چند روزی است که خبر خود کشی فرید صادقی، یکی دیگر از کودکان کار ذهنم را به خود مشغول و روانم را ویران ساخته است. هیچگاه تا بدین حد با این شعر سعدی هم آوا نشده و تاثیر آن را تا اعماق وجودم حس نکرده بودم:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
چندین روز است که به فرید میاندیشم و لحظهای را متصور میشوم که او پیش از آنکه توسط دو تن از گزمههای پلید رژیم ولایی مورد تجاوز جنسی قرار گیرد لابهکنان از آنها میخواهد تا به او رحم کنند، و آنها نه تنها به لابههای او وقعی ننهاده، بل همچنین از عمل شنیع خود فیلمبرداری میکنند تا وسیله تهدید آمیزی برای تکرار آن در دست داشته باشند.
تاریخ در نظرم تکرار شده است. بی اختیار یاد جلال، دوست و همکلاسی کلاس ششم ابتدایی ام افتادم که روزی ناپدید شد و دیگر هیچگاه روی خندان او را ندیدم. گفته میشد که او دچار “جنون جوانی” شده و دست به خود کشی زده، و این روایتی بود که خانوادهاش برای “حفظ آبرو” در میان در و همسایه ساخته بودند. اما واقعیت چیز دیگری بود. او نیز همانند فرید به خاطر عذاب روحی ناشی از تجاوز جنسی توسط یکی از افراد با نفوذ و “معتمد محل” به زندگی خود پایان داده بود. پدرش دستفروشی بود که هر از گاه پاسبانان حکومت شاه بساط او را بر هم میزدند و تنها با اخذ رشوه پنج تومانی دست از آزار و اذیتش بر میداشتند. او گاه نیز به عنوان پیشخدمت در مجالس ترحیم ظاهر میگشت تا با پذیرایی چایی و قهوه و سیگار از حضار درآمدی هر چند ناچیز برای هزینه زندگی اش کسب کند. او نه فرهنگ دادخواهی و نه توان آن را داشت. تنها دادخواهان جلال ما همکلاسیهای او بودیم که هر از گاه پس از ترخیص از مدرسه با پرتاب سنگ شیشههای مغازه متجاوز را میشکستیم و با این کار او را در معرض قضاوت اجتماعی قرار میدادیم.
اما آنچه که مورد فرید را به مثابه یک امر تراژیک متمایزمیکند شیوه جنایتکارانهای است که طبق آن این مزدوران نظام ولایی به پیروی از خود نظام و با مصونیت کامل دست به ارتکاب جنایت میزنند، شیوهای مبتنی بر گروگانگیری، تخریب، و تولید وحشت که بسیاری از کنشگران در برابر آن خودایمنی یافتهاند. فرید هم در نوع خود یکی از همین کنشگران بود که امید به زندگی روح زحم خورده او را به مقاومت وا میداشت. او پس از آنکه مورد تجاوز قرار گرفت، برای گریز از تهدیدهای این عاملان جنایت، درس و مدرسه را رها نمود و از زادگاهش قروه به تهران رفت. او در میوه فروشی یکی از آشنایان خانوادگیاش در میدان بار تهران شروع به کار کرد با این امید که آینده روشن تری را برای خود رقم زند. ولی چنین نشد. او هنگامی که برای دیدار خانوادهاش به قروه رفته بود بار دیگر از سوی همان جانیان مورد تجاوز قرار گرفت و این بار روح زخم خورده اش یکباره جان باخت. او میخواست برای دادخواهی از آنچه بر او گذشته بود با برداشتن قطعه چوبی به مصاف متجاوزین برود. او از این کار منصرف گشت و سرانجام به خاطر فشار روحی خود را شبانه حلق آویز کرد.
فرید یکه و تنها بود، زیرا نه پدر که در فقر و بدبختی خود غوطه ور است و نه جامعه هیچیک نتوانست او را در پناه خود قرار دهد. واضح است که در نظامهای فاسد و اقتدارگرا افرادی چون پدران جلال و فرید که در جامعه به هیچ انگاشته میشوند توانایی دادخواهی از جنایتی که در حق فرزندانشان رخ داده نداشته و ندارند. اما جامعه نیز در مواجهه با مسایل این محکومین به فقر حساسیتهای اخلاقی خود را کنار مینهد، انگار که مصیبتهایی که گریبانگیر آنان میشود امری روزمره و عادی است، و تنها باید اقشار مرفه و برگزیده جامعه را در برابر این مصیبتها مصون نگه داشت. چنین است که جامعه سیاسی- فرهنگی ایران برای قربانیان خشونت از سوی حکومت مرثیهها سر داده و رزومهها (Resume) تهیه میکند، حال آنکه برای فرید و هزاران فرید دیگر نه شمعی روشن میشود و نه کسی بر سر مزارشان میرود. فرید ظاهرا نه پیانو مینواخت، نه آواز میخواند، نه دانشجوی پزشکی بود، و نه صدها چیز دیگر. مرگ او نیز همانند هزاران کودک و نوجوان فلسطینی که روزانه در زیر بمبهای اسرائیلی-آمریکایی کشته میشوند خواب از دیده بسیاری نمیستاند.
ولی آیا ویژگیها و استعدادهای فردی مشخصه مفهومی است که از آن با نام حقوق بشر یاد میشود؟ ظاهرا برای برخی از مدافعین ایرانی حقوق بشر چنین است، چرا که رویکرد آنان ماهیتی طبقاتی دارد، رویکردی که اساسا محرومین و عناصر حاشیهای جامعه را از دایره مشمولیت حذف میکند. جای تعجب نیست که کمتر کسی از میان مدافعین حقوق بشر در ایران به طرز آشکاری به اعتراض علیه کشتار کودکان فلسطینی برخاسته و یا مسایل متلابه اقشار محروم را به عنوان بخشی از موضوع حقوق بشر عنوان نموده باشد. در واقع، جامعه ایران هنوز درگیر روایتهای کلان از شخصیتهای کلان است و رویکرد حقوق بشری نمودی از آن.
اما بر خلاف تصور رایج، فرید علیرغم انکه به ظاهر در رزومهاش نکات زیادی برای گفتن نداشت، از خود رزومه وزینی بر جا گذاشته که باید برای مدافعین حقوق بشر ایران بسیار چشمگیر و درعین حال آموزنده باشد. در آن چنین نوشته شده است: فرید صادقی، نو جوانی با شوق و شور زندگی و برخوردار از حقوق طبیعی. فرید اینک باید روایتی کلان از روایت “خرده” انسانهای فراموش شده تاریخ و جامعه باشد. و این نو رواین آن چیزی است که ما را به مقصد خواهد رساند، مقصدی که جز یک ایران سکولار، دموکراتیک، و مبتنی بر عدالت اجتماعی است.