در بخش پیشین آمد که مبنای امر اخلاقی آزادی اراده است. گسترش این ایده مبنای صلح جاودان میان ملتها است.

کانت و انقلاب

سال اعلام جمهوری در فرانسه (۱۷۹۲) کانت ۶۸ سال داشت. او که تا آن زمان طرفدار حکومت سلطنتی مشروطه بود، پس از مرگ فردریک کبیر در سال ۱۷۸۶ و تحت تاثیر انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹) متمایل به ایده‌های سیاسی رادیکال با هدف حاکمیت مردم، دموکراسی نیابتی و جمهوریت شد. در واپسین آثارش به سوی صلح جاویدان (۱۷۹۵)، متاگیتیک آیین‌های اخلاقی (۱۷۹۷) و جدال دانشکده‌ها (۱۷۹۸) آشکارا با تحول‌های سیاسی کشور همسایه علاقه نشان داد و علی‌رغم اینکه تحولات خونبار سال ۱۷۹۳ تا ۱۷۹۴ را چون یک بی‌عدالتی محکوم می‌کند، اما کماکان انقلاب فرانسه را چون نشانه‌ای از امید به آینده‌ای بهتر بدون فقر و نابرابری اجتماعی می‌داند (۷:۸۴ و ۷:۲۵۹ و ۶:۳۲۲). کارل مارکس کانت را فیلسوف انقلاب فرانسه لقب می‌دهد.

او نیز چون بیشتر روشنفکران زمان خود، به انقلابی امید بسته بود که بساط جهان کهنه را برمی‌چید، و نوید دهنده‌ی حکومت قانون و نظام حقوقی بود. با فروپاشی نظام فئودال و پایان خودکامگی پادشاهی راه برای نظمی قانون مدار که هدف خود را رسیدن به والاترین امر نیک سیاسی قرار داده بود هموار شد. این والاترین امر در استقرار، استقلال و کرامت شهروندان و در پی آن احترام متقابل میان کشورهای دموکراتیک و جمهوری نهفته بود. با این حال کانت در سر دوراهی قرار گرفته بود. از یک سو طرفدار انقلاب فرانسه بود و از سوی دیگر با هرگونه انقلابی که در نظر او قانون‌شکنی عظیمی به حساب می‌آمد و نظام حقوقی موجود را زیر پا می‌گذاشت، مخالف بود.

والاترین امر سیاسی: صلح جاودان

پس از سال‌ها تدریس و زندگی پر بار که خرج مهیا کردن مبانی توانایی شناخت آدمی شد، اکنون کانت ۷۱ ساله در آخرین مرحله‌ی زندگی در برابر یکی از مهمترین مسئله‌های که همواره ذهن آدمی را به خود مشغول داشته است قرار می‌گیرد. با دگرگونی‌های سیاسی و احتمالا بخصوص تحت تاثیر عهدنامه‌ی صلح میان فرانسه و پروس (بازل) در سال ۱۷۹۲ که پس سال‌ها جنگ بی‌ثمر به نتیجه رسیده بود کانت رساله‌ای با سرنویس «به سوی صلح جاودان، طرحی فلسفی» (۱۷۹۵) منتشر می‌کند که دربردارنده‌ی دیدگاه به زعم او «والاترین امر نیک سیاسی» است. برای کانت صلح مهمترین هدف سیاسی و ذاتی‌ترین مقصد فلسفه‌ی اوست. کانت که در زادگاه خود، از مصیبت‌های جنگ هفت ساله‌ی اروپا در امان نمانده بود، (کونیگسبرگ از سال ۱۷۵۸ تا ۱۷۶۳ در محاصره نیرو‌های نظامی روس بود) اگر چه از توانای یک جنگ پیش‌گیرنده که می‌تواند بازدارنده‌ی جنگی خانمان‌سوزتر باشد، آگاه بود، با این همه جنگ را چون یک بی‌عدالتی (۶:۳۵۴) تعریف می‌کند.

آخرین برهان کانت این است که تنها با وجود یک صلح پایدار دیگر امور نیک سیاسی قابل اجرا هستند. حق و آزادی افراد از طریق حاکمیت قانون، توسعه و رشد رفاه عمومی از طریق تجارت آزاد تحت حمایت و نظارت دولت و حقوق دولت‌ها از طریق صلح جهانی و نظم در قالب جامعه ملل، اینهمه تنها در سایه صلح امکانپذیر است.

 بی‌عدالتی جنگ در این نهفته است که هیچ دلیلی نمی‌تواند ضرر‌های جانی و مالی شهروندان را در دوران جنگ توجیه کند. برای کانت درد و رنجی که جنگ به همراه خود می‌آورد و صدماتی که به کرامت انسانی وارد می‌کند در صورت کاربرد بخردانه پرهیز شدنی است. تنها در زمان صلح است که می‌توان حقوق و کرامت انسانی را تضمین کرد. بدین مضمون یک صلح واقعی، برقراری یک وضعیت حقوقی میان کشورهاست و مشابه آن میان شهروندان (۸:۳۴۸).

در اینجا کانت گوشه چشمی به تئوری قرارداد اجتماعی دارد که از زمان توماس هابز (۱۵۸۸ تا ۱۶۷۹) چون توجیه حقوقی حکومت سیاسی و قدرت دولتی همواره مطرح بوده است. به زعم کانت وضعیت بی‌قانون طبیعی، یعنی وضعیتی خارج از قرارداد اجتماعی که انسان منفرد خود را در جایگاه «جنگ همه علیه همه» می‌یابد، بیانگر یک «بی عدالتی» است چرا که بدون قدرت انحصاری دولتی حق و حقوق هیچکس تضمین شدنی نیست. بر همین منوال در وضعیت بی‌قانونی میان کشورهای مختلف نوعی بی‌عدالتی پنهان حاکم است، زیرا بدون مقررات صلحی پایدار هیچ کشوری از تجاوز، اشغال و غارت در امان نیست (۸:۲۴۵). به باور او همان‌گونه که یک قرارداد اجتماعی می‌تواند بازدارنده‌ی جنگ همه علیه همه باشد، عهد‌نامه‌ی صلح نیز می‌تواند کشورها را از وضعیت نا امن و مکتوم و دائمی جنگی بیرون آورد. به زعم او چنین صلحی باید صلحی پایدار و جاودان باشد و نه چون یک آتش‌بس موقت فهمیده شود (۸:۳۴۳).

برخی بر کانت خرده گرفته‌اند که چنین صلحی دور از واقعیت سیاسی است. اما با احتمال زیاد کانت این رساله را دقیقا علیه این واقع گرایانِ عرصه‌ی سیاست نوشته است. لحن کنایی او که در عنوان این رساله به خوبی قابل مشاهده است، بیانگر وقوف و آگاهی او از واقعیت زندگی انسانی است. نه تنها عنوان رساله که به تاسی از تابلو یک مهمانخانه‌ در نزدیکی یک قبرستان گرفته شده است (به سوی آرامگاه ابدی) بیانگر این نگاه است، بلکه واژه «طرح» در عنوان این رساله و شکل آن نیز که نه بصورت یک رساله‌ی آکادمیک بلکه چون یک قرارداد از شش مادّه‌‌ی مقدّماتی، سه مادّه‌‌ی قطعی و یک تکمله‌ شامل یک باب تضمینی صلح جاودان به همراه یک مادّه‌‌ی سری و سرانجام یک ضمیمه تشکیل شده است، این همه شواهدی بر لحن کنایی او هستند. اما با این همه قصد کانت به شدت جدی است. چنین صلحی نه یک ایده‌آل توخالی بلکه یک هدف واقع گرایانه سیاسی است.

مادّه‌‌های مقدّماتی شرایطی را نام می‌برند که تحت آنها صلحی پایدار ممکن می‌شود. سه مادّه‌‌ی قطعی که در پی آن می‌آیند این صلح را تضمین و پاسبانی می‌کنند. کانت طبیعت انسان را به هیچ عنوان بی عیب نمی‌داند و از طمع، خشونت و بدخواهی و تاریکی‌ و خباثت روح آدمی به خوبی آگاه است. به زعم او انسان از چوب ناصافی درست شده است که نمی‌توان از آن چیزی کاملا صاف درست کرد (۸:۲۳). به باور او انسان به طور طبیعی خودخواه است و توانایی این را دارد که شرایط را به نفع خود بچیند. انسان حتی می‌تواند خود را فریب دهد. با رشد قدرت وسوسه‌ی فریبکاری بیشتر و بیشتر می‌شود. سیاستمداران کمتر به رفاه شهروندان توجه دارند و بیشتر به پیشرفت و گسترش دامنه‌ی قدرت خود می‌اندیشند. اما کانت از امید خود دست برنمی‌دارد، و از مخمصه‌ی ظاهرا موجود میان رئالیست و ایده‌الیست بدین‌گونه بیرون می‌آید که طبیعت ستیهنده‌‌ی ذات آدمی را که وجوه متفاوتی دارد دقیق زیر نظر می‌گیرد.

  • نخست اینکه روح سوداگر آدمی یا خصلت طبیعی داد و ستد او می‌داند که در صورت جنگ تجارت و بازرگانی ناممکن است. کافی است به سیاست‌ها و قراردادهای ترامپ نگاه کنیم.
  • دوم: از آنجا که یک زندگی با کرامت انسانی تنها در یک ساختار سیاسی حداقل ممکن عادلانه با خصوصیت‌های عزت نفس، قانونمداری و صلح ممکن است، نباید ایده‌ی صلحی پایدار را اگرچه به سختی شدنی باشد کنار گذاشت.

به باور کانت خودخواهی انسان او را مجبور می‌کند برای عبور از مشقت‌هایی که به تنهایی بر آنها نمی‌تواند فائق شود به امتیازات زیستن در یک جامعه روی بیاورد. یکی از این امتیازات همان داد و ستد است که علی رغم رقابت و تعارض و کشمش با دیگران نیازمند شرایط صلح‌آمیز برای رشد و نمو است. ایده‌ی برتری کنش بر تئوری، انسان را متقاعد می‌کند که تا هنگامی که ناممکن بودن ایده‌ال صلح ثابت نشده است به آن باور داشته باشد. از آنجا که نمی‌توان با قطعیت این امید را کنار گذاشت باید به دنبال آن بود. گزیده آنکه خطا پذیری اخلاقی و فساد پذیری سیاسی افراد دلیلی برای سرپیچی از بالاترین معیارهای اخلاقی در سیاست نیست.

ممکن است برخی از نظرات کانت به روز نباشند. اما هرگاه پرسش شناخت آدمی و مرزهای آن به میان آید، بی شک، نقش فلسفه‌ی کانت بدون جایگزین خواهد بود. ارثی که او برای ما به جا گذاشته است نه تنها در نوشته‌هایش زنده می‌ماند، بلکه در شیوه‌ای که ما درباره‌ی اخلاق، سیاست و زندگی فکر می‌کنیم ادامه دارد.

انسان از یک سو با خشونت و طمع به دنبال خواسته‌های خود است. و از سوی دیگر یک موجودی اجتماعی است و می‌داند که در درازمدت به تنهایی از پس طبیعت بر نمی‌آید. خصلت نخست او را به رقابت و نوآوری ترغیب می‌کند. در حالی که خصلت دوم او را به همیاری و همکاری با دیگران مجبور می‌کند. آنچه این دو نیرو را در یک همزیستی به باروری می‌رساند، قانون و قراردادهای اجتماعی در چارچوب یک دولت است. بر همین سبیل با قانونمداری میان کشورهای مختلف امکان پیشرفت و توسعه برای مشارکین جامعه جهانی متشکل از کشورهای مختلف میسر می‌شود. همانطور که گفته شد پیش شرط چنین همزیستی، صلحی پایدار چون والاترین امر نیک سیاسی است.

آخرین برهان کانت این است که تنها با وجود یک صلح پایدار دیگر امور نیک سیاسی قابل اجرا هستند. حق و آزادی افراد از طریق حاکمیت قانون، توسعه و رشد رفاه عمومی از طریق تجارت آزاد تحت حمایت و نظارت دولت و حقوق دولت‌ها از طریق صلح جهانی و نظم در قالب جامعه ملل، اینهمه تنها در سایه صلح امکانپذیر است.

Ad placeholder

فلسفه چون یک مفهوم جهانی. کانت، شهروندی جهانی

همانطور که دیدیم برای کانت ثقل فلسفه نه تئوری بلکه بیش از هر چیز امری عملی با تاثیر واقعی بر زندگی است (۵:۱۹). بدین معنا برای او عنوان فیلسوف صرف، معادل است با نام تحقیرآمیز «هنرمند خرد»، نوعی بندباز تفکر که در بلندی‌های گمانه‌زنی سیر می‌کند. برای او کسانی که منطق و ریاضیات محض را دنبال می‌کنند از جمله‌ی این هنرمندان خرد هستند. در سنجش خرد ناب، بخش روش‌شناسی ترافرازنده فصل سوم با عنوان مهرازیک خرد ناب کانت میان فلسفه چون یک مفهوم مَدرسی و فلسفه چون یک مفهوم جهانی فرق می‌گذارد. در حالی که اولی تنها مفهومی از یک دستگاه شناخت است، که فقط چونان دانش و بی آنکه چیزی بیش از یگانگی دستگاه‌مندانه‌ء این دانستن و در نتیجه کمال منطقی شناخت را به منزله‌ء هدف خود داشته باشد، عمل می‌کند، دومی فلسفه‌ی واقعی است که عبارت است از دانش رابطهء هرگونه شناخت با هدف‌های گوهرین خرد آدمی [= غایت شناسی عقل انسانی].[۱] برای کانت فلسفه افزون بر سنجش خرد و منطق باید متاگیتیک طبیعت و آیین‌های اخلاقی را در برگیرد.[۲]

کانت در آخرین سال‌های عمر پر بار خود بر پروژه‌ی گذار از فلسفه‌ی ترانسندنتال به فیزیک کار می‌کند اما کهولت و ضعف نیروی جسمانی، او را از پژوهش متمرکز بر این واپسین پروژه باز می‌دارد. همراه و مونس آخرین سال‌های کانت، وازیانسکی (Ehregott Wasianski) روایت می‌کند که کانت از سردرد و بیخوابی مجبور بوده است روزها بخوابد.

اگر از نسبت فلسفه‌ی کانت و آینده بپرسیم، ممکن است برخی از نظرات کانت به روز نباشند. اما هرگاه پرسش شناخت آدمی و مرزهای آن به میان آید، بی‌شک، نقش فلسفه‌ی کانت بدون جایگزین خواهد بود. ارثی که او برای ما به جا گذاشته است نه تنها در نوشته‌هایش زنده می‌ماند، بلکه در شیوه‌ای که ما درباره‌ی اخلاق، سیاست و زندگی فکر می‌کنیم ادامه دارد. گفته‌ی گوته درباره‌ی او که سرآغاز این نوشته آمد، گواهی است بر تاثیر او بر زندگی ما.

۱۲ فوریه سال ۱۸۰۴ ساعت یک نیمه شب کانت با این کلمات جهان را وداع گفت:

«Es ist gut» (نیکوست)

پایان

Ad placeholder

پانویس‌ها:

[۱] نگاه کنید به ب ۸۶۵ و ۸۶۷، سنجش خرد ناب، ادیب سلطانی، صفحه ۸۷۱ و ادامه‌ی آن

[۲]  نگاه کنید به ب سنجش خرد ناب، ویراست الف ۸۴۱ یا ب ۸۶۹