برای استاد، رفیق، دوست، آنتونیو نگری
۱.
همانطور که قبلا نوشتیم امروز جنگ در مرکز فرایندهایی است که سازماندهی مجدد و کلی سرمایهداری را در مقیاس جهانی تعیین میکنند. تضعیف هژمونی جهانی ایالات متحده راه را برای سناریوهای گذاری پر فراز و نشیب و نامطمئن گشوده است. این گذار به دلایل بسیاری با «چرخشهای هژمونیکِ» قبلی در تاریخ مدرن سرمایهداری متفاوت است. در واقع به نظر نمیرسد که یک قدرت هژمونیک جدید در افق ظاهر شود و منطقی است که فکر کنیم این به ویژگیهای امروز سرمایهداری بستگی دارد. با اینحال این واقعیت باقی است که بحران هژمونی جهانی همیشه با جنگهایی همراه بوده که تاثیراتی ویرانگر داشته است، مانند جنگهای ناپلئونی در انتقال از هژمونی هلندی به بریتانیا و دو جنگ جهانی در انتقال از هژمونی بریتانیا به ایالات متحده. خوب است این سوابق تاریخی را در ذهن داشته باشیم تا ماهیت رادیکال چالشهایی را که امروز با آن روبرو هستیم درک کنیم.
در مقالهای که ذکر آن رفت با در نظر گرفتن نمونهی اوکراین به دامنهی جهانی جنگ پرداختیم. پس از عملیات حماس در هفتم اکتبر که مسلما نباید نسبت به خشونت آن بیتفاوت بود، یک جنگ دیگر با جنگ اوکراین همپوشانی پیدا کرد. بمباران غزه، عملیات زمینی ارتش اسراییل، کشتار تکان دهندهی فلسطینیها و شهرکشی غزه، زخم درگیریهای نسبتا قدیمی را دوباره گشود. اما در عینحال همهی این موارد ابعاد بیسابقهی بحران در ظرفیت رهبری ایالات متحده، ظهور بازیگران جدید منطقهای و بهطور کلی تغییرات عمیق در نظام بینالمللی را آشکار کرده است.
در این جستار قصد نداریم مجموعه فرایندها و دگرگونیهایی را که به تازگی به آنها اشاره کردهایم دوباره به تفصیل تحلیل کنیم. در عوض تکرار این نکته ضروری است که محوری شدن جنگ، مستلزم بازنگری عمیق در مفهوم انترناسیونالیسم بهعنوان تنها شرطی است که توان ضدیت رادیکال با جنگ و مبارزه برای صلح موثر را دارد. ویژگی این صلح، عدالت اجتماعی، آزادی و برابری در چشماندازی فراسوی مرزهای ملتها و قارهها است. علاوه بر این مخالفت با جنگ، حداقل از زمان کنفرانس زیمروالد سوئیس در سال ۱۹۱۵ یکی از ویژگیهای بنیادین انترناسیونالیسم سوسیالیستی و کمونیستی بوده است.
در سالهای اخیر، بسیج جهانی عظیمی را در فوریهی۲۰۰۳ علیه تهاجم به عراق تجربه کردیم که علیرغم ناکامی امکانهای کنش سیاسی در مقیاس جهانی را نشان داد. با اینحال جنگ امروز، به دلیل نظام بینالمللی موجود ویژگیهای بسیار متفاوتی نه تنها با آغاز قرن بیستم بلکه با آغاز قرن بعد از آن نیز دارد. با توجه به ضرورت مخالفت با جنگ باید مبانی انترناسیونالیسم را مورد بازنگری قرار دهیم و این ضرورت را سرآغاز یک پروژهی کلی در نظر بگیریم که درصدد ریشهکن کردن علل جنگ است. اینجا نه خودِ بازنگری بلکه شرایطی که مستلزم چنین بازنگری است، جدید است. معانی بیسابقهای که پیرامون همبستگی با فلسطین در هفتههای اخیر شکل گرفته هم ضرورت و هم امکان این وظیفه دشوار را نشان میدهد.
مخالفت با جنگ میتواند بستر مشترک یک انترناسیونالیسمِ جدید باشد تنها در صورتیکه همزمان بتوانیم درکمان از مبارزهی طبقاتی را بهمثابهی موتور اصلی هر دگرگونی اجتماعی هم به طور نظری و هم عملی به شکل عمیق نو کنیم. قبلا بارها تاکید کردیم که مبارزهی طبقاتی را باید منفک از هرگونه «اکونومیسم» [اقتصادگرایی] و مناقشاتی مانند تمایز بین کار «مولد» و «غیرمولد» یا بین تولید و بازتولید فهمید. هدف نه پیشنهاد مفهومی نامتعین از طبقه، بلکه در نظر گرفتن فرضیهی دگرگونیهای ترکیببندی نیروی کار زنده در سرمایهداری معاصر است. این دگرگونیها، کثرت را به ویژگی متمایز و تقلیلناپذیر طبقه تبدیل کرده است. به عبارت دیگر، دگرگونیهای ترکیببندی نیروی کار زنده، ضرورت بازشناسی و ارزشگذاری فرایندهای تولید سوبژکتیویتهای را نشان میدهد که در مقایسه با ابعادی که بهطور سنتی «اقتصادی» تعریف میشوند ابعاد متفاوتی را دربرمیگیرد. مفهوم بسط یافته و جدید استثمار، ابزار اساسی برای تحدید قلمروی طبقه و طرح مسئله سوژه شدن از طریق نهادینهسازی یک آنتاگونیسم بنیادی است. اینها موضوعهای مهمی هستند که در اینجا فقط میتوانیم به اختصار یادآوری کنیم؛ این یادآوری مهم است چراکه این نکات بخش جداناپذیری از هرگونه استدلال در مورد یک انترناسیونالیسم جدید هستند.
۲.
ناگفته نماند که صحبت از انترناسیونالیسم چیز جدیدی نیست و ریشه در تاریخ طولانی همبستگی آنارشیستی، سوسیالیستی و کمونیستی دارد که برای مثال، میراث و پتانسیل آن در نسبت با مکانهایی مثل اسپانیا و ویتنام به خوبی آشکار میشود. این طنینهای تاریخی برای ما مهم هستند؛ با وجود این مطمئن نیستیم که اصطلاح انترناسیونالیسم اعتبار گذشتهاش را حفظ کرده باشد. برای این تردید حداقل دو دلیل وجود دارد.
اولاً انترناسیونالیسم اغلب به عنوان پوششی برای پنهان ساختن منافع ملی خاص، به طور خاص منافع اتحاد جماهیر شوروی به کار گرفته شده و پیامدهایی فاجعهبار در دوران استالین داشته است (جنگ داخلی اسپانیا در این خصوص مثال زدنی است). ثانیاً در تاریخِ انترناسیونالیسم این ایده که ملتْ واحد پایهایِ سازماندهی سیاسی است بدیهی تلقی میشد. این دو لزوما در فرمول اولیهی مفهوم انترناسیونالیسم وجود نداشت. وقتی مارکس در دههی ۱۸۴۰ شروع به نوشتن در مورد این موضوع کرد فرایند تشکیل دولت- ملت، بازارها و نقشهی سیاسی اروپا حتی در خودِ اروپا به انجام نرسیده بود. انترناسیونالیسم در آن شرایط بیانگر یک ابتکار و افق سیاسی خارقالعاده بود. این خلاقیتی است که باید امروز دوباره آن را بازیابی کنیم تا مطمئن شویم که یک انترناسیونالیسم جدید یا هر نامی که به آن میدهیم بتواند حامی مبارزهها علیه نیروهای امپریالیستی زمان ما باشد.
امروز ما با بینظمی نظام بینالمللیِ به اصطلاح مبتنی بر قوانین و قواعد روبرو هستیم و این بینظمی اشکال یکپارچهی انترناسیونالیسم و حتی خود جهانوطنگرایی لیبرال را زیر سوال میبَرَد. باید ژست مارکسیستی را درون این چارچوب تکرار کرد با آگاهی از این واقعیت که تکرار فقط میتواند به معنای نوآوری رادیکال باشد. این ژست همانطور که ژاک دریدا در سال ۱۹۹۳ تاکید داشت نوید یک جنبش سیاسی سازمانیافته – انترناسیونالیسم کارگری و پرولتری – را میدهد که برای اولین بار در تاریخِ بشریت «خود را ژئوپلیتیک معرفی کرد و بدینترتیب فضایی را گشود که اکنون از آنِ ماست و امروز به سرحدات خود یعنی به آستانهی مرزهای زمینی و سیاسی، رسیده است».
امروز ما فراسوی آن مرزها قرار گرفتهایم و از جمله دلایل آن این واقعیت است که در عصرِ آنتروپوسن و کاپیتالوسن، بُعد مفهومی و تجربی سیاره از آنچیزی که تحت کرهی زمین و جهان میشناسیم متفاوت است. ابداع مجدد انترناسیونالیسم همچنین به معنای گنجاندن مسالهی آسیبپذیری سیاره در مبانی معرفتی مفهوم انترناسیونالیسم است، و این مستلزم فراوری از دوگانهی «رشد زدایی» و «اکومدرنیسم» است که مشخصهی بحثهای معاصر و معرف مواضع متضاد پیرامون توسعهی اقتصادی است[نگاه کنید به اینجا].
بسیاری از جنبشهای خارج از اروپا و غرب از جمله جنبشهای فمینیستی آمریکای لاتین که بعدا به آنها خواهیم پرداخت، در حال ایجاد اشکالی از همبستگی بینالمللی هستند که نشان میدهند و تصدیق میکنند که چگونه رابطهی وابستگی، محیط زیست را ویران کرده و در استثمار کارگران هم در «پیرامون» و هم در کشورهایی که همچنان خود را «مرکزی» میدانند، نقش داشته است.
تاکید بر گسست و نیاز به نوآوری سیاسی رادیکال به معنای کنار گذاشتن درسهای گذشته نیست. برعکس از نقطه نظر روش، مبارزهی لنین در سالهای جنگ جهانی اول همچنان یکی از منابع الهامبخش و بنیادین برای درک ویژگیهای اساسی امپریالیسم است؛ مبارزهای که او را به بازتعریف جنبههای اساسی سیاست کمونیستی هم در روسیه و هم در مقیاس جهانی سوق داد. تصور نمیکنیم نظریهی امپریالیسم لنین بتواند تطابق واقعی با دنیای امروز داشته باشد. دگرگونیهای سرمایهداری بهویژه رابطهی دولت و سرمایه در قرن گذشته بسیار رادیکال بوده و دقیقا یکی از آموزههای بنیادین لنین پیوند نظریهی امپریالیسم با تغییرات عمیق و مؤثر بر سرمایهداری یعنی گذار از دوران رقابت آزاد در پایان قرن نوزدهم است. اولین نکته که میتواند راهنمای تحلیل ما باشد توجه به مبارزات ضداستعماری است که لنین را به ترک اروپامداری و کشف دنیای جدیدی که از زیر آوار جنگ بیرون میآمد سوق داد. از این زاویه بود که سیاست کمونیستی برای لنین تبدیل به یک سیاست جهانی شد. به طور کلی از نقطه نظر روش، تمایل لنین به گنجاندن عوامل «ژئوپلیتیک» در نظریهی مبارزهی طبقاتیاش در شرایط یک جنگ، ویرانی و کشتار بیسابقه در اروپا مثالزدنی است (تکرار میکنیم: از نقطه نظر روش). امروز در جهانی که بار دیگر ویژگیاش جنگ و تشدید رقابت بین قدرتهای سرمایهداری است دقیقا همین رابطه بین «ژئوپلیتیک» و مبارزات اجتماعی اهمیت پیدا میکند.
۳.
اشاره به «ژئوپلیتیک» نشاندهندهی مجموعهای از فرایندها و مشکلات گشوده در سازماندهی نظام جهانی است که باید از منظری متفاوت از آن چیزی که تاکنون رایج بوده، تحلیل شود.
ژئوپلیتیک منشا تاریخی دقیقی در گذار از قرن نوزدهم به قرن بیستم دارد، و در شرایطی طرح شد که ویژگیاش آغاز بحران هژمونی بریتانیا و تشدید رقابت بین قدرتهای امپریالیستی بود. بدون بحث تفصیلی در مورد تحولهای تاریخی این گذار، کافی است تاکید کنیم ژئوپلیتیک در بحثهای عمومی همچون «عینیتی» درک میشود که از یک جبر جغرافیایی نشات میگیرد. از این زاویه سوژههای بنیادین سیاست جهانی نه تنها، آن طور که جریان اصلی مطالعات «روابط بینالملل» میبینیم، دولتها و مهمتر از همه قدرتهای بزرگ، بلکه خشکسارها [تکههای خشکی فرا-قارهای] و جریانهای اقیانوسی نیز هستند. ما تأثیر عوامل جغرافیایی بر سیاست، بهویژه در عصر آنتروپوسن و کاپیتالوسن را انکار نمیکنیم و از اهمیت مجموعهای از جریانهای مطالعاتی که با نام «ژئوپلیتیک انتقادی» شناخته میشوند آگاه هستیم. باید موضوعاتی را که ژئوپلیتیک روی آنها اثر میگذارد جدی بگیریم و نهایتا پارادایم نظری متفاوتی برای پرداختن به آنها از منظر انترناسیونالیسمِ جدید ایجاد کنیم. این همان کاری است که کوشش میکنیم با وضع مفهومِ «چندقطبیِ گریز از مرکز و متعارض» بهعنوان مفهومی برای تعریف وضعیت کنونی سیاست جهانی انجام دهیم. مهمْ فرایند تشکیل قطبها است و اگر آنها را موجودیتی از پیش تشکیل شده و محدود به مرزهای پایدار بدانیم مرتکب اشتباه شدهایم. در این فرایند نه تنها دولتها نقش اساسی دارند (بهویژه دولتهای «امپراتوری»)، بلکه کثرتی از بازیگرانِ سرمایهداری و نیز جنبشها و مبارزات اجتماعی نقش ایفا میکنند.
درون این سناریو، دولت- ملتها همچنان نقشهای مهمی را ایفا میکنند اما بازاندیشی انترناسیونالیسم همواره با پویشهایی در فراسوی آنها فراتعین مییابند. بدون آنکه بخواهیم این دنیای چندقطبی را تجلیل کنیم، وضعیتی که مشخص نیست گذرا است یا نه، این چندقطبی شدن از نظر ما فرمی است که سرمایهداری به میانجی آن و با فرایندهای متعدد و چندگانهی جهانی مشغولِ بازسازماندهی خود است. با آگاهی از پیچیدگی تشکیل و تاسیس قطبها، تمرکزِ تحلیل را باید مبارزات و پویاییهای اجتماعیای گذاشت و راههای گوناگونی را برجسته کرد برای تسهیل مبارزات اجتماعی تا فرایندهای تشکیل قطبها را تغییر دهند و به چالش بکشند. در این مورد مثال اول، مبارزات بزرگ هنگ کنگ در سال ۲۰۱۹-۲۰۲۰ علیه تصویب قانون امنیت ملی است. این مبارزات یک تضاد اجتماعی را در برابر منطق تشکیل یک قطب نوظهور یعنی چین قرار داد. این مبارزات میتوانست نتایج متفاوتی داشته باشد، اگر مؤلفهی طبقاتی جنبش ظاهر میشد و میتوانست پژواک خود را در چین پیدا کند. اشاره به مؤلفهی طبقاتی به آنچه قبلا در مورد ضرورت یک خوانش گسترده و بسیط از مبارزهی طبقاتی گفتیم، ارتباط دارد. مفهوم بسیط از مبارزهی طبقاتی معیاری تعیینکننده برای انترناسیونالیسم جدید است. این نکتهای مهم است، به ویژه با در نظر گرفتن اینکه امروز شاهد مواضع رو به گسترشی هستیم که عنصر اساسی سیاست ضد امپریالیستی را به سادگی ویژگیِ ضدغربی قطبهای در حال تشکیل میدانند. این روندی است که باید به شدت با آن مخالفت کرد. برای مثال ایران را در نظر بگیرید. ما هرگز از حمایت پرشور خود از جنبشی که در سال ۲۰۲۲ با شعار «زن، زندگی، آزادی» شکل گرفت و وامدار زنان کُرد روژاوا بود، دست نخواهیم کشید تا از نقش این کشور در یک قطب بهاصطلاح ضدامپریالیستی تجلیل کنیم. این در مورد هر مبارزهای در موقعیتی مشابه صرف نظر از روند شکلگیری قطبی که ذیل آن جا میگیرد، صدق میکند.
فرایندهای مستمر تشکیل قطبها نشاندهندهی فضاهای متحرک، گشوده، گوناگون و متقاطع با فضاهای دیگر است و اساسا اینجاست که بحث خلق کانالهای ارتباطی و سازماندهی مبارزات مطرح میشود. از سوی دیگر در یک چشمانداز جهانی، هر کنش سیاسی با تاکید بر تنشها و تضادهایی که ویژگی فرایند شکلگیری قطبها است به آسانی میتواند با تجارب دیگر ارتباط پیدا کرده و با سازماندهی مبارزات، بیان و تکثیر شود بدون اینکه ریشههای انضمامی خود را در بسترهای خاص خودش از دست بدهد. علاوه بر این، خودِ مبارزات ظرفیت مداخله در تولید فضاهای جدید را دارد. این همان چیزی است که در بیست و پنج سال گذشته در آمریکای لاتین اتفاق افتاده است، جاییکه از پایان قرن گذشته زنجیرهای از شورشها و جنبشها منطقه را درنوردیده و در سالهای بعد فضایی را گشوده که دولتهای «مترقی» جدید خود را در آن یافتهاند. با وجود عقبنشینیها و محدودیتهای فراوان که پیروزی اخیر خاویر میلی در انتخابات ریاستجمهوری آرژانتین نمونهای از آن است، این روند تا به امروز ادامه داشته است. تداوم و توالی جنبشها باعث شده دولتها، فضای منطقهای را به عنوان مقیاس مبارزه با فقر و مدیریت وابستگی متقابل در سطح جهانی برگزینند. مسلما در اینجا مسأله ما ارائهی ترازنامهای از تجارب این دولتها نیست. مهم این است که به دلیل اقدامات مداوم (و اغلب متضاد) جنبشهای رادیکال و دولتهای «مترقی»، آمریکای لاتین همچنان یک آزمایشگاه سیاسی خارقالعاده است که در آن فرضیههای «اصلاحطلبانه» و «انقلابی» بر پایههای جدید استوار و با یکدیگر مواجه شدهاند. این وضعیت دست کم ظرفیت مبارزاتی را در سطح منطقهای نشان میدهد و شرط اساسی یک انترناسیونالیسم جدید است.
۴.
در مورد آمریکای لاتین چیزهای زیادی برای گفتن وجود دارد. در این جغرافیای چند سطحی به موازات فرایند جنینی تشکیل یک قطب که ویژگیاش وجود سازمانهای منطقهای مختلف است، شاهد گسترش فضاهای عملیاتی و زیرساختی سرمایه از جمله تشدید فعالیتهای استخراجی همزمان با حضور ایالات متحده و چین هستیم. در اینجا اما علاقهمندیم که توجهات را به یک جنبش اجتماعی خاص، پرقدرت و اصیل جلب کنیم. بسیج بزرگ فمینیستی که در سال ۲۰۱۵ در آرژانتین با شعار Ni Una Menos («حتی یکی هم زیاد است») آغاز شد و با سرعت پرشتاب و قدرت دگرگونیاش، معنای جدید و نوآورانهای به فمینیسم بخشید. حرکت سریع، شعارها و شیوههای عمل این جنبش در مقیاس منطقهای منجر به شکلگیری مبارزهای با ابعادی فمینیستی در آمریکای لاتین شد. این جنبش با ترجمهی ابزارهای سازمانی و گفتمانهای سیاسی به بافتارهای مادی اغلب ناهمگون نفوذ کرد. فمینیسم جدیدِ آمریکای لاتین طنین قدرتمندی هم در ایالات متحده و هم در کشورهای جنوب اروپا مانند ایتالیا و اسپانیا داشته و رویاروییهای متعدد و اشکال جدیدی از ارتباطات فراملی و فراقارهای را پایهریزی کرده است. آنچه ورونیکا گاگو آن را «بینالملل فمینیستی» مینامد شبکهای متراکم از بدنهای مبارز، ویژگیهای سرزمینی، سوبژکتیو و پراتیکِ موضعی یک سیاست ضداستعماری و ضد نژادپرستی است که بدون افتادن در دام انتزاع، محدودیتهای هندسه مبتنی بر دولت- ملتها را به چالش میکشد.
ما جنبش «حتی یکی هم زیاد است» را به عنوان یک الگو طرح نمیکنیم، بلکه به عنوان نمونهای الهامبخش (یک نمونهی خاص) برای تعریف برخی از ویژگیهای اساسی انترناسیونالیسمِ جدید. معمولا انترناسیونالیسم در مقایسه با مبارزه در محل کار یا در یک شهر و یک ملت، انتزاعی و فاقد انضمامیت تلقی میشود. در اینجا نکتهی مهم رفتن به فراسوی این تصور انتزاعی از انترناسیونالیسم است. برعکس، امروز انترناسیونالیسم نه تنها باید بر پایهی ویژگی انضمامی این مبارزات بنا شود بلکه باید این ویژگی انضمامی را با اقداماتی که هدفشان رویارویی با فرایندهای جهانی سرمایهداری است، تشدید کند. این فرایندهای جهانی در فضا و زمانی متفاوت از مقیاسهایی که به آن اشاره کردیم عمل میکنند. تامل دربارهی فضای «جهانی» متفاوت، چنگ زدن بر بالقوگیهای «ترامحلی» در محلیترین مبارزات و ترکیب رادیکال کنش سیاسی با گردش و طنین مبارزات فرامرزی، یک چالش است. راهاندازی پروژههای ارتباطی و بسترهای لازم برای تقویت این گردش و طنین فرامرزی در هندسههای متغیر منطقهای و تسهیل عبور زنان و مردانی که توسط دولتها مجبور به مهاجرت غیرقانونی شدهاند، ضروری است. ارتباط بین مبارزاتِ فمینیستی، ضدنژادپرستی، عدالت اقلیمی و مبارزات در محل کار، امروز یک وظیفهی اساسی برای ساخت یک چشم انداز و اسکلت زیربنایی یک انترناسیونالیسم جدید است.
از آنجا که نمیدانیم انترناسیونالیسم به خودی خود نامِ معتبری برای مواجهه با چالشهای پیش رو است یا نه از آن به طور موقت استفاده میکنیم. نام آن هرچه باشد، انترناسیونالیسم امروز یک موضوع بنیادی است. آفرینش یک زبان سیاسی ضروری است تا بتوان بهطور موثر به شرایط عمیقا ناهمگون سلطه و استثمار در بخشهای مختلف جهان پرداخت. این زبان باید بتواند بیانگر میلِ مشترک برای رهایی باشد. این فرمولبندی ممکن است ساده به نظر برسد. اما از این واقعیت آگاه هستیم که چنین فرمولبندیای میتواند مشکلات نظری و سیاسی عمدهای ایجاد میکند، از جمله اینکه خود امکان مفروض گرفتن یک «میل مشترک برای رهایی» محل سوال است. با توجه به بحثهای شدید و انتقادی سالهای اخیر دربارهی امر جهانشمول، آیا میتوان چنین میلی را در قالبی جهانی تدوین کرد؟ سوالاتی بیشتری از این دست را میتوان طرح کرد. در اینجا برای نتیجهگیری، صرفا میگوییم که ساخت یک زبانِ انترناسیونالیستیِ جدید، شرطِ تخیل زندگیای فراسوی سلطهی سرمایه است و برعکس. مسلما این وظیفهای است که تحقق آن نه کار روشنفکران یا مبارزان منفرد بلکه مستلزم کار جمعی است، کار جمعیای که از تجارب ناهمگون تغذیه کرده و هدفش تعریف مجموعهای از اصول و مفاهیم برای ترجمه در بسترهای متفاوت مادی و جغرافیایی باشد. از این بابت میتوان به تاملات فشردهی گرامشی دربارهی «ترجمهپذیری» زبانهای فلسفی و علمی اشاره کرد تا امکان یک سیاستِ انترناسیونالیستیِ ترجمه را نشان داد. این سیاست انترناسیونالیستی ترجمه، ظرفیت جهانشمول مفاهیم سیاسی را، نه بهعنوان چیزی داده شده بلکه به عنوان چیزی برای چنگ زدن و به دست آوردن، در نظر میگیرد، همچون چیزی که صحت آن باید دائما در موقعیتهای انضمامی و خاص بررسی و بازنگری شود. تنها از این طریق است که جهانی که در آن زندگی میکنیم، جهانی که گرفتار جنگ، فقر و بحرانهای متعدد است، میتواند به «دنیایی که ارزش به چنگ زدن و دست آوردن» دارد تبدیل شود.
منبع: یورو نوماد