شمارهٔ دوم مجلهٔ ایرانشناسی در جهان به موضوع آزادی‌های آکادمیک پرداخته و در ذیل آن بحث «انقلاب فرهنگی» سال ۵۹ را هم دوباره باز کرده است. در این مجله ضمن مروری که بر برخی متون منتشر شده دربارهٔ‌ انقلاب فرهنگی انجام شده، اعم از یک پایان‌نامه و چند کتاب و مقالهٔ فارسی و انگلیسی، گفت‌وگوهای تازه‌ای نیز با چند پژوهشگر شناخته‌شده، که برخی خود از قربانیان انقلاب فرهنگی بوده‌اند، انجام شده است.

مجموعهٔ این مطالب موضوع‌های مناقشه‌برانگیز متعددی را برجسته می‌کنند که در این یادداشت به دو موردشان می‌پردازم:

  1. آیا انقلاب فرهنگی موفق بود یا شکست خورد؟ یا چه‌بسا بتوان پرسید انقلاب فرهنگی از چه لحاظ موفق شد و از چه لحاظ شکست خورد.
  2. انقلاب فرهنگی حرکتی از بالا بود یا از پایین، یا هر دو؟

پیش از پرداختن به این دو پرسش، باید تأکید کنم که استفاده‌ام از اصطلاح «انقلاب فرهنگی» فقط به‌دلیل رواج آن است وگرنه فرایند موسوم به انقلاب فرهنگی نه انقلابی بود نه فرهنگی. درواقع انقلاب فرهنگی، دست‌کم از جهاتی، بخشی از انقلاب‌ستیزیِ غیرفرهنگی برای حذف انقلابیون از دانشگاه‌ها بود و تحققش، در کنار حرکات دیگر، در شکل‌دهی به حکومتِ نوپا نقش داشت. همچنین این حرکت را از این جهت نباید موضوعی «فرهنگی» دانست که هدف عاملان و حامیانش از کاربرد این لفظ غیرسیاسی جلوه دادنِ آن است. اصولاً به نام‌ها نباید اعتماد کرد،‌ مخصوصاً در ایران، چون بسیاری از نام‌ها برای پنهان کردن ماهیتِ واقعیِ یک نهاد یا عملکرد انتخاب شده‌اند. بنابراین همان‌قدر که دانشگاه آزاد، آزاد است و مدارس غیرانتفاعی، غیرانتفاعی‌اند، انقلاب فرهنگی نیز فرهنگی بوده است.

Ad placeholder

دربارهٔ ابعاد موفقیت و شکست انقلاب فرهنگی

از مرور مطالبی که در شمارهٔ دوم ایرانشناسی در جهان منتشر شده چنین برمی‌آید که بخشی از عاملان انقلاب فرهنگی مشتمل بر یک نیروی اصلی و یک نیروی فرعی بوده است. نیروی اصلی محافظه‌کارانِ پیروان خط امام بودند که حزب جمهوری اسلامی هدایتشان می‌کرد، و نیروی فرعی محافظه‌کارانِ لیبرال که برخی از آنها به نهضت آزادی نزدیک بودند؛ افرادی چون حسن حبیبی و غلامعباس توسلی.[۱] البته مرز قاطعی بین این دو نیرو وجود نداشته است. اینکه افرادی مانند عبدالکریم سروش، صادق زیباکلام، یا مرتضی مردیها در کجای این طیف قرار می‌گرفته‌اند می‌تواند موضوع جالبی برای بررسی باشد. اما بسیاری از این افراد هر چه گذشت از حزب‌اللهی‌گری بیشتر فاصله گرفتند و لیبرال‌تر شدند. از جمله، مصاحبه‌هایی که در این مجله منتشر شده همچنین نشان می‌دهد که بخشی از نیروهای چپ نیز دست‌کم با سکوت یا انفعال‌شان با انقلاب فرهنگی همراهی کردند. مهرک کمالی به چپ‌هایی مثل حزب توده و سازمان مجاهدین اشاره می‌کند که امید داشتند در حکومت جایی داشته باشند.[۲]

پس از انقلاب فرهنگی موضعِ برخی از عاملان و حامیان آن رفته‌رفته تغییر کرد و البته برخی همچنان در موضع سابق هستند. گروه اول انقلاب فرهنگی را شکست‌خورده می‌دانند و گروه دوم از دستاوردهای آن حرف می‌زنند. در اینجا به‌نظر می‌رسد کسانی که هنوز به «خط امام» وفادار مانده‌اند، درواقع کسانی که امروزه بیشتر اسلامگرا خوانده می‌شوند انقلاب فرهنگی را موفق یا «در مجموع» موفق ارزیابی می‌کنند. مثلاً علی‌محمد حاضری بر این باور است که دانشگاه که پیش از انقلاب ناتوان از پاسخگویی به نیازهای پژوهشی جامعه بود در نتیجهٔ انقلاب فرهنگی به این توانایی دست یافته است. حاضری در مقاله‌ای «علمی-پژوهشی»، که در مقام مدیر و عضو هیأت علمی پژوهشکدهٔ امام خمینی و انقلاب اسلامی تألیف کرده است، نظیر چنین ادعاهایی زیاد دارد که سست بودنشان عیان‌تر از آن است که نیاز به بررسی داشته باشد و اگر بخواهیم دربارهٔ‌ نتیجهٔ انقلاب فرهنگی خیلی دور نرویم کیفیت همین مقاله عیار دستاوردهای انقلاب فرهنگی را به‌خوبی نشان می‌دهد.[۳]

کسانی که به قطب لیبرال نزدیک شده‌اند از جمله در گروهی‌اند که انقلاب فرهنگی را شکست خورده می‌دانند. منظور آنها این است که انقلاب فرهنگی به اهدافش که اسلامی‌کردنِ دانشگاه‌ها و تولید علوم انسانیِ اسلامی بود دست نیافته است. البته شکست انقلاب فرهنگی از این منظر چنان آشکار است که مصباح یزدی، از طرفداران همیشگیِ آن، سی‌سال پس از اجرای آن اذعان کرد که دانشگاه «فقط ظاهرش اسلامی شده است».[۴] اما در واقع انقلاب فرهنگی فقط از نظر اهداف رسمی و اعلام‌شدهٔ آن شکست خورده است. اگر هدفی که کمتر به آن اذعان شده، یعنی حذف فیزیکی چپ‌های انقلابی، را در نظر بگیریم انقلاب فرهنگی دست‌کم در دههٔ شصت و از نظر عاملانش از اساس موفقیت‌آمیز بوده است. دستاورد انقلاب فرهنگی را از این منظر باید از قربانیان آن شنید. به‌قول مهرک کمالی «تقلاهای سیاست‌گذاری برای اسلامی کردن دانشگاه‌ها رویهٔ حرکت بود».[۵] کمالی با محاسبهٔ تعداد دانشجویان در قبل و پس از انقلاب فرهنگی نتیجه می‌گیرد بیش از ۵۷ هزار دانشجو معلق یا اخراج شدند. همچنین استادان بسیاری اخراج شدند که آمار دقیق و روشنی از آن در دست نیست. در یک بررسی با مقایسهٔ تعداد کل استادان در سال ۱۳۵۸ و سال اول بازگشایی دانشگاه (۱۳۶۱-۱۳۶۰) به تفاوت ۷۸۰۰ نفری رسیده‌اند؛ یعنی پس از انقلاب فرهنگی به‌میزان ۴۶ درصد از تعداد استادان دانشگاه کاسته شد.[۶]

Ad placeholder

هدایت از بالا و عمل در پایین

اصطلاح آتش‌به‌اختیار که در سالیان اخیر باب شده توضیح مناسبی برای عمل بخشی از پیاده‌نظام انقلاب فرهنگی است؛ یعنی دانشجویان و غیردانشجویانی که حول انجمن‌های اسلامی بسیج شده بودند و در اقداماتی فراقانونی حمله به تشکل‌ها و ضرب و شتم دانشجویان چپ را اجرا می‌کردند. این افراد در عین حال مُسخّرِ افرادی در داخل نظام بودند که عمدتاً در حزب جمهوری اسلامی گرد آمده بودند. برخی از مدافعان انقلاب فرهنگی مانند علی‌محمد حاضری و عطا حشمتی، که پایان‌نامهٔ او در مجله بررسی شده است،[۷] بر نقش بدنهٔ اجتماعی و بدنهٔ دانشجویی در انقلاب فرهنگی تأکید می‌کنند. مردیها هم ضمن اینکه نقش «بالا» را انکار نمی‌کند، این ادعا را که انقلاب فرهنگی صرفاً جریانی مهندسی‌شده از بالا بوده رد می‌کند.[۸]

به نظر می‌رسد در مناقشه‌ای که دربارهٔ پشتوانهٔ اجتماعی انقلاب فرهنگی وجود دارد این فرض وجود دارد که هرآنچه از پایین بجوشد خوب است و هرآنچه از بالا یعنی از جانب نظام سیاسی حاکم نشأت بگیرد بد یا دستکم مشکوک است. اما چنین فرضی کاملاً گمراه‌کننده است. همین‌که با تکیه بر این فرض نمی‌توان پدیده‌هایی چون فاشیسم را توضیح داد گواه این امر است. تجربهٔ فاشیسم در آلمان در دورهٔ منتهی به جنگ دوم جهانی به‌خوبی ریشه‌داشتن فاشیسم را در توده‌ها نشان می‌دهد. آیا جریان حزب‌الله نیز به همین معنا ریشه در توده‌ها نداشته است؟ به نظرم بله و بیشتر از این. ژیل دلوز، فیلسوف فرانسوی، نشان می‌دهد که تجربهٔ آلمان فقط یک شکلِ تحقق‌یافتهٔ فاشیسم بوده است و فاشیسم به‌هیچ وجه در این مورد خلاصه نمی‌شود.

برخی که نمونهٔ حکومت فاشیستی را در آلمان با آن دیوان‌سالاری بسیار کارامدش با جمهوری اسلامی با این دیوان‌سالاری فشل مقایسه می‌کنند نتیجه می‌گیرند که این‌ها کمتر از آن‌اند که فاشیست نامیده شود. اما سرشت‌نمای فاشیسم کارآمدی نیست. می‌توان فشل و ناکارآمد بود اما فاشیست بود. سرشت‌نمای فاشیسم یهودی‌ستیزی، ناسیونالیسم، نژادپرستی، یا زن‌ستیزی هم نیست. اگرچه فاشیسم معمولاً این گرایش‌ها را نشان می‌دهد، اگر از نگاه دلوز بنگریم سرشت‌نمای فاشیسم میلی است که به سرکوب خود مایل شده و به‌صورت عشق به قدرتِ سرکوبگر ظاهر می‌شود. فاشیسم آنجایی است که حُبّ رهبر، دار و دسته، یا نظامی در دلِ ما لانه می‌کند که ما را سرکوب می‌کند و رقبای‌مان را بیشتر. فاشیست‌ها کسانی‌اند که شخصاً در سرکوب‌ خودشان پیشگام‌اند و به نیرویی که سرکوب‌شان می‌کند هم لبیک می‌گویند. اما بالاترین لذت فاشیست‌ها زمانی است که حاکم کسانی را که به‌عنوان رقیب یا دشمن به آنها معرفی کرده شدیدتر سرکوب می‌کند. در آلمان، یهودیان و غیرژرمن‌ها بودند و در ایرانِ پساانقلاب، کردستان، ترکمن‌صحرا، کمونیست‌ها، و کمی بعدتر لیبرال‌ها.

به‌علاوه، خواستنی بودنِ فاشیسم در بین توده‌‌ها به این معنا است که توده‌های فاشیست‌شده فریب نخورده‌اند یا فقط فریب نخورده‌اند؛ به‌عبارت دیگر، پشتیبانی آنها از قدرت فاشیستی پیامد پذیرفتنِ «ایدئولوژی کاذب» نیست، بلکه نتیجهٔ مایه‌گذاری اجتماعی بر قدرت فاشیستی است؛ نتیجهٔ حبّ پیشوا و دار و دسته‌اش است. اهمیت این بحث روشن است. هنوز فاشیسم در جهان و البته در بین کثیری از ایرانیان زنده است. البته جمهوری اسلامی دیگر مانند سابق قادر به تکثیر میل فاشیستی و بهره‌برداری از آن نیست. از‌همین‌رو است که حزب‌اللهی‌های سابق به‌راحتی سلطنت‌طلب، خاطرخواه اسرائیل یا دونالد ترامپ می‌شوند. میل همان میل است، ابژه‌اش تغییر کرده است.

جمهوری اسلامی به‌رغم اینکه ظرفیت‌های فاشیستی سابق را ندارد، از انقلاب فرهنگی دست نشسته است. انقلاب فرهنگی برای ما زخمی گشوده است. نخست به این دلیل که درست نمی‌دانیم در انقلاب فرهنگی چه اتفاقاتی افتاده است. دیگر اینکه، هنوز در حال تجربهٔ تبعات انقلاب فرهنگی برای آزادی آکادمیک و کیفیت آموزش و پژوهش در کشور هستیم. به‌علاوه، شورای عالی انقلاب فرهنگی هنوز موجود است و برای آموزش عالی قانون‌گذاری می‌کند. و در نهایت اینکه، جمهوری اسلامی با تکیه بر مصوبات شورای انقلاب فرهنگی و با نهادی به‌نام هیأت‌ گزینش استاد و دانشجو «پاکسازی» دانشگاه‌ها را دائمی کرده است.

Ad placeholder

پانویس:

[۱] بعد از بسته شدن دانشگاه‌ها، توسلی در مقام سرپرست برنامه‌ریزی رشته‌های علوم انسانی در ستاد انقلاب فرهنگی فعالیت داشت. به نظر مهرک کمالی با اینکه توسلی عضو نهضت آزادی ایران بود که در آن زمان مغضوب حاکمیت بود، در همکاری با اسلام‌گرایان علیه چپ‌گرایان و سکولارها، در سلب استقلال دانشگاه‌ها، و در تدوین به‌اصطلاح «علوم اسلامی» تردید به خود راه ‌نداده بود. در گفتگو با مهرک کمالی به نقش حسن حبیبی هم اشاره شده است.
ن. ک. کمالی، مهرک. ۱۴۰۳. «انقلاب فرهنگی ۱۳۵۹ و حذف رقبا.» ایرانشناسی در جهان ۲.

[۲] البته مرتضی مردیها همراهی مجاهدین را با انقلاب فرهنگی معقول نمی‌داند چون به‌گفتهٔ او حذف آنها و چپ‌های سکولار هدف انقلاب فرهنگی بود.
ن. ک. مردیها، مرتضی. ۱۳۷۹. «ناچار از انجام آن حركت نبوديم، مصاحبهٔ مهرک کمالی با مرتضی مردیها‏.» ماهنامهٔ آموزشی لوح ۸.

[۳] ن. ک. حاضری، علی‌محمد. ۱۳۷۹. «تاملى در علل و پیامدهاى انقلاب فرهنگى.» فصلنامهٔ متین ۸: ۸۱-۱۰۵.

[۴] ن. ک. پیوندی، سعید. ۱۴۰۳. «انقلاب فرهنگی، موعد ارائهٔ بیلان کار!» ایرانشناسی در جهان ۲.

[۵] ن. ک. کمالی، همان.

[۶] ن. ک. خاتم، اعظم. ۱۴۰۳. «تشکّل دانشگاهیان و تکوین انقلاب ایران» ایرانشناسی در جهان ۲.

[۷] ن. ک. مقیمی، حبیب. ۱۴۰۳. «ماشین، سیاست و جنسیت در انقلاب فرهنگی.» ایرانشناسی در جهان ۲.

[۸] مردیها، همان.