دکتر صدا کرده‌اند. او را در «نام‌‌دارترین دانشگاه کشور» دکتر صدا کرده‌اند. می‌گویند او نه یک بلکه دو دکترا دارد.[3] اکنون در مدرک دانشگاهیِ او اماواگر می‌کنیم. او با چه سازوکاری مدرک دکترا گرفته است؟ چه کسانی بر کار او نظارت داشته‌اند؟ از کدام دانشگاه برآمده است؟ آیا به او بورسیه‌ی تحصیلی داده‌اند؟ آیا با معیارهای مشخصی شایستگیِ او را سنجیده‌اند؟ علاقه‌مندیم بدانیم که چه عامل‌هایی در به‌وجودآمدنِ مورد آقای م. خ. دخیل بوده است؛ اینجا یک «تبیین علّی» لازم است. همچنین، دوست داریم بدانیم «چرا» و به چه هدفی چنان کسی چنان کرده است؛ اینجا یک «تبیین غایی» لازم است. نیز، می‌خواهیم بدانیم او «چگونه» توانسته است چنان کند؛ اینجا یک «تبیین صوری» لازم است.

آقای م. خ. را سال‌ها استاد صدا کرده‌اند. او به‌عنوان «استاد نمونه» برگزیده شده است و کتاب او «جایزه‌ کتاب سال» را دریافت کرده‌ است.[4] او در جایگاهی بوده است که به او احترام گذاشته‌اند. کسانی ناگزیر بوده‌اند ساعت‌ها بر سر کلاس او بنشینند؛ کسانی ناگزیر بوده‌اند زیر نظر او کار کنند؛ کسانی پژوهش خود را زیر نظر او انجام داده‌اند؛ او در جایگاهی بوده است که بر کار دیگران نظارت کرده است؛ او در جایگاهی بوده است که برای دیگران تصمیم گرفته است؛ او در «جایگاهی» بوده است؛ او «قدرت» داشته است.

آقای م. خ. فقط دکتر و استاد نبوده است. بلکه مهم‌تر از آن مجتهد بوده است. «اجتهاد» بالاترین درجه‌ی تحصیلات دینی و حوزوی است. آیا حق نداریم دست‌کم شگفت‌زده شویم چنانکه گویی قطعات یک پازل عجیب را می‌بینیم که چگونه کم‌کم کنار هم قرار می‌گیرد، پازلی که پاسخی به معمای «فساد در ایران» را در خود خواهد داشت.

۴

Mahmud_Khatami_4

آقای م. خ. را سال‌ها فیلسوف به حساب آورده‌اند. او را «از پرکارترین فیلسوفان معاصر ایران» شمرده‌اند که «در مدت کوتاهی به مقام استادتمام در گروه فلسفه دانشگاه تهران دست یافت».[5] حتا گفته‌اند او «در فهرست فیلسوفان برتر جهان در سال ۲۰۰۶ – كمبریج انگلستان» قرار گرفته است.[6] آیا او نمی‌توانست در هیچ رشته‌ی دیگری تحصیل کند؟ از میانِ این همه جوراجور رشته‌ها‌ی دانشگاهی، چرا آقای م. خ. باید فلسفه بخواند؟ گویا خاص‌بودنِ مورد آقای م. خ. لازم دارد که او در رشته‌ای خاص تحصیل کرده باشد، رشته‌ای آذین‌یافته با نام کسی چون کانت که می‌گفت: «تنها مطابق اصلی رفتار كن كه بتوانی هم‌هنگام بخواهی که آن قانونی همگاني گردد.».[7] و همو که می‌گفت: «چنان رفتار كن كه همواره انسانیت‌ را، در دیگری همان‌سان که در خویشتن، هم‌هنگام به چشم غايت بنگري و نه هرگز به چشم وسيله.».[8] آیا آقای م. خ. نمی‌توانست رشته‌ای دیگر را برگزیده باشد؟

نه، آقای م. خ. باید در رشته‌ی فلسفه‌ تحصیل می‌کرد. در فلسفه است که سخن از حقیقت در میان است؛ فیلسوفان می‌کوشند پرده از چهره‌ی حقیقت فروافکنند. آنها دست‌کم مدعی‌اند که می‌خواهند پرده از چهره‌ی حقیقت فروافکنند. در مورد آقای م. خ. اما حقیقت دیرگاهی هرچه پوشیده‌تر می‌شود. خاص‌بودنِ مورد آقای م. خ. می‌طلبد که او در رشته‌ی فلسفه تحصیل کند تا «آیرونیک»[9] بودنِ قضیه به نهایت درجه‌ی خود برسد.

۵

نویسنده: م. خ.؛ مترجم:…؛ انتشارات:…؛ تاریخ نشر:…. مترجم کتابی را ترجمه کرده است. او کتابی را فقط ترجمه کرده است. مسئله صرفاً این است که او کتاب را از آقای م. خ. گرفته است زمانی که آقای م. خ. را هنوز دکتر و استاد صدا می‌کردند و مترجم طبیعتاً در آن زمان به آقای م. خ. ارادت داشته است.[10] آقای م. خ. به مترجم گفته است که کتاب را خودش نوشته است. مترجم آن را ترجمه کرده است. مترجم اکنون فهمیده است که نویسنده نه آقای م. خ. بلکه کسی دیگر بوده است. مترجم فقط کتابی را به نام آقای م. خ. ترجمه کرده است و انتشارات فقط آن را با نام آقای م. خ. چاپ کرده است و توزیع‌کننده فقط آن را به نام آقای م. خ. توزیع کرده است و کتاب‌فروشی‌ها فقط آن را با نام آقای م. خ. فروخته‌اند و مخاطبان فقط آن را با نام آقای م. خ. خریده و خوانده‌اند.

آیا می‌توان بر مترجم خرده گرفت که چرا به آقای م. خ. ارادت داشته است زمانی که همه‌ او را استاد می‌شمرده‌اند؟ آیا می‌توان بر مترجم خرده گرفت که چرا فریب خورده است؟

اما این فقط مترجم نبوده است که فریب خورده است؛ انتشارات، توزیع‌کننده‌، کتاب‌فروشی‌ها، و همه‌ی مخاطبان همه یکسره فریب خورده‌اند؛ انگار یک جامعه یکسره فریب خورده است. کسی فریب می‌دهد و کسی فریب می‌خورد. آیا می‌توان به کسی که فریب خورده است انتقاد کرد که چرا فریب خورده است؟ آیا می‌توان بر مردمانی که برای سال‌ها پیوسته فریب می‌خورند خرده‌ گرفت که چرا فریب‌ می‌خورند؟

۶

Mahmud_Khatami_6

در یک نگاه کلی، می‌توان شیوه زیستن هرکس، «زیستار» او، را با نظر به نسبتی تعریف کرد که زندگیِ هرکس با زندگیِ دیگران دارد، نسبتی که کردار و رفتار او با کردار و رفتار دیگران دارد. در یک نگاه کلی، می‌توان «زیِش» هرکس را در دیالکتیکی نشان داد که زندگیِ او با زندگیِ دیگران برقرار می‌کند، دیالکتیک خود-دیگری.

آقای م. خ. به اندیشیدن نیازی ندارد؛ دیگری به جای او می‌اندیشد. آقای م. خ. از پژوهیدن بی‌نیاز است؛ دیگری به جای او می‌پژوهد. آقای م. خ. را به نوشتن چه حاجت؛ دیگری به جای او می‌نویسد. آقای م. خ. نیاز ندارد دست به کار ترجمه بزند؛ دیگری برای او و به نام او ترجمه می‌کند. لازم نیست آقای م. خ. خود را به زحمت بیاندازد و از خود بنویسد؛ دیگری این کار را هم برای او می‌کند، دیگری که به‌واقع جز خودِ او نیست، خود او که البته از کار دیگری برمی‌دارد؛ او از کار دیگری به نام خود برمی‌دارد و درباره‌ی خود به نام دیگری می‌نوسد چیزی را که از دیگری است. خود، دیگری؛ از خود، از دیگری؛ به نام خود، به نام دیگری؛… : دیالکتیکِ خود-دیگری به شکل فسادآمیزی جریان می‌یابد.

۷

«کتابی درباره‌ی یک فیلسوف معاصر ایرانی به زبان انگلیسی نوشته شده است.». آیا این خبر در همان آغاز شما را به تردید نمی‌افکند؟ نخواهید ‌پرسید: چگونه در چیرگیِ خشک‌اندیشان، در زمانه‌ی بی‌برگیِ باغ خرد، در دوران واپس‌ماندگیِ اندیشه، در جامعه‌ای که فلسفه از ترجمه فراتر نمی‌رود، چگونه کسی چنان بالیده و شکوفیده است که دیگران درباره‌ی او نوشته‌اند؟ آیا چنان خبری نمی‌بایست در همان آغاز ما را به تردید می‌انداخت چنانکه پی‌گیرِ آن شویم و، بسیار زودتر از این، از قضیه سر در آوریم؟ گرچه محتوای کتاب نیز برگرفته از کارِ این و آن است، نویسنده‌ی کتاب «سوفیا تیلور» نام دارد. دیرگاهی پس از چاپ کتاب، تازه اکنون بحث درگرفته است که جایی دیگر نامی از «سوفیا تیلور» نیست؛ که شاید کسی به نام «سوفیا تیلور» اساساً وجود نداشته باشد.[11]

آیا «سوفیا تیلور» صرفاً یک نام است؟ آیا کسی که این نام به‌واقع بر آن دلالت کند در «جهان خارج» وجود ندارد؟ البته که خیلی‌ها نام‌شان سوفیا تیلور است و این نام گمان‌انگیزانه عام و پرکاربرد است. اما آیا «سوفیا تیلور» که فلان کتاب را در وصفِ فلان ایرانی که روزگاری او را استادِ فلسفه می‌شمرده‌اند نوشته است «وجود خارجی» ندارد؟ به‌راستی «نام‌های خاص» چگونه بر مدلول‌هایشان دلالت می‌کنند؟

سول کریپکی، فیلسوف تحلیلیِ معاصر، می‌گوید یک «نام خاص» از راه یک «زنجیره‌ی علّی»، که از یک رخداد «نامگذاری» آغاز می‌شود، بر مدلول‌اش دلالت دارد.[12] اگر حرف کریپکی درست باشد، «سوفیا تیلور»، یعنی همان کسی که کتابی در وصف فلان ایرانی که روزگاری استاد فلسفه شمرده شده است، باید از راه یک زنجیره‌ی علّی به یک رخداد نامگذاری برگشت‌پذیر باشد. در مورد خاص آقای م. خ.، اما، اگر کسی که نام بر او گذاشته شده است درواقع وجود خارجی نداشته باشد، آنگاه شاید نامگذاری را آقای م. خ. خود انجام داده است، شاید این کار تنها در ذهن آقای م. خ. انجام شده است. «سوفیا تیلور» که در داستان آقای م. خ. مطرح است گویا صرفاً یک نام است و وجود خارجی ندارد، نه حتا در حد یک شخصیت داستانی. زین‌بیش، در اینجا شاید قصد این است که نام‌گذاری و مرجع نام هرچه بیشتر در ابهام باقی‌ بماند. گویی مورد آقای م. خ. حتا نظریه‌های فلسفیِ جاافتاده را به پرسش می‌گیرد.

۸

Mahmud_Khatami_8

آورده‌اند که روزى انورى از بازار بلخ مى‌گذشت. هنگامه‏‌اى دید. پیش رفت و سرى در میان کرد، مردى دید که قصاید انورى به نام خود مى‌‏خوانْد و مردم او را تحسین مى‌‏کردند.

انورى پیش رفت و گفت: اى مرد این اشعارِ کیست که مى‌‏خوانى؟
گفت: اشعارِ انورى.
انورى گفت: انورى را مى‌‏شناسى؟
گفت: انورى منم.
انورى بخندید و گفت: «شعردزد» دیده بودم اما «شاعردزد» ندیده بودم.[13]

۹

مورد آقای م. خ. فلسفی ست. و این صرفاً بدین خاطر نیست که او فلسفه خوانده است. مورد او پرسش‌های بنیادین را درمی‌افکند. و مگر فلسفه جز رهیافت به پرسش‌های بنیادین است؟

مورد آقای م. خ. پرسش‌انگیز است، پرسیدنی ست، پرسش‌مند است، پُرپرسش است. آقای م. خ. یک‌تنه کل گروه فلسفه در فلان دانشگاه را به زیر پرسش می‌برد. نه، بیشتر، او کل یک دانشگاه را به زیر پرسش می‌برد. نه‌، باز بیشتر، او کل دستگاه آموزش عالی در یک کشور را به زیر پرسش می‌برد. نه، و باز بیشتر، او کل دستگاه آموزش در یک کشور را به زیر پرسش می‌برد. نه، و دوباره باز بیشتر، او کل نظام اخلاقیِ یک جامعه را به زیر پرسش می‌برد. نه، و باز و دوباره باز بیشتر، او یک جامعه را یکجا به زیر پرسش می‌برد. بدین‌سان، مورد عجیب آقای م. خ. مرزهای پرسش را یکی پس از دیگری درمی‌نوردد… مورد آقای م. خ. پرسش را به زیر پرسش می‌برد.

زین‌رو، برای فهم مورد آقای م. خ. نیز باید هرچه بیشتر فرارفت، فرارفتی که بسیار پرسویه است: یک گذار «ترافرازنده»[14] لازم است تا مورد آقای م. خ. را دریابیم؛ سده‌ها «تبارشناسی» لازم است که وضعیتی که او از آن برآمده است را بازشناسیم؛ بایسته است انگاره‌های پیش‌پذیرفته‌ی ذهن ایرانی «ساختار‌شکنی» شوند؛ «شک دکارتی» لازم است که به سرچشمه‌ها بازگردیم و باز از آغاز بیاغازیم؛ انگاره‌های بسیاری را باید درنگریست، اما هم‌ّهنگام نباید چیزی را در کمانک گذاشت و تعلیق کرد؛ گویی در اینجا «پدیده‌شناسی»[15] باید بدون «اپوخه‌»[16] انجام گیرد.

۱۰

Mahmud_Khatami_10

رویکردها به مورد آقای م. خ. یکسان نیست. برخی از ما از او عصبانی هستیم که ما را چنان فریب داده است؛ برخی از ما بیم داریم که مبادا در حق او بی‌انصافی شود؛ نمی‌خواهیم او را یکجا و یکباره در هم شکنیم؛ برخی از ما شاید حتا او را نابغه بدانیم، نابغه‌ای که از جهل و بی‌سامانی و نبودِ نظارت بهترین استفاده را کرده است و برای سال‌ها دیگران را گمراهانده است. به‌راستی رویکرد ما به مورد آقای م. خ. چگونه باید باشد؟

هرآنچه فراگیر شود «نمونه‌های فرازین» (نمونه‌ها‌ی اعلی) را نمایان خواهد کرد. آلودگی که فراگیر شود کسانی به بیماری‌های درمان‌ناپذیر دچار می‌شوند. نابسامانی اقتصادی، بی‌قانونی، و تبعیض وقتی فراگیر شود از فسادهای بسیار درشت را می‌شنویم. مورد آقای م. خ. مهم است چراکه یک نمونه‌ی فرازین است.

در چنین شرایطی چه کسی مقصر است؟ به‌راستی، وقتی آلودگی کل یک شهر را فرامی‌گیرد چه کسی را باید مقصر دانست؟ دست‌اندکارانی که چاره‌ای نمی‌اندیشند، مردمانی که آلوده می‌کنند، هردو،…؟ آیا فقط «کسی» یا «کسانی» مقصر اند؟ با یک نگاه «کل‌نگر»، شاید همه‌ی ما در این وضعیت، در این تباهی، دستی داشته باشیم. شاید مقصر باشیم که «فساد» را در «سپهر همگانی» به بحث ننشسته‌ایم. شاید مقصر باشیم که دقت نکرده‌ایم، که فریب خورده‌ایم.

ممکن است در پیرامون خود زودبه‌زود آمارهایی از فسادهای بسیار بزرگ بشنوید. با این حال، موردِ آقای م. خ. باز برایتان تکان‌دهنده‌ است. ممکن است در پیرامون خود زودبه‌زود خبرهای تکان‌دهنده بشنوید. مثلا ممکن است بشنوید که کسی در خیابان به روی زنان اسید پاشیده است. و بعد بشنوید که گفته‌اند توطئه‌ای در کار بوده است. با خود می‌اندیشید شاید در مورد آقای م. خ. هم همه‌ی این حرف‌وحدیث‌ها چیزی جز جوسازی‌ نباشد. معلوم است که هنوز نتوانسته‌اید مورد آقای م. خ. را باور کنید!


 پانویس‌ها

[1] برای مثال، کامنت‌های مطلب مربوطه در این وب‌سایت را ببینید.

[2] اشاره به سنگ‌نبشته‌ی داریوش بزرگ در ضلع جنوبیِ تخت جمشید. (ر.ک فرهنگنامه ایران)

[3] منبع

[4] همان

[5] ویکی‌پدیای فارسی (تأکید از نویسنده است.) لازم به ذکر است که این مقاله ویکی‌پدیا در این روزها مدام دستخوش تغییر است.

[6] منبع

[7] Kant, I. (2002). Groundwork for the Metaphysics of Morals. Yale University Press. . p. 37.

[8] ibid., p. 46-7.

[9] ironic

[10] بنگرید به اینجا.

[11] بنگرید به اینجا.

[12] Kripke, S., 1980. Naming and Necessity, Cambridge, MA: Harvard University Press.

[13] بهارستان جامی. به تصحیح دکتر اسماعیل حاکمی. برگرفته از www.TarikhBook.ir (تغییرات ویرایشی از نویسنده است).

[14] transendental

[15] phenomenology

[16] epoché

از همین نویسنده:

فساد دانشگاهی در ایران