مدتی است که گشت‌های ارشاد با نام جدید «طرح نور» در خیابان‌های ایران راه افتاده‌اند تا حرمت و حریم شخصیتی و قانونی دختران نوجوان و زنان این سرزمین را زیر پا گذارند؛ کاری که از سال‌های اولیه انقلاب به تناوب وجود داشته است چه از زمان گشت‌هایی با ماشین‌های پاترول سبزرنگ به نام کمیته‌های انقلاب اسلامی و چه این سال‌‌های اخیر با ون‌هایی تحت نام گشت ارشاد و با همکاری نیروهای زن انتظامی که زنان و دخترانی را که حجابشان مورد پسند سیستم حاکم نبود کشان‌کشان با خود می‌بردند تا آن‌گاه که فاجعه رخ داد؛ زن جوان کُرد در همین ون‌ها ضربه مغزی و کشته شد. کشتن ژینا (مهسا) امینی خشم فروخورده‌ی مردم را سرریز کرد.

مردان و زنان جوان و پیر خیابان‌ها را از آن خود کردند و حکومت علی‌رغم اعدام و ارعاب و ایجاد جو وحشت وادار به عقب‌نشینی شد آن‌قدر که حالا دیگر لباس رسمی مورد انتظار حاکمیت یعنی مانتو و مقنعه را فقط در تن کارمندان اداری می‌توان دید. بعد از ۱۴۰۱ دیگر کسی مانتو نپوشید، چه در فرم اداری و متعارفش و چه در معنای غیررسمی و سبکش. زنان خیابان‌ها را از آن خود کردند و با همراهی کلیت جامعه روسری‌ها از سرها عقب رفت، بعد برداشته شد و دختران جوان با تی‌شرت و شلوار درست مثل مردمان عادی کشورهای دیگر قدم به خیابان‌ها گذاشتند. میانسالان که وحشت و ترومای دهه‌ی شصت را از سر گذرانده بودند هنوز شال یا روسری‌هایی دور گردن خود نگه داشتند اما دختران جوان و نوجوان بدون هر پوشش اضافه‌ی تحمیلی کم‌کم چشم‌ها را به حضور خود در خیابان‌ها عادت دادند.

حالا درست در موقعی که جمهوری اسلامی در سیاست خارجی و جنگ و آشوب نیروهای نیابتی‌‌اش شکست‌خورده است یا حس تحقیرشدگی می‌کند، دوباره به جنگ زنان و دختران به خیابان‌ها آمده است. این بار در قالب اسم جدیدی به نام «طرح نور» و با همان ون‌ها که حالا رنگش سفید شده و با تعداد زیادی از نیروهای زن و مرد فراجا. این گزارش حکایت یک روز گشت و گذار در مرکز تهران است در شهری میلیتاریزه‌شده و در میان جمعیتی از مردم که گرچه بی‌محابا گشت‌های ارشاد را به هیچ می‌گیرند اما سایه شوم تهدیدکننده‌شان بر شهر سنگینی می‌کند.

در فضای رسانه، ویدئوهای زیادی از درگیری مردم با نیروهای فراجای حجاب می‌بینیم. تصاویری از شیون و فریاد و مقاومت از یک‌سو و زور و سرکوب و ارعاب در سوی دیگر. این تصاویر واقعی است اما همه لحظات شهر نیست. لحظات زیادی از شهر هست که این نیروهای سرکوب ناچارند چشم از چشم مردم پنهان کنند.

در صفحات مجازی، جسته گریخته از زبان یکی دو زن خوانده بودم که دیگر حال و حوصله بیرون رفتن از خانه را ندارند. ترجیح می‌دهند در خانه بنشینند تا اینکه نبردی هر روزه را مدام جلوی چشم داشته باشند.

Ad placeholder

گزارش میدانی از مرکز شهر تهران

از میدان آزادی که به سمت انقلاب پیش می‌رفتیم، نگران از خالی شدن حضور زنان از خیابان‌ها به همه جای پیاده‌روها و پارک‌های کوچک محلی چشم می‌دوختم. نبود؛ خالی نبود. زنان مثل همیشه با پوشش تاحدی دلخواه خود راه می‌رفتند. مانتوها هرگز به پوشش‌های سبک جدید اضافه نشده بود و روسری‌ها و شال‌ها معمولی بود درست مثل همین چند وقت پیش قبل از غوغای طرح نور. بعضی شال یا روسری به سر داشتند و بعضی نداشتند. آزادانه بین هم راه می‌رفتند و خبری از گشت‌ها هم نبود. شهر در این منطقه در امن و امان بود.

حالا اثر مشهودی از نیروهای نظامی لباس مشکی در دور میدان انقلاب و خیابان‌های فرعی آن، که در اعتراضات ۱۴۰۱ پاتوق همیشگی‌شان شده بود، به چشم نمی‌خورد. در عوض فرم تازه‌ای از تحمیل و سرکوب به پیاده‌راه‌های انقلاب گسیل شده بود. چیزی که در نگاه اول به نظر نمی‌رسید ولی بعد به چشم می‌آمد؛ تعداد زنان چادرپوش به شکل قابل توجهی زیاد شده بود. زنانی که به نظر نمی‌رسید کاری با کتابفروشی و خرید کتاب داشته باشند. مستقیم جلوی پایشان را نگاه می‌کردند و از نگاه خشمگین دختران بدون روسری چشم می‌دزدیدند.

هر چه بیشتر پیش می‌رفتی، تعداد غیرعادی زنان چادری در آن نقطه شهر جای خود را به چیز دیگری داد: به زنان چادر مشکی فراجا با مقنعه‌های سبز که مشخصه‌ی فرم نظامی لباسشان است ولی لزوماً هم ممکن است نظامی رسمی نباشند. این زن‌ها دیگر مثل آن زنان خجالت‌زده‌ی چند خیابان پایین‌تر نبودند. دسته‌ای راه می‌رفتند و در پیاده‌روی شلوغ انقلاب برای خود راه باز می‌کردند. شاید داشتند به سر کارشان می‌رفتند تا پست عوض کنند شاید هم فقط سیاهی لشکر به ظاهر نامحسوسی بودند در بین مردم برای به قول خودشان تذکرهای لسانی یا اگر لازم شد تذکرهای اجباری.

هرچه بود زنان سرخ‌پوش داستان سرگذشت ندیمه آتوود را به یاد می‌آورد. زنان سرخپوش آن داستان بردگانی بودند مجبور شده به کاری که نمی‌خواستند ولی شکل راه رفتنشان، دزدیدن نگاه‌شان (در مورد زنان چادرپوش از مردم و زنان سرخ‌پوش از نظامی‌ها) و تفاوتشان با بقیه وصله‌ای بود عذاب‌آور. ماموران زن با چادرهای سیاهشان دو نقش را در پیاده‌رو ایفا می‌کردند: هم کنترل نامحسوس پوشش زنان و هم ارائه نمایی محجبه از یکی از شلوغ‌ترین خیابان‌های پایتخت در ساعت‌های شلوغ روز.

Ad placeholder

پیش از این هرگز در محدوده‌ی انقلاب این تعداد زیاد زنان چادری دیده نمی‌شد. آنجا خیابانی است دانشگاهی – فرهنگی و اغلب پاتوق نویسندگان، شاعران، دانشجویان و اساتید و کسانی است که کاری با کتاب و نشر و دانشگاه دارند. مردم زندگی عادی خود را داشتند و نیروهای فراجا دنبال گرفتن روح معمولی زندگی بودند. در زیرگذر مترو پارک دانشجو/ چهارراه ولیعصر هم که معمولاً محل تاخت و تاز نیروهای حجاب‌بان است اثری از آن‌ها دیده نمی‌شد فقط یک نظامی با درجه و کلاه و نوار که روی لباسش آرم فراجا درج شده بود، نزدیک گیت‌های ورودی بلیط جولان می‌داد. اغلب کسی از کنارش رد نمی‌شد و زنان جوان همچنان با پوشش اختیاری خودشان از گیت‌ها می‌گذشتند.

بیشترین جمعیت‌ نیروهای فراجا اما در متروی میدان ولیعصر، دور میدان و چهارراه‌های منتهی این میدان به خیابان‌های کارگر و انقلاب، بلوار کشاورز و چهاراه ولیعصر جمع شده بودند. در بیرون متروی میدان ولیعصر یک ماشین ون مخصوص دستگیرشده‌های احتمالی و یک ماشین نظامی پارک بود. در پیاده‌رو و کنار ماشین‌ها، نظامی‌ها به شکل بی‌نظمی ایستاده بودند و مشغول گپ زدن بودند. خبری از نیروهای زن نبود که اغلب با پوشش چادر مشکی بر روی لباس نظامی و با ماسک می‌ایستند. به زنان و دخترانی که از کنارشان می‌گذشتند زل می‌زدند ولی در آن ساعتی که ما عبور کردیم ندیدیم به کسی تذکر بدهند. انگار بگیر و ببندشان و تعیین ساعت برای اینکارشان هم منوط به دستوری از بالاست یا شاید این روزها خودشان فتیله را تا حدودی پایین کشیده بودند. با این همه زنان و دختران در عبور کردن از جلوی آن‌ها احتراز داشتند. حضور سنگینشان وهم خیابان بود.

در پیاده‌راه میدان به چهارراه، گاه و بیگاه سوار بر موتورسیکلت‌های سنگین گاز می‌دادند و به حالت مانور دقایقی خیابان را مال خود می‌کردند. مغازه‌دارها بیرون می‌آمدند و تماشایشان می‌کردند آنها از قدرت صدای موتورهایشان کیفور می‌شدند اما مردم هرگز به حضور سنگینشان عادت نمی‌کردند و با هر بار عبور آن موتور سیکلت‌ها از خیابان، صدای ناسزا و نارضایتی بود که از گوشه و کنار برمی‌خاست. زنی حدوداً هفتاد ساله با بلوز و دامن و موی باز، به سختی از سربالایی خیابان بالا می‌آمد. یادآورش شدیم که چند خیابان بالاتر حجاب‌بان‌ها کشیک می‌دهند. هنوز نفسش درست جا نیامده بود که گفت «ایستاده باشند، می‌خواهند با من چه کنند؟» بعد روسری‌اش را از توی کیف دستی کوچکش درآورد و دور مچش دستش پیچید و در راه رفتن تکانش می‌داد. گفت: «خوب شد که گفتید حالا با اینکار بیشتر حالشان را می‌گیرم.» زنان مسن و دختران جوان و نوجوان بیشترین کسانی هستند که ترس از حجاب اجباری را کنار گذاشتند و با پوشش اختیاری خود بدون روسری حتی در گردن راه می‌رفتند. زنان میانسال کمی نگرانی دارند اما هیچ چیز نتوانسته است جامعه‌ای را که پس از مرگ ظالمانه دختر مظلوم ایران، ژینا، به جلو راند عقب براند.

Ad placeholder

از آنجایی که حکومت از نظر همراهی طیف مذهبی‌ها هم در تنگنا قرار دارد، تجمعی را در شهر قم سامان داد. تصاویری که از این تجمع منتشر شد، بر حساسیت‌ها افزود. تجمع‌ها و لباس‌های سازمانی و نیز با توجه به گسیل زنان غیر نظامی به خیابان‌ها به نظر می‌رسد زمینه‌ای فراهم شده تا بودجه‌ای دریافت کرده، نیروهایشان را افزایش دهند. رفتار حکومت آن‌قدر عجیب است که صدای اعتراض برخی چهره‌های سیاسی را هم در آورده است.

به نوشته‌ی «خبرآنلاین» عباس عبدی فعال سیاسی اصلاح طلب با اشاره به هزینه‌های مادی، روانی، اجتماعی و سیاسی بالای مواجهه با مساله پوشش زنان اظهار کرد: «تا حالا چند بار دست در این حفره کرده و گزیده شده‌اند و همچنان هم در حال تکرار آن هستند. توجه ندارند که نتایج منفی این سیاست‌ها بسیار زیان‌بار است». اما در نهایت همان‌طور که هیچ آبشاری خلاف مسیر خود را برنخواهد گشت، زنان ایران هم با چنگ و دندان زندگی روزمره‌شان را از ایدئولوژی حاکم پس می‌گیرند و ذره ذره می‌روند تا آنها را عقب برانند. نیروهای مذهبی غیرحکومتی هم گاه و بیگاه نشانه‌هایی از همدردی با زنان و مردان آزادیخواه نشان می‌دهند.

مردی تعریف می‌کرد که در شهر خودش دیده است که به هنگام صرف ناهار که برای این نیروهای کشیک غذا را در ظرف‌های یکبار مصرف توزیع می‌کنند، نیروهای زن و مرد کنار هم می‌نشینند به نهار خوردن و گپ زدن. چیزی که در فرهنگ سختگیرانه‌ی مذهبی آنها اختلاط زن و مرد با یکدیگر منع شرعی دارد و این اختلاط آن مرد مذهبی را برافروخته بوده است که «خجالت نمی‌کشید کنار خیابان با هم بگو بخند دارید و غذا می‌خورید؟» جمهوری اسلامی می‌خواهد مظاهر مذهب را به زور به مردم حقنه کند و در این حقنه کردن مجبور است از برخی دیگر از مظاهر مذهب چشم بپوشد و همین تناقض بزرگی را برایش رقم زده است که رهایی از آن برایش چندان ساده نیست و در تارعنکبوت افکار پوسیده خودش فرو خواهد رفت.


روز به آهستگی می‌گذشت. زنان خیابان‌ها را خالی نکرده‌اند. نیروهای طرح نور آن‌قدر هم دست باز را در مقابل قدرت مردم ندارند. درست است که در جاهایی درگیری می‌شود که آن هم به‌خاطر مقاومت زنان است ولی آن نیروها چندان شجاعت ندارند که مستقیم رو در روی مردم بمانند. به نظر می‌رسد یا شاید امیدواریم اینجور باشد که خودشان هم از کار خود دل خوشی ندارند. هر چه هست شهر حالتی نظامی جنگی به خود گرفته است به خصوص در مناطق مرکزی که اهمیتی ده چندان برای حکومت دارد اما واقعیت این است که مردم ایران با این شکل حکومت نظامی کنار نخواهند آمد، این شکل از جولان نظامیان در خیابان‌ها تحقیری آشکار بر روح و روان شهر است که دیر یا زود خود را نشان خواهد داد.