… دنیا وسعت آن را دارد که یک خرس در آن احساس آزادی کند؛
ولی به نظر من و تو، عالم هستی تنگ و محدود است.
رفتار آدمی همچون رفتار خرس درمانده‌ای است که در قفس افتاده
و همه روز، با خشم تند درون، در ستیز است،
و هرچه عقلش بگوید، احساسش رد می‌کند.
(گزیدۀ اشعار رابرت فراست، ترجمه‌ی فتح‌الله مجتبایی، نشر مروارید، چاپ دوم، بهار ۱۴۰۰)

چرا خرس؟

فیلم مردِ خرس گریزلی بهانه‌ای به دست می‌دهد برای پرداختن به خرس به عنوان گونه‌ای که از طرفی سخت محبوبِ طبیعت‌گردان و پژوهشگران حوزه‌ی محیط زیست است، و از طرف دیگر انواعی از خرس در نقاطی از جهان با خطر انقراض روبه‌روست.

خرس‌ها زیرگونه‌های متعددی دارند. نام تعدادی‌شان آشناست و زیرگونه‌هایی را هم اگر اهل غور در طبیعت و تاریخ محیط زیست نباشیم، به جا نخواهیم آورد. مرور کنیم: خرس قطبی، خرس قهوه‌ای، خرس پاندا، خرس عینکی، خرس سیاه آمریکایی، خرس سیاه آسیایی، خرس خاکستری، خرس کوتاه‌چهره، خرس غارنشین (این دو منقرض شده‌اند و متعلق به دوران پیشاتاریخی‌اند)، خرس آفتاب (تا امروز کمترین مطالعه روی این زیرگونه صورت گرفته است) و خرس تنبل. در این بین خرس سیاه آسیایی در شمار زیرگونه‌هایی‌ست که به‌شدت در خطر انقراض است.

با ذوب روزافزون یخ‌های قطبی، خرس قطبی هم سرنوشت مشابهی را انتظار می‌کشد. مساله به ایران هم سرایت کرده است و طبق گزارش‌ها و اخبارِ فعالان محیط زیست، متاسفانه تعداد خرس‌های داخل کشور به‌طرز نگران‌کننده‌ای کم شده. برای توضیح موقعیت، دو مثال مرتبط می‌تواند پیش‌برنده باشد.

این اواخر در بیستم دی ماه ۱۴۰۲ عکسی از مشاهده شدن یک خرس در کوهستان‌های لرستان، با موجی از شادی در بین هواخواهان محیط زیست مواجه شد. فکر جان به در بردن چند قلاده و احیاناً احیای زیست‌گاه این گونه‌ی جانوری خوشحالی هم داشت. به واقع ناکارآمدی سیستم مدیریتی محیط زیست در ایران کار را به جایی رسانده که مردم خود در پی شکار چنین اخباری و همرسانیِ آن در فضای مجازی باشند!

در پی این بی‌اعتنایی، شکار غیرقانونی هم که همچنان به قوت خود باقی‌ست. ضمناً کم شدن غذا و به مخاطره افتادن زیست‌بوم خرس‌ها هم ملازم همدیگرند. این می‌شود که حیوان ناچار است به زیست‌گاه‌های انسانی نزدیک و نزدیک‌تر شود: با پای خود به دام افتادن. بخشی از تلف شدن حیوان برمی‌گردد به ترس طبیعی دو طرف از مواجهه با همدیگر. بخشی‌اش هم که داستان دیرین تنازع بقاست و شاید در این یک مورد نشود فقط به آدمیزاد ایراد گرفت. از دست آدم عادی بی‌دفاع که کاری برنمی‌آید، آن هم وقتی خواب مسئولان این‌قدر سنگین است.

از طرف دیگر در بهمن ماه سال گذشته هم سرپرست بانک سلول‌های انسانی و جانوری مرکز ملی ذخایر ژنتیکی و زیستی ایران ادعا کرد متخصصان مرکز رده‌ی سلولیِ شناسنامه‌داری تولید کرده‌اند از گونه‌ی در خطر انقراض خرس بلوچی. قصد طعنه زدن ندارم، اما نمی‌دانم تا چه حد می‌توان این ادعاها را جدی گرفت. 

با این پیش‌زمینه‌ها فیلم مستند «مرد خرس گریزلی» سرشار است از ویژگی‌های آموزشی و درخور توجه. فیلمی که برای تماشایش باید به اعصابی قوی مجهز باشیم، بس که با تلخی و هول جاری در موقعیت، جلوه‌ی آزارنده‌ای می‌یابد.

❗️ممکن است با خواندن این مقاله داستان فیلم برای شما آشکار شود.

Ad placeholder

فیلم ورنر هرتزوگ

فیلمساز آلمانی کهنه‌کار، در آثار داستانی و مستندش، به‌دفعات به محیط زیست پرداخته است. هر پروژه‌ی هرتزوگ می‌تواند هم ماجراجویی در دل طبیعت باشد، و هم ادای حرمتی به زیست‌بوم و محیطی که قدرش را کمتر می‌دانیم. او در این مورد به‌خصوص دست گذاشته روی واقعه‌‌ای تامل‌برانگیز از کشاکش انسان و طبیعت.

تیموتی تردول، فعال محیط زیست و مستندساز، در سال ۲۰۰۳ و در سیزدهمین سالی که برای همزیستی با خرس‌های گریزلی در منطقه‌ای حفاظت‌شده در آلاسکا به سر می‌برد، جان خود را بر سر عشق به این حیوان می‌گذارد. دوست‌دختر او هم که در این سفر با او همراه شده، به همراه او و توسط خرسی که از جا به در شده خورده می‌شود. بعدتر آن خرس کشته می‌شود و در معده‌اش تکه‌هایی از جنازه‌ی این دو را می‌یابند. از اینجا و درج این خبر وحشتناک در جراید، کار هرتزوگ آغاز می‌شود.

او زیاد به فواصل بین هر دو سفر تردول به زیست‌گاهِ خرس‌ها نمی‌پردازد و متمرکز است بر همان تابستان و ویدیوهایی که با هَندی‌کمِ خودش از روز اول سفر نافرجام تا چند ساعت مانده به این اتفاق تهیه کرده. از ترکیب آن‌ها با اتفاقات پس از این فاجعه، مستند «مرد خرس گریزلی» ساخته می‌شود. مستندی که عنوانش به هم‌آمیزی و حتی یکی شدن نهایی تیموتی با محبوبش، اشاره‌ای تلخ دارد. پس پیشینه‌ی زندگی مرد در فیلم اهمیت چندانی ندارد، جز در نسبت با آن اتفاق نهایی.

تیموتی علیرغم ترس طبیعی دوست‌دخترش از خرس‌ها به‌دلیل عشق عمیقی که به ‌آن‌ها دارد، در تمامی طول فیلم بارها وارد حوزه‌ی زندگی آن‌ها می‌شود. چون خود را واردشده در زیست‌بوم آن‌ها می‌داند، اصرار دارد که اسلحه‌ای هم با خود حمل نکند. او عاشق طبیعت و زندگی در مجاورت حیوانات است و از تمدن مدرن و احاطه شدن توسط آدم‌ها بیزار. عجیب است که یک نفر غیرمسلح چقدر به سنت اجدادش برگشته که از مواجهه‌ی دائمی با حیوانی درنده، حتی همزیستی با او، هیچ ترسی به دل راه نمی‌دهد. حتی در معاشرت‌های مکرر، قربان‌صدقه‌ی آن‌ها هم می‌رود و در کنارشان به شکلی مسالمت‌آمیز روزگار می‌گذراند. عجیب هم نیست که دارد هم‌زمان بخشی از پروژه‌ی تحقیقاتی و درازدامن خود را پیش می‌برد.

اگر کمبود غذای مقطعی اسباب تحریک حیوانات را فراهم نمی‌کرد، معلوم نبود این پروژه تا کی قرار بود ادامه بیابد: دست سرنوشت یا بداقبالی؟ شاید هر دو. هرتزوگ به این هم می‌پردازد که تلاش تردول برای فراری دادن دوست‌دخترش بی‌فایده بوده. صدای او که از دختر می‌خواهد فرار کند را هم در فیلم می‌شنویم. به این اعتبار می‌توان ایمان آورد که حیوانات حتی آن دسته‌ای که در جرگه‌ی وحوش تقسیم‌بندی می‌شوند، نسبتی معنادار با انسان‌هایی می‌یابند که به آنها تعدی می‌کنند، و تا خطری تهدیدشان نکند، پا روی دم آدمیان نخواهند گذاشت. یعنی اگر متغیر محیطیِ خاصی در کار نبود، با وجود حضور دائمی تردول در زیست‌بوم، خرس‌ها کاری به کارش نداشتند.

خصلت اِسنادی فیلم هم چنان پررنگ است که نمی‌توان در واقعی بودن آن ذره‌ای تشکیک کرد. برای مثال صحنه‌ای که بلعیده شدن توسط خرس را به صورت صوتی می‌شنویم و هرتزوگ که آن را برای دوست‌دختر سابق مرد گذاشته از او می‌خواهد به بقیه‌اش گوش ندهد، و نمایش بی‌قراری ممتد زن، بخشی از موضع‌گیری فیلمساز هم هست. خوشبختانه با پایان اثر احساس همدلی عمیقی داریم با خرس‌ها.

Ad placeholder

به دلیل اینکه این تیموتی است که وارد زندگی آن‌ها و قلمرویی که در دل طبیعت برای خود تعریف کرده‌اند شده. نه اینکه همدلیِ ما با مرگ هولناک او جلب نشده باشد، یا او را تماماً «مقصر» بدانیم، اما فارغ از میزان حسن نیت مرد که جای تردیدی در آن نیست، اتفاقی که افتاده برمی‌گردد به هولِ مواجهه‌ی خرس با عنصری خارجی که برایش تعریف مزاحم را ‌یافته است. آن هم در اثنایی که باید برای شروع زمستان چربی ذخیره کند. گزارش شده که گریزلی‌ها در آن چند روز بابت کم‌غذایی، از حالت معمول خود تهاجمی‌تر شده بودند.

انصاف هرتزوگ در فاصله گرفتن از رخداد، و جزیی‌نگری در نگاه به هر دو سوی قصه خودنمایی می‌کند.

حرف آخر

«مرد خرس گریزلی» را باید به مثابه هشداری در نظر گرفت که در پی دگرگون شدن تصویر عمومی سیاره‌ی ما، دارد پررنگ‌تر هم می‌شود. ماندن در رویه‌ی ماجرا یا غصه خوردن برای سرانجام تیموتی ترودل، در حکم پاک کردن صورت مساله خواهد بود.

البته که ادامه‌ی حیات خرس‌ها به صورت منفرد هم بی‌نهایت اهمیت دارد، اما توجه دادن هرتزوگ طبیعت‌دوست به این داستان، ریشه‌ای عمیق‌تر دارد: بازنگری انسان در آنچه بر سر طبیعت آورده. امیدوارم دست بدهد که به‌زودی در این صفحه به مستندهای دیگری بپردازیم که موضوع‌شان به زیست گونه‌های حیوانی اختصاص دارد. خوشبختانه تعداد این مستندها در این سال‌ها، خیلی زیاد شده است.

پاره‌ای دیگر از شعری که بر پیشانی این متن آمده، می‌تواند میل و کشش عمیق حیوانات به زیست‌گاه را بنمایاند:

خرس، هر دو دست خود را گرد درختی که بالای سر اوست می‌پیچد،
و آنرا پائین می‌کشد، چنانکه گوئی دلدار اوست…