آنچه که می‌خوانید:

در موزه بریتانیا یک لوح گلی به شماره BM 92678 مربوط به به قرن نهم تا پنجم ق.م. نگهداری می‌شود. این لوح گلی را هرمزد رسام در سال ۱۸۸۲ کشف کرد و نمایانگر کهن‌ترین نقشه سیاسی – اسطوره‌ای در منطقه خاورمیانه است. لوح به زبان اکدی، از زبان‌های سامی و به خط میخی‌‌ست که زبان آشوریان و بابلیان بوده است. در این نقشه «بابل» به شکل یک مستطیل در انتهای سمت راست رود فرات مشخص شده. در پیرامون بابل هم شهرهای کوچکی وجود داشته که روی نقشه به شکل دایره نمایش داده شده‌اند. سه ناحیه جغرافیایی دیگر نیز روی نقشه مشخص شده‌اند: «بیت‌یاکین»، سرزمین گروه قبال آرامی و همینطور سرزمین گروه قبایل «کاسیت» در اطراف کرمانشاه در غرب ایران که روی نقشه به شکل نادرستی در غرب بابل نشان داده شده است. «اورتور» که یک پادشاهی مستقل در مرزهای ایران کنونی بوده، روی این نقشه در شمال آشور قرار گرفته است. این مردم گمان می‌بردند که دنیای آن‌ها در حصار دریایی‌ست که به آن «دریای تلخ» می‌گفتند که همان خلیج فارس است. هایده ترابی، پژوهشگر می‌گوید: «با تکیه بر این اکتشافات نمی‌شود برای این منطقه هویت یک‌پارچه‌ای تعیین کرد. تاریخ نشان می‌دهد که در منطقه خاورمیانه از هزاره‌ها پیش مردمان و ملل گوناگون با هویت‌ها و زبان‌های گوناگون در کنار هم زیسته‌اند و در زنجیره بده بستان فرهنگی و اقتصادی قرار داشته‌اند. جنگ‌ها و کشتارها و ویرانی‌ها هم روی دیگر واقعیت‌های تاریخی است که ناشی از دینامیسم رقابت‌های سیاسی، برتری‌جویی و دستیابی به ذخائر و منابع ثروت بوده است.» به گفته او تاریخ جوامع بین‌النهرین نشان می‌دهد که «پلورالیسم زبانی و فرهنگی ویژگی طبیعی و تاریخی جوامع ما است. بر خلاف تصور باطل، این پلورالیسم صرفاً به دلیل لشکرکشی این و آن «دشمن» به وجود نیامده، بلکه خواست و نیاز طبیعی مردمان گوناگون به آمیزش و بده بستان و مهاجرت بوده است.»
 

یکی از کهن‌ترین نقشه‌های خاورمیانه به شکل یک لوح گلی در موزه بریتانیا نگهداری می‌شود. تصوری که پیشینیان ما از جهان داشتند، مسطح است و با این‌حال بیانگر روابطی‌ست که در آن ایام در بین اقوام ساکن خاورمیانه از راه خشکی و از راه دریا برقرار بوده است. بر اساس درک آن‌ها جهانشان در محاصره دریایی بوده است که آن را «دریای تلخ» نامیده بودند. دریای تلخ همان خلیج فارس کنونی‌ست.

در موزه بریتانیا یک لوح گلی به شماره BM 92678 مربوط به قرن نهم تا پنجم ق.م. نگهداری می‌شود. این لوح گلی را هرمزد رسام در سال ۱۸۸۱ کشف کرد. هرمزد رسام همان باستان‌شناسی‌ست که در تپه باستانی تپه کویونجیک در استان نینوای عراق زیر نظر آستن هنری لایارد موفق به بزرگ‌ترین کشف زندگی خود، یعنی کشف الواح گلی حماسه گیلگمش شد که بعد‌ها توسط جورج اسمیت رمزگشایی شدند. در بین سال‌های ۱۸۸۲-۱۸۷۷ رسام موفق به کشف معبد آشورنصیرپال، منشور آشور بانی پال در کویونجیک، و درهای تاریخی و منحصر به فرد برنزی معبد شلمنصر سوم شد. همچنین او توانست مکان باغ‌های معلق بابل را شناسایی کند. رسام کاخ نبوکد نصر دوم در کلخو را از خاک بیرون کشید و در سال ۱۸۷۹ در مکانی که قبلاً بابل در آنجا قرار داشت، منشور کورش هخامنشی را کشف کرد. در ابوحبه (سیپار) به سال ۱۸۸۱ موفق به کشف معبد شمش (خورشید) شد. او در آنجا منشور گلی نبونعید و لوح سنگی نبو-اپال-ایدین را نیز از زیر خاک بیرون آورد. او به همراه این کشفیات برجسته، ۵۰ هزار لوح گلی از جمله لوح گلی مورد نظر ما را نیز کشف کرده است.

 جغرافیای سیاسی-اسطوره‌ای خاورمیانه

لوح به زبان اکدی، از زبان‌های سامی و به خط میخی‌‌ست که زبان اکدیان، آشوریان و بابلیان بوده است. مردمانی که در آن روزگار زندگی می‌کردند، گمان می‌بردند که جهان مانند یک سینی گرد، مدور است. آن‌ها رودها و دریاها را می‌دیدند اما گمان می‌بردند که دریا دورادور آن‌ها را فراگرفته است. به یک معنا، بابلیان مرکز جهان خود را محصور در آب‌ها و زمین را به شکل دایره‌ای در احاطه لایه‌های آسمان‌ها و لایه‌های زیرین (جهان زیرین) می‌دیدند.

زیر چند آسمان و در این نقشه «بابل» به شکل یک مستطیل در انتهای سمت راست رود فرات مشخص شده. در پیرامون بابل هم شهرهای کوچکی وجود داشته که روی نقشه به شکل دایره نمایش داده شده‌اند. بر اساس گزارش موزه بریتانیا، دو شهر از آن میان به عنوان شهر «آشور» و «در» شناسایی شده است. سه ناحیه جغرافیایی دیگر نیز روی نقشه مشخص شده‌اند: «بیت‌ یاکین»، سرزمین گروه قبال آرامی و همینطور سرزمین گروه قبایل «کاسی» در اطراف کرمانشاه در غرب ایران که روی نقشه به شکل نادرستی در غرب بابل نشان داده شده است. «اورارتو» که یک پادشاهی مستقل در مرزهای ایران کنونی بوده، روی این نقشه در شمال آشور قرار گرفته است.

این مردم گمان می‌بردند که دنیای آن‌ها در حصار دریایی‌ست که به آن «دریای تلخ» (آب شور) می‌گفتند. بروسوس، نویسنده بابلی داستان‌هایی دارد از موجوداتی عجیب برای ما، برخی نیمه‌انسان که قبل از خلقت جهان در آب‌ها زندگی می‌کردند. آیا بابلی‌‌ها دریاها را به عنوان تهدید درک می‌کردند؟ هایده ترابی، دانش‌آموخته تاریخ، زبان‌ها و فرهنگ‌های شرق کهن از دانشگاه‌های گوتینگن و ماربورگ آلمان می‌گوید:

در واقع آن لوح کهن‌ترین سندی است که به گونه‌ای طرحی از جغرافیای سیاسی-اسطوره‌ای منطقه به دست می دهد، از این کهن‌تر طرحی در دست نداریم. این سند در کنار ده‌ها، صدها و صدها هزار سند دیگر از بین‌النهرین برای شناخت تاریخ و فرهنگ خاورمیانه و تاریخ تحولات جوامع بشری اهمیت دارد. این تکه خردی است از پازلی که می تواند دانسته‌های ما را از تاریخ سیاسی و فرهنگی منطقه در یک دوره‌ مشخص کامل‌تر کند. هر چه شناخت ما از تاریخ گذشتگان عمیق‌تر و مستندتر شود، نگاه‌مان به امروز هم عینی تر می شود و می تواند به تفاهم فرهنگی مردمان خاورمیانه یاری رساند.

Ad placeholder

خلیج فارس، یک شاهراه ارتباطی

در افسانه گیلگمش که به زبان اکدی و کهن ترین نمونه بر مبنای ایده جاودانگی است، در لوح دهم، گیلگمش با شیدوری شابیتو دیدار می‌کند. او می‌خواهد از دریا گذر کند. شیدوری در پاسخ می‌گوید:

ــ هیچ گُداری در این دریا نیست كه كسی از آن به سلامت بتواند گذشت، كه كسی از آن به كنار بتواند رسید. از بسی روزگارانِ پیش‌تر از زمان تا بدین گاه هیچ‌كس پدید نیامده است كه از این دریا برتواند گذشت. به جز شَمَش زورمند، خدای سوزانِ آفتاب، كیست كه از آن برگذرد؟ برگذشتن از دریای خروشان سخت دشوار است و راهی كه به جانب آب‌های مرگ می‌كشد راهی تاب‌سوز و توان‌فرسا… گیل‌گمش! چگونه می‌خواهی از این آب برگذری و برساحلِ آن‌سوی پا نهی؟ یا خود چندان‌كه از آن برگذشتی و به آب‌های مرگ رسیدی با آب‌های مرگ چه خواهی‌كرد؟…

به ترجمه احمد شاملو

و با این‌حال نشانی اورشه‌نبی را که کشتی‌بان است به او می‌دهد و گیلگمش هم به سلامت از آب می‌گذرد. ترابی در مقاله‌‌ای به تبارشناسی واژه خلیج فارس که به زمان هخامنشیان بازمی‌گردد اشاره کرده است. بین تمدن بابل تا تمدن هخامنشی اما پنج قرن فاصله است. این پرسش پیش می‌آید که چگونه ساکنان خاورمیانه از یک درک افسانه‌وار رازآلود از دریاهایی که اطراف آن‌ها را فراگرفته به درک مشخصی از خلیج فارس به عنوان یک شاهراه ارتباطی رسیدند؟ هایده ترابی می‌گوید:

داریوش اول از قبیله هخامنش حدود ۵۱۵ ق.‌م. به قدرت رسید. پیش از او کورش در سال ۵۳۹ ق.‌م. بابل را فتح کرده بود. تا ظهور پارسیان، نواحی بین‌النهرین و عیلام دست‌کم سه هزاره تاریخ و اسناد نوشتاری داشته‌اند. بدیهی است که این شاهراه ارتباطی از هزاره‌ها پیش از زمان ظهور حاکمیت پارسیان وجود داشته و مردمان و دولت‌های منطقه آن را به خوبی می‌شناختند و از آن بهره می‌بردند و مواهب آن را می‌ستودند. منتها با نام‌ها و نشانه‌های دیگر. این را در متون اداری، گزارشی، نیایشی و شکل‌گیری داستان‌های اسطوره‌ای هم می‌توان دنبال کرد.

ترابی در ادامه درباره جدالی که از دیرباز بر سر نام خلیج فارس درگرفته بوده است می‌گوید:

پس از استیلای پارسیان و یونانیان نباید نام‌های کهن‌تر یک‌باره محو شده باشند و اساساً امکان تغییر نام‌ها در همه اسناد ممکن نبود، آن هم وقتی که کاتبان غیرپارسی بوده باشند. نام «دریای پارس» را داریوش در گزارشی آورد، و «خلیج فارس» را هم یونانیان در گزارش‌هایشان ذکر می‌کردند. اما اینها دلیل و سندی بر این نیست که همه مردمان منطقه از آن پس انتساب قبیله‌ای «پارس» را بر این آب‌ها به کار گرفته باشند و نام‌های کهن‌تر را کنار گذاشته بوده باشند. رایج شدن نام «خلیج فارس» را، آن هم نه در همه اسناد و زبان‌ها و نه میان همه ملل منطقه، در قرون بعدتر و دوره‌های معاصر می‌توانیم دنبال کنیم.

Ad placeholder

هویت فرهنگی متکثر منطقه

در لوح گلی مورد بحث ما مثل یک سکه، دو رو وجود دارد. در اینجا، در خاورمیانه (در جهانی که آن‌ها می‌توانستند تشخیص دهند) هشت ناحیه مشخص شده است با «چهار ساحل» که نمایانگر جهان مسکون است: «شهرهای ویران شده…/که ماردوخ بدان‌ها می‌نگرد…»

 سپس از انواع حیوانات از جمله حیوان اسطوره‌ای انزو، با سری همچون سر خفاش و منقاری بس بزرگ یاد می‌کنند. شهرها ویران شده‌اند اما خدایان بر جای مانده‌اند. هایده ترابی می‌گوید:

متأسفانه نام این شهرها ناشناخته مانده است. در بین‌النهرین علی‌القاعده خدایان نابود نمی‌شدند، بلکه با عزت و احترام به دولت-شهرهای پیروز نقل مکان می‌کردند و در نیایشگاه‌هایی با شکوه جای می‌گرفتند و ستوده می‌شدند، به این نشانه که خدای دولت-شهر مغلوب از فرمانروای شکست‌خورده ناخشنود بوده و از آن روی برگردانده است.

هایده ترابی یادآوری می‌کند که بنیاد برج‌های دوازده‌گانه فلکی هلنی و رومی در لوح گلی مورد بحث ما، در همین «طرح و نقشۀ جغرافیای سیاسی-اسطوره‌ای بابلی» نیز دیده می‌شود. برج‌های فلکی (برج‌های دوازده‌گانه) نقشه زمان است در جهان ما و بر اساس فرهنگ اسلامی، برج‌های فلکی نمایانگر طالع ما هم هستند. (در این زمینه نگاه کنید به کتاب منحصر به فردی به نام «تنگ لوشا یا صور درج» (چاپ اول خرداد ۲۵۳۷ شاهنشاهی، انتشارات دانشگاه تهران») می‌بینیم که از همان آغاز اراده‌ای وجود داشته برای ترسیم نقشه مکان و زمان و سرنوشت ما. اکنون این پرسش پیش می‌آید که از ارتباط با چنین پیشینه فرهنگی، چه دست ما را می‌گیرد؟ ما معمولاً با تکیه بر اکتشافات هرمزد رسام برای منطقه یک هویت پارسی قائلیم، در حالی‌که آثار تمدن‌های متأخر دیگری هم در منطقه وجود دارد. آیا این خطر وجود ندارد که چنین آثاری مورد سوءاستفاده سیاسی ناسیونالیست‌ها قرار گیرد؟ ما چگونه می‌توانیم با درک تمدن بابل به ریشه‌های مشترکمان از دامنه‌های زاگرس تا عراق و ارمنستان راه پیدا کنیم؟ هایده ترابی:

دامنه جغرافیایی وسیع‌تر است. در واقع با تکیه بر همین اکتشافات هم نمی‌شود برای این منطقه هویت یک‌پارچه‌ای تعیین کرد. تاریخ نشان می‌دهد که در منطقه خاورمیانه از هزاره‌ها پیش مردمان و ملل گوناگون با هویت‌ها و زبان‌های گوناگون در کنار هم زیسته‌اند و در زنجیره بده بستان فرهنگی و اقتصادی قرار داشته‌اند. جنگ‌ها و کشتارها و ویرانی‌ها هم روی دیگر واقعیت‌های تاریخی است که ناشی از دینامیسم رقابت‌های سیاسی، برتری‌جویی و دستیابی به ذخائر و منابع ثروت بوده است.

ترابی در ادامه می‌گوید:

 بدیهی است که جوامع بین‌النهرین با هیرارشی و شکاف‌های طبقاتی تاریخ پر فراز و نشیبی دارند، اما هرچه بودند، به عنوان مراکز باستانی چند فرهنگی، چند زبانه و چند آئینی و خودگردان بسیار درخشان و پردستاورد و دیرپا بودند. این جوامع کشاورزی مهاجرپذیر و سیال بودند و روابط بازرگانی گسترده‌ای با همسایگان دور و نزدیک خود داشتند. جالب است که در کتب مقدس، عهد قدیم، ویژگی چندزبانگی بابل به عنوان «مرکز جهان» به عنوان یک بلیه الهی دیده می‌شود. یعنی خداوند می‌بیند که این مردم دارند شهر می‌سازند، برج سر به آسمان کشیده بنا می‌کنند و قادر به انجام هر کاری شده‌اند، پس تصمیم می‌گیرد که زبان آنها را «مشوّش» کند تا سخن یکدیگر را نفهمند و در سراسر جهان پراکنده شوند. بنا بر «سفر پیدایش»، باب یازدهم، چندزبانگی بابل یک بلای آسمانی بود که خداوند بر آنها نازل کرد تا سقوط کنند. امروز دیگر می‌دانیم که نه یک قوم با یک زبان، بل که مردمان گوناگون بین‌النهرین قرنها در کنار هم شهرها را ساختند و آباد کردند. زیگورات ده طبقه‌ای ۹۱ متری هم، که آن را به عنوان «برج بابل» شناسایی کرده‌اند، زمانی ساخته شد که در بابل چند زبانگی یک نورم بود. امروز به داستانی واقعی یا نزدیک‌تر به واقعیت از سقوط بابل و زوال دولت-شهرهای بین النهرین دسترسی داریم. این تاریخ نشان می‌دهد که پلورالیسم زبانی و فرهنگی ویژگی طبیعی و تاریخی جوامع ما است. بر خلاف تصور باطل، این پلورالیسم صرفاً به دلیل یورش و لشکرکشی این و آن «دشمن» یا کوچ اجباری به وجود نیامده، بل که بیش از همه، خواست و نیاز طبیعی مردمان گوناگون به آمیزش و بده بستان و مهاجرت بوده است.

منابع:

یک، دو، سه، چهار، پنج