مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
بیات در کتاب انقلاب را زیستن به سراغ انقلابهای عربی و بهطور خاص به زیست روزمرهی انقلابی و پساانقلابی در دو کشور مصر و تونس میرود و مفاهیم و تأکیدهای جدیدی را به منظومهی مفهومی خود میافزاید. در این یادداشت در دو بخش به این بحث میپردازیم که بیات چگونه با مفاهیم جنسیت و طبقه دست به مشاهده، تبیین و تحلیل زده است و ما از او چه میتوانیم بیاموزیم؟
جنسیت و پسزنی مردسالارانه
جنسیتنگریِ نویسنده در این کتاب تبدیل به نقطهی تمایز یا حتی نقطهی قوت این اثر شده و آن را از سایر آثار مشابه درباره انقلابها متمایز میکند. انقلاب را زیستن کتابی جنسیتنگر است. درست است که در کتاب فصلی به نام «مادران، دختران و تناقض جنسیتی» وجود دارد، اما وقتی سایر فصلها را میخوانیم نمیتوانیم بگوییم صرفاً فصلی مجزاه به زنان اختصاص داده شده است. در سرتاسر کتاب زنان، در کنار جوانان، کارگران، گروههای کوییر و سایر گروههایی قرار گرفتهاند که فرودستی را تجربه میکنند. در این کتاب، درست مثل زندگی روزمره، هیچ فصلی نیست که این تنوع انسانی در آن دیده نشده باشند. در زیست روزمرهی ما در هر جایگاهی قرار گرفته باشیم نمیتوانیم گاهی پرانتز باز کنیم و بگوییم اکنون من زن هستم، یا مرد هستم، یا کوییر هستم، یا اکنون جنسیتی دارم که جامعه برای من تعریف کرده است، یا خودم آن را تعیین کردم، و ازاینرو، در حال تجربهی این یا آن شرایط خاص هستم. ما آگاهانه یا ناآگاهانه با جنسیتمان در بطن زیست روزمره قرار گرفتهایم و پیوسته با مسائل مربوط به آن دستوپنجه نرم میکنیم. گویی جنسیت همان آواتار، یا تجلی انتزاعِ روح است که به ما داده شده تا زندگی زمینی را با آن تجربه کنیم.
آنچه از بیات در این کتاب میتوانیم بیاموزیم همین نوع جنسیتنگری است. با شرح وضعیت و یکی از مسائلی که امروز با آن درگیریم میکوشیم به این نقطه برسیم که میتوان جنسیت را به شکلی جهانشمول در نظر گرفت و به فهم جامعتری از وضعیت روزمره رسید.
در جامعهی فرهنگی-فکری امروز کسانی هستند که مسائل مربوط به جنسیت و بهویژه مباحث مربوط به زنان را در یک پرانتز یا یک زیرمجموعه قرار میدهند. مثلاً مدارس فکریِ مختلف اغلب دربارهی تمام مسائل بحث و نشست برگزار میکنند و گاهی، یکی دو بار در طول سال، یک پنل سخنرانی یا یکی دو درسگفتار نیز به مسائل زنان یا فمینیسم اختصاص میدهند. یا در نهادهای دولتی یک اتاق به زنان یا مسائل زنان، یا در دولتها یک وزارت به زنان اختصاص داده میشود. این تفکیک از ابتدا احتمالاً به نیت نظمدهی و با احتمال زیاد بهطور ضمنی با هدف حفظ فرادستیِ نظمدهندگان صورت گرفته است، اما در عمل در امتداد تفکیک جنسیتی و فرودستسازی مضاعف زنان و سایر گروههایی است که فرودستی را تجربه میکنند.
در مدارس و حلقههای فکری به نظرم این نوع تفکیک یا زیرمجموعهسازی اغلب نادانسته و با نوعی حسن نیت انجام میشود و اگر خوشبین باشیم میتوانیم دریابیم که آنها نیز قصد دارند از نزدیکتر درگیر مسائل مختلف گروههای فرودستان شوند تا وضعیت این جهان را بهتر بفهمند. و از سوی دیگر، زنانی که در حوزههای فکری کار میکنند بارها تجربه کردهاند که از آنها دعوت شده تا بیایند و «فقط دربارهی فمینیسم» بحثی ارائه دهند. در دو سال اخیر، بعد از جنبش زن، زندگی، آزادی به نظر میرسد که زنان کمتر این دعوتها را میپذیرند، به این دلیل که اغلبشان نمیخواهند در روندِ زیرمجموعهسازی همدستی کنند. اما از ظواهر معلوم است که باز هم پیام درست منتقل نمیشود و باز هم مردان خود دست به کار میشوند و در پنلهای سخنرانی در مورد فمینیسم و مسائل زنان صحبت میکنند. و وقتی از این مردان پرسیده میشود «زنان کجا هستند؟» آنها پاسخ میدهند: «از زنان دعوت کردیم نیامدند». البته این بدان معنا نیست که مردان نباید در مورد فمینیسم و مسائل جنسیت حرف بزنند، ابداً؛ بلکه، مسئله بازشناسی دلایل این نوع امتناع زنان است. ضمن اینکه مسئلهی حجاب چنانکه هنوز حل شده نیست، شرایط حضور زنان را دشوارتر کرده است، اما مسئلهی اصلی «فرم پرداختن به مسائل زنان» است، در چنین فرم یا صورتی زنان در دایرهی تنگی قرار داده میشوند و اغلب واضح است این صورت برای رفع نوعی تکلیف که برگزارکنندگان برای خود احساس کردهاند یا برای حفظ ویترین روشنفکرانه است. البته چنین نقدی بر دیدگاههای یکسونگرانهی فمینیستی هم وارد است که سایر تضادهای اجتماعی را کماهمیت یا نادیده میانگارند. آنها نیز با صرفاً نگریستن به جهان از منظر جنسیت محدود به همین دایرهی تنگ میشوند، از نگرگاه جهانشمول دور میشوند و آنها نیز به نوع دیگری هم پسزنی میکنند، هم پس زده میشوند.
وقتی در کتابها، مقالات، مدارس فکری، و نهادهای مختلف مسائل گروههایی را که فرودستی را تجربه میکنند به صورت منفرد و مجزا تحلیل شود، از واقعیت دور میشوند. در نتیجه جامعه توجهی به دستاوردها و تحلیلهای آنها نمیکند، چنانکه در سالهای اخیر بارها دیدهایم که جامعه از تحلیلگرانِ اجتماعی پیشی گرفت و بیشترِ تحلیلگران مدتی به جامعه نگاه کردند تا بتونند بفهمند چه شده و تلاش کنند بحثی ارائه دهند.
در عمل روند پرداختن به مسائل زنان و مباحث فمینیستی به صورت مجزا منجر به تقویت روندی میشود که آصف بیات در کتاب انقلاب را زیستن آن را «پسزنی مردسالارانه» مینامد و در جنبشها و انقلابها و نیز در روزها و ماههای نخست پس از جنبشها و انقلابها به شکلی سلبیتر و اثرگذارتر از همیشه عمل میکند. نکته این است که میتوانیم فرودستیِ جنسیتی را در دل سایر مسائل و در ارتباط با سایر سازوکارهای فرودستساز ببینیم و تحلیل کنیم، و پروژهی متأخر آصف بیات میتواند نمونهای موفق از این نوع دیدگاه باشد.
بیات مینویسد در جنبشهای انقلابی دیدیم که زنان دوشادوش مردسالارانِ نابرابر، پدران، برادران، شوهران و سایر مردان راهپیمایی کردند و هدف همه رسیدن به برابری بود، در این خیزش زنان خواستار نظمی نه فقط برای خودشان بلکه برای همگان بودند. اما همین طلب برابری از سوی زنان باعث شد حساسیتها و سلسلهمراتب مردسالارانه بیثبات شود و پسزنیهای مردسالارانه را به دنبال داشته باشد. در طول خیزشها انواع گروههای فرودست از جمله زنان شروع کردند به تخیل توأم با کنشگری؛ منفعلها فعال شدند و لحظهی انقلابی که فرارسید، حس قدرتمندی و آگاهی از طریق ناجنبشها به تمام گروههای فرودست سرایت کرده بود. اما در انقلابهای عربی پس از سقوط دیکتاتورها جامعه دچار هرجومرج شد، بیکاری گسترش یافت، خدمات دولتی ارائه نمیشد و خیابانها ناامنتر از روزهای پیش از انقلاب شدند، این لحظهی بیکاری و بیپولی مردان را بیش از پیش تحت فشار روانی قرار داد و آنها حس کردند باید آن تعریف سابقی را که از «مرادنگی» داشتند بازیابی کنند. بنابراین شروع کردند به پسزدنِ زنان از خیابانهای انقلابی.
این نوع بازیابیِ مردانگی در فضاهای فکری ایران نیز با سازوکاری مشابه در جریان است، مردانی هستند که سعی میکنند با در پرانتز قراردادنِ زنان یا زیرمجموعهساختن از زنان فضاهای فکریای را پس بگیرند که تا دیروز فقط متعلق به مردان بود. و این کار با روشهای بهظاهر غیرخشونتآمیز و گاه فریبآمیز انجام میشود. اما در جنبشها و انقلابهای اجتماعی این بازپسگیریِ فضاهای مردانه با خشونت، تجاوز، اهانت و انواع آزارها و ترفندها صورت میگیرد. این کار فقط بهدست مردان معمولی انجام نمیشود، در مصر نیروهای پلیس و ارتش نیز دست به پسزنیِ مردسالارانه میزنند.
این شکل پسزنی مردسالارانه سبقهای تاریخی دارد: برخی اندیشمندان فمینیست عرب مثل فاطمه مرنیسی و اسما المرابط به صورت مفصل ریشههای تاریخی این پدیده را در جوامع اسلامی بررسی کردهاند. فاطمه مرنیسی و اسما المرابط در تحقیقاتی که قبل از بهار عربی انجام دادند مطرح کردند که تا پیش از رویِ کارآمدن بهاصطلاح «نخبگان جوشنپوش»، خلفای راشدین، و بهخصوص عمر بن خطاب، که در خشونتورزی به زنان شهره بود، جامعهی عربِ تازهمسلمان نسبتاً برابریطلب بود. مرنیسی در کتاب «زنان پردهنشین و نخبگان جوشنپوش» میگوید در زمان حیات پیامبر اسلام زنان مسلمان در عرصهی عمومی فعال بودند و در مباحث فکری شرکت میکردند و بارها خواستار حقوق برابر شده بودند که در مواردی این حقوق برآورده میشد و پسزدن زنان از عرصههای عمومی پس از آن آغاز شد.[۵] پس زدن و حذف زنان از عرصهی عمومی همچون سنتی که به مرور زمان عادی و عادت شد تا امروز ادامه پیدا کرده است، چنانکه در مصر، پس از سرنگونی حسنی مبارک، با روی کار آمدن اخوان المسلمین پسزنی مردسالارانه به شکلی خشونتبار صورت گرفت. این اتفاق در ایران پس از انقلاب ۱۳۵۷، بهخصوص با اجباریشدن حجاب و سایر محدودیتها برای زنان، رخ داد که موجب حذف و پنهانسازی زنان از عرصههای عمومی شد. پسزنی مردسالارانه در حکومتهای سکولار و ملیگرا و غربگرا هم رخ داده است و معمولاً پس از انقلابها تبعیض به اشکال مختلف بازگردانده شده است.
به بیان دیگر، این پدیده در زیست روزمره به شکل تاریخی وجود دارد و در لحظههای پساجنبشی و پساانقلابی با قدرت بیشتری دست به کار میشود. خوب است به آن آگاه باشیم و بکوشیم تشخیص دهیم کجا پسزنیِ فرادستانه صورت میگیرد. به نظرم با این نوع آگاهی میتوانیم همدیگر را بهتر بشناسیم و بازشناسیم، و تحمل کنیم و با همدلی بیشتری دوشادوش یکدیگر پیش برویم.
چشمانداز طبقاتی در پروژهی فکری آصف بیات
برای فهم پروژهی طبقاتی آصف بیات، میتوانیم از اکنونِ خودمان شروع کنیم. از تعلیقی که سرتاسر زندگی شخصی و اجتماعی ما را فراگرفته است، تعلیقی که به وضعیت دائمی تبدیل شده و گروههای مختلف به دنبال ترسیم راه خروجی از آن هستند، اما تا امروز کسی موفق به ترسیم نقشهی خروج نشده است. ما در نوعی وضعیت بیآیندگی به سر میبریم، حتی در زمان خیزشهای اعتراضی و انقلابی، کماکان از فقدان چشمانداز و دورنما رنج میبریم. فقدان چشمانداز وضعیتی است که آصف بیات با مفهوم «انقلاب بدون انقلابیون» توصیف میکند، چنانکه خود آن را به معنای فقدان چشماندازها و ایدههای انقلابی ترسیم میکند. فقدان چشمانداز باعث شده تا بیات برای توصیف انقلابهای عربی از مفهوم جنبشهای انقلابیاصلاحی استفاده کند. این مفهوم که از ترکیب دو واژه انقلاب (revolution) و اصلاح (reform) به دست میآید، مفهومی است که تیموتی گارتون اش برای توصیف انقلابهای مخملی در بلوک شرق به کار برد. در واقع این اصطلاح به شکل سنتی به انقلابهای مذاکرهشده و انقلابهای از بالا اشاره میکند، به تحولاتی که در آنها بخشی از امتیازوران نظام کهنه تغییر میکنند، و بخشی از ساختارها اصلاح میشود، اما نظام امتیازورزی به طور کلی دست نخورده باقی میماند. انقلابهای مذاکرهشده محدود به چند دههی گذشته نیستند، و فصل مشترک آنها بدبینی و بیاعتمادی نسبت به تودهی مردم است. حال آنکه آصف بیات از نخستین تحقیقاتش به سنت مقابل آن تعلق داشته و همواره تحولات را از پایین با عطف به تودهی مردم نگریسته و تحلیل کرده است. به این ترتیب جایگذاری مفهوم انقلابیاصلاحی در بطن جنبشهای تودهای بیانگر یکی از گرهگاههایی است که جنبشهای اجتماعی و انقلابی امروز با آنها درگیر هستند: در انقلابهای عربی، و در دیگر خیزشها در خاورمیانه مردم به شکل تودهای مشارکت کردند، بسیج گسترده صورت گرفته، هزینههایی در ابعاد انقلابی پرداخته شد، اما دستاورد آن در بهترین حالت در سطح اصلاحات باقی ماند. مفهوم طبقه میتواند هم به فهم این ناهماهنگی کمک کند و هم راه خروجی از این بنبست ارائه دهد.
مستقل از بحثهایی که دربارهی دوگانه ساختار و عاملیت، یا شرایط ذهنی و عینی گروههای اجتماعی (مانند منزلت اجتماعی یا جایگاه در مناسبات تولید و مالکیت) صورت میگیرد، ضرورت حضور چشماندازی طبقاتی برای اکثر افراد درگیر در جنبشهای اجتماعی احساس میشود. اغلب افرادی که درگیری در میدان عمل دارند، مستقل از تعلق خاطر و خط فکری میدانند که بهتنهایی با مفاهیمی مانند «دموکراسی»، «آزادیهای سیاسی»، یا «سکولاریسم»، نمیتوان چشماندازی ترسیم کرد که هم تمایز میان امتیازوران کنونی را نشان دهد، هم همبستگی درونی میان گروههای خواهان تغییر ریشهای در این نظم امتیازوری در آن جای بگیرد. در واقع غیاب مفهوم طبقه و چشمانداز طبقاتی به پاشنهی آشیل بسیاری از جنبشها تبدیل شده است.
درک سنتی و سلب از طبقه چنانکه در کتاب کارگران و انقلاب ۵۷ ارائه میشود با نکات ارزشمندی همراه است، از جمله اینکه در این کتاب لحظهی استحالهی شعارها و مطالبات اقتصادی کارگران به مطالبات سیاسی مانند آزادی زندانیان سیاسی به وضوح قابل تشخیص است، و لحظهی بسیار متأخر، تقریباً در تابستان ۱۳۵۷ رخ میدهد، اما پس از رخ دادن آن شاهد قدرتافزایی بیسابقه در بطن جنبش انقلابی هستیم. اما واقعیت این است که در پنج دههی گذشته به مرور زمان وحدت درونی سوژهی انقلابی در قالب طبقه از میان رفته، و کثرت، فردگرایی، یا شعار «جامعه وجود ندارد» مارگاریت تاچر تا حد زیادی نهادینه شده است. در واقع تمام پروژهی فکری آصف بیات به تعبیری به نسلهای بعد از قوام نولیبرالیسم میپردازد. بیات در تحلیلهای ابتدایی از بهار عربی، مثلاً در زندگی همچون سیاست، مانند اکثر متفکران و تحلیلگران نگاه بهمراتب مثبتتری به کیفیتهای افقی و بدون رهبری این خیزشها دارد. یک دهه بعد از بهار عربی و جنبشهای اشغال و دیگر خیزشهای تودهای در خاورمیانه، شاهد آن هستیم که بدون ترسیم چشمانداز طبقاتی هیچ کدام از این جنبشها به ویژه در جامعههای استبدادی خاورمیانه نمیتوانند با دستاوردهای ماندگار سیاسی چشمگیری همراه باشند.
مسئله این جا است که ضمن تأکید بر خصلتهای دموکراتیک نهفته در کثرتگرایی این چند دهه، بتوانیم چشماندازی طبقاتی ارائه دهیم که همبستگی درونی تمام گروههای مورد تبعیض، اقلیتهای اجتماعی، و خواست برابری و آزادی سیاسی را حفظ و ترویج کند.
طبقه در حین مبارزه ساخته میشود و برای همین آصف بیات با جزییات به هر همکنش در این گروههای تحت ستم میپردازد. و برای توصیف یکی از مهمترین نیروهای فعال در بهار عربی از مفهوم «طبقهی متوسط فقیر» استفاده میکند. بیات پیشتر این مفهوم را برای اشاره به نیروی تازه ظهور در عرصهی سیاست رادیکال ایران در دی ماه ۹۶ استفاده کرده بود. همان نسل نولیبرال که تا حدودی از مزایای دولت رفاهی، مانند آموزش رایگان، بهرهمند بوده است، اما برای بقا به خدایگان بازار رها شده است. این طبقه درک و انتظارات طبقهی متوسط جهانی دارد، اما با واقعیت سخت جامعهی نولیبرالی مواجه شده است. طبقهی متوسط فقیر یک طبقه به معنای دقیق کلمه نیست و بیش از آنکه در سطح مقطعی افقی در هرم اجتماعی باشد، دارای نوعی ارتعاش عمودی است، و درون روند فقیرسازی اقشار میانی طبقهی متوسط است. در عین حال، این روند شامل حال طبقهی کارگر نیز میشود، روند بیثباتسازی کار و زندگی، پولیسازی آموزش، وابستگی هرچه بیشتر به صرف دستمزدهای پولی بهجای حمایتهای اجتماعی، اتکا به شبکههای غیررسمی (مانند خانواده و محله) برای بقا، پراکندگی نیروی کار و عدم وجود هویت شغلی. طبقهی متوسط فقیر را میتوان مابهازای پریکاریا در خاورمیانه دانست (پریکاریا مفهومی است که گای استندینگ برای توصیف یک طبقهی جدید در حال ظهور در انگلستان و کشورهای پیشرفته استفاده میکند.) به این اعتبار طبقهی متوسط فقیر خصلتهای یک طبقه در خود را ارائه میدهد اما هنوز فاقد ویژگیهای طبقه برای خود است.
طبقهی متوسط فقیر میتواند برخی وجوه مشترک سایر نیروهای اجتماعی در بهار عربی و خیزشهای معاصر خاورمیانه را ترسیم کند. جنبش جوانان یا دقیقتر جنبش جوانی را میتوان خیزشی علیه بیثباتسازی فراگیر دانست. زنان بهعنوان نقشآفرینان اصلی در خیزشهای اخیر خاورمیانه همواره بیثباتترین بخش نیروی کار را تشکیل دادهاند. و بخشهای هر چه بزرگتری از طبقهی کارگر سنتی به جرگهی طبقه متوسط فقیر میپیوندند.
سخن پایانی آن که سیاستورزی پیش رو در خاورمیانه نیازمند یک چارچوب طبقاتی است و پروژهی فکری آصف بیات تلاش ارزندهای است که برای ترسیم بخشی از این چارچوب صورت گرفته است.
- متن بالا برگرفته از سخنان ارائه شدهی شیرین کریمی و کیوان مهتدی در نشست نقد و بررسی کتاب انقلاب را زیستن، نوشتهی آصف بیات، ترجمهی شیرین کریمی، نشر بیدگل، در حلقه مطالعاتی سرو در تاریخ ۲۶ مهر ۱۴۰۳ است.
منبع: نقد اقتصاد سیاسی
پانوشت:
[۱] بیات، آصف، سیاستهای خیابانی، ترجمهی سیداسدالله نبوی چاشمی، نشر شیرازه.
[۲] بیات، آصف، زندگی همچون سیاست: چگونه مردم عادی خاورمیانه را تغییر میدهند، ترجمهی فاطمه صادقی.
[۳] بیات، آصف، کارگران و انقلاب۵۷، ترجمهی محمد دارکش، نشر اختران.
[۴] مثلاً بنگرید به مقالهی «ردپای ناجنبش زنان در خیزش زن، زندگی، آزادی» نوشتهی آنیشا اسدالهی، منتشرشده در نقد اقتصاد سیاسی، به تاریخ ۲۲ شهریور ۱۴۰۲.
[۵] یکی از آثاری که بهتازگی به زبان فارسی منتشر شده است کتاب نخستین بهار، نوشتۀ وضاح خنفر روزنامهنگار اردنی فلسطینیتبار است. او نخستین بهار عربی را زمان ظهور پیامبر اسلام و انقلابهای موسوم به بهار عربی در دهۀ ۲۰۱۰ را بهاری پس از آن نخستین بهار میداند. بنگرید به: خنفر، وضاح، نخستین بهار، ترجمۀ محمدرضا مروارید، نشر هرمس.