این مقاله در ادامۀ مقالات” فلسفه تحلیلی چیست؟” ، “فلسفه تحلیلی و متافیزیکی اندیشی“، “متافیزیک، حلقۀ وین و فلسفه تحلیلیِ متاخر“، “روانشناسی گرایی، طبیعت گرایی و فلسفه تحلیلی” و “اخلاق، سیاست و سنت فلسفه تحلیلی” است که پیش از این در سایت «رادیو زمانه» منتشر شده‌اند. در آن مقالات، حدود و ثغور فلسفۀ تحلیلی، تعریف فلسفۀ تحلیلی بر اساس جغرافیا، ریشه‌های اتریشی- انگلیسیِ فلسفۀ تحلیلی، تلقی آبای فیلسوفان تحلیلی از متافیزیکی اندیشی، مقوماتِ فلسفۀ حلقۀ وین، اقبالِ به مباحث متافیزیکی در نیمۀ دوم قرن بیستم، روانشناسی گرایی، طبیعت گرایی، نسبت میان علم و فلسفه و جایگاه مباحث اخلاقی و سیاسی در آثار فیلسوفان تحلیلی به بحث گذاشته شد. در این نوشتار بحث خود دربارۀ چیستی مفهوم فلسفه تحلیلی را با وام کردن مفهوم ویتگنشتاینیِ « شباهت خانوادگی» به پایان می‌برم.

analytic_philosophy

از واژۀ فلسفه تحلیلی چه معنایی را مراد می‌کنیم؟ آیا می‌توان با توجه به تمامی شاخه‌ها و اختلاف‌های میان فیلسوفان تحلیلی، از آغاز پیداییِ آن تا کنون، تعریفی از فلسفۀ تحلیلی بدست داد که به نحو یکسان بر تمام نحله‌ها و شاخه‌های این سنت صدق کند؟ آیا می‌توان از مؤلفه و یا مؤلفه‌های مشترک[1] در میان تمام فیلسوفان تحلیلی سراغ گفت و بر مبنای آن، تعریفی پیشینی و ذات گرایانه که جامع افراد و مانع اغیاراست، از فلسفه تحلیلی ارائه داد؟

اکنون می‌کوشم با یادآوری موضوعاتی که تا کنون در این سلسله مقالات به بحث گذاشته شده و تبیین نسبت چندتن از چهره‌های برجستۀ فلسفه تحلیلی با این مقولات، به این پرسش که «آیا می‌توان از خصوصیت یا خصوصیاتی مشترک در میان تمام فیلسوفان تحلیلی سخن گفت؟» پاسخ بگویم. پنج موضوع یاد شده عبارتند از:

۱. چرخش زبانی

۲. نقد متافیزیک

۳. نسبت میان فلسفه و علم

۴. طبیعت گرایی

۵. جایگاه اخلاق و سیاست

چنانکه پیش از این آمد، ذیل هر یک از مقولات فوق، با آراء و عقاید مختلفی در میان فیلسوفان تحلیلی مواجه هستیم. از جمله می‌توان از چرخش طبیعت گرایانه در مقابل چرخش زبانی، احیای متافیزیک به اقتفای کواین در مقابل نقد افراطی آن در میان فیلسوفان حلقۀ وین، ربط وثیقِ میان فلسفه و علم پس از دهۀ پنجم قرن بیستم در مقابلِ باور به جدایی آنها در میان برخی از آباء فلسفۀ تحلیلی نظیر فرگه و ویتگنشتاین نام برد.

تطور آراء فیلسوفانِ تحلیلی دربارۀ متافیزیک تا پایان نیمۀ اول قرن بیستم را می‌توان چنین خلاصه کرد: موضع فرگه دربارۀ متافیزیک مبهم است. دفاع وی از «عینیت»[2] معنا صبغۀ متافیزیکی دارد، حال آنکه «نظریۀ زائد بودن صدق»[3]، که فرگه از آن دفاع می‌کند، از ضدّ متافیزیکی‌ترین نظریه‌های صدق است؛ چرا که مطابق با آن، «صدق» مندرج و منطوی در گزاره است، نه خصوصیتی بیرون از گزاره که بتوان فی المثل آن را در جهان پیرامون سراغ گرفت.[4] رساله منطقی- فلسفی ویتگنشتاین نیز به یک معنا متافیزیکی و به یک معنا ضد متافیزیکی است. وی، به اقتفای کانت که در نقد عقل محض از شروط استعلاییِ امکان پذیری معرفت نسبت به جهان پیرامون سراغ می‌گرفت، در پی واکاویِ و احصاء شروط استعلاییِ سخن گفتنِ معنادار است. پس، از آن حیث که بر خلاف فیلسوفان پیشین در پی به دست دادنِ یک نظام متافیزیکی نیست، پروژه فلسفیِ ضد متافیزیکی را اختیار کرده؛ ازسوی دیگر، از آنجایی که در پی برشمردنِ شروط استعلایی است، پروژۀ فلسفی او متافیزیکی است.[5] راسل نیز دربارۀ مفاهیم کلی[6] رئالیست بود، اما در دیگر موارد، موضع ضد متافیزیکی داشت.اعضای حلقۀ وین با متافیزیک هیچ بر سر مهر نبودند؛ فیلسوفانِ مکتب آکسفورد و کمبریج نیز با اهمیت دادن و برکشیدنِ بحث‌های تحلیل مفهومی[7]، عموما مواضع ضدّ متافیزیکی داشتند.

از مقولۀ متافیزیک که بگذریم، در بحث از زبانِ فلسفۀ تحلیلی، به عنوان یکی از مؤلفه‌های تعریف ساز، با تنوع زبان‌های به کار گرفته شده توسط فیلسوفان مواجه‌ایم. چنانکه پیشتر آمد، فلسفۀ تحلیلی را علاوه بر آنگلوساکسون و آنگلوامریکن، انگلیسی- اتریشی نیز نامیده‌اند. این امر بر مؤلفه‌های غیر انگلیسی و غیر آمریکایی در سنت فلسفۀ تحلیلی دلالت می‌کند. به رغم انگلیسی زبان بودنِ اکثر فیلسوفان تحلیلیِ معاصر، نمی‌توان «انگلیسی زبان بودن» را ویژگیِ مشترکِ تمام فیلسوفانِ این سنت انگاشت. برخی از آباء فلسفۀ تحلیلی و اعضای حلقۀ وین، آلمانی، لهستانی و اتریشی بودند.

افزون براین، مرزهای جغرافیایی را نیز نمی‌توان خصوصیتی مشترک میان تمام فیلسوفان تحلیلی در نظر گرفت. امروزه، استرالیا و کانادا نیز در کنار انگلستان و امریکا، حاویِ جریان‌هایی پویا در سنت تحلیلی هستند. در آلمان و فرانسه نیز می‌توان از فیلسوفانی با گرایش تحلیلی نام برد و سراغ گرفت. در مراحل آغازین سنتِ فلسفۀ تحلیلی نیز با برخی فیلسوفان تحلیلیِ غیر انگلیسی مواجه بوده ایم.

با مد نظر قرار دادن نکات فوق، می‌توان پرسش اصلی را اینچنین صورتبندی کرد: اگر نمی‌توان خصوصیت و یا خصوصیاتی مشترک در میان همۀ انواع و شاخه‌های فلسفۀ تحلیلی یافت، چگونه می‌توان این سنت فلسفی را تعریف کرد و بر تنوع و تکثر موجود در آن فائق آمد و بدان وحدتی بخشید؟

به باور گلاک، نمی‌توان فلسفۀ تحلیلی را از روی جنس و فصل تعریف کرد. به بیانی دقیقتر، نمی‌توان با تاکید بر خصوصیت و یا خصوصیاتی ویژه و مشترک در میان همۀ فیلسوفان تحلیلی یا موضوع‌های مورد بحث در سنت فلسفۀ تحلیلی، تعریفی مشخص از آن بدست داد. می‌توان گفت فلسفۀ تحلیلی به لحاظ جغرافیایی، موضوعات مورد بحث، زبان اتخاذ شده و روش بررسی دارای شکل ثابت و متعینی نیست و ما با طیفی از مؤلفه‌ها در میان فیلسوفان و موضوعاتِ مورد نظر آنان در فلسفۀ تحلیلی مواجه هستیم. در عین حال، از منظر گلاک، می‌توان با وام کردن آموزۀ «شباهت خانوادگی»[8] که نسب نامۀ ویتگنشتاینی دارد، این طیف از خصوصیاتِ متنوع را تبیین کرد و توضیح داد و از آنها رویهم معنایی خاص را افاده کرد؛ آنچه از آن تحت عنوان «فلسفۀ تحلیلی» یاد می‌شود.

به باور هیلتون نیز، ارائۀ تعریفی بر اساس خصوصیت و یا خصوصیاتی دقیق و مشترک در میان تمام فیلسوفان تحلیلی، ممکن و مفید نیست. به نظر وی، میان این فیلسوفان، همپوشانی‌ها و ناهمپوشانی‌های متعددی وجود دارد.

شباهت خانوادگی

با مد نظر قرار دادن آموزۀ «شباهت خانوادگی» می توان توضیح داد که چگونه مفهوم فلسفۀ تحلیلی، در عین تکثر و تنوع مؤلفه های سازندۀ آن در جهان خارج ، افادۀ معنا می کند. ویتگنشتاین در فقرات ۶۵−۷۱ کاوش های فلسفی[9] با طرح یک مثال به تبیین ایدۀ شباهت خانوادگی می پردازد. سؤال این است که چگونه می توان مفهومی مانند « بازی» را تعریف کرد و از آن تعیین مراد نمود؟ ویتگنشتاین در فقرۀ ۶۶ مثال هایی از بازیهای گوناگون را ذکر کرده، در فقرۀ ۶۸، ایدۀ شباهت خانوادگی را طرح می کند. وی بر این باور است که نمی توان فهرستی از وصف یا اوصاف مشترکِ بازی سازِ میان بازی های مختلف بدست داد. بازیهایی چون فوتبال، بسکتبال، والیبال، هندبال، هاکی، کشتی، شطرنج ، اسبدوانی، دوز، اسکواش، پسر بچه ای که توپ را به سمت دیوار پرتاب می کند و می گیرد… را در نظر آوریم. تامل در مؤلفه های قوام بخش این بازیها نشان می دهد که نمی توان مؤلفه یا مؤلفه های مشترکی میانِ این بازیها سراغ گرفت. مؤلفه هایی چون توپ، تور، تیم، دروازه، کلاه ایمنی، برد و باخت… در برخی از این بازیها دیده می شود و در برخی دیده نمی شود. مثلا، «توپ»، در فوتبال و بسکتبال و والیبال و اسکواش هست، اما در کشتی و شطرنج و دوز و اسبدوانی نیست. بر همین سیاق است دیگر مؤلفه ها نظیر«تیم»، « تور»، «دروازه» و « برد و باخت»؛ در برخی از بازیها یافت می شوند و در برخی دیگر نه. مدلول این سخن این است که هر چند کاربران زبان[10] واژۀ «بازی» را در سیاقهای گوناگون بکار می برند و از آن تعیین مراد می کنند، اما این امر متوقف بر مفروض گرفتن یک یا چند مؤلفۀ مشترک میان بازیهای شناخته شده نیست.[11] در واقع، شهودهای زبانی[12] ما بر این امر دلالت می کند که به رغمِ مفتوح[13] بودنِ فهرست مؤلفه های بازی- ساز و فقدان خصوصیت و یا خصوصیات مشترک میان بازیهای مختلف، می توان این واژه را به نحو معناداری در سیاقهای گوناگون بکار بست و از آن تعیین مراد کرد، هر چند، تلقی ذات گرایانه ای[14] از مفهوم « بازی» در دست نیست.[15] به عنوان مثال، تعریف بر اساس ذات مفهوم « بازی» از این قرار است: اگر پدیده y حاوی خصوصیات g1، g2، g3،…gn  باشد، آنگاه y یک بازی است. اما شهودهای زبانی ما حکایت از این دارد که بدست دادن چنین تعریفی ممکن نیست. در واقع، کاربست واژۀ بازی در سیاق های گوناگون و ناظر به بازیهای مختلف، بر اساس وجود شباهتی از جنس شباهتی است که میان اعضای یک خانواده یافت می شود. به عنوان مثال، در خانوادۀ f، شخص f1 دارای دو خصوصیت a و b است ( رنگ چشم قهوه ای و پیشانی بلند). شخص f2 دارای خصوصیات b و c ( پیشانی بلند و موی مجعد) است و شخص f3 دارای خصوصیات c و d ( موی مجعد و رنگ پوست سفید). به رغم اینکه هیچ خصوصیت مشترکی میان f1 و f3 وجود ندارد، خطوط مشترکی این دو عضو خانواده را به یکدیگر وصل می کند؛ بر همین سیاق است شباهت های میان دیگر اعضای خانواده. این زنجیره با اشتغالِ به عملِ ورزیدنِ[16] کاربر زبان و دیدن شباهتها [17] و عدم شباهتها میان مصادیق گوناگون ادامه پیدا می کند. در واقع، اوصاف سازندۀ مفهومی نظیر بازی، تنها در مقام عمل و با اشتغال به عمل ورزیدن در سیاق های گوناگون بروز و ظهور پیدا می کنند. به تعبیر دیگر، در این میان، قیود هنجاری ای[18] وجود دارد که نمی توان آنها را به نحو پیشینی برشمرد و صورتنبدی نظری[19] و معین و مشخصی از آنها بدست داد؛ قیود هنجاری ای که حدود و ثغور و مرزها و دایرۀ مصادیق مفاهیمی نظیر «بازی» را مشخص می کند. در مقابل، تنها در مقام عمل و با دیدن شباهت ها و عدم شباهت ها ست که این هنجارمندی[20] و قیود هنجاری سر بر می آورد و تعین می یابد. ویتگنشتاین در فقرۀ 66 کاوشهای فلسفی می گوید: « نگویید باید چیز مشترکی میان انواع بازیها وجود می داشت، وگرنه بازی نامیده نمی شدند. درست نگاه کنید و نشان دهید».

مؤلفه هایی چون نقد متافیزیک، چرخش زبانی، طبیعت گرایی، رابطۀ میان علم و فلسفه… را نمی توان مؤلفه های ذاتیِ مفهوم «فلسفۀ تحلیلی» انگاشت، بدین معنا که همۀ فیلسوفان تحلیلی دربارۀ یک یا چند مؤلفه از این مؤلفه ها، ایده و تلقی یکسانی دارند. چنانکه آمد، فی المثل، فیلسوفان تحلیلی دربارۀ متافیزیک و یا رابطۀ میان علم و دین آراء مختلف و گوناگونی دارند. مدلول سخن فوق این است که نمی توان مؤلفه یا مؤلفه هایِ ما به الاشتراکِ میان ایده ها و آراء و نگرش های فیلسوفان تحلیلیِ مختلف را احصاء کرد و بر شمرد. اما بر اساس آموزۀ «شباهت خانوادگی»، این امر مانع از نامیدن همۀ این فیلسوفان به عنوان فیلسوف تحلیلی و تفکیک آنها از فیلسوفان قاره ای نمی شود. شباهت میان این فیلسوفان و تمایزآنها از دیگر نحله های فلسفی را با لحاظ کردنِ طیفی از خصوصیات مختلف در سیاق های گوناگون می توان احراز کرد و بدست آورد. مفهوم « سیاق»[21] در اینجا محوریت دارد، بدین معنا که تشخیص مصادیق مفهومی نظیر « فلسفه تحلیلی»، به نحو پیشینی و سابق بر تجربه و فارغ از سیاق ممکن نیست، بلکه با عنایت دقیق در سیاق و جمیع مؤلفه های آن بدست می آید. میان فیلسوفانِ تحلیلی ای نظیر فرگه، راسل، مور، کارنپ، گودل، راس، آستین، کواین، کریپکی، دیویدسون، مک داول، دنسی…؛ همچنین میان این فیلسوفان و فیلسوفان قاره ای نظیر هگل، هوسرل، برنتانو، هایدگر، سارتر، لویناس، یاسپرس، مرلوپونتی، مارسل… همپوشانی ها و ناهمپوشانی ها و شباهت ها و تفاوتهای مختلفی وجود دارد. اما، همانگونه که به رغم عدم حضور یک خصوصیت مشترک میان تمام اعضاء خانواده ای نظیر خانواده f، همچنان می توان آنها را اعضای یک خانواده دانست و از خانواده های دیگر تفکیک کرد؛ به رغم فقدان یک مؤلفۀ مشترک میان تمام فیلسوفان تحلیلی، می توان ایشان را متعلق به یک خانوادۀ فلسفی دانست و این خانواده را از خانوادۀ فلسفه قاره ای تفکیک کرد و بازشناخت.

پانویس‌ها

[1] Common feature or features

[2] objectivity

[3] redundancy theory of truth

[4] در مقابل، نظریه صدق « مطابقت»، نظریه ای متافیزیکی است، چرا که «صدق» را از روی «مطابقت »تعریف می کند و ناظر به «رابطۀ تطابقیِ» میان گزاره و مدلول و مطابَق آن در جهان پیرامون است.

[5] برای بسط بیشتر این مطلب، نگاه کنید به:

سروش دباغ، فایل های صوتی جلسات «فلسفه ویتگنشتاین» ، تورنتو، بنیاد سهروردی، پاییز ۹۳ در این لینک.

[6] universals

[7] Conceptual analysis

[8] family resemblance

[9] Philosophical Investigations

[10] language-users

[11] برای آشنایی بیشتر با مفهوم « شباهت خانوادگی» و قرائت های متفاوت از آن، همچنین نقدهای وارد بر آن ، به عنوان نمونه، نگاه کنید به :

سروش دباغ، ” بازیها و معناها: سه تقریر از شباهت خانوادگی در فلسفه ویتگنشتاین”، سکوت و معنا، تهران، صراط، ۱۳۹۳، ویراست دوم، چاپ سوم، صفحات ۶۲-۴۷؛ همو، « شباهت خانوادگی وابهام دلالت شناختیِ آن»، زبان و تصویر جهان، تهران،نی، ۱۳۸۹، صفحات ۵۰-۳۹.

[12] linguistic intuitions

[13] open-ended

[14] essentialistic

[15] تعریف بر اساس وجود مؤلفه و یا مؤلفه های مشترک را تعریف به ذات می نامند. قدما این نوع تعریف کردن را، تعریف بر اساس جنس و فصل نامیده اند.

[16] being engaged in practice

[17] seeing the similarities

[18] normative constraints

[19] theoretical articulation

[20] normativity

[21] context