«برجی برای خاموشی»، نخستین داستان مجموعه «آه، استامبول» نوشته رضا فرخفال داستانی شعرگونه است. در همین نخستین داستان ما با مهم‌ترین نقطه قوت نویسنده آشنا می‌شویم: رضا فرخفال توصیف‌گری چیره‌دست است که با نثری شاعرانه بیش از آنکه روایت کند حال و هوا می‌آفریند.

رضا فرخفال در کافه «اونجا» در مونترال. عکس از امینه شریفی
رضا فرخفال در کافه «اونجا» در مونترال. عکس از امینه شریفی

یک حرکت ساده، لحظه‌ای پیش‌پاافتاده در میانه روایت، یک گفت‌وگوی معمولی یا توصیف اتاقی ساده در داستان‌های فرخفال می‌توانند به بهانه‌ای برای فضاسازی‌های پیچیده بدل ‌شوند.

فرخفال اساساً نویسنده‌ای فضاساز است و با تسلطی که بر زبان دارد این کار را به‌خوبی انجام می‌دهد. نویسنده در داستان «برجی برای خاموشی» شاعرانگی و موسیقی‌مند بودن نثرش را به اوج می‌رساند و چیره‌دستی‌اش در زبان را نشان می‌دهد. قطعه‌ای از داستان:

فرخفال در داستان‌های آه، استامبول شاعر لحظه‌های پوسیده و بیهوده و تنهایی شخصیت‌هایش است. او با فضاسازی‌های مناسب، حس درونی شخصیت‌ها را به ما منتقل می‌کند و می‌کوشد به جای اینکه چیزی را بیان کند امپرسیونی از آن را بیافریند. و این، کار او را به شعر و موسیقی نزدیک می‌کند.

«نیمروز دیگ‌های برنج پخته، ران‌های گوسفند و مرغ‌های بریان را بر پشت قاطرها از عمارت دیوانی بیرون می‌آوردند. شاطرانی شلنگ‌انداز با تنگ‌های بلورین شربت و غلامانی عرق‌ریز با طبق‌هایی که روی سر داشتند، دوان دوان به طرف تپه می‌رفتند. غذای خاص جره‌باز او را می‌بردند، مغز سر کبوتر وحشی با دانه‌های خرماپرورده در روغن جوز که زیر سرپوشی برنجین، با تلألؤیی از نور خورشید، که در گرد و غبار اسب‌ها و قاطرها و نا‌وه‌های خاک که هیاهوکنان از خندق‌ها بیرون می‌کشیدند، تا بالای تپه و پشت دیوارها دست به دست می‌رفت. گاهی صدای فروریختن دیواری خشتی را می‌شنیدیم و بانگ و فریادهایی را سر تپه که خبر از جابه‌جا شدن تخته سنگی عظیم می‌داد.»

نثر، ریتمیک و تصویری است. تمرکز نویسنده بیش از آنکه بر روایت داستان باشد، بر زبان و آفریدن حال و هوا است. نتیجه این شیوه این است که ما بدون اینکه چندان در روایت پیش رویم مدام از «حال»ی به حال دیگر می‌رویم. این ویژگی، داستان را تا حدودی به قطعه‌ای موسیقیایی بدل می‌کند که بدون اینکه چیزی بگوید مدام فضا می‌سازد و از طریق همین فضاسازی‌ها حرف می‌زند.

داستان «باران‌های عیش ما» یکی از داستان‌های برجسته مجموعه «آه، استامبول» است که در آن هم، نیروی نویسنده بیشتر صرف فضاسازی شده است. توصیف‌های زنده و پرتصویر در داستان‌های فرخفال و خصوصاً در این داستان بسیار است. همین ترفند است که در هر قطعه از داستان حال و هوایی ویژه می‌آفریند.

آه، استامبول، رضا فرخفال، ناکجا
آه، استامبول، رضا فرخفال، ناکجا

«باران‌های عیش ما» روایت یک شب از زندگی شخصیت اصلی داستان است که او در آن دچار توهمی مالیخولیایی می‌شود. راوی در اوایل داستان به مشکلات مالی‌اش اشاره می‌کند. تنهایی و انزوای شخصیت داستان و احتمالاً نگرانی مالی‌اش در مالیخولیایی او بی‌تأثیر نیستند. در شبی که او دچار توهم می‌شود یکریز از آسمان باران می‌بارد. فرخفال با توصیف حال و هوای شبی بارانی و بهره گرفتن از فضای مبهم و نم‌زده‌ای که به همراه می‌آورد، زمینه القای حسی وهم‌آلود را در خواننده ایجاد می‌کند. شخصیت داستان قدم به قدم بیشتر در توهم فرومی‌رود تا جایی که وقتی وارد خانه‌اش می‌شود جسد یا فردی نیمه‌جان را در خانه می‌یابد. صفحات پایانی داستان که نقطه اوج آن است روایت کلنجار شخصیت اصلی داستان با این جسد بی‌جان یا نیمه‌جان است. نویسنده مدام با توصیف‌های ریزنگارانه و پرتصویر حال و هوای وهم‌آلود و مالیخولیایی شخصیت داستان را به ما القا می‌کند.

یک ویژگی عمومی دیگر داستان‌های فرخفال تنهایی یا حس تنهایی شخصیت‌های اصلی است. در اکثر داستان‌های مجموعه «آه، استامبول» با فضایی پوسیده و رو به انحطاط مواجه هستیم که شخصیت‌ها بیشتر درگیر زندگی درونی‌شان هستند.

در داستان «گردش‌های عصر» عموی راوی روزی از خانه بیرون می‌رود و دیگر برنمی‌گردد. گم شدن او راوی را بر آن می‌دارد که مثل عمویش به همان مسیر‌های احتمالی برود که عمویش در گردش‌های روزانه‌اش طی می‌کرده است. تنهایی عموی راوی گویی به خود او هم سرایت می‌کند. یا در داستان «کوهنوردان» نویسنده پرتره کوهنورد میان‌سالی را توصیف می‌کند که در جمع کوهنوردان نیست اما سایه‌ به ‌سایه آنها را دنبال می‌کند. چهره ناآشنا و غریبه مرد کوهنورد دستمایه پروراندن فضایی پرسش‌برانگیز میان راوی و مرد کوهنورد می‌شود.

داستان «آه، استامبول» بی‌شک یکی از بهترین داستان‌های مجموعه است. داستان روایت زندگی ویراستار یک دفتر انتشارتی است. اشاره‌های روشن سیاسی و اجتماعی در داستان به ما می‌گوید ماجرا در سال‌های انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها و فروکش کردن شور و شوق‌های انقلابی می‌گذرد. «آه، استامبول» تصویری اثرگذار و به همان اندازه اندوه‌بار از بی‌رونقی و انحطاط فرهنگی سال‌های دهه ۱۳۶۰ و زوال آرمان‌های نسل جوان به دست می‌دهد. بی‌رونقی‌و کم‌مشتری بودن کتاب‌فروشی نماد کوچکی است از«تعطیلی فرهنگ» در آن سال‌ها.

نویسنده ما را به‌تدریج متوجه زنی می‌کند که رمانی را ترجمه کرده و برای نشر به مدیر انتشارات سپرده است. مدیر پوشه زرد‌رنگ دست‌خط زن را به ویراستار جوان می‌دهد و از او می‌خواهد که آن را بخواند و نظرش را بگوید. در همین حال از زن تعریف می‌کند: او زن بااستعدادی بوده است که در سال‌های دور نقاشی می‌کرده و شعر هم می‌گفته است.

ویراستار جوان رمان را می‌خواند و برای ما هم روایت می‌کند: رمانی بازاری و عامه‌پسند که همه کلیشه‌های پرخواننده بودن را رعایت کرده است. سقوط زن جوان بااستعداد سال‌های پیش به مترجم رمانی بازاری خود بیانی دیگر از سقوط فرهنگی و زیبایی‌شناختی سال‌های پس از انقلاب است.

در پایان مدیر حسابگر و ریاکار انتشارات که ویراستار جوان را دوست دارد و به توانایی او باور دارد، او را نصحیت می‌کند و فوت و فن‌های کار نشر را به او یاد می‌دهد: اینکه می‌توان اثری بنجل را برای چاپ قبول کرد اما چاپش نکرد. پیرمرد می‌گوید در این حرفه آدم نباید لزوماً به هر حرفی که می‌زند عمل کند. ویراستار سال‌های پایانی جوانی‌اش را می‌گذراند و در آستانه میان‌سالی قرار دارد. به این‌ترتیب نویسنده به طور ضمنی پایان عصری آرمان‌خواه و آغاز عصری ریاکار و خبیث را به ما یادآوری می‌کند.

داستان «مجسمه ایلامی» نیز راوی سرگشتگی‌ و زندگی افسرده نسل انقلابی پس از انقلاب است و در حال و هوایی تقریباً شبیه به داستان «آه، استامبول» پیش می‌رود، اگرچه فرمی متفاوت دارد. داستان با مرگ محسن افنان دبیر تاریخ و از دوستان راوی آغاز می‌شود و در اپیزود‌هایی پی در پی روایتی از زندگی سرگشته دوست دیگر خود ابراهیم مرسل به دست می‌دهد. روای با در هم‌آمیختن تصاویری از زندگی خود و دو دوستش تجربه مشترک یک نسل را روایت می‌کند.

در نگاهی کلی می‌توانیم بگوییم رضا فرخفال در داستان‌های آه، استامبول شاعر لحظه‌های پوسیده و بیهوده و تنهایی شخصیت‌هایش است. او موفق می‌شود با توصیف‌های فراوان و فضاسازی‌های مناسب حس درونی شخصیت‌ها را به ما منتقل کند. نویسنده کمتر درباره شخصیت‌هایش توضیح می‌دهد. کاربرد زبان در داستان‌های او جالب‌ترین وجه کار اوست: وی می‌کوشد به جای اینکه چیزی را بیان کند امپرسیونی از آن را بیافریند. و این، کار او را به شعر و موسیقی نزدیک می‌کند.