اکثر منتقدان سریال «مگه تموم عمر چند تا بهاره»، ساخته سروش صحت را با رویکردی مثبت اما مفاهیمی مبهم و کلی مانند ابزورد و گروتسک و… ارزیابی کردهاند. این کلیگوییها بدون کالبدشکافی جزئیات با آنچه «نقد» میتوان نامید فاصله دارند و چیزی به جهان متن نمیافزایند. واقعیت این است که کمدیهای سروش صحت از یک سو با با کمدهای «دور حوضی»، «پیژامهای»، «جکوزی» و «کابارهای» فاصلهی بسیار دارد، و از سویدیگر عناصری از همین الگوها را به شکل رازآمیز و پیچیدهتری بارز میکنند. طبعا در یک مقاله نمیتوان به کارنامهی بلند سروش صحت و یا حتی به شکل جزئی به یکی از آثارش پرداخت، به همین دلیل ناچار هستیم از نگرش جزئینگر در نقد صرف نظر کنیم و نگاهی کلی بیاندازیم به کالبدشکافی ساختاری سریال «مگه تموم عمر چند تا بهاره» که در زمره پختهترین و بهترین آثار سروش صحت قرار میگیرد. کالبدشکافی ساختاری سریال را از تحلیل اولین نما و اولین سکانس سریال آغاز میکنیم.
❗️با خواندن این مطلب داستان سریال برای شما آشکار میشود.
روایت اول: ۹ گم تکرار شونده، ۲ عنصر ثابت و ۴ عنصر متغیر
یک گروه سه نفرهی موسیقی ملودی غمگینی را مینوازند. سپس چند پیرمرد به این گروه اضافه میشوند. به تدریج ملودی موسیقی شاد میشود. پیرمردها شروع به جنب و جوش که تلفیقی از رقص و ورزش است، میکنند. یک گروه از مردان کیف به دست که بعدا در سریال مشخص میشود نمایندگان ثبت مشکل از طرف دولت هستند، از جلوی گروه موسیقی عبور میکنند و پس از آنها سه شخصیت اصلی سریال، نیما، آزیتا و شهرام وارد کادر میشوند و از جلوی گروه موسیقی عبور میکنند.
سه شخصیت اصلی قصد کوهپیمایی دارند اما گلی، نامزد نیما، سر قرار حاضر نمیشود. نیما به گلی تلفن میزند. گلی اما در رختخواب است. کوهپیمایی لغو میشود. و به جای آن قرار میشود صبحانه را با هم بخورند. شهرام، پسرعموی نیما، به نیما تذکر میدهد که تاخیرهای گلی تبدیل به عادت شده است و مصداق بارز «بیتوجهی» است و از نیما میخواهد که با گلی در این رابطه جدی صحبت کند. گلی به سر میز صبحانهی آماده میرسد و نیما با لحن کاملا جدی و پرخاشگر به گلی اعلام میکند که تاخیرهایش مصداق بارز «بیشعوری» است. گلی، معترض و خشمگین به زیر میز صبحانه میزند و صندلی نیما واژگون میشود. صبحانهخوری مشترک هم برهم میخورد. در سکانس بعد نیما سعی میکند توسط آزیتا مشکل رابطهاش را با گلی حل کند.
فارغ از نوع شخصیتپردازی، در این اولین سکانس تمام عناصر ساختاری ثابت و متغیر سریال که سپس در تمام صحنهها و سکانسهای دیگر تا پایان آن تکرار میشود، وجود دارد:
یکم) گروه موسیقی. گروه موسیقی در طول بیست و پنج قسمت سریال خارج از منطق داستان غالبا متناسب با موضوع صحنه، حالات روحی و جهانِ درونی و بیرونی شخصیتها را به زبان موسیقی و در قالب ترانه بیان درمیآورند. این رویکرد موسیقایی که غالبا با ملودی غم و شادی همراه است، فضا را حتی در ناکامی و شکست آرزوهای شخصیت، تلطیف و قابل تحمل میکند. در بسیاری از اوقات متن گفتاری این موسیقی یا حاکی از حال و فضای حاکم بر روح و روان شخصیتهاست و یا نتیجهی رویکرد شخصیتها را در آینده پیشبینی و در پارهای اوقات فلسفه نگاه به انسان و جهان را بازنمایی میکند. ملودیهای آشنای آن غالبا با توجه به خاطرهی جمعی مخاطب، حس نوستالژی و حسرت گذشتههای نه چندان دور را تداعی میکند.
دوم) نمایندگان دولت. حضور گروه نمایندگان دولت هر زمان و هرجا، درخیابان، بیابان، بیمارستان و… در دنیای واقعی و خودآگاه و حتی جهان ناخودآگاه شخصیتها، زمانی که واژهی «مشکل» را میشوند، بیش از هر چیز وجه نقد سیاسی سریال را آشکار میکند.
علاوه بر این دو عنصر ثابت تکرار شونده، ساختار دراماتیک ثابت سریال که در صحنهها و سکانسهای سریال مداوم تکرار میشود، در اولین سکانس سریال وجود دارد. این ساختار دراماتیک دارای «۹ گام» اصلی است.
- «بطن دراماتیک» صحنه یا سکانس :کوهپیمایی دستهجمعی
- «موانع»: گلی سر قرار نمیآید.
- «تغییر بطن دراماتیک» : تغییر کوهپیمایی به صبحانهخوری.
- «تغییر رویکرد شخصیت» : نیما تصمیم میگیرد به گلی بگوید تاخیرهایش مصداق بارز «بیتوجهی» است.
- «اشتباه شخصیت» : نیما به جای «بیتوجهی» از کلمه «بیعشوری» استفاده میکند.
- «فاجعه» : گلی زیر میز صبحانه میزند.
- «شکست بطن دراماتیک» : برهمخوردن صبحانهخوری مشترک.
- «بطن دراماتیک جدید» :نیما تلاش میکند به واسطهی ازیتا آشتی کند.
- «تکرار همین ساختار با جابجایی عناصر آن».
این ساختار دراماتیک تمام سریال از آغاز تا انتها است. این ساختار یا به «گسترش عرضی» از طریق ایجاد پلاتهای فرعی (تاخیر در تغییر بطن دراماتیک)، یا به «گسترش طولی»، تغییر بطن دراماتیک و طرح بطن دراماتیک جدید میانجامد و دوبار همین ساختار تکرار میشود. به طور مثال همین دو شکل گسترش طولی و عرضی ساختار ثابت در رابطه با بطن دراماتیک مار، دزدی موبایل، نسخه ی خطی شاهنامه، تصادف شاهین، عشق قدیمی جلال ربانی و …تکرار میشود. در تمام رویدادهای سریال، همین ساختار که از ۹ گام تشکیل شده است، تکرار میشود یا با جابجایی همین عناصر و تقدم و تاخر آنها، موجب تنوع و غافگیریهای جدید میشود و از تکراریشدن فاصله میگیرد. علاوه بر این ساختار دراماتیک ثابت، چهار «عنصر متغیر» این ساختار ثابت را تقویت میکنند: یکم، «تصادف». دوم. «واقعنمایی». سوم. «خیالپردازی». چهارم. «آشنازدایی».
یک) «تصادف» در شکل گیری ساختار دراماتیک سریال در تمام قسمتهایش نقش تعیینکننده دارد و اکثر ماجراهای سریال از کانال تصادف به هم پیوند میخورند. نیما از شرکت به قصد ملاقات با گلی بیرون می آید. همزمان به طور تصادفی یک نفر موبایل خانمی را می دزد و ساختار ۹ گامی که در بالا طرح شد، دوباره در این صحنه تکرار میشود. شهرام تصادفا ماشین دزدیده شدهاش را در حال فرار پیدا میکند. شاهین تصادفی عمهی کاظم را در بیمارستان میبیند و عاشق میشود. جلال ربانی و دوستش تصادفی مونا را میبینند و هر دو تصادفا عاشق مونا میشوند و…
عنصر «تصادف» منطق مبتنی بر «روابط علی» در درام را با توجه به ژانر سریال (کمدی) در پرانتز قرار میدهد.
دوم) «واقع نمایی» هنرمندان که هریک یک بار به نام و نقش خودش در فیلم حضور مییابد. فلامک جنیدی، سارا بهرامی، سام درخشانی، هانیه توسلی و… استفاده از این عنصر متغیر ساختاری در سینمای کمدی، آگاهانه مرز میان نمایش و واقعیت را درهم میریزد.
سوم) «خیال پردازی» شخصیتها متناسب با آرزوها و ناکامیهایشان عمل میکند اما سپس مشخص میشود عمل آنها چیزی جز خیالپردازی نبوده است. به این طریق تماشاگر نسبت به کنش شخصیتها در موقعیت های خاص در حالت تعلیق قرار میگیرد و فقط درادامهی صحنه مشخص میشود که کنش آنها واقعی یا خیالپردازی بوده است. مثلا نیما به دفاع از کاظم، رئیس شرکت، رسولی، را کتک می زند. در واقعیت و پس از پایان خیالپردازی اما این نیماست که از رسولی کتک میخورد. جلال بارها در رابطه با مونا دچار این نوع از خیالپردازیها میشود. شاهین به علت خودشیفتگی هر بار کنش معشوقههایش را به طور معکوس خیالپردازی میکند و…
چهار) «آشنازدایی». این افکت شامل همهی عناصر و عوامل غیر عقلانی در فضای واقعی است که فضای مالیخولیایی، گروتسک و ابزورد را در سریال ایجاد یا تقویت میکند. جلال برای اینکه مهمان را متقاعد کند که مار واقعی نبوده از جیبش مار درمیآورد و سپس سایر اعضای خانواده نیز از جیبهایش مار بیرون میآورند. نیما میگوید شهرام با خنجر کوبید تو پشتم و کاظم خنجر را در پشت او میبیند. شهرام با انگشت دست تیر شلیک میکند، از شکم نیما خون میاید. شاهین از هر سوراخی وارد جهان ناخودآگاهش میشود و چالشهای ذهنیاش به شکل لوکیشنهای عجیب و غریب و رازآمیز، شخصیتهای مرموز، افراد ناشناس و آشنا، گروه موسیقی و… بازسازی میشود. این آشنازدایی شامل افکار و اظهارنظرهای عالمانه و روشنفکری نیز میشود. ناگهان جلال و شاهین با زبان چینی با هم حرف میزنند و بابایی و آقای رزاقی نیز چینی میفهمند. شاهین در رقابت عشقی ناگهان مانند یک نوازندهی حرفهای پیانو مینوازد. تمام سریال «مگه تموم عمر چند تا بهاره» با توسل به این عناصر ثابت و متغیر ساختاری طراحی و تولید شده است.
روایت دوم: فقدان امر انضمامی اجتماعی
هر نویسندهای دنیای شخصیتهایش را به عنوان جهان آرمانی انسانها پیشفرض میگیرد و شیوهی خاصی از زندگی را به مخاطبانش از طریق کنش و واکنش شخصیتهایش توصیه میکند، به این معنا که اگر انسانها بر اساس مقدماتی که در فیلم طرح میشود، زندگی کنند، تجربهی بهتری از زندگی خواهند داشت یا برعکس. بنابراین هر مولفی از یکسو خواه وناخواه نسخه و مدلی از سعادت بشری را به عنوان «پیش فرض» یا پتانسیل در فیلمهایش عرضه میکند که در فرجام صعود و سقوط شخصیتهایش بارز میشود و از سویدیگر خواه ناخواه از شرایط متغیر بیرونی و جامعه تاثیر میپذیرد و خودآگاه یا ناخودآگاه به رویدادهای مهم جامعهاش به میانجی فلسفهی نگاه و نظام ارزشهایش واکنش نشان میدهد.
از این منظر، سریال «مگه تموم عمر چند تا بهاره» با همه چیز و همه کس شوخی میکند. مفاهیم جدی روشنفکرانه را با ادبیات عامیانه و نوستالژیهای بازاری درهم میآمیزد. از فیلمهای کیشلوفسکی و استنلی کوبریک تا فیلمفارسیهای زمان شاه، از روانشناسی فروید و یونگ و مفاهیم فلسفی دژاوو، هاملتِ شکسپیر، بازیگری متد، حافظ، سعدی، فردوسی، جواد یساری، آغاسی و… همه و همه چیز از قورباغه تا ناپلئون را در یک کیسه میریزد و هر چه را لازم دارد به وقت لازم بیرون میآورد و به قلع و قمع آن میپردازد؛ پس از هر سلاخی مخاطبان را مهمان آوای دلنشین و روح نواز موسیقی میکند تا رودههای مخاطب را آمادهی هضم این ملغمهی درهم کند. شاهین نه فقط در کنج خانه وارد حفره سوراخ ناخودآگاهش میشود بلکه هر جا لازم باشد یا نباشد، در خیابان، اتوبان، مغازه و یا هر جای دیگر حتما حفره و سوراخی یافت میشود که با سر شیرجه در آن بزند. بابایی و رزاقی پیچیده ترین مفاهیم روشنفکری را بدون اینکه حتی بتوانند آنها را درست تلفظ کنند بر زبان میآورند. اگرچه این میزان از گستردگی موضوعات از ماهیت متکثر کمدی برمیآید که خود را ملزم نمیبیند مقید به روابط علت و معلولی در طرح سیر حوادث و رویدادها باشد،اما با وجود این همهجانبگی و تنوع موضوع برای شوخی و نقد، سریال «مگه تموم عمر چند تا بهاره» از کنار مهمترین مسائل سیاسی روز که بعد از قیام آبان نودوهشت و انقلاب ژینا گریبان جامعهی ایران گرفته است، به سکوت میگذرد. هیچ نشانهای از فضای پسا انقلابی در سریال موجود نیست. در هیچ کدام از شوخیها مستقیم و غیرمستقیم به ترسهای سیاسی و بیهودگی ترسها که عامل اجتماعی اصلی کمدی و خنده است، پرداخته نمیشود. به رغم اینکه شخصیتها از تضادهای درونی و بیرونی رنج میبرند اما جامعه در سریال غائب است. انگار شخصیتها در خلا نفس میکشند و عمل میکنند. هیچ موقعیت اجتماعی انضمامی، مشخص و معاصری شخصیتها را به هم پیوند نمیزند و تمام نقد سیاسی سریال خلاصه میشود به یک گروه از مسئولین فلهای بیهویت که در بیمارستان، اتوبان، پل سیوسه پل و دریا و… با شنیدن واژهی مشکل حی و حاضر میشوند. مشکل را یادداشت میکنند و میروند.
به همین دلیل به نظر میرسد در پس تمام این شوخیها فقدان یک نگاه انتقادی اجتماعی عمیق که از زوایهایی این چیزها و افراد را زیر ذره بین قرار داده باشد که نقبی به ترسهای واقعی جامعه بزند، موجود نیست. جامعه شخصیت اصلی سریال نیست و شخصیتها از کانال کنش ضد واقعی کمدی، واقعیت جامعه را بازنمایی نمیکنند و بستر مشترک انواع شوخیها را ممنوعیتهای جامعه به هم پیوند نمیزند. بنابراین پرخاشگری کمدی تلطیف و وجه انتقادی آن مطیع و بیآزار میشود. به همین دلیل روابط و مناسبات اجتماعی معاصر در سریال «مگه تموم عمر چند تا بهاره» در ناکجاآباد مستقر میشود. اگرچه شوخیهای سریال در قدسیتزدایی از مفاهیم جدی و ایجاد خلق فضای ابزورد موفق و از این منظر با کمدیهای لوده و سخیف فاصله دارد اما به دلیل غیر انضمامی بودن این شوخیها با ترسها و آرمانهای جامعه مشابه آنان عمل میکند.