[podcast]http://www.zamahang.com/podcast/2010/20130603_Iranian_3_HassanMakaremi_KobraGhasemi.mp3[/podcast]
در بخش سوم ما و ایرانیان، حسن مکارمی (روانکاو و پژوهشگر) بیشتر به ساختار جامعه ایران میپردازد.
او دیدگاههای مختلف، ازجمله نگاه کارشناسان در زمینه روانشناسی، جامعهشناسی و انسانشناسی، اعم از ایرانی و غیر ایرانی را در نظر میگیرد؛ کسانی که با توجه به موقعیتشان شناختی از جامعه ایران داشتهاند و این شناخت را مکتوب کردهاند؛ کتابهایی که تالیف و تدوینشان پس از انتشار کتاب «خلقیات ما ایرانیان» از محمدعلی جمالزاده به شدت رو به افزایش گذاشت و تبدیل به یک موج شد.
در بسیاری از این پژوهشها ایرانیان با فرهنگ و خلق و خویی تعریف شدهاند که به برخی از آنان در بخش نخست اشاره شد؛ ازجمله اینکه ایرانیان اهل تظاهرند، فردگرا هستند و با کار گروهی میانه خوبی ندارند، خودپسند و خودمحورند، مشکلات را به گردن همه میاندازند، باهوش و خلاق و گذشتهگرا هستند. حالا همه اینها را چگونه میتوانیم دستهبندی و ریشهیابی کنیم؟ حسن مکارمی به برخی دیگر از این خصوصیات که در کتاب «جامعهشناسی خودمانی» از حسن نراقی آمده است، اشاره میکند.
حسن مکارمی: عدم آشنایی ما با تاریخ، کمکاری ما به ویژه در کار اداری، علاقه به قهرمانپروری، تمایل بیشتر ما به فرهنگ شفاهی تا فرهنگ کتبی. به زمانبندی و اجرای طرحها، به برنامهریزی علاقهای نداریم، انتقاد از خودمان ضعیف است، مسئولیتپذیر نیستیم. آرمانگرایی بیش از حد داریم. ما به تحلیل و تفسیر از زاویه همهچیز زیر سر خودشان است یا همان نگاه «داییجان ناپلئونی» خیلی علاقهمندیم. ولی به طور کلی، من سعی کردم یک دور کامل بزنم.
حالا با این اطلاعات نسبت به خودمان چه میتوانیم بگوییم؟
نگاه ساختاری همیشه بر دو اصل استوار است. این که هر پدیدهای را ما باید در دکور تاریخی- جغرافیاییاش بگذاریم.
لایه روستایی، یک لایه بسیارمهم فرهنگ ماست. شهرنشینی در شهرهای کوچک، ۲۵درصد لایهها را در سال ۱۹۰۰ تشکیل میداد. امروزه ۷۰درصد شده است و این یک پایه بسیار مهم و اساسی است. اگر از یک طرف دیگر باز نگاه کنیم ما فرهنگی داریم که در مناطق کویری است. این همان فرهنگی نیست که در مناطق کوهستانی است یا مناطقی که با باران فراوان یا مناطق کم باران داریم.
مثلاً فرهنگ مردم ایران را برگردیم تا آنجا که ممکن است و اطلاع داریم و در دسترس هست، حداقل از دوهزار و پانصد، سه هزار سال پیش نگاه کنیم؛ یعنی در بعد تاریخی، یعنی تا آنجا که گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی تاثیر گذاشته و متاثر بوده است به آن نگاه کنیم.
یک جنبه دیگر هم این است که به دنبال پایههای بنیانی در پدیدهها برای نگاه ساختاری بگردیم. مثلاً وقتی داروین یا مارکس یا فروید دریچههای تازهای برای ما باز میکنند اینها نگاهشان ساختاری است. داروین به کل پیدایش حیات در تمام جهان نگاه میکند و بعد نگاه ساختاری میکند. مارکس هم همینطور. او به کل تاریخ نگاه میکند. فروید هم انسان را از آنتروپولوژی و اتنوگرافی شروع میکند و بعد برمیگردد به توتم و تابو. برای این است که با این دانستهها جز با نگاه ساختاری کاری نمیشود کرد.
من اینجا فکر کردم که یک تمرینی با هم بکنیم. برای اینکه کمی ملموستر صحبت کنیم، این دانستهها و قضاوتها را در مورد یک فرد در نظر بگیریم. بگوییم همه مطالبی که گفته شد در مورد یک فرهنگ نیست، در مورد یک انسان است. چگونه میتوانیم همچون آدمی را ترسیم کنیم؟ از فرضیه زیگموند فروید استفاده کنیم که برای ساختار روان انسان میگوید هر انسانی در مسیر رشد خودش با دو تصویر خیالی زندگی میکند: یکی من ایدهآل و یکی ایدهآل من.
با ترکیب این دو و بین این دو قرار گرفتن به جلو میرود و خودش را در هستی پیدا میکند. جایی برای خودش قرار میدهد. مثلا یک پسربچه هفت، هشت ساله، من ایدهآلش تصویری است که از خودش دارد، هرکاری را قادر است انجام دهد. ایدهآل من او، پدر، عمو، معلم یا پلیس یا ابَرمردهای گوناگون فیلمهاست. پسربچه با این دو خیال، با این دو تصویر خیالی، من ایدهآل و ایدهآل من میرود به سمت جهان و واقعیت جهان را میشناسد. حالا اگر ما این مسئله را بخواهیم در مورد انسانی که مورد بحث قرار دادیم و تمام صفاتی را که برای یک آدم است برای او فرض کنیم، چه میتوانیم بفهمیم از همه اینها. مسئلهای که از این صحبت درمیآید این است که شاید همچون آدمی که این همه توصیف شده من ایدهآلش قهرمانی باشد که خواهد آمد، قهرمانی که نجاتدهنده است. قهرمانی است که در آینده دور خواهد آمد و از طرف دیگر قهرمانی است که بوده، خودش بوده و دیگر نیست.
به همین دلیل انسانی که گفتیم، تصویری که از خودش در جهان دارد و دچار تناقض بزرگی است. از یک طرف در گذشته دور، تصویر خیلی بالایی از خودش دارد که متاسفانه این تصویر دیگر امروز درست نیست. از آن طرف منتظر یک ناجی است که بیاید و همه کارها را درست کند.
در دو سده گذشته، سه حادثه بزرگ بنیان اجتماعی ما را به هم زده است. یکی پیدایش قانون در سال ۱۲۸۵ است، یکی دگرگونی سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۸ که اسمش را خودشان انقلاب شاه و ملت گذاشتند و اینکه سیستم تولیدی روستایی، عشایری، یعنی سیستمی ششصد ساله در طول شش سال شکسته شد و یکی هم مذهبی شدن مبانی دولت از سال ۱۳۵۷ تاکنون.
من فقط خواستم اینجا یک تمرینی کنیم که مثل این میماند که این فرهنگ، کسانی که در این فرهنگ زندگی میکنند، یک غروری نسبت به گذشته دور دارند که تا حدودی هم از نظر تاریخی درست است. آنها امیدی به یک آینده دور دارند که درست خواهد شد. به همین دلیل شاید بسیاری از این صفات را بتوانیم در این بگنجانیم در این ساختار حتی در مقایسه با ساختار روان انسان.
لایههای فرهنگی ما کدام هستند و چگونه باهم به نوعی مدارا رسیدهاند؟
این پرسش ما را به بحث اصلی میکشاند. به نظر من تا الان آماده میشدیم که وارد این بحث شویم. ما میخواهیم یک نگاهی کنیم به لایههای فرهنگیمان و از توی این لایههای فرهنگی سعی میکنیم یک نگاه ساختاری بکنیم به این جامعهای که امروز وجود دارد.
ما از نظر فرهنگی پیش از اسلام یک فرهنگ داریم. بین حضور اسلام و شیعه یک فرهنگ است. پس از شیعه یک فرهنگ است و همچنین پیش از آشنایی ما با فرهنگ غرب، یک فرهنگ دیگ هست. این چهار دنیا را در نظر بگیرید به عنوان چهار لایه. یک برش دیگر هم به این فرهنگها میتوانیم بدهیم. ما یک فرهنگ داریم با لایههای عشایری، یک فرهنگ با لایههای روستایی و یک فرهنگ با لایههای شهرنشینی.
به عنوان یک مثال ساده، در زمان کورش بیست و پنج درصد مردم ما عشایر بودند. در سال ۱۹۰۰ هم ۲۵درصد مردم از عشایر بودند. عشایر تا ۵۰درصد هم رسیدهاند، ولی میخواهم بگویم لایه عشایری امروز 2/1درصد است، ولی یک لایه مهم فرهنگ ماست.
لایه روستایی، یک لایه بسیارمهم فرهنگ ماست. شهرنشینی در شهرهای کوچک، ۲۵درصد لایهها را در سال ۱۹۰۰ تشکیل میداد. امروزه ۷۰درصد شده است و این یک پایه بسیار مهم و اساسی است. اگر از یک طرف دیگر باز نگاه کنیم ما فرهنگی داریم که در مناطق کویری است. این همان فرهنگی نیست که در مناطق کوهستانی است یا مناطقی که با باران فراوان یا مناطق کم باران داریم. ما فرهنگ دیگری داریم که بستگی به زبانها و لهجههای گوناگون دارد؛ مثل کردستان، لرستان، گیلان و مازندران. همه این لایهها در هم ادغام میشوند و به شکلی جدول پیچیدهای را میسازد. این جدول پیچیده را سه حادثه بزرگ تاریخ معاصر ما پیچیدهتر میکند. پس دوباره آن چهار لایه فرهنگی اول را در نظر بگیریم؛ یعنی «قبل از اسلام»، «اسلام»، «شیعه» و «آشنایی ما با فرهنگ غرب». از طرف دیگر توجه داشته باشیم که نوع زندگی ما «عشایری»، «روستایی» و «شهرنشینی» بوده است.
از طرف دیگر مناطقی که ما در آن زندگی میکنیم به ما دیدهای مختلف میدهد. از یک طرف دیگر، فرهنگهای مختلفی که با زبانها، لهجهها و سنتهای مختلف هستند. این را هم اضافه کنیم که حداقل در دو سده گذشته، سه حادثه بزرگ بنیان اجتماعی ما را به هم زده است. یکی پیدایش قانون در سال ۱۲۸۵ است، یکی دگرگونی سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۸ که اسمش را خودشان انقلاب شاه و ملت گذاشتند و اینکه سیستم تولیدی روستایی، عشایری، یعنی سیستمی ششصد ساله در طول شش سال شکسته شد و یکی هم مذهبی شدن مبانی دولت از سال ۱۳۵۷ تاکنون. نگاه ساختاری یعنی اینکه تمام مطالبی را که میدانیم و میشنویم راجع به این مردم، بگذاریم در آن لایههای فرهنگی با توجه به این سه حادثه بزرگ.
با این جدول پیچیدهای که اسم بردید آیا میتوانیم مشخصههای فرهنگی مان را در این جدول بگنجانیم؟
بله، و این در واقع کاری است که ما میخواهیم در چند برنامه آینده انجام دهیم.