[podcast]http://www.zamahang.com/podcast/2010/20130715_Ma_Iranian_Culture_RezaKazemzadeh_KobraGhasemi.mp3[/podcast]
تعریف ما از فرهنگ چیست؟ روانشناسی فرهنگی چیست؟ چه خصوصیاتی را میتوانید در فرهنگ ایرانی اسم ببرید؟ منظور از فرهنگ «فردمحور» و «گروه محور» چیست؟ فرهنگ ما ایرانیان «گروه محور» است یا «فردمحور»؟ این دو چه تأثیراتی روی جامعه یا افراد دارند؟
این پرسشها را با رضا کاظمزاده، روانشناس بالینی و رواندرمانگر خانواده در میان گذاشتهایم.
این پژوهشگر تحصیلات خود را در دانشگاه آزاد بروکسل و دوره تخصصی خود را در دانشگاه کاتولیک لون به پایان رسانده است. وی در حال حاضر در دو مرکز رواندرمانی در شهر بروکسل مشغول به کار است.
از او پیش از این کتاب «ادبیات، فرهنگ و جامعه از منظر روانشناسی» و «ادبیات، فرهنگ و جامعه از منظر روانشناسی» به چاپ رسیده است.
تعریف شما از فرهنگ چیست؟
رضا کاظمزاده – از فرهنگ بسته به اینکه از چه جایگاه و نقطه نظری به آن نگاه شود میتوان تعاریف کاملاً متفاوتی ارائه داد. شما مثلاً میتوانید از زاویه تاریخی یا جامعهشناسانه به فرهنگ نگاه کنید. نگاهی که من در اینجا به فرهنگ دارم یکی از این نگاههای گوناگون است و در تضاد با آنها قرار نمیگیرد. حتی به تعبیری میشود گفت که به نوعی مکمل دیدگاههای دیگر است. نگاه من در اینجا به فرهنگ از زاویه دید روانشناسی فرهنگی است.
منظور شما از روانشناسی فرهنگی چیست؟
از منظر روانشناسی فرهنگی، فرهنگ دو کارکرد مهم و درجه اول دارد؛ دو کارکردی که در درجه نخست به زندگی امروز انسانها نظر دارد و مثلاً به گذشته، تاریخ و یا به دستاوردهای فرهنگی نمیپردازد.
نظامهای فرهنگی گوناگون به افراد یاد میدهند وقتی در مقابل هم قرار میگیرند بر اساس چه نوع قراردادهایی بایستی با یکدیگر ارتباط بگیرند. به عنوان نمونه نظامهای خویشاوندی از این زاویه بخشی از فرهنگ هستند چرا که نحوه تشکیل خانواده، تقسیم ارث و غیره را در یک اجتماع تعیین میکنند.
اولین کارکرد مهم فرهنگ تولید معناست؛ معنا برای هستی و زندگی آدمی. انسان در حقیقت یک ماشین معناساز است. یعنی یک ماشین تولید معنا که بهطور دائم در حال کار است. وقتی تولید معنا به شکل گروهی انجام و با گذر زمان به تدریج تثبیت میشود و از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد، به تدریج به بخشی از «فرهنگ» آن اجتماع تبدیل میشود. ازاین زاویه به عنوان نمونه میتوان ادیان را که در حقیقت نوع بخصوصی از دستگاههای تولید معنا برای آدمی و هستی هستند جزئی از فرهنگ یک اجتماع به حساب آورد. همین موضوع در مورد هنر یا فلسفه نیز صادق است. این خصوصیت اول فرهنگ است.
خصوصیت دوم فرهنگ، در کادر روانشناسی، این است که به کار تنظیم رابطه میان افراد میآید. یعنی نظامهای فرهنگی گوناگون به افراد یاد میدهند وقتی در مقابل هم قرار میگیرند بر اساس چه نوع قراردادهایی بایستی با یکدیگر ارتباط بگیرند. به عنوان نمونه نظامهای خویشاوندی از این زاویه بخشی از فرهنگ هستند چرا که نحوه تشکیل خانواده، تقسیم ارث و غیره را در یک اجتماع تعیین میکنند.
با این اوصاف چه خصوصیاتی را میتوانید در فرهنگ ایرانی اسم ببرید؟
علاوه بر در نظر داشتن این دو کارکرد، باید این نکته را نیز اضافه کنیم که هر فرهنگی از یک مدل و از یک منطق درونی تبعیت میکند. یعنی اینکه اجزای مختلف یک فرهنگ را که ما میتوانیم جزء به جزء بشناسیم یا مورد مطالعه قرار دهیم، همگی بخشهای گوناگون یک پیکر هستند و از نظمی درونی تبعیت میکنند. البته این به آن معنا نیست که همه اجزای یک فرهنگ به شکلی یکسان از مدل آن فرهنگ پیروی میکنند. به هرحال فرهنگ یک اجتماع از شرایط اجتماعی، از اتفاقاتی مثل جنگ، مثل قحطی یا زلزله، از محیط جغرافیایی و غیره نیز تأثیر میپذیرد، اما در عین حال واحدها یا عناصر اساسی و ثابت آن فرهنگ یک مجموعه همبسته و متشکل را شکل میدهند. اگر از این زاویه بخواهیم به فرهنگ ایرانی نگاه کنیم، به نظرم مهمترین نکتهای که در مورد منطق درونی آن میتوان گفت این است که فرهنگ ایرانی فرهنگی گروه باور و گروه محور است.
فرهنگ گروه محور و فرهنگ فردمحور چه تأثیراتی روی جامعه یا افراد دارند؟
در یک جمله فرهنگ گروه محور، فرهنگی است که فرد را تابع گروه میخواهد و منافع جمعی را بر منافع و مقاصد فردی ارجح میداند. تقریباً میشود گفت تمامی نظامهای سنتی در گذشته فرهنگهای گروه محور و گروه باور بودهاند.
مهمترین ارزش در چنین فرهنگهایی مسئله همبستگی است. همبستگی بین افراد که بر اساس تبعیت از ارزشهای اجتماعی حاکم و مشترک حاصل میشود. حالا اگر فرهنگ های گروه باور را با فرهنگهای اجتماعات مدرن غربی مقایسه کنیم که البته پدیدههایی به لحاظ تاریخی جدید هستند، متوجه میشویم که این فرهنگهای آخری فرد باورند. بدینمعنا که فرد را اساس تنظیم رابطه میان افراد قرار میدهد و براساس این اصل، یعنی محور قرار دادن فرد، سعی میکند نظام اجتماعی را از نو بازسازی و سازماندهی کند. به همین خاطر، مثلاً اگر فرهنگ گروه باور بر همبستگی جمعی بسیار تکیه میکند، فرهنگ فردمحور یا فردباور بیش از همه به مسئله آزادیهای فردی و حقوق شهروندی تأکید دارد.
گفتید که همبستگی اجتماعی در فرهنگ «گروه باور» زیاد و در فرهنگ «فردباور» کم است، ولی در همین جوامع فردمحور گروههای اجتماعی که دارای همبستگی هستند، وجود دارند. مثلاً احزاب و سندیکاها. در این مورد نظرتان چیست؟
هرکدام از این ویژگیها، گروه محوری یا فردمحوری، مسئله همبستگی یا آزادی فردی به عنوان یک ارزش، منطق درونی یک فرهنگ وغیره ابداً به این معنا نیست که آن وجه دیگر در آن فرهنگ وجود ندارد. هم در فرهنگ گروه محور شما تا حدودی از آزادیهای فردی برخوردارید، هم در فرهنگ فردباور به نوعی از همبستگی اهمیت داده میشود، اما اهمیتی که در جوامع مدرن به همبستگی داده میشود، از نوع همبستگیهای سازماندهی شده است که افراد بر اساس انتخاب خود در مدار گروههای همبسته قرار میگیرند ضمن اینکه تلاش میشود در قالب آن گروهها همچنان بتوانند از حقوق فردی خویش نیز برخوردار باقی بمانند. شما اما وقتی در مورد یک فرهنگ گروه باور صحبت میکنید، در اکثر موارد با تعلق فرد به گروههایی روبهرو هستید که هیچگاه انتخاب خود آن فرد نبوده است. مثلاً در جوامع گروه باور یا گروه محور که جوامع سنتی زیر گروهی از آن است، شما پس از تولد به خانوادهای تعلق دارید که آن را انتخاب نکردهاید. با این حال همبستگی شما با آن خانواده میبایست تحت هر شرایطی، به عنوان یک ارزش اولیه و بسیار مهم، هم حفظ و هم تبلیغ شود. از سوی دیگر، براساس اینکه مرد یا زن هستید باز به دو گروه مختلف در جامعه تقسیم میشوید. اگر مرد هستید از شما در ارتباط با یکسری ارزشها، همبستگی با گروه مردان خواسته میشود و اگر زن هستید هم به همین ترتیب. اگر در خانوادهای مسلمان به دنیا آمدهاید باز گروه اجتماعی شما بدون اینکه به شما حق انتخاب بدهد، از شما این همبستگی را میطلبد و اگر هم در خانوادهای یهودی به دنیا آمدهاید نیز به همینطور. بنابراین موضوع وجود یا عدم وجود همبستگی در یک فرهنگ نیست بلکه منطق حاکم بر همبستگی، اینکه در کادر گروه محوری یا فردباوری است که اهمیت دارد.
شما نوشتهاید که فرهنگ گروه محور فرهنگ سلسله مراتبی است. آیا این در فرهنگ فردمحور متفاوت است؟
در تعریف فرهنگ ایرانی، پس از توجه به گروه محوری، نکته مهم دیگر سلسله مراتبی بودن آن است. به این معنا که در درون فرهنگ ایرانی ایجاد تفاوت در اکثر موارد به خاطر ایجاد نابرابری صورت میگیرد.
در فرهنگ گروه باور، هویت فردی، هویتی نقشمدارانه است. یعنی هویت فردی در درجه نخست بر اساس نقشهایی شکل میگیرد که گروههای اجتماعی بر عهده فرد میگذارند. یعنی فرد بیشتر از آنکه به مثابه انسانی فراگروهی (شهروند) تعریف بشود، همیشه در قالب یکی از نقشهایش، مثلاً به عنوان پدر، پسر، همسایه، شوهر و غیره تعریف میشود.
در فرهنگ ما این نحوه استدلال بسیار رایج است که مثلاً بگوییم «الف» از «ب» متفاوت است، در نتیجه «الف» با «ب» برابر نیست. این عین استدلال آقای مطهری در کتاب «زن دراسلام» است. تمام تلاش او برای اثبات نابرابری حقوقی میان زن و مرد بر اساس این شکل گرفته است که ثابت کند زن و مرد از هم متفاوتند. این در فرهنگ سلسله مراتبی کاملاً قابل فهم است. شما اگر در این فرهنگ ثابت کنید که مسلمانان به هر دلیلی تفاوت عمدهای با یهودیان دارند، همزمان دارید اثبات میکنید که در نتیجه نمیتوانند از حقوق برابر برخوردار باشند. این البته در مورد همه تفاوتها نیست. هر فرهنگ سلسله مراتبی یکسری تفاوتها را تا مقام تفاوتهای پایه، یعنی تفاوتهایی که ایجاد نابرابری میکنند، بالا میکشد و براساس آن نظام سلسله مراتبی خودش را شکل میدهد. درجامعه ما مثلاً، سه تفاوت پایه که منجر به رابطه نابرابر شده، یکی مسئله جنسیت است (یعنی زن یا مرد بودن)، یکی اعتقادات دینی است (اینکه شما مسلمان باشید یا مثلاً بهایی) و یکی دیگر سن است (اینکه مثلاً پدر حتی حق مرگ یا زندگی بر کودک دارد).
میشود مسئله تعیین سن تکلیف یا سن حقوقی برای پسر و دختر را در اسلام در همین چارچوب گذاشت؟
حتی اگر سن تکلیف پایین آورده شود باز رابطه فرزند با والدینش را در جامعه سلسله مراتبی، هیچوقت به رابطه برابر تبدیل نمیکند.
این تفاوت مهم میان فرهنگ ما مثلاً با یک فرهنگ برابرطلب است. این که مثلاً در جوامع غربی، دوره نوجوانی اینچنین مهم شده و همزمان با داد و قال و نافرمانی و عصیان و اعتراض همراه است، به این دلیل است که در فرهنگ این جوامع به مرور این نکته پذیرفته شده است که در این دوره نوجوانی کمکم فرزند رابطه خود را با پدر و مادرش به شکل یک رابطه برابر تعریف کند. درحالیکه در فرهنگ ما فرقی نمیکند هشت ساله، بیست ساله یا چهل ساله باشیم، باید همچنان به ترتیبی از خانوادهمان فرمانبردار باشیم. البته حرف من در اینجا چنین تعبیر نشود که مثلاً فرزندان چهل ساله ما درست همانند کودکان پنج ساله ما از والدینشان تبعیت میکنند. مکانیسمهای بسیار پیچیدهتری در هر فرهنگ وجود دارد که موجب میشود که حتی در فرهنگ سلسله مراتبی نیز فرزندان بتوانند به نوعی از استقلال دست یابند، اما این استقلال را نباید به داشتن رابطه برابر با والدینشان تعبیر کرد. آن چیزی که ما «احترام» به پدر و مادر مینامیم که تحت هر شرایط و در هر سنی که باشیم موظف به حفظ آن می باشیم، یعنی در حقیقت حفظ همان رابطه نابرابر. این همانند پدیدهای است که مردمشناسان آن را «کدهای دوگانه» یا «مضاعف» مینامند: شما برای حفظ احترام والدین در ظاهر نظرشان را میپذیرید و به قول معروف «بالای حرفشان حرفی» نمیزنید ولی از سوی دیگر همان کاری را انجام میدهید که خود از ابتدا تصمیم گرفته بودید. آنچه در اینجا اهمیت دارد این نیست که در خفا خلاف نظر آنها عمل کردهایم، بلکه این است که در ظاهر همچنان رابطه نابرابر را به شکل گذشتهاش حفظ کردهایم.
نکته مهم دیگر این است که در فرهنگ گروه باور، هویت فردی، هویتی نقشمدارانه است. یعنی هویت فردی در درجه نخست بر اساس نقشهایی شکل میگیرد که گروههای اجتماعی بر عهده فرد میگذارند. یعنی فرد بیشتر از آنکه به مثابه انسانی فراگروهی (شهروند) تعریف بشود، همیشه در قالب یکی از نقشهایش، مثلاً به عنوان پدر، پسر، همسایه، شوهر و غیره تعریف میشود. در نظام سلسله مراتبی وجود این نقشهاست که امکان کنترل فرد توسط گروه اجتماعیاش را ممکن میسازد. از این زاویه فرآیند شکلگیری هویت فردی در فرهنگ سلسله مراتبی با نحوه شکلگیری هویت در فرهنگ دمکراتیک و برابرطلب تفاوتی اساسی دارد.
در همین زمینه:
ما ایرانیان از نگاهی دیگر- بخش نخست از سری دوم
ما ایرانیان از نگاهی دیگر – بخش دوم از سری دوم
گفتمان جالب و پرباری است که تلنگری به شخصیت و فردیت ایرانی در حوزه شخصی_ خصوصی،فرهنگی و اجتماعی میزند تا جائیکه غرور کاذب ملی یا قومی، تعصّب مذهبی، لجاجت اخلاقی و باورهای کلیشه ایی و ظاهری ما ایرانیان را بزیر سوال میبرد. به اینگونه برنامهها بیشتر توجه کنید و در حوزههای مختلف، افکار دگماتیستی مسلط بر اقتدارگرایان دینخوی ایران (=مشت نمونه خروار است)را به چالش بکشید. موفق باشید.
یک کاربر ساده / 26 July 2013