دیدگاه

انتشار دو بیانیه با موضوع تنش و احتمال جنگ جمهوری اسلامی ایران و رژیم اسرائیل و دخالت‌گری غرب در منطقه همزمان با ترور و حذف رهبران و فرماندهان ارشد حزب‌الله و حماس (مشخصا مورد یحیی سنوار)، به بحث‌های مختلفی پیرامون نسبت چپ با وضعیت و جهت‌گیری‌های جدید دامن زده و موجب روشن شدن مواضع تعدادی از افراد و جمع‌ها شده است.

در این جستار، به نقد و بررسی مواضع دو بیانیه که به نظر می‌رسد تبلور کاستی‌ها و فقر نظری و استیصال عملی نیروهای چپ در ایران باشد می‌پردازیم.

یک: نگاهی تحلیلی بر کاستی‌های دو بیانیه

بیانیه‌ی اول خود را صدای سوم نامیده و با عنوان «نه به جنگ» نوشته شده است و در نگاه اول، انسان‌دوستانه، حامی صلح و منطقی به نظر می‌آید اما دارای ضعف در درک تاریخی شرایط و بستر بین‌المللیِ مجادله‌ی اسرائیل و فلسطینی‌ها است. آن‌چه این بیانیه فرض گرفته زنده بودن نظم جنگ سرد یعنی نظام بین‌المللی «برتون وودز» است که در آن سازمان ملل ابزار ایجاد تعادل، همزیستی و دولت-ملت‌ها فضای اصلی کنترل و تنظیم تنش‌ها و پیامدهای آنها بود. به عبارت دیگر بیانیه نوعی نگاه نوستالژیک به نظم مبتنی بر جهان دوقطبی و جنگ سرد دارد. از منظر چپ بر خلاف عنوان ادعایی در این بیانیه یعنی نه به جنگ و مطالبه‌ی صلح، جبهه‌ی سوم ضرورتا از دل تضادها و آنتاگونیسم‌های طبقاتی-اجتماعی چندگانه و بدون مرکزیت می‌گذرد و نه از خلال سازمان ملل و قوانین حقوقی و جنگ؛ این مسیر راه میان‌بُر ندارد. سازمان ملل و شورای امنیت امروز ابزار توازن و میانجی‌گری نیست و کاملا درون سازوبرگ جنگ و نظامی‌گری هضم شده است.

https://www.radiozamaneh.com/835474/

تجربه‌ی زنده چپ انقلابی و رادیکال وجود دارد زمانی‌که بحران هژمونی ابرقدرت‌های وقت و انتقال هژمونیک منجر به جنگ اول جهانی و بحران ارزش‌افزایی سرمایه و در نهایت بازتقسیم خطوط مرزی شد. با درنظر گرفتن همه‌ی تفاوت‌های مهم و معین دوران ما با آن دوران، اما آن نتیجه‌گیری همچنان صحیح است. از کنگره‌ی اشتوتگارت مارکسیست‌های روس در ۱۹۰۷ تا کنفرانس زیمروالد سوئیس در ۱۹۱۵ و موضع بلشویک‌ها برای صلح و علیه دو قطب جنگ در ۱۹۱۷، همچنان مواضعی زنده، معتبر و جزو جعبه ابزار چپ رادیکال هستند که از درون مبارزه، شرایط بحرانی زیستی، امتناع از جنگ و تحلیل جهانی نظام سرمایه‌داری منتج شده است.

صدای سوم بدون مبارزه و سازمان‌دهی، پریدن از بالای‌سر آن یا تابع کردن مبارزه یا هر منفعتی به ورود به ارگان‌های جنگ از جمله نهادها و دولت‌های جهانی که عصای دست نظم جنگ سالارانه‌ی کنونی هستند معنی ندارد. بنابراین باید به سایه‌ی جنگ در منطقه از زاویه‌ی بین‌المللی نگریسته شود. اما این نگرش لزوما نباید مسائل منحصر به‌فردِ مناطق و جوامع مختلف مانند فلسطین یا ایران را تحت‌الشعاع قرار داده و به نگریستن از بالا و موضعی انتزاعی و حقوقی بدل شود. نگرش جهانی به رژیم جنگی کنونی باید بر تفاوت‌های شرایط و مناطق مختلف پافشاری کرده و ارتباط این تنش‌ها و نارضایتی‌های مردم را با یکدیگر تحلیل کند. اما این بیانیه بلافاصله به یک برابری‌سازی صوری تن داده که برای رهایی از تنش ناشی از آن به انتزاعات حقوقی، صلح‌طلبی پوشالی و اخلاقیات کانتی متوسل می‌شود. برای پرهیز از اطاله‌ی کلام به محتوای یک مورد از مواضع چپ انقلابی که درخواست صلح را از خلال مبارزه مطرح می‌کند بسنده می‌کنیم.

موضع مارکسیست‌های روسیه در کنگره‌ی اشتوتگارت ۱۹۰۷ به صورت قطع‌نامه‌ای تصویب می‌شود اما نمایندگان آلمانی بین‌الملل دوم با آن مخالف می‌کنند. در این قطع‌نامه – در زمینه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی و انقلاب اجتماعی – صراحتا آمده است: 

درصورت بروز خطر اعلام جنگ، کارگران کشورهای دخیل و نمایندگان آن‌ها در پارلمان، با پشتیبانی فعالیت وحدت‌بخش دفتر بین‌الملل باید تمام توانایی خود را به کار برند تا از اقداماتی که به نظر آن‌ها موثرتر است و طبعاٌ به نسبت شدت مبارزه‌ی طبقاتی و وضع سیاسی عمومی تفاوت می کند، از بروز جنگ جلوگیری کنند. در صورتی‌که با همه این‌ها جنگ اعلام شود، وظیفه آن‌ها این است که برای پایان فوری آن اقدام کنند و با تمام نیروهای خود بکوشند که بحران اقتصادی و سیاسی ناشی از جنگ را برای برانگیختن توده‌های مردم و تسریع برافتادن سلطه‌ی طبقاتی طبقه‌ی سرمایه‌دار به کار برند.

تاریخ روسیه‌ شوروی، نوشته ای.اچ.کار، ترجمه‌ی نجف دریابندری

بیانیه‌ی اول بدون اشاره به اشغالگر بودن رژیم اسرائیل و با فرض برابری موقعیت طرفین درگیر، تحلیلی بدون عمق و بدون رعایت پیچیدگی‌ها ارائه می‌دهد. از طرف دیگر هم، مانند دیگر اقدامات اکثر نیروهای اپوزیسیون راست برانداز (به خصوص دیاسپورا) همان‌طور که گفته شد رو به دولت‌ها، سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری نوشته شده است تا مردم پایین و عاملیت مبارزاتی آن‌ها فدای نوعی نگاه مبتنی بر رنج و ناتوانی مردم باشد. اما این دولت‌ها عمده‌ی تسلیحات نظامی، لوازم اطلاعاتی و فناوری و تدارکات لازم برای نسل‌کشی در غزه را تامین می‌کنند؛ اعتراض‌ها علیه این کشتار با سرکوب گسترده و با تهمت حمایت تمامی آن‌ها از حماس و حزب‌الله از اروپا تا کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس که متحد غرب هستند، در هم کوفته می‌شود‌. اساتید و دانشجویان فراوانی احضار، اخراج و دستگیر شده‌اند، آزادی نقد و بیان در تنگنا قرار گرفته و ترس از اظهار عقیده در مورد صهیونیسم و اشغالگری اسرائیل به یک وضعیت عمومی بدل شده است تا جایی که اکنون کوچک‌ترین اعتراضی علیه اقدامات نظامی اسرائیل در بسیاری از کشورهای اروپایی، آمریکا و کانادا با انگ یهود‌ستیزی جرم‌انگاری می‌شو‌د.

سازمان ملل که بعد از کشتار، سرکوب و بازداشت هزاران نفر در کشور، جمهوری اسلامی ایران را به ریاست «مجمع اجتماعی» شورای حقوق بشر سازمان ملل منصوب کرد سزاوار چنین جایگاهی نیست که بیانیه آن را فرض گرفته است. ارتش اسرائیل بیش‌ترین قتل عام خبرنگاران، نیروهای امدادی، فعالان صلح و غیره را در این یک سال انجام داده است و این نهادها نتوانسته‌اند کوچک‌ترین بازدارندگی‌ای را در مقابل این ماشین کشتار ایجاد کنند. شورای امنیت سازمان ملل ماه‌ها قبل قطع‌نامه‌ی الزام‌آور آتش‌بس در غزه را تصویب کرده اما اجرا نشده است. دیوان کیفری بین‌المللی به‌عنوان بازوی حقوقی سازمان ملل علاوه بر حکم جلب سران حماس، حکم جلب نخست وزیر و وزیر دفاع اسرائیل را صادر کرده اما نه تنها اسرائیل و دولت‌های حامی‌اش به این احکام و ده‌ها قطع‌نامه‌ در دهه‌های اخیر وقعی ننهاده بلکه این رژیم حکم ممنوعیت سفر آنتونیو گوترش به اسرائیل را صادر کرده و مرتب سازمان ملل و دبیرکل آن را به شکلی مضحک، یهودستیز معرفی می‌کند. دولت‌های غربی از جمله آمریکا حتی تهدید به تحریم دیوان کیفری بین‌المللی کرده‌اند.

بیانیه‌ی اول بدون اشاره به اشغالگر بودن رژیم اسرائیل و با فرض برابری موقعیت طرفین درگیر، تحلیلی بدون عمق و بدون رعایت پیچیدگی‌ها ارائه می‌دهد. از طرف دیگر هم، رو به دولت‌ها، سازمان ملل و نهادهای حقوق بشری نوشته شده است تا مردم پایین و عاملیت مبارزاتی آن‌ها فدای نوعی نگاه مبتنی بر رنج و ناتوانی مردم باشد.

روشن است نظرگاه این متن همچنان در اوهام جنگ سرد و توازن بین‌المللی ناشی از سازمان ملل و کنوانسیون‌های جهانی سِیر می‌کند. پس از پایان جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۵، با شکل‌گیری نهادهای بین‌المللی و فراملی تصور می‌شد که نوعی الزام حقوقی- قضایی به کشورها تحمیل می‌شود که برای حفظ صلح به معنی عدم جنگ ضروری است. اما در شرایط امروزی مشخص شده است که با فروپاشی بلوک شرق، زوال «یک‌جانبه‌گرایی» و هژمونی نامحدود آمریکا بعد از دهه نود میلادی و وقایعی مانند حملات یازدهم سپتامبر، اشغال و سپس شکست آمریکا در افغانستان و عراق، اتکا به نهادهای فراملی و بین‌المللی محلی از اِعراب ندارد.

فشل بودن ابزارهای فشار از طریق مطالبه‌گری بین‌المللی در هنگامه‌ی خیزش ژینا، آزاد کردن دو جانی به نام‌های حمید نوری و اسدالله اسدی و تشدید روابط و زد و بند دیپلماتیک با جمهوری‌اسلامی و ناتوانی غرب در دیکته کردن سیاست‌های خود و اعمال کنترل بر بحران‌های چندگانه‌ی منطقه‌ای و جهانی، باید برای اپوزیسیون، مواضع معین و لوازم فعالیت سیاسی را روشن کرده باشد مگر اینکه نفعی بزرگ در این بین وجود داشته باشد.

مساله‌ی دیگر که در این بیانیه بسیار ساده‌انگارانه مطرح شده، بنیادگرایی مذهبی است. گویی دو رژیم بنیادگرا به جان هم افتاده‌اند و با حمایت نکردن از این‌ها صلح محقق می‌شود و منطقه روی آرامش به خود می‌بیند‌. نگاهی که فرسنگ‌ها از تحلیل طبقاتی، نقد اقتصاد‌سیاسی و وضعیت ژئوپلتیک و اهمیت کریدورها و زنجیره‌ی تامین لجستیک و گردش سرمایه‌ی جهانی به دور است و بنیادگرایی دینی را بدون اشاره به زیرساخت‌های مادیِ احضار و بازتولید آن به کار می‌برد. برای تحلیل موقعیت بنیادگرایی در نقد بیانیه‌ی دوم بیشتر صحبت خواهم کرد.

Ad placeholder

***

ضرورت نگارش بیانیه‌ی دوم با عنوان «علیه نظم نوین» که چندی پس از بیانیه‌ی اول منتشر شد، به نظر می‌رسد اعلامِ صرف موضع علیه بیانیه‌ی اول است. این بیانیه شاید در نگاه اول رادیکال‌تر و دقیق‌تر به‌نظر برسد اما وقتی جلوتر می‌رویم و به تحلیل تاریخی، روش‌شناسی و سیر وقایع منطقه می‌رسیم، جهت‌گیری ایدئولوژیک و تقلیل‌گرایانه‌ی متن مشخص می‌شود. بیانیه فهرستی از وقایع مهم تاریخی را دستچین و گزارش کرده است و به طور کاملا خطی، مکانیکی و یک‌طرفه طوری به مخاطب القا می‌کند که گویی هیچ فعل و انفعالی، هیچ گسست و شکاف مبارزاتی در سطح منطقه و جهان، هیچ دگرگونی در بازتولید جهانی نظام سرمایه، هیچ کشمکش و تاثیرگذاری متقابل بین دولت‌های مسلط و نیروهای محور مقاومت در طی دهه‌ها انجام نشده و تنها عاملان فلاکت امروز به‌مانند قرون قبل، امپریالیسم غربی و متحدان منطقه‌ای آن است. به نوعی این بیانیه هیچ روش‌شناسی تاریخی ندارد و صرفا خاستگاه استعماری امپریالیسم غربی را تنها عامل بازتولید و تداومش می‌پندارد. این یک نگرش جوهری و ذات‌گرا به تاریخ و سیر تحولات است و همان‌طور که در بیانیه از پروپاگاندای رژیم صهیونیستی و حمله به دستگاه شناختی افراد یاد شده، خود این متن هم قصد حمله به تاریخ، تجربه‌ها و مبارزات انضمامی مردم منطقه ویژه در ایران، عراق، سوریه، لبنان و فلسطین را دارد. اما نگرش جوهری که به عنوان علت‌العلل وقایع تاریخی معرفی می‌شود، چگونه عمل می‌کند؟ حتما این گفته را شنیده‌اید که قبل از حماس و حزب‌الله و جریانات بنیادگرا، اشغالگری و صهیونیسم وجود داشت و خب نتیجه‌ای که گرفته می‌شود این است که معضل فقط یک نیرو است که خطی از نقطه‌ای در خاستگاهی معین استمرار پیدا کرده است. استمرار یک ذات دست نخورده در زمان، نگرش جوهری یا ذات‌گرا به تاریخ است. این نگرش نادرست فقط مختص به دیدگاه محور مقاومت نیست، نیروهای راست برانداز و پروناتو و هوادار اسرائیل نیز می‌گویند قبل از مواجهه‌ی منطقه با استعمار و امپریالیسم غربی، خاورمیانه از اسلام و سنت پیشامدرن آسیب دیده و معضل، نوعی عقب ماندگی نسبت به مدرنیته است. حتی اگر امپریالیسم و استعمار غربی نبودند هم این جوامع مصیبت زده و نفرین شده بودند؛ اینجا هم ذات در نوعی دین یا سنت عقب‌مانده‌ی‌ استمراریافته خلاصه می‌شود. در نتیجه هر دو قطب یک متغیر را انتخاب کرده، چارچوبی حول آن برساخته و باقی متغیرها را از معادله‌ی تاریخی‌شان کنار یا در بهترین حالت مسکوت و به زمانی نامشخص حواله می‌کنند. صهیونیست‌ها همین استدلال را دارند و یک مبدا بنام هولوکاست را توجیه همه چیز قرار داده‌اند و می‌گویند قبل از تشکیل اسرائیل، یهودستیزی لجام گسیخته وجود داشته و مخالفت با صهیونیسم، بهانه است. هولوکاست با هیچ‌چیزی در تاریخ قابل مقایسه نیست و غیره. در نتیجه جنایات اسرائیل توجیه یا مسکوت گذاشته می‌شود. هر دو قطب، مخاطب را با فکت‌های تاریخی فراوان بمباران می‌کنند اما هر مقدار فکت تاریخی، نمی‌تواند نادرستی روش تاریخی‌شان را بپوشاند. این استثناپنداری و انتزاع از روابط جهانی، برگرفته از نوعی روش‌شناسی تاریخی اروپامدارانه برای ساختن خودی و دیگری است که هرکدام یک نقطه‌ی مبدا و خاستگاه را عیار گرفته و کل تاریخ، سیر تحولات و گزینشِ دوست و دشمن سیاسی را با عزیمت و بازگشت به آن توضیح می‌دهند‌ و به شکلی آیرونیک یا کنایی عاملیت تماما دست رقیب و دشمن است.

https://www.radiozamaneh.com/836477

از نتایج دیگر این نگرش جوهری به تاریخ و زمان، شیوه ادعای نابرابری نیروها یا ناهم‌ارزی است. مثلا راست‌برانداز می‌گوید وزن اسلام‌سیاسی قابل مقایسه با استعمار و تحریم امپریالیستی نیست؛ یا در مورد فلسطین، محور مقاومت استدلال می‌کند سهم اشغال‌گری اسرائیل چیز دیگری است. یک صفت خاص و استثنایی را جستجو می‌کنند و نتیجه‌ای در تایید اهدافشان می‌گیرند. نه اینکه این صفت خاص وجود ندارد و نابرابری بی‌اهمیت است، نه اینکه خاستگاهی در کار نیست. مساله صورت‌بندی جعلی، طرح نادرست و خطای روش‌شناختی است.

پاسخ به این دیدگاه‌ها که عمده‌ی مضامین رسانه‌های ایرانی و حتی جهانی را در اختیار دارند در دو سطح می‌تواند باشد، اول به لحاظ روش‌شناسی تاریخی است یعنی خیلی ساده باید گفت مساله مبدا نیست، مساله تکرار و بازتولید مبدا است و در بازتولید نه یک متغیر بلکه متغیرهای گوناگون دخیل هستند؛ به بیان دیگر سیر رسیدن اشغالگری به زمان کنونی، سیر رسیدن بنیادگرایی مذهبی، سیر رسیدن سلب‌مالکیت و ترور و جنگ به زمان ما، ربطی به یک رویداد منحصر به‌فرد در سال‌ها قبل ندارد بلکه به افت و خیز و شکاف‌های خودِ همین صیرورت ربط دارد؛ یعنی به روابط و کشمکش نیروها ربط دارد. پس اینجا مساله روابط نیروهای درگیر و نیروشناسی است نه شناخت ذات‌ها. تاثرات و تاثیرات بر یکدیگر و «بیش‌تعینی» نیروها است نه یک عاملیتِ تنها در خلا که بیرون از روابط انسانی و نیروها، خود را تداوم می‌بخشد.

بیانه‌ی دوم فهرستی از وقایع مهم تاریخی را دستچین و گزارش کرده است و به طور کاملا خطی، مکانیکی و یک‌طرفه طوری به مخاطب القا می‌کند که گویی هیچ فعل و انفعالی، هیچ گسست و شکاف مبارزاتی در سطح منطقه و جهان، هیچ دگرگونی در بازتولید جهانی نظام سرمایه، هیچ کشمکش و تاثیرگذاری متقابل بین دولت‌های مسلط و نیروهای محور مقاومت در طی دهه‌ها انجام نشده و تنها عاملان فلاکت امروز به‌مانند قرون قبل، امپریالیسم غربی و متحدان منطقه‌ای آن است.

برای مثال پدرسالاری را در نظر بگیرید. خاستگاه پدرسالاری کجاست؟ انواع نظریه‌ها وجود دارد اما چرا پدرسالاری تداوم داشته و دارد؟ دو نوع پاسخ وجود دارد: یا باید به عقب بازگردیم و یک خاستگاه را بیابیم و یا سیر تحولات و کشمکش و روابط نیروها را در زمان بررسی کنیم، یعنی خودِ «شدن» و دگرگونی را مبدا قرار دهیم نه بودی خارجِ «شدن». وقتی از صیرورت و بازتولید صحبت می‌کنیم از دیدگاه جوهری و ذات‌گرا فاصله می‌گیریم. همین روش در مورد تداوم اشغال‌گری، آپارتاید و تروریسم صادق است. وقتی خود تحولات به شکل درون‌ماندگار مبنا قرار گیرد، شکاف‌ها در درجه‌ی اول اهمیت هستند. شکاف‌ها و گسست‌ها برعکسِ ارجاع به یک خاستگاه در گذشته است. مثلا اگر شکاف، مبنا باشد متوجه می‌شویم، فاشیسمِ کنونی، فاشیسمِ نولیبرال است نه فاشیسم کلاسیک نازی‌ها در آلمان و ایتالیا؛ ستم‌ جنسی و عملکرد تعیین شده برای زنان، کار بازتولیدیِ سرمایه‌دارانه است نه ستم‌ پیشامدرن، بنیادگرایی مذهبی به سنت‌گرایی آیینی و مذهبی تقلیل نمی‌یابد بلکه نوعی ماشینِ پسامدرن جنگ‌های فرهنگی – تمدنیِ نولیبرالی درک می‌شود. جنگ‌های کنونی به کل متفاوت از جنگ‌های کلاسیک و عصر جنگ سرد هستند و همه‌‌ی این‌ها در گرو شناخت تحولات و دگرگونی‌های نظام‌سرمایه‌داری است. پس پاسخ در سطح دوم به این ادعاهای نادرست به زمان‌پریشی هولناک، بحران نظری نیروهای چپ در شناخت و تکوین نظام سرمایه‌داری و درگیری عملی با آن برمی‌گردد. با شناخت همین تحولات و بسترهای متفاوت کنونی دیگر دچار چنین توهمی نمی‌شویم که حزب‌الله، پوتین، حماس، اسد، حوثی‌ها و حشدالشعبی، نیروی ضدامپریالیستی و آزادی‌بخش ملی هستند یا غرب و گرویدن به ناتو، قطب پیشرفت و آزادی و توسعه است بلکه به پدیده‌ها در سیر تکوین تاریخی‌اش (تبارشناسی) می‌نگریم. به نظر می‌رسد بیانیه‌ی دوم برای اینکه بر ویژگی خاص ستم بر فلسطینی‌ها و نیز بر ویژگی خاص اشغال‌گری اسرائیل تاکید کند بی درنگ در دام یک روایت خطی، جوهری و یک طرفه از تاریخ افتاده است. به عبارت دیگر برای پرهیز از انتزاعات حقوق بشری غرب‌گرا، در تایید، بت‌واره کردن و بازتولید شرایط محلی، مشارکت جُسته، و از ناپیوستگی‌ها، تحلیل و تاثیرات جهانی نظام سرمایه‌داری در بازتولید آپارتاید، اشکال گوناگون جنگ‌های دولتی و غیردولتی، ادغامِ دولت- ملت‌های مختلف پس از استعمارزدایی کلاسیک، سلب مالکیت، بنیادگرایی و استبداد غفلت کرده است. همکاری جمهوری اسلامی و اسرائیل در جنگ ایران و عراق، همکاری و هماهنگی رژیم و آمریکا در اشغال افغانستان، حضور نظامی رژیم در سوریه پیش از وجود داعش و بخشی از گروه‌های جهادی و جنگ داخلی، ویرانی و برجای گذاشتن زمین سوخته و تلی از جسد به بهانه‌ی حفظ رژیم بشار اسد توسط روسیه و ایران، سرکوب جنبش‌های کار زنده درون هر یک از کشورها، تجاوز روسیه به اوکراین در کنار پیشروی‌های ناتو و استفاده هر دو طرف در به کار گیریِ تسلیحات «نامتعارف» جنگی و رقابت بر سر تملک منابع در آفریقا و ویرانی زیست‌محیطی کاملا کنار گذاشته شده است.

ترور و حذف نیروهای چپ و رادیکال در لبنان توسط حزب‌الله و در فلسطین توسط حماس و سرکوب و کشتار در خیزش‌های انقلابی و اعتراضی مردم توسط محور مقاومت از ایران تا عراق، بیروت، دمشق و غزه تلویحا توجیه شده است.

اقدامات و اتفاقات تاریخی‌ ذکر شده ضروری است که در کنار عوامل تاریخی‌ای که بیانیه از آن‌ها یاد کرده بیان شوند، به غیر از این تاریخ به «کمپیسم» یعنی تقابل دو اردوی شرق و غرب تقلیل پیدا می‌کند. حماس، حزب‌الله و سایر نیروهای بنیادگرا معلول سرکوب چپ و ناسیونالیسم سکولار در عصر جنگ سرد هستند و غیاب این نیروها هیچ توجیهی برای توسل به علل این غیابْ آن هم در حد احضار روح جنگ سرد و جهان دوقطبی نیست. 

روح این بیانیه از حوالی نیمه دوم قرن بیستم و سلطه و جنگ افروزی «یک‌جانبه‌ی» امپریالیسم غربی احضار شده است. گویی آمریکا و غرب به نظم جهانی متکی نیستند بلکه نظم جهانی است که تنها بر مدار اقدامات غرب و مشخصا آمریکا می‌گردد و در پاسخ، نوعی تمنای نوستالژیکِ ایجاد بلوکی مبتنی بر آرایش ژئوپلتیکی رقیب در جهت حفظ تعادل، امنیت و غلبه بر بحران‌های جهانی در دستور کار قرار می‌گیرد. درست در همین نقطه است که بیانیه‌ی دوم با بیانیه‌ی اول در صورت‌بندی قسمی بدیلِ جنگ سردی برای بحران‌ها به توافق می‌رسند.

در قسمتی از متن گفته می‌شود «… خشونتی تحت حمایت کامل مادی و معنوی دولت‌های غربی و درهم‌تنیده با گردش جهانی سرمایه…» خوش‌بینانه باید گفت که تحلیل اردوگاهی این متن از این برداشت از وضعیت معاصر آشکار است: غربی که گردش جهانی سرمایه در آن جریان دارد و احتمالا خاورمیانه‌ای که سرمایه‌داری هنوز در آن‌جا رسوخ نکرده و نسبت به نظم جهانی «بیرونی» است. این گفتمان مو به مو گفتمان جنگ سرد و مبتذلی‌ست که وجود و بازتولید هر گونه استثمار شدید، سرکوب و فقر را به قطب روبه‌رو نسبت می‌دهد.

چشم‌پوشی از اجرای شدیدترین تکنیک‌های سرکوب و انقیاد نولیبرالی و اعطای تقدیرنامه توسط نظام‌های مالی جهانی، حضور مداوم در اجلاس داووس، و مشارکت در سازمان‌هایی همچون بریکس و همکاری شانگهای نشان می‌دهد که جایگاه کشورهای منطقه با ادغامشان در جهانی‌سازی دچار تغییراتی شده که خود دال بر پایان درک جهان به دو بلوک ایستای امپریالیست و ضدامپریالیست است.

مسئله رژیم‌های جهانی جنگی در دوران معاصر، رقابت ناموفق اما همیشگی بر سر کسب جایگاه ممتاز و هژمونیک در سرمایه‌داری جهانی است نه مبارزه‌ی رهایی‌بخش محور مقاومت در مقابل استعمار غربی یا توسعه‌ی دموکراسی در برابر اقتدارگرایی. برای مثال اگر مسئله را ذیل رقابت پروژه‌ی «ابتکار کمربند و جاده‌‌ی» چین با کریدور عرب- مد یا کشف میدان گاز «مارین» در غزه و طمع اسرائیل برای دست‌اندازی در آن حتی به قیمت نسل‌کشی فهم کنیم، بهتر می توانیم موضوع را درک کنیم.

در ادامه می‌خوانیم: 

نویسندگان از این متن با ترجمه‌های انگلیسی، عربی و ترکی آن برای رساندن پیام ضد جنگ و ضد نسل‌کشی به رسانه‌های غرب و افکار عمومی جهان استفاده خواهند کرد. از این رو برای ایستادگی در برابر هرگونه توجیه و زمینه‌سازیِ دخالت خارجی در اختلافات و مبارزات سیاسی درون مرزهای ایران ــ که تصمیم‌گیری دربارۀ آن تنها و تنها با مردم ایران است و نامربوط به مخاطبان نهایی این فراخوان- به مسائل داخلی نپرداختیم.

این متن بدون اشاره به سال‌ها دخالت جمهوری اسلامی و روسیه در منطقه و فراتر از منطقه که در نسبت با مدعای نویسنده دخالت خارجی در سیاست داخلی لبنان، سوریه، عراق، یمن و غیره بوده و بدون محکوم کردن سیاست‌های داخلی جمهوری اسلامی و پیوستگی آن با سیاست‌های خارجی با این توجیه که زمینه‌ساز دخالت خارجی است، گفتمان نومحافظه‌کار مبتنی بر ترس و استیصال را پیش می‌برد.

Ad placeholder

دو: نگاه خیره سنوار یا زُل زدن دردنشان بی‌سازمانی به ما

شما خیال می‌کنید که از فاصله‌ای امن به تابلو نگاه می‌کنید، درحالی‌که این نقاشی است که شما را دیده و حضور شما به‌عنوان تماشاگر را به حساب آورده است.

لکان درباره نقاشی سفیران

پس از انتشار فیلم آخرین لحظات زندگی یحیی سنوار، واکنش‌هایی در فضای سیاسی (به خصوص چپ) دیده شد که پس از هیچ‌یک از ترورها و حذف رهبران محور مقاومت دیده نشده بود.مهم‌ترین دلیلش به زعم من، همان دیالکتیک نگاه کردن به تصویر و نگاه کردن تصویر بر بیننده بود. همان‌طور که ژیژک بیان می‌کند وقتی ما به ابژه‌ای نگاه می‌کنیم، درابتدا توسط نگاه آن ابژه دیده و فراخوانده می‌شویم.

این مازادآگاهی یعنی دیدن سنوار در حالت زخمی و تن‌پوشی خاکی، سپس پرتاب کردن چوبی به سمت پهپاد-دوربین آن هم در میانه‌ خرابه‌های تل سلطان که خود او پس از اسرائیل یکی از مسئولین این زمین سوخته بود، بسیاری از بینندگان را چنان تحت تاثیر قرار داد که از آگاهی نسبت به واقعیت این فیگور و سازمانش به شدت فاصله گرفتند و دچار وهم بی‌سابقه‌ای شدند.

خصلت متناقض‌نمای تصویر همراه با جزئیات (برخلاف صحنه ‌حذف فواد شکر، حسن نصرالله، زاهدی و غیره) که صرفا انفجاری را در نمای لانگ نشان می‌داد، این بود که در این مورد تورم جزئیات تصاویر دست اندرکارِ کوری مخاطب شد و نه بینایی‌اش. چپ‌هایی که عبارت «دشمنِ دشمنِ من دوست من نیست» وِرد زبانشان بود یا طلایه‌دار نقد دست‌کاری میل توسط رسانه و سینما بودند، به ناگهان مقهور این صحنه شدند. آن‌ها برای توجیه احساسات لذت بخش‌شان که خود سمپتوم یا دردنشانی از بی‌چیز بودن چپ در وضعیت فعلی و معادلات سیاسی، و بازگشت امر سرکوب شده‌، یعنی پدرسازی و پناه بر آن درنتیجه بی‌سازمانی و فقدان حزب و تشکل است، سنوار را قهرمان مردمی و سازمان حماس را در پیوندی ارگانیک با مردم فلسطین خواندند. سازمان‌هایی مانند حزب‌الله و حماس که فارغ از پایه‌گذاری و حکومت‌مندی استبدادی‌شان، در همین چند سال پیش با سراسری شدن خیزش‌ها در منطقه و جهان، اعتراضات و قیام‌های انقلابی مردم غزه و بیروت را به خاک و خون کشیدند و نتایجش در ویدیوهای زیادی که در این یک سال کشتار از غزه بیرون می‌آمد نشان می‌داد جمعیت‌ بسیاری خود را گروگان حماس می‌دانند، پس از ترور هنیه شادی می‌کردند و سال‌ها درخواست عدم دخالت جمهوری اسلامی در مسائل‌شان را داشتند.

جنگ‌های کنونی به کل متفاوت از جنگ‌های کلاسیک و عصر جنگ سرد هستند. مسئله رژیم‌های جهانی جنگی در دوران معاصر، رقابت ناموفق اما همیشگی بر سر کسب جایگاه ممتاز و هژمونیک در سرمایه‌داری جهانی است نه مبارزه‌ی رهایی‌بخش محور مقاومت در مقابل استعمار غربی یا توسعه‌ی دموکراسی در برابر اقتدارگرایی.

حال و تقریبا یک دهه پس از ویرانی سوریه به دست شرق و غرب و حمایت بعضی از نیروهای چپ ایرانی از بشار اسد و سپاه قدس، که هنوز سنگینی سایه این شرم از روی دوش ایرانی‌ها برداشته نشده، به تطهیر جنایت‌های دیگری دست زده‌اند. البته بسیاری‌شان شامل این تحلیل روان‌کاوانه و خوش‌بینانه نمی‌شوند و وظیفه‌شان را انجام می‌دهند بسیاری از همین افراد هنگامی که نیروهای به ظاهر مترقی کشورهای دیگر قاسم سلیمانی را قهرمان مردم ایران و مقاومت می‌خواندند یا در بهترین حالت و در بازه‌ قیام ژینا مبارزه با استبداد دینی و نه مبارزه با سرمایه‌داری را تجویز می‌کردند، آنان را متهم به بی‌اطلاعی از جنایت‌های این محور و وضع سیاسی داخل ایران می‌کردند اما حال خودشان رفتار و مواضع اتفاقا فرادستانه و دانای کل را نسبت به مردمان تحت اشغال و می‌گیرند.

نتیجه‌گیری

بحرانی که رو‌به‌روی آن هستیم، بحران ‌نظام جهانی سرمایه‌داری، روابط در حالِ تغییرِ دولت، سرمایه و سرزمین، نقش جنگ در بازسازی بحران‌ها و مرکززدایی از استثمار و استخراج ارزش است و مستلزم مرکززدایی از آرایش دولتی در جهان و زوال دنیای تک‌قطبی به رهبری آمریکا و ورود به جهان سیال و «چندقطبی گریز از مرکز» است. نه جهان دوقطبی و یا چندقطبی دموکراتیک، پلورالیستی و صلح‌آمیز؛ بلکه قطب‌ها اصولا مرزها و بلوک‌بندی‌های ثابت سرزمینی مثل دوران جنگ سرد ندارند و حدود و ثغور جغرافیایی و ائتلاف و دشمنی‌های سیاسی و امنیتی و اقتصادی‌شان مشخص و پایدار نیست. بدیهی است وضعیت بحرانی، شیوه‌های استعماری و سرکوب سازوکار‌های دموکراتیک ادامه دارد. چندقطبی گریز از مرکز، روشی است که سرمایه‌داری اتخاذ و تقلید کرده چرا که تصرف و مدیریت ارزش در شبکه‌ای از نیروی کار جهانی و فراملی صورت می‌گیرد و اساسا به شکل بحرانی، بی‌ثبات و نامعلوم امکان‌پذیر است. این بحران در وضعیت محلی و سرزمینی معین، محصور نمی‌ماند.

به همین علت صلح نیز درون این وضعیت معاصر نظامی‌سازی شده است و هر سکته و وقفه در جبهه‌های درگیر، خود ادامه نبرد طبقاتی و تجهیز برای شروع جنگ‌های بعدی است. خود جنگ یکی از راه‌های اصلی برای دورریزی مازاد و از سرگیری تولید و انباشت است.

Ad placeholder

سخن پایانی

شاید قابل درک باشد که بسیاری از افراد به دلیل سرعت بالای وقایع و دراختیار نداشتن زمان مناسب برای تحلیل شرایط و دقیق شدن در آن، در مقابل پیشنهاد امضای بیانیه‌ها با تعجیل تصمیم‌گیری کنند و در آن تعمق نکنند اما کوچک‌ترین کاری که می‌توان کرد این است که به «اثرات» و امضاهای اضافه شده به این بیانیه‌ها توجه کنیم و بنگریم که با وجود این اثرگذاری‌ها آیا ماندن امضا در زیر این بیانیه‌ها تاثیر سیاسی مثبت دارد یا خیر. برای مثال در بیانیه‌ی ‌اول از چپ تا سلطنت‌طلب و فعالان حقوق بشری حضور پیدا کردند. بیانیه‌ی دوم هم شامل محور مقاومتی، مارکسیست تا اصلاح‌طلبان حکومتی و امنیتی‌کاران نولیبرال می‌شود و حتی توسط رسانه‌هایی مانند تسنیم و انصاف نیوز هم تبلیغ شده است. سوالی که برای چپ‌های رادیکال امضا کننده باید پیش بیاید این است که حفره‌ی ‌این دو بیانیه چیست که جمعی از جنبش‌ها و خط‌وط سیاسی بعضا متخاصم را گرد هم آورده است؟