«مگر ما مجازات اعدام را لغو کردیم؟ نه! ما در جمهوری اسلامی مجازات اعدام را داریم برای کسانی که مستحق اعداماند… این آدمی که توی زندان، از داخل زندان با حرکات منافقین که حمله مسلحانه کردند به داخل مرزهای جمهوری اسلامی ارتباط دارد، او را به نظر شما باید برایش نقل و نبات ببرند؟ اگر ارتباطش با آن دستگاه مشخص شده، باید چه کارش کرد؟ او محکوم به اعدام است و اعدامش هم میکنیم. با این مسئله شوخی که نمیکنیم.» علی خامنهای، رئیس جمهور وقت ایران، روزنامه رسالت ۱۶ آذر
مرداد و شهریور ماه ۱۳۶۷ سالگرد اعدام دستهجمعی زندانیان سیاسی در زندانهای جمهوری اسلامی است.
سارا: «آدمها دیگر مثل سابق نیستند. چون مانند گذشته امید به زندگی بالا نیست. همه سعی میکنند محتاط باشند. بعضی فیلمهای انجمن اسلامی دست بچهها مانده بود که آنها را کپی کردهام. خیلی حسرت میخورم وقتی نگاه میکنم. چند سال قبل دانشگاهها فعال بودهاند.»
این زندانیان اغلب در پایان دوره محکومیت خود به سر میبردند و در آستانه آزادی از زندان بودند که به حکم آقای خمینی به «کمیسیون مرگ» سپرده شدند. بنابر اظهارات متعدد و همخوان با یکدیگر، آقای مصطفی محمدیپور، وزیر دادگستری کابینه دولت آقای حسن روحانی یکی از اعضای این کمیسیون مرگ بوده است. آقای خمینی در نامه رسمی خود که البته بعدها عدهای آن را به احمد خمینی نسبت دادند و دلیل جعل آن را درخواست علی خامنهای و هاشمی رفسنجانی اعلام کردند، دستور داده است: «کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجتالاسلام نیری دامت افاضاته (قاضی شرع) و جناب آقای اشراقی (دادستان تهران) و نمایندهای از وزارت اطلاعات میباشد، اگر چه احتیاط در اجماع است… ]اما[ رحم بر محاربین سادهاندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید، آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اشداء علی الکفار باشند.»
در این گزارش از چند تن از فعالان دانشجویی، سیاسی و اجتماعی در داخل که در سنین زیر ۲۵ سال هستند درباره اعدامهای دهه ۶۰ به خصوصی اعدامهای دسته جمعی سال ۶۷ پرس و جو شده است تا برآوردی از میزان اطلاع آنان از این وقایع و نوع نگاه آنان به این مسئله به دست آید. سعی شده تا در درجه اول تنوع قضاوتهای این فعالان جوان بازتاب داده شود.
از آنها سئوال شده است که درباره کشتارهای دهه ۶۰ چه فکر میکنند و دلیل وقوع این جنایت را چه چیزی میدانند. در پاسخها، ممکن است برخی اطلاعات نادقیق باشند، آنها ویرایش نشدهاند. هدف این بود که نشان داده شد چه نظراتی مبتنی بر چه دادههایی در میان فعالان سیاسی جوان رایج است.
برای حفظ یکپارچگی کشور، لازم بود…
“پیمان” به گفته خودش لیبرال است و با پایان دوره کارشناسی در انتظار اعزام به دوره سربازی است.
او که در ادبیاتش بسیار از کلمه «منافق»، «قصاص» و «دشمن» استفاده میکند، درباره اعدامهای سیاسی دهه ۶۰ میگوید: «کشتن آدمها بد است. خیلی از ما وقتی سر بریدن یک گوسفند را میبینیم حالمان بد میشود. من به عنوان یک ایرانی دوست دارم هرگز در کشورم کسی کشته نشود، اما واقعیت چیز دیگری است. درست است که اعدام بد است، اما کسی که قتل انجام میدهد یا به یک زن تجاوز میکند خودش باعث میشود که اعدام بشود. باید قصاص شود. اگر کسی جرم سنگین انجام بدهد نمیشود به دولت ایراد گرفت.
کسانی که در سال ۶۷ کشته شدند همگی منافق بودند. وسط جنگ ایران با عراق از پشت به ایران خنجر زدند و با دشمن همکاری کردند. سزای خیانت به کشور در شرایط جنگی در هر کشوری اعدام است. تعارف نباید کرد، فردی که تفنگ دست میگیرد و در شهرها تیراندازی میکند، بانک میزند و دیگران را میکشد، تروریست است. اگر این افراد کشته نمیشدند ایران با احساسات ضد آمریکایی تبدیل میشد به کره شمالی و کوبا. همه افراد چپ زده بودند و ادبیات سیاسی ما ایدئولوژیک بود. این اعدامها باعث شد ایران از دام کمونیسم و فرقهگرایی فاصله بگیرد و فضا برای لیبرال دموکراسی باز شود. همین الآن که من و شما صحبت میکنیم مردم خوشحال هستند از پایان دوره احمدینژاد. این یک گوشه از تاثیر و قدرت لیبرال دموکراسی است. این اتفاق برای برای حفظ یکپارچگی کشور لازم بود وگرنه کردستان و ترکمن صحرا از وطن ما جدا میشدند و از قدرت ایران کاسته میشد.»
پیمان ادامه میدهد: «تروریستها با بیرحمی توسط نیروهای اسلامی سرکوب شدند. نیمه پر لیوان را باید نگاه کنیم. نتایج خوبی داشت که یکی از آنها جمع شدن بساط ضد آمریکاییگری در ایران بود.»
آدمها دیگر مثل سابق نیستند
“سارا” فعال دانشجویی است. در نشریهای مطلب مینوشته که توقیف شده است. در مورد موضوع مورد بررسی این گزارش میگوید: «… یک نمونه کوچک آن دانشگاه است. انتظار میرود دانشگاه جلوتر از جامعه حرکت کند، ولی اینطوری نیست. ما بارها دعوت کردیم از دانشکدههای مختلف برای اینکه یک کار معمولی را شروع کنیم. در زمینه کارهای صنفی. دو نفر بیشتر نیامدند. از ترس تعلیق و کمیته انضباطی است. میترسند ستارهدار شوند.
محسن: «من یکبار به گورستان خاوران رفتهام. در بسته بود. از روی دیوار کمی نگاه کردیم. چیزی داخل گورستان نیست. زمین خالی است. عجیب است که آدم توقع دارد جایی که سه هزار و ۸۰۰ نفر اعدامی را روی هم خاک کرده باشند یکجور خاصی باشد. خالی بود. جز زمین خالی چیز دیگری نبود. حس بدی به من دست داد.»
در خوابگاه با دانشجوهایی که میدانم دلشان میخواهد فعالیت کنند حرف میزنم، اما فایده ندارد. همه میترسند. آدمها دیگر مثل سابق نیستند. چون مانند گذشته امید به زندگی بالا نیست. همه سعی میکنند محتاط باشند. بعضی فیلمهای انجمن اسلامی دست بچهها مانده بود که آنها را کپی کردهام. خیلی حسرت میخورم وقتی نگاه میکنم. چند سال قبل دانشگاهها فعال بودهاند. الآن هیچ فعالیتی نیست. یک نفر از فعالان قدیمی دانشگاه در این فیلمها هست. عکسهای درگیری با انصار حزبالله و چیزهای دیگر. خیلی شجاع بودند، خوب حرف میزدند. یک سال قبل در مراسم ازدواج یک نفر از همکاسیهایم ایشان را دیدم. همیشه آرزو داشتم فعالان قدیمی دانشگاه را از نزدیک ببینم و سئوال کنم چرا دانشگاه اینطوری شده است. سه ساعت باهم صحبت کردیم. آنجا فهمیدم چپ هستند. صحبت کردند که فضای دانشگاه دست گروههای چپ بوده است. میتینگ میگذاشتند و کتاب پخش میکردند. برای همین انقلاب فرهنگی کردند تا همه را پاکسازی کنند. درباره اعدامهای اول انقلاب حرف زدند و درباره این صحبت کردند که مهم تفکری است که باعث میشود یک نفر جان خودش را برای آرمانش بدهد. هفته بعد با من تماس گرفتند و فیلم خانمهایی که از آن سالها زنده ماندهاند را به من دادند. هیچ وقت نتوانستم فیلمها را تا آخر نگاه کنم. گریهام میگیرد. این خانمها را خیلی اذیت کرده بودند. دیگر نمیخواهم صحبت کنم. ببخشید. دوباره حالم بد شد.»
یک بار خاوران رفتهام
محسن با آنکه دانشجو نبوده است در شاخه دانشجویی حزب مشارکت فعالیت میکرده است. او در انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایران در ستاد آقای روحانی فعالیت داشته است.
او درباره اعدامهای دهه ۶۰ میگوید: «یکی از دلایلی که ما با کمونیسم مشکل داریم این است که آدمها را تبدیل به افراد انقلابی میکند که حاضر هستند خودشان را برای هدفشان نابود کنند. من فکر میکنم هدف یک نفر باید دلیل زندگیاش باشد. اگر من کاری کنم که کشته بشوم چه فایده دارد؟»
او ادامه میدهد: «این حرفهایی که من میزنم معنیاش این نیست که من موافق اعدامها هستم. صد درصد مخالف هستم. اعدام خوب نیست. بعضی از دوستانم میگویند اعدام برای مواد مخدر یا کسی که آدم کشته است، درست است. من اعتقاد ندارم. اعدام توجیه ندارد. درباره اعدامهای سیاسی جای بحث ندارد که اشتباه است.»
محسن اضافه میکند: «من یکبار به گورستان خاوران رفتهام. در بسته بود. از روی دیوار کمی نگاه کردیم. چیزی داخل گورستان نیست. زمین خالی است. عجیب است که آدم توقع دارد جایی که سه هزار و ۸۰۰ نفر اعدامی را روی هم خاک کرده باشند یکجور خاصی باشد. خالی بود. جز زمین خالی چیز دیگری نبود. حس بدی به من دست داد. نمیتوانم دقیق بگویم که چه حسی داشتم.»
خیلی کم. روی اینترنت
“مریم” با فعالان زنان در ارتباط است. ادعا دارد به هیچ «ایسمی» اعتقاد ندارد و سعی دارد کاری که درست است را انجام بدهد. درباره کشتار زندانیان سیاسی در دهه ۶۰ میگوید: «درباره سال ۶۷ میدانم. بقیه سالها را خبر ندارم. البته درباره اعدامهای سال ۶۷ هم اطلاعات زیادی ندارم. خیلی کم. روی اینترنت چند مطلب خواندهام. قسمتی که یادم هست این بود که از زندانیها میپرسیدند: نماز میخوانی؟ اگر کسی جواب میداده که نه، او را اعدام میکردند.»
تابوتها، انفرادی مقوایی
“محمد” از فعالان اجتماعی ایران است و در یک گروه در زمینه کودکان کار و خیابان فعالیت میکند.
او درباره کشتارهای دهه ۶۰ میگوید: «آدم رمانتیکی نیستم. بین بچههای کار و خیابان مسائلی را دیدهام که پوستم کلفت شده است.
محمد: «زندانیان زن را با چشم بند و چادر میبردند در یک انفرادیهایی که دیوارش از جنس مقوا بوده. نمیتوانستند به آنها تکیه بدهند چون شلاق میخوردند. شش ماه بدون تکیه دادن مینشستند برای همین بدنشان خشک میشد. حرف زدن ممنوع بوده. اگر کسی سرفه میکرده شلاق میخورده. به این انفرادیهای مقوایی میگفتند تابوت.»
کشتارهای دهه شصت مافوق تصور ماست. فقط افرادی که آن موقع در زندانها بودهاند خبر دارند که چه اتفاقی افتاده است. امیدوارم منظورم را بفهمید. وقتی درباره این موضوع حرف میزنیم یعنی درباره یک چیز دیگری حرف میزنیم. یعنی تغییرش دادهایم چون خود داستان اصلی قابل تعریف کردن نیست. یک روزی شرایط تغییر میکند و فیلمسازهای بزرگ دنیا پایشان به ایران باز میشود. فیلمهایی درباره این کشتارهای بسازند که دنیا را زیر و رو کند. فیلمهایی که میرود بغل دست فهرست شیندلر. اگر من بخواهم یک سکانس از فیلم را تعریف کنم، انفرادی مقوایی را تعریف میکنم. زندانیان زن را با چشم بند و چادر میبردند در یک انفرادیهایی که دیوارش از جنس مقوا بوده. نمیتوانستند به آنها تکیه بدهند چون شلاق میخوردند. شش ماه بدون تکیه دادن مینشستند برای همین بدنشان خشک میشد. حرف زدن ممنوع بوده. اگر کسی سرفه میکرده شلاق میخورده. یعنی مثلاٌ اینکه ندا میداده یا علامت میفرستاده جوابش با شلاق بوده. به این انفرادیهای مقوایی میگفتند تابوت. شاید اسمش چیز دیگری باشد. دقیق یادم نیست. اسمش هر چه باشد مهم نیست، مهم این است که خود برزخ بوده است. زندانبانها هم به زندانی میگفتند میفرستیمت قیامت را به چشم ببینی.»
محمد اضافه میکند: «اینکه میگویم فیلم برای آن است که خودم میدانم قابل تعریف کردن نیست. واقعیتاش را نمیشود گفت. هر قسمتی را که تعریف کنیم مثل این میماند که یک داستان واقعی را تبدیل به فیلم کرده باشیم. مثل اینکه فرار از زندانی که دو سال طول کشیده باشد را در دو ساعت فیلم جا بدهیم. هر سال یک ساعت. نمیشود. حس واقعی از بین میرود.»
مرد یعنی بازجو، تنبیه یعنی شلاق
“ستاره” به صورت رسمی کار روزنامهنگاری انجام میدهد. او درباره کشتارهای دهه ۶۰ میگوید: «انسان تنها حیوانی در طبیعت است که برای چیزی به جز غذاخوردن هم نوع خودش را میکشد. در شبکه نشنال جئوگرافی مستندی نگاه میکردم. یک قسمت درباره جفتگیری حیوانات بود. به قدری وحشیانه همدیگر را میزدند و گاز میگرفتند که بیننده فکر میکرد یکی از آنها میمیرد، اما حیوانات هم نوع خودشان را نمیکشند. بعضی وقتها از هم آسیب میدیدند، اما بیشتر نمایش قدرت بود. حیوانات مراقب هستند که هم نوع خود را نکشند. انسانها در این زمینه از حیوانات جنگل عقب هستند.
ادعا ندارم که همه مطالب را خواندهام. به دلایل شخصی زیاد درباره دهه ۶۰ مطالعه داشتهام. نمیدانم شما به چه بخشی علاقه دارید برای صحبت اما قسمتی که به نظرم مهمترین بخش زندانهای دهه ۶۰ است، اعدامها نیستند. اعدام راه نجات و خوشبختی کسانی بود که واقعاً هر روز و هر لحظه شکنجه میشدند و میمردند. غم انگیز است. نمیدانم اسمش را چه بگذارم. قسمت بدتر، وحشتناکتر و غیر انسانیتر دهه ۶۰ بچههایی بودند که با مادرانشان در زندان بودند. بچههایی که در زندان به دنیا آمده بودند یا در سن شیرخوارگی با مادرشان به زندان رفت بودند.
یک فیلم خیلی، خیلی، خیلی وحشتناک هست که در آن با زنهای زندانی صحبت کردهاند. روی سایت کانون زندانیان سیاسی ایران در تبعید شاید باشد هنوز. من از آنجا دانلود کردم. یکی از خانمها در این فیلم میگفت: یک بچه سه ساله در بند ما بود که نمیدانست مرد و زن یعنی چی. فکر میکرده که مثل بقیه، زن است. وقتی ماموران تاسیسات برای درست کردن لامپها وارد بند میشدند همه زنها چادر میپوشیدند. یعنی دستور داشتند. این بچه گریه میکرده که به من هم چادر بدهید وقتی مرد داخل بند میآید سرم کنم. مادرش ناچار میشود یک چادر برایش بدوزد. این بچه دنیای بیرون را ندیده بوده. دنیا برای این بچه به اندازه بند زندان بوده است.
ستاره: «قسمت بدتر، وحشتناکتر و غیر انسانیتر دهه ۶۰ بچههایی بودند که با مادرانشان در زندان بودند. بچههایی که در زندان به دنیا آمده بودند یا در سن شیرخوارگی با مادرشان به زندان رفت بودند.»
تصورش را بکنید کودک سه ساله هیچ تصوری از جنسیت نداشته باشد. این بچه فکر میکرده که مرد یعنی بازجو، یعنی کسی که شلاق میزند. چون بعضی وقتها مادرها را جلوی بچههایشان شلاق میزدند. من… من دوست دارم بفهمم چه بلایی سر این بچهها آمده است. وقتی بزرگ شدهاند چه اتفاقی برایشان افتاده است. زندگی آنها چطوری شده است. تاسفبار است که موجودی روی کره زمین زندگی میکند که جنایتهایش میتواند هیچ حد و مرزی نداشته باشد.»
اسناد و مدارک جنایت
خسرو یکی دیگر از فعالان سیاسی جوان ایران است. درباره موضوع این گزارش میگوید: «دیروز که در چت با شما قرار گذاشتم برای این گفتگو، مروری کردم در فایلهایی که روی کامپیوتر ذخیره دارم. خیلی فکر کردم چیزهایی بگویم که مفید باشند. برای همین تصمیم گرفتم به جای اینکه خودم حرف بزنم این نقل قولها را برای شما بخوانم. برایتان ایمیل کردم، این نسخه را هم برای شما پرینت گرفتهام. امیدوارم به درد شما بخورد.
در تاریخ ۲۰ دیماه ۱۳۶۷ سیدمحمد موسوی خوئینیها دادستان کل کشور در تأیید اعدامهای انجام گرفته در کشور اعم از سیاسی و غیرسیاسی گفت: ما از بالا رفتن آمار اعدامها واهمهای نداریم.
محمدجواد لاریجانی معاون سابق وزیر خارجه، در مصاحبه با کانال دو بیبیسی در پاسخ به این سئوال که «چند اعدام از این نوع کشتار دستهجمعی وجود داشته است؟ پاسخ داده است: «من دقیقاً نمیدانم. فکر نمیکنم تعداد زیادی باشد…. هزار نفر یا دو هزار نفر چیز زیادی نیست.
مجید انصاری رئیس سابق سازمان زندانها، رئیس فراکسیون اصلاحطلب در مجلس پنجم و ششم و از گردانندگان مجمع روحانیون مبارز میگوید: عدهای از زندانیان در زندان تشکیلات داشتند که پس از عملیات مرصاد کشف شد. لذا اینان که تعداد بسیار کمی بودند پس از عملیات اعدام شدند.
سید حسین موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب در دوران رهبری آقای خمینی در کیهان ۲۹ شهریور ۱۳۶۰ گفته است: یکی از احکام جمهوری اسلامی این است که هرکس در برابر این نظام امام عادل بایستد، کشتن او واجب است. زخمیاش را باید زخمیتر کرد تا کشته شود. این حکم اسلام است. چیزی نیست که تازه آورده باشم.
آیتالله محمدی گیلانی در دهه ۶۰ حاکم شرع بود. در زندان اوین حکم اعدام و تعزیر میداد. در روزنامه کیهان مورخ ۲۸ شهریور ۱۳۶۰ گفته است: محارب بعد از دستگیر شدن، توبهاش پذیرفته نمیشود و کیفرش همان است که قرآن گفته. کشتن به شدیدترین وجه. حلقآویز کردن به فضاحت بارترین حالت ممکن. تعزیر باید پوست را بدرد، از گوشت عبور کند و استخوان را درهم شکند.
از این دست اظهار نظرات زیاد داریم منتها برای پیدا کردن آنها باید انبرک به دست گرفت و آنها را ذره ذره جمع آوری کرد. متنهایی که در این زمینه نوشته شده است ارزش تاریخی دارند، اما استانداردهای کیفی ندارند. خاطرات یک نفر از زندانیان را میخواندم که به جد تکان دهنده بود ولی میتوانست به زبان خیلی بهتری نوشته شود. من حق میدهم به کسی که بدترین شکنجهها را تحمل کرده است و خیلی از دوستانش را اعدام کردهاند. این فرد پر از خشم و نفرت است اما متنهایی که به زبان رسمی نوشته نشود یا در آنها کلمات بد استفاده شده باشد با دید منفی نگاه میشود.
مسئله دیگری که فکر میکنم مانع از این شده است که نسل ما به این جنایت بپردازند اصلاح طلبان هستند. خود من به آقای خاتمی حس خیلی خوبی دارم شاید یک سال طول کشید تا با گذشته آقای خاتمی کنار بیایم. یک سال طول کشید تا باور کنم آقای خاتمی در گذشته تفاوت زیادی با حسین شریعتمداری نداشته است. آقای خاتمی را مثال زدم چون میدانم از نقد شدن ناراحت نمیشوند، ولی آقایان دیگری هستند که وقتی از آنها درباره دهه شصت سوال پرسیدم به من توهین کردند و از جلسه بیرون کردند.
نسل من که در ستادهای انتخاباتی با سیاست آشنا شده است سخت است قبول کند افرادی که در ذهنش آدمهای بزرگی هستند و آزادیخواه هستند در سالهای ابتدایی انقلاب کارهای نادرستی انجام دادهاند. فکر میکنم بزرگترین گره تاریخی دوره معاصر برای نسل امروز، کشتار زندانیان دهه ۶۰ است. لازم است نسل امروز اطلاعات بیشتری در این زمینه کسب کند.»
عکس شما مربوط بهمان اوایل انقلاب است که لبنان یها و لیبی ها و چماقداران را به کردستان و ترکمن صحرا فرستادند و کشتار براه انداختند.
farid / 10 August 2013
مقاله جالبی بود، هرچند برای کم اطلاعی و بی تفاوتی مصاحبه شوندگان جوان در این مقاله، جای تاسف و تالم است خصوصا نسلی که خود را همه چیزدان و آگاه از امور اجتماعی و سیاسی روز میداند. شاید ما هم زمانی اینچنین بودیم و خبر نداشتیم برای همین حالا میگوییم که ناگفته نباشد. هیچ دلیل منطقی از منظر تاکتیکی یا استراتژیکی سیاسی برای رژیم ج.ا. در طرح کشتار سال ۶۷ وجود ندارد، اگر شاه، فدائی و مجاهد را اعدام میکرد، توجیه او اینبود که اسلحه برداشته و ترور میکنند ! اگر سال ۶۰ خمینی اعدام میکرد، توجیه اینبود که بقال و چقال حزب اللهی را ترور میکنند و به حکومت او اعلان جنگ مسلحانه داده اند، پس میکٔشیم تا زنده بمانیم ولی زندانیان سیاسی سال ۶۷ ,حکم زندانی داشته اند، بسیاری از آنها به مرخصیهای کوتاه مدت آمده و دوباره به زندان برگشته بودند، چه خطری از درون حبس و زندان برای رژیم داشته اند ؟ به عملیات فروغ جاویدان و بهانه دادن به رژیم اشاره میکنند ولی محبوسین چه نقشی در این حمله میتوانستند داشته باشند ؟ آیا کشتن آنها ، نوعی جنگ روانی بر علیه مخالفان بود که اقتدار رژیم ج.ا. ثابت شود ؟ هیچ توجیه فکری،اخلاقی،مذهبی و سیاسی برای این اعدامها وجود ندارد. در این لحظات است که دم خروس تزویر و تقیه از پشت آن دین باوران مبتلا به آلزایمر بیرون خواهد زد که از شفقت اسلامی در رژیم ج.ا.میگویند و یا اعتدالی که پرچمدار آن ,امثال روحانی، فرد انگلوفیل اطلاعاتی است که با منصوب کردن پور محمدی، مجری و عامل کشتار سال ۶۷، رسالت خود را بر رذالت ذاتی این رژیم ثابت میکند. با این کردارهای آقای خمینی، غیر ممکن است که ایشان در ملکوت بار تعالی، هماکنون مشغول خوردن فالوده و چت با یک حوری بهشتی باشد !
جمهوریخواه / 10 August 2013
Trackbacks