«تو مردی را به من نشان بده که بنده سوداها نباشد، تا من او را در ژرفنای قلب خود، در آن قلب قلب خود که تو را جای دادهام، نگهبان باشم.» (نمایشنامهی هملت – پردهی سوم- صحنهی دوم)
۲۷ سپتامبر سالروز تولد گراتزیا کوزیما دلددا است؛ نویسندهای که در نوئورو، جزیره دورافتادهای در ساردنی در جنوب ایتالیا متولد شد، در دل طبیعت بکر و شگفت این جزیره بالید؛ از میان سنتها و بندهای اجتماعی آن دیار قد کشید و با وجود پرورش در جامعهای که هنوز حق تحصیل و تفکر را برای زنان به رسمیت نمیشناخت، دست به قلم برد و روایتگر عشقهای سودایی مردم زادبومش شد و سرانجام نام او در تاریخ جوایز نوبل، به عنوان دومین زن نویسنده پس از سلما لاگرلوف سوئدی و همینطور دومین نویسنده ایتالیایی پس از جوسوئه کاردوچی ثبت کند.
آکادمی نوبل در سال ۱۹۲۶ جایزه نوبل ادبی را به گراتزیا کوزیما دلددا اهدا کرد. در بیانیه نوبل آمده بود: «به خاطر قصههای آرمانگرایانه و برانگیزانندهای که گراتزیا کوزیما دلددا در پرتو الهام گرفتن از احوال زندگی مردم زادگاه نوشته، و همچنین به دلیل وصفهای زلال، عمیق و سراسر احساس او از نگرانیهای انسان در مفهوم کلی» این جایزه به او تعلق میگیرد.
گراتزیا کوزیما دلددا در یک خانواده متوسط و در جامعهای دورافتاده و سنتزده پرورش یافت. او که به خاطر سلطه سنتها و زن بودنش فقط سه کلاس سواد داشت، راه پروردن اندیشهاش را در کتابخانه بزرگ عمهاش یافت. او در این کتابخانه آثار نویسندگان ایتالیایی، روس و فرانسوی را مطالعه کرد و دانستههایش را ارتقا داد و بیتوجه به مشکلات و تنگناهای بسیار خانوادگیاش به نوشتن روی آورد.
نوع مطالعات او و همینطور ویژگیهای اقلیمی محل زندگیاش، دلدا را به سوی مکتب «وریسم» (واقعگرایی محض) و تأثیر پذیرفتن از بنیانگذار آن، جیووانی ورگا (داستاننویس سرشناس ایتالیایی) کشاند، و تحت تأثیر آموزههای او بود که آثارش را در حال و هوایی ناتورالیستی درآمیخته با واقعگرایی پدید آورد.
دلددا همانند دیگر وریستها با زبانی کاملاً رئالیستی به بازنمایی عینی زندگی مردم طبقات فرودست اجتماع میپرداخت. او ادبیات متکلف ناتورالیستهای محض را به کناری نهاد و زبانی بیپیرایه و بیپرده را برای نمایش احوال شخصیتهای داستانیاش به کار گرفت. آثار او نمایانگر شیوه اغراقآمیزی از واقعگرایی است که میکوشد واقعیت را همانگونه که بود، هرچند پلشت، نامطلوب و خشن به تصویر کشد.
از سوی دیگر گراتزیا دلددا گرایش ویژهای به زبان شعری گابریله دانونزیو، شاعر ماجراجو و سرشناس همعصر و هموطنش داشت و به همین جهت رگههایی از زیباییشناسی شاعرانه در آثار او نیز قابل ردیابی است.
داستانهای دلددا، در کشاکش انسان با پرتگاههای روحیاش، با درماندگی و سرگشتگی او اتفاق میافتند. شخصیتهایش انسانهای رنجوری هستند که در تقلای رهیدن از بندهای ساختگی سنت و مذهب، با گناه، عصیان، حسرت، بیپروایی، بیقراری و مرگ میستیزند و از مرارتی بیپایان و دلآشوبهای ابدی رنج میبرند. گراتزیا دلددا با چنین شخصیتهایی، تصویری اصیل و تمام نما از «عشق سودایی» را به دست میدهد.
او با استفاده از باورها و سنتهای مردم، از بومیترین رخدادهای سرزمینش قصه ساز میکند و با شخصیتپردازی ماهرانه و ضربآهنگ یکپارچه داستانی، اوضاع و احوال قهرمانهای داستانهایش را شرح میدهد. آنها بیشتر از میان خدمتکاران، کشاورزان، چوپانها، مالکان و راهزنان خردهپا برگزیده شدهاند.
گراتزیا دلددا با جزئینگری چالشهای روحی شخصیتهای داستانهایش را میکاود. داستانهای او از این نظر به آثار روانکاوانه شباهت دارد. اغلب داستانهای او با دستمایه قرار دادن ماجراهای عاشقانه، مسائلی مانند مذهب، کلیسا، نظام ارباب و رعیتی را به چالش میکشد و مناسبات حاکم بر زندگی انسانها را به شکل موانع آرامش آدمی و اسباب نافرجام ماندن عشقهایی توصیف میکند که از سوی جامعه «ممنوع» تلقی میشوند.
در میان آثار دلددا، «الیاس پورتولو» (۱۹۰۳) – در ایران به ترجمه بهمن فرزانه – به دلیل واکاوی شخصیتی قهرمانهای داستان منزلت ویژهای دارد. کتاب روایتگر داستان الیاس پورتولو، چوپان جوانی است که دلباخته مادالنا، نامزد برادرش میشود. تلاقی نگاههای آتشین آنها شعله عشقی را شعلهور میکند که قدرت اراده و تفکر را از هر دو میستاند. کتاب، تابلوی هنرمندانه نبرد میان خویشتنداری و وسوسه الیاس پورتولو است؛ نبردی که به پیروزی وسوسه منجر میشود و آبستنی مادالنا را به همراه میآورد.
«هر آنچه که در ابتدا، به نظرش گناه و درد رسیده بود، اکنون آن را حق مسلم خود به شمار میآورد و آن را به حساب سعادت میگذاشت. آنچه که قبلا به نظرش هراسناک رسیده بود، اکنون مانند گردابی او را به سمت خود مجذوب میساخت» (صفحهی ۱۵۸)
الیاس که از یک سو به برادرش حسد میورزد و از سوی دیگر خودش را خائن و گناهکار میپندارد، برای فرار از وسوسه راه زهد در پیش میگیرد و به کسوت کشیش در میآید، اما این لباس نه تنها عشق به مادالنا و فرزندش را از سرش بیرون نمیکند، بلکه سد تازه و خودخواستهای میشود که عشق او را حتی پس از مرگ برادرش هم، «گناه کبیره» میداند. این داستان روانکاوانه که تمام عناصر عشق جنونآلود را در خود دارد، سرانجام با قربانی شدن میوه وسوسه این دو جوان به پایان میرسد.
«مادر» (۱۹۲۰) (در ایران با نام «وسوسه» به ترجمه بهمن فرزانه) نام رمان دیگری است که دلددا در آن به دروننگری ریزبافتی دست زده است، تا آنجا که بسیاری از منتقدان جایزهی نوبل او را مرهون این کتاب میدانند. «مادر» تصویرگر احساسات غریزی و سرکوب شده کشیش جوانی به نام «پائولو» و نگرانیهای جنونآمیز مادر اوست.
پائولو کشیش دهکدهای است که زندگی مردمش با خرافات و سنتهای سفت و سخت گره خورده است، آنقدر که کلیسای دهکده را مسخر روح کشیش «منحرف» پیشین میدانند و حالا پائولو که میان خواهش جسمانیاش به «آنیزه» و قانون تجرد کشیشهای کاتولیک درمانده است، با نهیبهای مادر مضطرب و استغاثهگرش هم مواجه است؛ مادری که ریشه اضطرابهای بیپایانش ملغمهای از عاطفه مادری و پایبندی به سنتهای مذهبی است؛ همان چیزی که سرانجام باعث مرگ تراژیک و قربانیگونه او در محراب کلیسا میشود.
«او بیهوده تصور کرده بود که با مردان دیگر فرق دارد، خود را عمداً محروم کرده بود، تصور میکرد شایستگی این را دارد که در حضور خداوند زندگانی کند. و خداوند نیز کاملاً به همین دلیل بود که او را مجازات میکرد، او را به نزد مردان دیگر و انسانهای دیگر پس میفرستاد. او را به جانب عشق و غم روانه کرده بود.» (صفحه ۵۱)
گذشته از عشق و گناه، یکی دیگر از مضامین مهم آثار دلددا، انتقاد او از قوانین مدنی و آداب و سنتهای اجتماعی است. او قوانین برآمده از سنتهای خرافی و نظام طبقاتی را مسبب مالیخولیایی شدن انسانها میداند.
در رمان «پس از طلاق» (۱۹۰۲) میتوان این درونمایه انتقادی را سراغ گرفت. داستان این کتاب با آنکه بر بستری از یک داستان عاشقانه قرار گرفته، اما در حقیقت کنایهای تلخ به قوانین «طلاق غیابی»، دستگاه ناعادلانه قضا و نگاههای مرتجعانه مردم محصور در سنتها است. این رمان، داستان عشق «کنستانتینو» و «جووانا» مرد و زن جوانی است که بعد از زندانی شدن مرد عاشق میانشان جدایی میافتد. پس از محکومیت مرد به حبس طولانیمدت، زن تصمیم میگیرد از او جدا شود و به همسری مرد دیگری در آید. حال آنکه مرد پس از مدتی و بعد از اعتراف قاتل واقعی آزاد میشود و اینبار میل به انتقام و حسد او را حقیقتاً به سوی جنایت میکشاند.
ماریانا سیرکا (در ایران با نام چشمهای سیمونه – ۱۹۱۵)، راه خطا (۱۸۹۶) و خاکستر (۱۹۰۴) با دستمایه قرار دادن نظام ارباب و رعیتی حاکم بر آن روزگار ایتالیا و عشقهای نافرجام میان این دو قشر جامعه، منتقد نظام های طبقاتی و رتبهبندی انسانها بر اساس جایگاه خانوادگی و اقتصادی آنها هستند.
گراتزیا دلددا از پرکارترین نویسندگان دهههای ۱۹۱۰ و ۱۹۲۰ میلادی به شمار میرود. او در این سالها تقریباً هر سال یک کتاب نوشت و به چاپ رساند. از دیگر آثار شاخص این نویسنده میتوان به «در سرزمین باد»، «رقص گردنبند»، «پیچک»، «نیها در باد»، «راز مرد گوشهگیر»، «حریق در باغ زیتون»، «آنالنا بیلیسنی»، «دلتنگی» و «کلیسای تنهایی» اشاره کرد.
گراتزیا کوزیما دلدا سرانجام در پانزدهم اوت ۱۹۳۴ در شهر رم در ۶۳ سالگی بر اثر ابتلا به سرطان سینه درگذشت.
ویدئو: چند صحنه از فیلم «عشق ممنوع» ساخته ماریو مونچلی بر اساس رمان «مادر» نوشته کوزیما دلددا
در همین زمینه:
قصهی زخمهای شهر
«محاق»: داستان روشنفکران به تاریکی رفته
جهان مرزنشینان و تبعیدیان
در زمانه پروانهها
زنان در جنگ؛ زنان در صلح